پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۷

کتاب صوتی

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

سر انجام امروز کتاب صوتی ( شما را ) روی صفحه یوتیوب دیدم ومتاسفانه  تابلتم احتیاج به غذا داشت  ومجبور شدم  نیمی از آنرا نا تمام بگذارم ، تا شب که قصه گو ها برایم بخوانند ،  آنهاییکه کتاب را میخوانند گاهی  مرتکب اشتباهاتی میشوند  من میدانم که شما میل دارید اصالت را حفظ کنید ومثلا مرحوم رفسنجانی با همان لهجه غلیط کرمانی  سخن بگوید !! اما آنها خیلی تند میخوانند مکث هارا جا میگذارند بهر روی باز  این خودش یک کمکی است بما که دسترسی به هیچ چیزی دراین ده کوره نداریم غیر از آفناب داغ وسوزان > سپاسگذارم .

من بخوبی میدانم  شما نیز میدانید ، که هر ذ یروحی   از خواست واراده اش پیروی میکند  به همان گونه  که عده ای به اراده یک طبقه ویایک جامعه  گردن نهاده  واز آن پپروی میکنند .
کسانی معتقدند که این کتاب نوشته شما نیست چرا  که مدارکی درآن موجود است که باید سالها به دنبالش دوید اما لزومی ندار این مدارک میتواند درمغز انسان نیز نشست کند به همانگونه که در مغز و حافظه من نشسته است .

حال امروز  میبینیم  عوض کردن این سیستم  با فشار دادن یک یا چند دکمه  میسر نیست ،  یک نیروی ذهنی  خاص احتیاج دارد وشما د راین کار پیشقدم شدید  دراین دوران بی عاطفه گی   دوران اشرافیت قلابی که دوران ویکتوریایی را بخاطر میاورد  دوران  ذغال سنگ سوختن  ومردم  خفه شدن ، .آیا توش توان این  اشخاص رو به انحطاط رفته  ؟ آیا همه باید در خدمت  سلحشوران قلابی  نوپا باشند ؟  واشراف  بی مصرف وبی خاصیت وبیسواد ؟ .

انسانهایی که عمری  به دنبال  دانش وفضل وکمال رفتند  آیا سهمناک نیست  که حال زیر خاکستر  حقارت این اوباشان  بروند؟  آیا با فشار دادن چند دست  نیرومند  نمیتوان این سرکشی هارا نابود کرد ؟ .
طبقه ای خطا کار  با حاکمیت برخاسته  و دیوانگانی را به خدمت  گرفته که مانند  رباط دستور ما فوق را اطاعت میکنند ، آیا هیچ حسی هیچ فکری در سر آنمردم زیر فشار  نیست ؟ 
واین فرو مایه گانند که برما حاکمند ، 
آن مردک که اصل ونسبش عراقی است  میگوید : 
ایرانیان  قبل از حمله اعراب مردمی وحشی بودند  وبا هجوم اسلام آنها  به کمال !!! رسیدند ؟ به کجا ؟ اینهمه وقاحت وبی چشم و رویی و سپس سکوت  مردم دانا درمقابل  این توهین و تحقیر ها  ، واقعا تاسف آور است . وآنهاییکه درساحل آرام  نشسته اند  آنچنان  شبانه درمستی ها  غوطه ور شده ومستانه میرقصد   که صبح قیامترا فراموش کرده اند .
نمیدانم ، شاید  کم کم به همان حیوان نیمه انسان  تنزل کرده ایم  نسلی تربیت شده  با نیرنگ و فریب و جور و ستم  قهر و خشونت وکشتار بر ما حاکم است .
عده ای هم گریز میزنند  تنها بانق زدنها  ناله کردنها  وسرود  خواندنها  وگرفتن پرچم در دست  خود بی اراده .
به راستی آیا پس این شورش بی دلیل  غیر از سرود قدیم ملی ایران سرودی ساخته شد ؟  سر انجام دراین سیرک  آنکه برنده میشود ، همان صاحب سیرک است . ث . الف 
پایا ن
ثریا / اسپانیا / یک بعد از ظهر داغ تابستان خرداد ما ه24/ 1397خورشیدی برابر با 14 ژوئن 2018 میلادی /.

مرا دیده ای ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------
عکس  را همین الان گرفتم ! 




