ثریا ایرانمنش » لب پرچین !-
-----------------------------
راه چپ کرد حریفانه بهار از چمنم
غنچه ماندم من و هنگام شکفتن گذشت ....." طالب آملی "
ستاره شناس مشهور قرن گذشته " کامیل فلاماریون " کتابی دارد بنام » اورانی « این جناب همه وقت خودرا صرف ستاره شناسی کرده است هم دانشمند وهم قوه تخیل خوبی دارد کمی هم در ریاضیات مطالعه کرده است و من دیروز بر حسب اتفاق آنرا یافتم و دارم میخواتم چیزهایی که نوشته باترجمه صحیح و کامل عوام فهم ودر درسترس همه قرار دارد ، این جناب با روح لبریز از شوق و جذبه خود برای جلب توجه مردم به آسمانها واوضاع نا به سامان ستارگان سفر کرده وتا افلاک رفته و افسانه پردایهای او غیر قابل تصور است .
بنا بر گفته ایشان روح ما پس از مرگ از ستاره ای به ستاره دیگری پرواز میکند ولذت دوست داشتن .دانستن را خواهد چشید برای ما پروانه های کوچک متفکر که در ضعف و ناتوانی و نادانی باقی مانده ایم حس کنجکاوی را نیز از ما گرفته است خوب ، زندگی ابدی را نمیشود بهتر از این به تصویر درآورد .
حال کار امروز ما در سر تاسر مملکت ویران شده و ترسی که هر آن ممکن است جنگی دامنگیر شده و همه خاور میانه را بکام آتش فرو برد ومن دراین فکرم که انسانها چگونه دسته جمعی از این ستاره به آن ستاره نقل مکان میکنند در حالیکه درهمین حال حاضر هر روز از این کیهان ، به آن کیهان درحال سفرند !
آنهاییکه مانند من بینی شان نگرفته وبو هارا خوب احساس میکنند خود را بنوعی کرم وار به حاشیه جیم الف رساندند وچنان آهسته گام برداشتند که نه سیخ بسوزد ونه کباب ورفتند تا مستمری های عقب افتاده را پس بگیرند ، عده ای در سوراخی نشستند با یک دوربین یک میکروفن حال یا بعنوان خبرنگار یا خبر چین ویا دلسوز » برای حفظ منافع مردم !!"
راست و دورغ را سر هم کرده و نسخه ای پر محتوا برای ملت میپیچند ، تنها آنهاییکه در درون هستند و میدانند و میتوانند شاید بنوعی جلوی این آتش را بگیرند .
امروز یکنوع بد گمانی به روحم رخنه کرده است و مشکوک میشوم که این مسافرین راه صحرا چگونه باخبر میشوند درآنسو حلوای روغن دار پخش میکنند و ناگهان باین فکر افتادم که خوب منهم یک توبه نامه بنویسم و بروم بگویم ...... بگویم چی ؟ هیچ ندارم بگویم ! نه در خارج گود نشستم و فرمان لنگش کن دادم ونه دست گدایی پیش این وآن دراز کردم ، تنها غم بزرگتر ی بر دلم نشست و اینکه دیدم همه آنچه را که در جوانی بافته بودم رشته هایی از ابریشم خام بود که از هم گسیخت ، بیشتر توضیحی ندارم بدهم . تنها گفتم " بلی ! تو برنده شدی ! ".
حال اگر فرمایشات این جناب فلا ماریون درست باشد باید شبها روی بالکن بنشینم و ببینم به کدام سیاره سفر میکنم واز این جا بجایی آیا شادم یا غمگین . دیگر دل از همه کندم .
این عالم هستی تنها یک بعد دارد آنهم خستگی شدید و یکنواختی ، و هریک از آن ستاره ها توده آتشی بیش نیستند وهریک مانند یک گلوله از این سو به آن سو رفته وناگهان فرو میافتند و خاموش میشوند ، نام منهم یکی از انهاست که دراین گوشه خاموش شدم هیچ تخیلی وهیچ نوشته ا ی دیگر قدرت آنرا ندارد تا آن اکسیژنی را که به آن محتاجم به ریه های خسته ام برساند و ما فر زندان زمین امروز مانند جسد های بیروحی درحال حرکت وجابجا شدنیم برای آنکه کمی بیشتر بمانیم وکمی بیشتر بنوشیم وبخوریم ولذت ببریم ومتاسفانه من از این لذایذ بیزارم ، وگمان هم نکنم که درسیارات دیگر مانند زمین آب وآتشی یافت شود وانسانی همسان ما به زندگی گیاهی خود ادامه دهد بهترین دلیل همان آتش فشانها ویرانیهای ناشناخته این زمین کروی شکل است هیچ سیاره ای درآسمان نایستاد تا به مادر طبیعت کمک کند ویا فرزندانش را نجات دهد ویک قدم دیگر که برداریم ودر لایتنیهای بگردش بپردازیم با یک کره بسیار بزرگی روبرو خواهیم شد که هزار تکه شده است ویک قطعه آن هنوز در مدار مریخ واقع شده وهر آن ممکن است که آنرا از هم متلاشی سازد وما با چه شوقی آرزوی سفر به آسمانها و کرات دیگر را داریم !! بشر هرکجا و به هر نقطه عالم که برود اولین کار ی که میکند بنای یک معبد / یک مسجد / یک کلیسا / یک کنیسا ویک تخت رهبری است وبعد به مطالب دیگر مثلا " قانون اساسی " میرسد وسپس آتش افروزی وجنگ با ستارگان دیگر . بیهوده دل درکمند زلف این پتیاره نباید بست
ما کرمانیها خیلی یه قالی کرمان خود مینازیدیم !!! و همیشه زنهایمان را به قالی کرمان تشبیه میکردیم که هرچه لگد بخورند پر بها تر میشوند البته درگذشته نه درحال حاضر در کنار انستیتوی های زیبایی .پایان
نه آن واخورده کالایم که روزی بی بها افتم
همان خورشید والایم ، اگرچه زیر پا افتم .......قالی کرمان !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین « 05/06/2018 میلادی برابر با پانزدهم خردادماه 1397 خورشیدی و..... !