سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۷

تخیلات قرن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین !-
-----------------------------

راه چپ کرد  حریفانه  بهار از چمنم 
 غنچه ماندم من و هنگام شکفتن گذشت ....." طالب آملی "

ستاره شناس  مشهور قرن گذشته  " کامیل  فلاماریون  "  کتابی دارد بنام » اورانی «  این جناب همه وقت خودرا صرف  ستاره شناسی  کرده است  هم دانشمند وهم قوه تخیل خوبی دارد  کمی هم در ریاضیات مطالعه کرده است  و من دیروز بر حسب اتفاق  آنرا یافتم و دارم میخواتم  چیزهایی که نوشته باترجمه صحیح و کامل  عوام فهم  ودر درسترس همه قرار دارد ،  این جناب  با روح لبریز از شوق و جذبه  خود برای  جلب توجه  مردم به آسمانها  واوضاع نا به سامان ستارگان  سفر کرده وتا افلاک رفته  و افسانه پردایهای  او غیر قابل تصور است  .
 بنا بر گفته ایشان  روح ما پس از مرگ  از ستاره ای به ستاره دیگری پرواز میکند  ولذت دوست داشتن  .دانستن را خواهد چشید  برای ما پروانه های کوچک متفکر که در ضعف و ناتوانی  و نادانی باقی مانده ایم   حس کنجکاوی را نیز از ما گرفته است  خوب ، زندگی  ابدی را  نمیشود بهتر از این به تصویر درآورد .

حال کار امروز ما در سر تاسر مملکت ویران شده و ترسی که هر آن ممکن است جنگی دامنگیر شده و همه خاور میانه را بکام  آتش فرو برد ومن دراین فکرم که انسانها  چگونه دسته جمعی  از این ستاره به آن ستاره نقل مکان میکنند  در حالیکه درهمین حال حاضر  هر روز از این کیهان ،  به آن کیهان درحال سفرند !

آنهاییکه مانند من  بینی شان نگرفته وبو هارا خوب احساس میکنند خود را بنوعی کرم وار به حاشیه جیم الف رساندند  وچنان آهسته گام برداشتند که نه سیخ بسوزد ونه کباب ورفتند تا مستمری های عقب افتاده را پس بگیرند ، عده ای در سوراخی نشستند با یک دوربین یک میکروفن حال یا بعنوان خبرنگار یا خبر چین ویا دلسوز »  برای حفظ منافع  مردم !!"
راست و دورغ را سر هم کرده و نسخه ای پر محتوا برای ملت میپیچند ، تنها آنهاییکه در درون هستند و میدانند  و میتوانند شاید بنوعی جلوی این آتش را بگیرند .

امروز یکنوع بد گمانی  به روحم رخنه کرده است  و مشکوک میشوم  که این مسافرین  راه صحرا  چگونه باخبر میشوند درآنسو حلوای روغن دار پخش میکنند  و ناگهان باین فکر افتادم که خوب منهم یک توبه نامه بنویسم و بروم بگویم ...... بگویم چی ؟ هیچ ندارم بگویم ! نه در خارج گود نشستم و فرمان لنگش کن دادم ونه دست گدایی پیش  این وآن دراز کردم ، تنها غم بزرگتر ی بر دلم نشست و اینکه دیدم همه آنچه را که در جوانی بافته بودم رشته هایی از ابریشم خام بود که از هم گسیخت ، بیشتر توضیحی ندارم بدهم . تنها  گفتم " بلی ! تو برنده شدی ! ".