آیا مرا دیده ای ؟ 
آیا دیده ای که چگونه  از باد ها و یادها 
رانده میشوم ؟
 آیا کوبش تازیانه زندگی را بر اندام من  دیده ای ؟
 اما ، همیشه ترا در آغوش داشتم ، ای سرزمینم 
 همیشه با تو یار بودم  
و همیشه  بار دار   و در زایش تو بودم 
ترا ، ای میهن من 
-------

این زباله های سیاسی که در دور دنیا راه افتاده اند  ، آیا خودشان را دیده اند ؟  آیا کوری چشمانشان را دیده  اند وچشمان درونشانرا میگویم ،  آنها همیشه در تاریکی شب راه میروند مانند دزدان و شبگردان میخانه ها . 
شاید میل دارند یک کپی از این سر زمین ( اسپانیا ) بردارند ! چندان برازنده  قامت ما نیست درهمین  حال این سر زمین  به ظاهر یک پارچه اما در درون متلاشی مانند بیماری که احتیاج به یک پرستار مهربان دارد ، هنوز اگر در پایتخت بگویی من از  شمال آمدم ام ترا چندان تحویل نمیگرند ،  در شمال باید زبان ـآنها را فرا گرفته باشی تا در دکان نانوایی نان بخری 

آه..  بقول زنده نام سهراب سپهری  ، ده ما چه صفایی داشت ومردمش چگونه میهمان نواز بودند  ، حال ساده  لوحان در میان جانشان مانده اند و زباله ها رشد کرده اند  و خیمیرخود را شکل و  تغییر داده  ومیل دارند امپراطوری دیگر شوند !  از خودشان پیکری دیگر ساخته اند  بی اندیشه  بدون جان وبی احساس . 

جنابی ،  کشیش شده اما نامش همان رسول وهمان حیدر زمان است ! درحالیکه در آداب ورسوم تغییر دیانت اولین چیزی که از تو میخواهند نامی در ورای نام انبیاء کتاب مقدس باشد ، ثریا را نمی پذیرند  نام آنا ماریا را بر او میگذارند !

سالهاست که باطل شده ام  نسخه خودرا پس داده ام  تسبیح شریعت را بخودشان واگذار کرده ام  ، سالهاست که درخلوت خودم باین بطالت خو گرفته ام اما از یاد وطن لحظه ای غافل نبودم .
دلم هوای یک بعد از ظهر گرم تابستان را دارد روی سنگ فرشهای آجری کنار حوض آبی که فواره آن تا آسمان میرود ومادر که دارد هندوانه را چهار قاچ میکند .
اینها همه آرزوهای ناچیزی هستند که من در یک پوشال پییچده ام و گاهی آنها را بو میکشم  مرا میتوانند به هر زبانی صدا کنند  وهر مفهومی که میل دارند من  همان تصویر  تصور ناپذیرم  وهمان مفهوم بی مفهوم .

چه نقش ها که بر لوح ضمیرم نقش بست  وچه کلماتی را معنا به معنا بمن هدیه دادند واز میان همه آنها تنها یکی را انتخاب کردم ( ترا دوست میدارم ) !.

این گمشدگان  که گم شده ودوباره خمیری تازه از صورت خویش ساخته اند آنچنان باد در آستینهای گشادشان میاندازند و چنان سخن میرانند که بلبل را و طوطی را در خاموشی قفس خویش حبس کرده اند .

همه دارند مانند یک عقاب بلند پروتز در آسمان خیال میچرخند وبر پیکر نیمه جان مادر میهن که دار د زیر دست و پاهای مهاجمین  و غریبه ها جان میدهد و تجاوزات را با صبر تحمل میکند و در انتظار فرزند خلف خویش است که ایا بیاید ویا نیا ید آن خفاشان در آسمان او میچرخند بامید فرود آمدن بر تخت امپراطوری ، مادر را میخواهند تکه تکه کنند ، پیر زمانه است دیگر نمیشود  آنرا یکدست ویک پارچه نگاه داشت لاجرم باید تکه تکه شود و اعرابی نیمی از آنرا به سر زمین نیمه کاره اش بچسپپاند وخانز اده های حرام زاده بر گرده مردم سوار شده و امپراطوری قبیله ای را تشکیل بدهند مادر لال خواهد شد زبانش به کندی   در دهانش میچرخد . دستهایش بی رمق وجانش فرسوده تنها دعای خیرش را بدرقه راه فرزندان ناخلف خویش میسازد .ث. الف .
من گم شدن را دوست دارم ،
سالهاست گم شده ام
بوی پیکرم عوض شده  تنها در گمان  دیگرانم
مانند یک سایه  یک رویا
میتوانند مرا در هر گوشه ای بیابند
در قالب این گفته ها
من همیشه ( یک شاید ویا یک اگر ) بوده م
و در احتمالی دور از اندیشه پلید دیگران
من درحقیقت خویش پنهانم
ا زپا نیفتادم 
اما در نظرها گم شده ام
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 14/06/ 2018 میلادی / برابر با 24 خرداد ماه1397 خورشیدی /..


چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۷

راز بقای میهن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

بر خیز و تماشا کن ، ایرانی را که تو ساختی و ما را درون آن جای دادی امروز در دست چه کسانی دارد تکه تکه میشود ، دردست نواده همان نوری معروف که بردارش کشیدند ، دردست باقیمانده  اعراب.بدوی .

فریاد آن مرد بزرگوار را شنیدم که داشت از " کارناوالی که د رآمریکا به ریاست  فلانی " برپا شده است داد سخن میداد وآنچنان خشمگین  که با خود گفتم هر آن قلب او میایستد ، 
شما چه توقعی از این ولگردان دوران دارید که امروز هرکدام  یک تیتر دکترا هم بر پالون خود زده اند وچند زن ومرد معلوم الحال هم از آنها حمایت میکنند  وپنجره خانه شان روی به سوی کعبه اقبال است ؟! نمیدانم آیا میدانید که این بابا چندین شخصیت دارد ؟  او چوگان باز است اما ابایی هم ندارد از کف زمین یک ته سیگاررا بردارد وبه دهانش بگذارد تا دود کند .

عکسهای او را دارم درحالیکه عکس شاهنشاه را درآتش میانداخت و روی به دوربین میخندید ، اشعاری که برای رهبرش سرود و هم اکنون  دست دردست آن مرد یکدست دارد ، درعین حال سر ی هم به صحرای کربلا میزند ودر بازی شبانه اش زیر لحاف اسرائیلی ها میرود ،  او نه وقاحت را میشناسد ونه خجالت  را او نماد ونمونه شخصیتی است که امروز درسر زمین ما فراوانند / اول خودم / دوم خودم / سوم خودم !او شناختی از عاطفه ومهر ملی  وایرانی ندارد  ولگردی بی قید وبند است که به زور خودرا درون  لباسهای گل وگشاد جای داده وبا آن لبخند کریهه وتمسخر آلودش عده ای را مشغول کرده است .میداند که ازآن جناب میراث دار چیزی نخواهد ماسید ایشان هیچ دغدغه ای ندارند !! برای زیر سازی  دوران بنایی را خوانده اند !  این جناب ولگرد  این مرد کوچک که لباسهای گشاد میپوشد تا خودرا بزرگ جلوه دهد  دردنیای خود وحقیرش  جثه ای است ناچیز اما همین  جثه نه خودش تنفس میکند ونه میگذارد دیگران نفسی بکشند همه را به زیر میکشد ،  بگمان من اگر پای درجاده هنرپیشگی ودلقکی میگذاشت میتوانستد امروز همپایه " باستر کیتونها" باشد ! 
او استاد بزرگ ربان بازی وفریب دادن مردم  است  ،  او عقب نمی ماند  دلواپسی ندارد برایش حفظ اراضی میهن معنایی ندارد او میخواهد ریاست بکند ! عقده هایش را باید بیرون بریزد .
چگونه  با چه اجازه ای به همراه چند خود فروش دیگر ویک عرب زبان  کنفرانس  " ملل واقوام ایرانی " را تشکیل میدهید آنهم دراطاقهای  اجاره ای مجلسین  امریکا که بخودتان و کارتان   بزرگی بدهید ؟ بسیار خوب ایران را تجزیه کنید مریم قجر یکطرف ، شما قسمت واتیکانرا بردارید ، وجناب دکتر امیر فخر آور هم قسمت های سر سبز شما ل را اداره خواهند نمو د،  شما درهمان واتیکان ایران وحول حوالی قم ومزار بزرگترین جنایتکار تاریخ خوشحالترید . بقیه را هم  عربها وترکها برای خود قبیله ای میسازند وسرانجام شب وروز یکدیگر ا بکوبید وسیل اسلحه بسوی شما  جاری خواهد شد ملتی زیر ستم وبدیخت وگر سنگی  خورده و معتاد هم در زیر  یک سونامی غرق خواهند شد به انها احتیاجی نیست  دهان زیادی هستند برای بلعیدن لقمه های شما .
لعنت بر شما باد . این بازیهای آزار دهنده  واین نمایشات تنها انسانهایی که دل درگرو مهر وطن دارند از درون میتراشد برای شما مهم نیست هرچه زبانها کوتاهتر عمر شما درازتر خواهد شد ،  وگناه بزرگ من این است که همرنگ جماعت نشدم  وبه ورطه  این خط فکری سقوط نکردم  نه ابراز تنفر از شما میکنم ونه شمارا تحمل برایم بی تفاوتید یک خیوانی در لباس یک انسان ویک قلاده دکترای بر گردنش ! همین نه بیشتر .
وبه مردی میاندیشم که چنان با سلوک  وبزرگ منشی از جای برخاست  و راز آواز او این بود که [ایران باید یک پارچه شود  [با تمام فرار ونشیبها  با تمام انتقادها وستایشها دروغین  ثمرات هنرش امروز دردستهای پلید شما دارد نابود میشود . 
در آرزوی آنم که روزی یک اسکار افتخاری برای ویرانی مملکتان بشما اهدا کنند !!! 
دیگر حرفی نیست وچیزی برای گفتن ندارم . ث. الف.

