سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۷

چگونه طواف کنم ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

گرمن از سر زنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم

شاه  شوریده سران خوان من بی سامانرا
 زانکه در کم خردی  از همه عالم بیشم

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم .............خواجه حافظ شیرازی

کسی نمیداند  و نمیتواند بیاندیشد که ملتی با داشتن چنین مردان بزرگی باین ذلت و خواری افتاده است ، ملتی که روزی  رقیب روم یونان بود  بود و خود خورشید درخشان عالم ا ، وامروز باید نتیجه بیخردی و خودخواهی ها و بی تجربگی های خودرا پس بدهد ، ملتی که تاریخ را از او گرفتند ونجیبانه تن به حقارت داد ، آنقدر نجیب  بود که زنان و دختران را به زنجیر بسته برای فروش و بردگی ببازار میبردند واین ملت ساکت و یا درخدمت دشمن بود ( مانند همین امروز )  درهمان زمان ساسانیان که نیز سر زمین ما دردست اعراب وحشی افتاد و آنها به آرزوهایشان رسیدند که فرهنگ ایران را از آن خود بکنند ، خود فروخته ها چنان در شبهای بغداد و عشرت غرق شدند که بکلی لباس از تن بیرون کرده و درکرباسهای متعفن خود را پوشاندند و سرها را با دستمالها سیاه و دهانرا نیز بستند ، یکی از آنها چنان شیفته بود که در دربار خلیفه دستیار شده ومیگفت :
هیچگاه به آیینه نمینگرم تا مبادا چشمم به یک عجم افتد ! او حتی نمیدانست عجم یعنی برده و غنیمت جنگی ! .

آنچه امروز آنرا فرهنگ اسلامی مینامند همان دستهای زخمی و سینه های پرشور مردان ایرانی بود که از گل آستانه ساختند  وکم کم فرا موش کردند   که روح و قومیت خود را دارد به نابودی میکشاند  با افسانه های هزار  ویکشب خود و فرزندانش را سرگرم کرد  و مجد و عظمت ایران را و سر زمین پارس را بکلی از یاد برد  ودرنتیجه آن روح پاک و بخشنده  آن روح مناعت  و سر بلندی  و بزرگواری  را که لازمه  استقلال و سر فرازی  ملتی است  از دست داد و اگر ( فردوسی ) از جای برنخاسته بود و در دربار آن ترک خاصم که برما غلبه کرده بود امروز همین خط و زبانرا نیز نداشتیم تا بتوانیم ادعا کنیم که ملتی زنده و سیر بودیم نه مردانی  بیابان گرد که تنها به شکم وزیر شکم میاندیشیم و متاسفانه آنچنان آنها دردین وایمان ما رخنه کردند وآنچنان زنان مارا یا با تجاوز ویا با عقدهای ساعتی (ماندد امروز ) باردار ساختند  ومردان بزرگ ایرنی را اخته کردند تا قومیت  وبرتری خود را بر دنیا ثابت کنند وما ذلیل شدیم .

هرگاه سر بلند کردیم پتکی آهنین بر سرمان فرود آمد آنهم نه از غریبه بلکه از خودی زاده وپس مانده همان قوم بیابان گرد ، قصه های کتب مدارس ما با ( یک اعرابی ) شروع میشد و همه چیز ماراگرفتند وکتابی بما دادن که محتوایش نیر نامعلوم وناخوانا وبا زبان ما بیگانه بود
امروز نیز نوادگان آنها در پشت رسانه های بزرگ نشسته اند واز ایرنی بودن خود شرم داشته خود را نسبت میدهند به فلان سیدی که به زور به مادران تجاوز کرده است .

ایران ما، سر زمین شعر و موسیقی ، نقاشی و ادب و کیاست بود امروز همه ممنوع میباشند تنها صدای قاریان کلاغان سیه پوش است که بر فراز گلدسته ها بگوش میرسد آوای موسیقی درآن سر زمین گم شد موسیقی ما دچار دگرگونی شد دستگاههای  موسیقی ما همه نوحه خوانی وشیون وزاری بود وبس ، دیگر خبری نه از نکیسا بود ونه رودکی و چنگ او .

 امروز طلاب دینی  علوم دین را  دریک پارچه پیچیده و مطالب را بهم مخلوط ساخته  به خورد جوانان ما میدهد و تجاوز به دختران و پسران کوچک یکی از ارکان دین است !
امروز اگر ازیکی از همان آدمها بپرسید بزرگترین  شاعر ایران چه کسی است او بفکر جثه بزرگ او میافتد  و در میماند کدام ازیک این مردان غاول  آسارا شاعر بخواند وبزرگترین  بداند.
اشعار نظامی گنجوی که حاوی گفته های عاشقانه  بود درهمان سالها اول ممنوع اعلام شد ، خیام بکلی حرام وملحد شناخته شد ، حافظ  وسعدی را چون اربابان قوم با آن کمی مانوس بودند کناری گذاشتند وبا احتیا ط به آنها دست میزنند درحالیکه  از نظر من برای باز کردن کتاب حافظ باید وضو گرفت وخضوع داشت وسر تعظیم فرود آورد .

دیگر برای بر انداختن و ریختن طرحی نو خیلی دیر شده است دیگر ملت ایران ، نه یک پارچه ونه یک رنگ است ، طرحی دیگر با همین پس مانده ها وتولید نسلی ازهمین قوم . ترک و تازی و مغول ویونانی و غیره .....

شعر  ترواش روح  حساس یک انسان است شعر را نیز  با سیاست مخلوط کردند و دیگر نمیتوان گفت کدام یک نماد روح شاعر است  جملات وکلماتی نا مانوس سر هم کردند وبنام شعر نو ببازار فرستادند که درپشت آن پیامهای خیانت باری خفته بود . بی آنکه تسلطی کامل بر زبان مادری خود داشه باشند و جوانان گرد وجود این شمع های نیم سوخته میگشتند و شد این که امروز میبینیم .
همین امروز باور نداریم که باز دچار حمله نوادگان همان اقوام بیابان گرد شده ایم  که ( با ژن) خوب معادن طلای مرا دارند به یغما میبرند ونوکران وخودفروشان درخدمت آنانند تا کمی خاک آلوده به طلا را نیز به آنها بدهند !!! ما خوب میفروشیم هم خود را هم خانه را . پایان

خرم آن روز  کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم  و زپی جانان بروم
گرچه دانم  که بجایی نبرد راه غریب
من ببوی سر آن زلف  پریشان بروم
دلم از وحشت  زندان سکندر  بگرفت
رخت بربندم وتا ملک سلیمان برو م

( زندان سکندر منظور همان  یزد قدیم است و ملک سلیمان  همان فارس است )!
پایان
ثریا  ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 12/ 06/2018 میلادی برابر با 22 خرداداماه 1397 خورشیدی/..