حال  اگر فرمایشات این جناب  فلا ماریون درست باشد  باید شبها روی بالکن بنشینم و ببینم  به کدام سیاره سفر میکنم واز این جا بجایی آیا شادم یا غمگین . دیگر دل از همه کندم .
این عالم هستی  تنها یک بعد دارد آنهم خستگی شدید و یکنواختی ،  و هریک از آن ستاره ها  توده آتشی بیش نیستند  وهریک مانند یک گلوله از این سو به آن سو رفته وناگهان فرو میافتند و خاموش میشوند ، نام منهم یکی از انهاست که دراین گوشه خاموش شدم هیچ تخیلی وهیچ نوشته ا ی دیگر قدرت آنرا ندارد  تا آن اکسیژنی را که به آن محتاجم به ریه های خسته ام برساند  و ما فر زندان زمین  امروز مانند جسد های بیروحی درحال حرکت وجابجا شدنیم برای  آنکه کمی بیشتر بمانیم وکمی بیشتر بنوشیم وبخوریم ولذت ببریم ومتاسفانه من از این لذایذ بیزارم ،  وگمان هم نکنم  که درسیارات دیگر مانند زمین آب وآتشی یافت شود وانسانی همسان ما به زندگی گیاهی خود ادامه دهد  بهترین  دلیل همان آتش فشانها  ویرانیهای ناشناخته این زمین کروی شکل است هیچ سیاره ای درآسمان نایستاد تا به مادر طبیعت کمک کند ویا فرزندانش را نجات دهد ویک قدم دیگر که برداریم ودر لایتنیهای بگردش بپردازیم  با یک کره بسیار  بزرگی  روبرو خواهیم شد  که هزار تکه شده است  ویک قطعه آن هنوز در مدار مریخ  واقع شده  وهر آن ممکن است که آنرا از هم متلاشی سازد وما با چه شوقی آرزوی سفر به آسمانها و کرات دیگر را داریم !! بشر هرکجا و به هر نقطه عالم که برود اولین کار ی که میکند بنای یک معبد / یک مسجد / یک کلیسا / یک کنیسا ویک تخت رهبری است وبعد به مطالب دیگر  مثلا " قانون اساسی " میرسد  وسپس آتش افروزی وجنگ با ستارگان دیگر . بیهوده دل درکمند زلف این پتیاره نباید بست 
ما کرمانیها  خیلی یه قالی کرمان خود مینازیدیم !!! و همیشه زنهایمان را به قالی کرمان تشبیه میکردیم که هرچه لگد بخورند پر بها تر میشوند البته درگذشته نه درحال حاضر در کنار انستیتوی های زیبایی .پایان 

 نه آن واخورده کالایم  که روزی بی بها افتم 
همان خورشید  والایم ، اگرچه زیر پا افتم .......قالی کرمان !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین « 05/06/2018 میلادی برابر با پانزدهم خردادماه 1397 خورشیدی و.....   !


دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۷

نماند گل به جای.

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
---------------------------

چون کم نشود  سنگت  چون بد نشود رنگت 
بازار  مرا دیدی ، بازار دگر رفتی  !


چه حالی ، چه خیالی .چه خیال باطلی ! این مزغ طوفان بود او را پسر طوفان مینامیدند حال شاخه ای  خشک وبی اعتبار بیش نیست  با آنهمه مدالی که مانند فروشندگان دوره گرد بر سینه اش انداخته درکنار خودفروشان دیگر  مانند فاحشه های از کار افتاده با قد خمیده وسرطانی که کم کم او را میخورد ایستاده وعکس گرفته است ! 

چه دنیای کثیف وفاسدی داریم وچه خوش خیالی ها  ، چه خیالی ؟ میدانم  وبخوبی میدانم که این نوشته های بی جان درحال حاضر در پرده نهان  و خوب میدانم که رقاصان حوض خودفروشان چگونه خوش رقصی خودرا به نژاد شتر سواران  وسوسمارخور ها نشان میدهند ! 

چه اصراری بود دراین کار ؟ چه کسی ترا باین  کار مجبور کرد پیر مرد میخواستی برای روزهای آخر عمرت نام نیکی بگذاری یا حد اقل بی نام  ونشان گورت را گم کنی نه اینکه  مانند پا اندازهای شهر نو سر پیری هنوز درفکر دلالی باشی برای چی ؟ برای کی ؟ .

حیف از آن شه زاده  زیبا که به همسری تو درآمد تو لیاقت همان فاحشه های دست هزارم هالیود را داشتی که باخرج دولت ایران آنهارا به ایران میفرستادی وبا صندوقهای پر از فرش وجواهر  برای یکشب بغل خوابی آنهارا برمیگرداندی ، بینی برجسته ات نشان از ستبر بودن وبزرگ بودن آن ...... میداد وقد رشیدت که همه جا آنرا به نمایش میگذاشتی ، 
قد رشیدم  ببینید / اسب سفیدم ببیند  / وهمه سوار آن اسب سفید شدند از زنهای شوهر دار تا زنان بیوه وپیرزنانی که دیگر خریداری درنمایشات نداشتند . 
چه بیهوده ترا پسر طوفان خواندند  درحالیکه خسی بیش نبودی .

نمیدانم نسبت شاید  به سوفالی در گینه ویا  درخاکهای عربستان  ویاشاید  به زنی خود فروش  در شهر بخارا برسد ! کسی نمیداند .