ما .و  تو. نیستیم  و بخاک مزار ما 
بسیار  این نسیم فرح پیز بگذرد 

 این است پند من که زخوب وبد جهان 
نه غره مشو ، نه رنجه  که هرچیز بگذرد 

صبح نشاط خندد و آید " بهار "  عیش 
وین شام  شوم و عصر غم انگیز بگذرد 
پایان 
 ثا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 13/06/ 2018 میلادی برابر با 23 خردادماه 1397 خورشیدی !.

سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۷

چگونه طواف کنم ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

گرمن از سر زنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

شاه  شوریده سران خوان من بی سامانرا
 زانکه در کم خردی  از همه عالم بیشم

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم .............خواجه حافظ شیرازی

کسی نمیداند  و نمیتواند بیاندیشد که ملتی با داشتن چنین مردان بزرگی باین ذلت و خواری افتاده است ، ملتی که روزی  رقیب روم یونان بود  بود و خود خورشید درخشان عالم ا ، وامروز باید نتیجه بیخردی و خودخواهی ها و بی تجربگی های خودرا پس بدهد ، ملتی که تاریخ را از او گرفتند ونجیبانه تن به حقارت داد ، آنقدر نجیب  بود که زنان و دختران را به زنجیر بسته برای فروش و بردگی ببازار میبردند واین ملت ساکت و یا درخدمت دشمن بود ( مانند همین امروز )  درهمان زمان ساسانیان که نیز سر زمین ما دردست اعراب وحشی افتاد و آنها به آرزوهایشان رسیدند که فرهنگ ایران را از آن خود بکنند ، خود فروخته ها چنان در شبهای بغداد و عشرت غرق شدند که بکلی لباس از تن بیرون کرده و درکرباسهای متعفن خود را پوشاندند و سرها را با دستمالها سیاه و دهانرا نیز بستند ، یکی از آنها چنان شیفته بود که در دربار خلیفه دستیار شده ومیگفت :
هیچگاه به آیینه نمینگرم تا مبادا چشمم به یک عجم افتد ! او حتی نمیدانست عجم یعنی برده و غنیمت جنگی ! .

