شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۷

مرگ یک سرزمین

ثریا ایرانمنش » لب پرچین » !
اسپانیا .
-------------------------------

خواب ،  این هدیه بزرگ آسمانی  که چه سود ها و چقدر مهربان است  ، زمانیکه خیلی خسته وافسرده هستم  بخواب میروم  این خواب  بر عقل وشعور من چیره میشود  چشماتم را میبندم تا دیگر نه چیزی را ببینم نه بشنوم  به میان مرگ وزندگی  فرو میروم  ، زمانی چشمانم را میگشایم ، مدتی طول میکشد تا بدانم درکجا هستم   این چشمان که روزی  تا عمق درد هارا میدید امروز حتی قادر نیست کلمات را بخواند  ، چشمانی که در تاریکی  و خواب و مستی میدرخشیدند  وبا خود نور را حمل میکردند ، خال در زیر پلکهای سنگینم میل دارند که بسته باشند .؛ نه ! چندان میلی به دیدن این دنیای امروز ندارند .


این قرن ، قرنی که ما در آن زندگی میکنیم ،  قرنی نفرین شده است  ، قرنی لعنت شده است  همه چیز را با قیر دروغ و ریا آمیخته اند  زنان و دختران  و پسران این قرن همه چیز ها را  با هوی و هوس  توام کرده  سپس آنرا یخ میزنند  ، همه چیز غیر قابل اندیشه وغیر قابل تفکر است  با هوشی نسبتا کم  کینه توزی ، بد دهنی  یکی از پدیده های دردناک این زمان است /

 سالهای پیش ، عاشقی دیرینه  که وکالت مرا نیز در ایران  برعهده داشت ، به دیدارم آمد  ، عاشق دوران جوانی شاید کودکی من  و...د راینجا عاشق دخترم شد  از بابت خوشبختی هایی که درآن زمان  بی نصیب مانده بود  و چیزی نصیبش نشده بود حال با تجدید خاطرات  ودرد و رنج گذشته  چهل ساله اورا باین جا  کشانده بود دخنتری که تازه بخانه بخت رفته بود ،  وسپس با نوه شش ساله من  همبازی شد و شبی درعین بی عقلی ومعلو م بود که خوب خودرا ساخته  بمن گفت : 

بهر حال من باید تکه ای ازتو را ببرم  تو این بچه را بمن بده  من دیگر گرد هیچ زن ودختری نخواهم رفت !  نگاهی باو انداختم ، چیزی نمانده بود که سیلی محکمی به گوش او بزنم دخترک را بغل کردم ، وبی آنکه چیزی باو بگویم  رفتم  ، یک شب تابستان گرم وما میهمان دختر بزرگم بودیم ،  سپس باو گفتم همان اموالم را که بتو سپرده ام نوش جان کن وبهمراه آن مامورین که ترا همیشه درهمه جا تعقیب میکنند بخور اما دست از من وخانواده کوچک من بردار .

او رفت ، دیگر هیچگاه اورا ندیدم تا خبر فوتش را به همراه یک فیلم که ازخودش تهیه کرده بود  دریکی از رسانه ها دیدم ، او نوازنده چیره دست بارگاه خلیفه بود !!! بسیارهم لوس تشریبف داشت .

حال با هجوم این افکار ترجیح میدهم که بخوابم  ، خواب  درمان فراموشی است .

شب گذشته با تبلیغی که درباره مصاحبه حضرت ولایتعهدی با  روزنامه کیهان که متعلق بخودشان میباشد  ، شنیده بودم سر انجام  خودمرا راضی کردم تا آنرا بشنوم ، به راستی شاهکاری از گفته ها و کلماتی که مانند یک شاگرد خوب درسخوان  به معلم خود پس میداد ، خانم مصاحبه کننده درباره گرانی ارز و دانش آموزانی که درخارج باید درس بخوانند سئوال کردند ، آنچنان قصه هزار ویکشب را سر هم نموده   که اصل موضوع فراموش شد حال من دراین خیال بودم که شاید ایشان یک بنیادی برای دانش آموختگان بیگناه بر پا ساخته ومیتوانند کمکی به انها بکنند ، غیر ایشان راه کربلارا در پیش گرفتند وهمراه قافله  سالارها آواز را سردادند ،  » شما  جاده را صاف کنید ، مجلسی را بر پا سازید وسازهارا آماده نمایید  وسپس من اگر !!! لازم شد بشما میپیوندم «  ،  شاهکاری از گفته وکلمات  ، نه ! من یکی نه فریب ترا میخورم ونه فریب ارتجاع را .

برای سر زمینم که دارد میمیرد  درد میکشم بنا بر این ترجیح میدهم که بخوابم  ،  شاید درخواب  وباهمین چشمان لبریزاز  اشک  ناگهان خودرا در درگاه خانه ام یافتم  درکنار پیکر آفرینی  که او را هیچگاه ندیده ام .
نمیگذارم  که  آن شب کوران  با آفتاب بزرگشان ! در روز روشن  دراز  با خود یک چراغ پر نور نیز بردارند  .  واز ته دل بخندد وهرکجا  کونه بینی » از نظر خودشان «  دیدن داورا بکوبانند ..
نه ! دیگر نمیتوان گامی  برداشت وبه جلو رفت  من گام های خود را دوست میدارم  و میل ندارم که آنها را آلوده سازم  ، من یک رهرو تاریخم . همین و بس . پایان 

از سر کوی تو  دگر بار  سفر میبندم 
 با فغان دل و با دیده تر میبندم 

با دلی خسته و چشم نگرانی به قفا 
 چون نشد کام  روا ،  بار سفر میبندم 
-----------------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/ 07/ 2018 میلادی /....؟