آنچه امروز آنرا فرهنگ اسلامی مینامند همان دستهای زخمی و سینه های پرشور مردان ایرانی بود که از گل آستانه ساختند  وکم کم فرا موش کردند   که روح و قومیت خود را دارد به نابودی میکشاند  با افسانه های هزار  ویکشب خود و فرزندانش را سرگرم کرد  و مجد و عظمت ایران را و سر زمین پارس را بکلی از یاد برد  ودرنتیجه آن روح پاک و بخشنده  آن روح مناعت  و سر بلندی  و بزرگواری  را که لازمه  استقلال و سر فرازی  ملتی است  از دست داد و اگر ( فردوسی ) از جای برنخاسته بود و در دربار آن ترک خاصم که برما غلبه کرده بود امروز همین خط و زبانرا نیز نداشتیم تا بتوانیم ادعا کنیم که ملتی زنده و سیر بودیم نه مردانی  بیابان گرد که تنها به شکم وزیر شکم میاندیشیم و متاسفانه آنچنان آنها دردین وایمان ما رخنه کردند وآنچنان زنان مارا یا با تجاوز ویا با عقدهای ساعتی (ماندد امروز ) باردار ساختند  ومردان بزرگ ایرنی را اخته کردند تا قومیت  وبرتری خود را بر دنیا ثابت کنند وما ذلیل شدیم .

هرگاه سر بلند کردیم پتکی آهنین بر سرمان فرود آمد آنهم نه از غریبه بلکه از خودی زاده وپس مانده همان قوم بیابان گرد ، قصه های کتب مدارس ما با ( یک اعرابی ) شروع میشد و همه چیز ماراگرفتند وکتابی بما دادن که محتوایش نیر نامعلوم وناخوانا وبا زبان ما بیگانه بود
امروز نیز نوادگان آنها در پشت رسانه های بزرگ نشسته اند واز ایرنی بودن خود شرم داشته خود را نسبت میدهند به فلان سیدی که به زور به مادران تجاوز کرده است .

ایران ما، سر زمین شعر و موسیقی ، نقاشی و ادب و کیاست بود امروز همه ممنوع میباشند تنها صدای قاریان کلاغان سیه پوش است که بر فراز گلدسته ها بگوش میرسد آوای موسیقی درآن سر زمین گم شد موسیقی ما دچار دگرگونی شد دستگاههای  موسیقی ما همه نوحه خوانی وشیون وزاری بود وبس ، دیگر خبری نه از نکیسا بود ونه رودکی و چنگ او .

 امروز طلاب دینی  علوم دین را  دریک پارچه پیچیده و مطالب را بهم مخلوط ساخته  به خورد جوانان ما میدهد و تجاوز به دختران و پسران کوچک یکی از ارکان دین است !
امروز اگر ازیکی از همان آدمها بپرسید بزرگترین  شاعر ایران چه کسی است او بفکر جثه بزرگ او میافتد  و در میماند کدام ازیک این مردان غاول  آسارا شاعر بخواند وبزرگترین  بداند.
اشعار نظامی گنجوی که حاوی گفته های عاشقانه  بود درهمان سالها اول ممنوع اعلام شد ، خیام بکلی حرام وملحد شناخته شد ، حافظ  وسعدی را چون اربابان قوم با آن کمی مانوس بودند کناری گذاشتند وبا احتیا ط به آنها دست میزنند درحالیکه  از نظر من برای باز کردن کتاب حافظ باید وضو گرفت وخضوع داشت وسر تعظیم فرود آورد .

دیگر برای بر انداختن و ریختن طرحی نو خیلی دیر شده است دیگر ملت ایران ، نه یک پارچه ونه یک رنگ است ، طرحی دیگر با همین پس مانده ها وتولید نسلی ازهمین قوم . ترک و تازی و مغول ویونانی و غیره .....

شعر  ترواش روح  حساس یک انسان است شعر را نیز  با سیاست مخلوط کردند و دیگر نمیتوان گفت کدام یک نماد روح شاعر است  جملات وکلماتی نا مانوس سر هم کردند وبنام شعر نو ببازار فرستادند که درپشت آن پیامهای خیانت باری خفته بود . بی آنکه تسلطی کامل بر زبان مادری خود داشه باشند و جوانان گرد وجود این شمع های نیم سوخته میگشتند و شد این که امروز میبینیم .
همین امروز باور نداریم که باز دچار حمله نوادگان همان اقوام بیابان گرد شده ایم  که ( با ژن) خوب معادن طلای مرا دارند به یغما میبرند ونوکران وخودفروشان درخدمت آنانند تا کمی خاک آلوده به طلا را نیز به آنها بدهند !!! ما خوب میفروشیم هم خود را هم خانه را . پایان

خرم آن روز  کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم  و زپی جانان بروم
گرچه دانم  که بجایی نبرد راه غریب
من ببوی سر آن زلف  پریشان بروم
دلم از وحشت  زندان سکندر  بگرفت
رخت بربندم وتا ملک سلیمان برو م

( زندان سکندر منظور همان  یزد قدیم است و ملک سلیمان  همان فارس است )!
پایان
ثریا  ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 12/ 06/2018 میلادی برابر با 22 خرداداماه 1397 خورشیدی/..

دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۷

ویرانگری

ما ملت شریف ایرات چه دلاورانه برای ویرانگری یکدیکر بر  میخیزیم و چه دلاورانه  یکدیگررا بسوی نیستی میکشانیم  ایکاش این همت عالی ر ا برای نجات سر زمینمان از دست  اهریمنان  ومتجاوزین بکار میبردیم وخرج میکردیم  چه عادلانه !!!!فضاوت میکنیم   یا با منی ویا دشمن من  راه دیکری نیست  ومن این تجربه را سالهاست که کسب کرده ام  دیگر برایم مهم نیست آن دهانها متعفن  وزبانهای تیز که هرکدام در پشت سرشان جوالی از گناه وکثافت حمل میکنند  درباره من به قضاوت بنشینند 
همان بهتر که بوی گند را از اطراف خود دور سازند که جهانی را آلوده ومتعفن  ساخته  اند واز این زینب کماندوها واوباشی که آنهارا حمایت میکنند وآن بدبخت چپی سر خورده که حمال وار بین کانادا وایران درحال بارکشی است  نباید توقع بیش از این  داشت 
ومن درعجبم  که این چند مرد فرهیخته چگونه دوام آوردند هرچند هرکدام بسویی از کشورهای اروپایی گریختند  تا بتوانند  آسوده خاطر وفارغ البال به افکار درخشا نشان وسعت بدهند 
دریغ ودرد که این جماعت کمند و آن ویرانگران تعداشان به میلیونها  میکشد 
شادروان ویدا قهرمانی  تعریف میکرد :
هنگامیکه فیلم من چهار راه حوادث تمام شد ولبهای ناصر روی  لبان من قرار گرفت  آنقدر منتظر ماندم تا کارگردان دستور کات داد وخودم گریستم واولین شبی که به همرا پدرم به تماشای فیلم رفتم  در آخر فیلم این بوسه فریز شد وکلمه پایان روی آن نشست  ومن ترسان و لرزان  به پدرم نگاه کردم  ودرانتظار عکس العمل او بودم  پدرم گفت :آفرین  سنتهارا شکستی  واین باعث شد که ویدا همچنان جاده هنر را طی کرد آنهم با نجابت تمام 
ومردی که باید اورا نامرد  خطاب کرد  نه! بهتر است  همینجا داستان را تمام کنم  وبیهوده خودرا آزار ندهم 
فرهنگ ایرانی منحط است  همین وبس 
ثریا /اسپانیا 

اندیشه فاسد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
------------------------------

چه احمقانه میاندیشید ،  اگر من از او حمایت میکنم بخاطر این است که دیگر گزینه ای نداریم ، او ابدا به مرام  و مسلک احساسی من نمی خورد حتی اگر بیست ساله بودم  او را انتخاب نمیکردم ، حوصله ندارم کمند بردارم و درمیان جنگل به دنبال کسی بروم که در سر هوسها دارد وهر لحظه بر روی شاخه ای مینشیند ، چقدر احمقانه فکر میکنید ، درگذشته هم من دنبال چنین اشخاصی نبودم مردان زندگیم را اگر به میل  خودم بود متفکر انتخاب میکردم مانند نادر پور !  امروز از نگاه کردن  به این رسانه ها  چه روزانه و چه هفتگی  بمن نشان میدهد که چقدر  آدمها واجد افکار سیاسی میباشند و همه دارند در تاریکی دست و پا میرنند ،  از سیاستهای روز  دورند و مطابق مقصود و آرزوهایشان  و احساسات شخصی شان  آنرا تعبیر و تفسیر میکنند ،  نقشه های فرضی و خیالی  برای سیاست ما واکثرا همان » دایی جان ناپلئون « میباشند که انگلیس را مقصر میشناسند همه دولتها در صدد منافع خودشان میباشند کسی دلش بحال ملت ما نمی سوزد کسی دلش بحال ملت افغانستان نمی سوزد  آنها ابدا نمیدانند که درطی روز چند زن و دختر بخاطر بیشعوری وافکار پس مانده مردان قبیله شان کشته میشوند ویا سنگسار .ویا مردان معتاد مادر وخواهر وهمسرشانرا برای فروش ببازار برده فروشان میفرستند ،  نه آنها  ازاین چیز ها بیخبرند اگر چند رقاص خود نما  خودشانرا بزک گردند ودورآنها چرخیدند آنها نماد ملتی رنج کشیده نیستند .

چرا ما نباید مانند همه  یک پارلمان منظم  و مفید  داشته باشیم ؟  وچرا مجلس شورای ما بجای آنکه نماینده  مردم باشد مجلس وعظ و روضه شده است  ؟  ویا گود زورخانه  و صحنه بوکس  روزنامه ای در آن  سر زمین چاپ نمیشود که مردم  را آگاه سازد  کتابی  نوشته نمیشود که تنها د رمدح ورسا دین محمدی نباشد و شاعری شعری نمیسراید که رهبر را تا مقام الهی بالا نبرد ! نه همه چیز بسته مانند همان دوران سیاه استالین تنها چیزی که کم داریم کارگاههای اجباری است !  مشتی عنصر ماجرا جو نیز دراین وسط  آتش بیار معرکه شده اند و خود را به آنها فروخته اند تا در بیرون افکار را مغشوش نمایند .  
همه برای خود فرضیه  ای دارند  برای خود و خودی ها برنامه های گرد هم آیی میگذارند پس ملت رنج دیده وستم کشیده چه کاره  است شما برای مقام خویش میجنگید نه برای مردم ، مشتی فسیل ویا بازماندگانشان . 
من غرض شخصی با کسی ندارم  تنها دراین  گمانم که این شخص در حال حاضر بهترین  گزینه است حال اگر جانش را دراین میان از دست داد خوب میشود قهرمان کم کم مردم فراموش  میکنند که چه تهمتها و فحاشی ها باو نسبت دادند ناگهان " بابک " میشود اگر به پیروزی رسید خوب چه بهتر من شرمنده شما نیستم !!! و شرمنده احساسات خودم .
مردم ما طمع کارند  وهمه برای خود کار میکنند این قانون از ازل بوده وتا ابد ادامه دارد تنها گمان میکنم رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه عرق وطن پرستی داشتند که آنهارا نیز به سرای باقی فرستادند ، نه قزل باشان   اوباش اطرافشان را گرفته بود ، ونه حرم سرا داشتند، ونه خودرا نمایند خدا روی زمین میپنداشتند ونه مملکت را دربست پشت قباله باز ماندگان ابو طالب کردند .

انسان میل دارد برای هر عملی علتی بتراشد  و زمانی که از اصل مطلب دور میشود  طرف را به حماقت  ونادانی  وبی بصری  محکوم میکند  چرا که علت دیگری  برای رسوخ عقاید  مخالف عقل  ومنطق  نمتیواند   تصور کند ، من تعمدا از چشمان او خنده او نوشتم چرا که میدانستم مورد تهمت وافترا قرار خواهم گرفت ،  همه مخالف یکدیگریم چه درست و چه غلط حرف خودمان صحیح است  کسی که شعور وعقل وتفکر درسیاست  نداشته باشد ذهن او نیز مملو از زباله هاست ، جواب دادن باین گونه اشخاص  وقت تلف کردن است . 
کشتی ما درحال غرق شدن است و کاپیتانمان مرده کشتی دردست جاشو های زمین شور وباربر افتاده باید آنرا نجات داد ، به هر قیمتی که شده  ویا آنکه همگی مانند همان کشتی افسانه ای تایتانیک غرق شویم  ودیگر اثری از ما باقی نماند مانند سرزمین » ایلام « وتمدن یونان ! پایان 

آن ستاره اگر تویی ،  من به سپیده دم ایمان میاورم 
 آفتاب اگر تویی من به واپسین ساعات زندگیم 
که به ابدیت میخندد 
جفت خواهم شد 
 با تو به همراه علفهای هرزه 
درون جنگل سبز شمال 
با تو به همراه  جنگلبان پیر 
 راهم را به ابدیت 
ادامه خواهم داد.
پایان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « . اسپانیا / 11/06/2018 میلادی / برابر با 21 خرداداماه 1397 خورشیدی/..