تو آخرین امیدی بودی که گفتم بر خواهی خاست واز شاهی که ولینعمت وپدر زن  تو بود شفاعت خواهی کرد اما تو ؟ آنهم باین هیبت وحشتناک مانند همان ( دوریان گری ) که ناگهان تصویرش هویداشد  مانند یک گربه پیر از سوراخ بیرون جهیدی وبه دنیای املاک وخرید وفروش دلاروبساز بفروشها  اولتیماتوم دادی که این جمهوری خونخوار سر جایش خواهد ماند اگر چه زنان و دختران و پسران و مردان ما را تکه تکه کرده و بخورد ، اگر چه مردم برای سد جوع سگ وگربه را بکشند و بخورند برای تومهم نیست ؛، تو صبحانه ات را با هزاران قرص های گوناگون  همراه با قهوه و خاویار میخوری و شام  ناهارت از نوع بهترین  حیوانات  وماهی  ها شکاری است ، تو چه میدانی بر مردم ستمدیده وبخصوص بر هنرمندانی که موی خودرا درراه هنرشان  بخاطر مردم سپید کردند چه ها گذشت وچه میگذزد ، نه تو هوش وحواس درست وحسابی نداری شیمی درمانی آن تکه مغز ترا نیز خورده است .

ایکاش میگذاشتی ما درهمان تصور خودمان باقی بمانیم حال امروز که باید خانه را تمیز کنم  کتابهای ترا نیزباید به زباله دانی بفرستم با نهایت تاسف وتاثر  درحالیکه عکس شاهدخت عزیزمان درکنار توست اما آنر ا زتو جدا خواهم ساخت تو با همان شهر بانوخو ش بودی نقشه تان نیز یکی بود اما دست قضا دیگری را بر تخت سلطانی نشاند !
متاسفم ، برای خودم متاسفم ، برای سر زمینم میگریم ، که آشغالهایی نظیر شمارا پرورش داد مارهای زیر زمینی وعقرب های گزنده  ، چیز ها دیدم  تا امروز که در صدای تنهایی خویش پنهانم اما سکوت نکردم وبرای مردم گریستم برای آن مردان  بزرگ گریستم   برای مادران داغدار گریستم من بدیدار  او که عشق عالم بود میرفتم  رفتم تا اعماق چاه متروک .و سیاهی که ترا درته آن دیدم .

امروز هیچ میل نداشتم از خواب بر خیزم میل داشتم بخوابم من که هر صبح ساعت شش بیدار وسر حال بودم امروز مانند یک پیر زن علیل .درمانده میل داشتم میان رختخوابم همچنا ن در خوابی عمیق فرو بروم و دیگر سر بر ندا رم تا چهره های منفوری مانند ترا ببینم .

آن یکی نویسنده کتاب سه زن وآن زشت کلام وـآن دیگران که دربنگاه سخن پراکنی بی بی سکینه کار میکنند تکلیفشان روشن است مییفروشان  شهر نویی هستند اما ، تو مرغ طوفان !!! نمیدانم  ، ترسیدی ؟ تو که دیگر عمری نداری بهتر بود آن چهره منفور وزشت را پنهان میداشتی و میگذاشتی مردم درهمان خاطره روزهای جوانیت بمانند . اوف  که چه همه بیزارم از این جماعت .
تو همان گدایی هستی که  در به در میروی  اما درخیال خود یک چکاوکی  ، تو همان سپوری  که ته یک پوسته خربزه مسموم را با دندانهای عاریه اش میلیسی  تو همان الاغی هستی که میپنداری  اسبی اصیل هستی . 
ترا به چراگاه بردند  مانند گاوی که ناگهان سبزه دیده باشد به چرا مشغول شدی آنهم با آخرین دیناری که درزندگیت داشتی چرا آنرا برای ستمدیگان نفرستادی ؟ رفتی به مسجدی دوار از قبیله ات . برایت متاسفم نام ننگین تو درتاریخ آینده ثبت خواهد شد بعنوان یک خیانتکار .غاصب و دزد . مانند دهمه  اعضای اپوزیسیون زنجیر پاره کرده !!!1پایان 
در کنار  باد خزانی که ناگه  وزد بر سال ها 
دگرگون ساخت  آن لذت پذیزی ونجات گلستانرا 

نماند  یک گل  بجای و یک شاخه بر سر زمینم 
من همان سرو ایستاده بر زمینم  تاک  بستانرا 
----
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 04/06/ 2018 میلادی / برابر با 14 خردادماه 1397 خورشیدی / اسپانیا /....

یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۷

اردشیرخان

ثریاایرانمنش » لب پرچین «
یکشنبه 

به به ، تنها تو یکی کم بودی ،
 ببخشید عالیحناب  سفیر ایا لات  متحده وعضو سابق دربار  ایران وداماد شاه وغیره ،   مطلب نگاشته شمارا که باخرج خودتان  به چاپ رسانده وارادت وسر سپردگی  خودرا مانند آن " بانو" که به دام شاه انداختید به  جمهوری  غیر مستقیم اعلام داشتید  ، واقعا باورم نمیشد  ونشد وبر ین باور نشسنتم که شاه بیچاره محمد رضا شاه پهلوی هم مانند ما کرمونی ها  بد شانس به دنیا آمده است حتی نزدیکترین  دوستانش باو خیانت کردند  با آنکه از نعمتهای بیشمار او برخوردا ر بودند  واقعا دلم برای مظلومی او سوخت ، چه ساده دل بود آن مرد   وشما رجاله های  همیشه درصحنه  دائما به کج خیالی های اودامن زدید  واو گیچ وبیمار وتنها شما که جایتان امن است واملاک در امن وامان  دربهترین  نقطه دنیا درسوییس مانند آن پیر نویسنده جمال زاده در کنار دریاچه لمان می نشست وبه ایرانیان  فحاشی میکرد شما هم از جنس همان قوم  و قبیله هستید  ، سر پیری با چهره کریه چه اصراری بود پس از اینهمه سال این مطالب را به چاپ بسپارید وآن جناب میلانی سر سپرده درگاه بی  بی سکینه وسیا  با آنهمه  اهن وتلمپ وارث نوشتهارهای شما باشد و بمیل خودش  هرچه را که میخواهد سنگین وسبک کرده وببازار عرضه نماید . دلم برای آن چهل پوندی سوخت که برای خرید خاطرات شما پرداخت کردم وحال کتابتان را درگوشه ای انداختم و دییم از کوزه همان  برون تراود  که دراوست .

بیچاره محمد رضا شا با چه افرادی سر وکار داشت   استادان تبلیغات  عوام فریبانه  بی محتوا  با سطح پایین شعور ومن بشما بعنوان بهترین  دوست ویار ویاور او مینگریستم  یا للعجب که او اژدهایی درآستین پرورده  بود مانند فردوست .و تاج رابی حرمت کرده بر سرآن زن گذاشت . 

سر انجام روزی تاریخ بخود خواهد آمد وروزی  آفتاب بر تیره گیها پیروز خواهد شد وروسیاهی بر شما  هیزم های نیمه سوخته خواهد ماند .
بابنویش  که اول به دیدار  آخوند خویی درعراق رفت وسپس به دیدار بنی صدر و من تنها من ، چه دلخوش بودم که شما حد اقل روزی به پا بر میخرید و از او  وپدرش وسلطنش دفاع میکنید در حالیکه شما هم دست کمی از آن زن نداشنید . متاسفم برایتان پیرمرد امیدوارم که گناهانتان بخشوده شود اما روح پاک محمد رضا شاه وپدرش رضا شاه تا ابد دردل هر ایرانی وطن دوست ووطن پرست باقی خواهد ماند ، نه در دستمال چرکین وطن فروشانی نظیر شما شهریا ر اردشیرخان زاهدی . ث
پایان 
 ثریا / اسپانیا / 03 ژوئن 2018 میلادی برابر با 13 خردادماه 1397 خورشیدی . 

شبهای ایگوانا

ثریاایرانمنش  » لب پرچین « !


رو سپید آمدم  و از غیب شدم نامه سیاه 
من روز به این  خانه آمدم و شب رفتم !

این روزها  به یکباره  همه زیبایی ها نا پدید شدند  خوبی ها ،  نابود  ،  بجایش  زشتی ها و پلیدی ها  ریا و دروغ  .فرو مایگی ها  ظاهر گردیدند .
 حتی اصول فاسفه و ریاضیات  و تمام آن چیزهایی که  مردم  آنها را  مانند قضیه های ریاضی  غیر قابل  خدشه  میپنداشتند  دیگر درمیان نیست  همه چیز سست و مشکوک  و دیگر از آن درخشش خبری نیست  آلودگیها  ، پستی ها  وآن معتقدات  درخشان و استوار  امروز تبدیل به یک داستان مسخره  و مورد  استهزا  قرار گرفته اند ، کابوسی وحشتناک روی دنیا سایه انداخته  و تنها بخارات مسموم مغزهای  علیل و بیمار  با توسل به کتابهای دروغین   مردم را دچار سر گشتگی کزده اند  ، خوب بنابر این  باید به یک جایی متوسل شد  تا از شر این اوهام وخرافات  بیرون آمد ونجات یافت ، 
دست به کتابی بردم  چشم بسته باز همان داستانهای " آناتول فرانس که نیمی از برگهایش افتاده!! ویا گم شده بود زیر دستم جا بجا شد  مجموعه ای از داستانها و مقالات ونوشته های او .

در داستانی خواندم که  کشیش بدبختی  را  بجرم اینکه معتقد بود  زمین نه گرد است  و نه بگرد  خود میچرخد  و نه به دور آفتاب  ، بجرم اینکه معتاد بود  و چون در این عقیده  خو د ثابت ماند  کلیسای کاتولیک  او را  منحرف تشخیص داده  و از در بیرون راند .

همین کلیسای کاتولیک  قریب سه قرن   پیش  میخواست گالیله  را در آتش بسوزاند  بجرم آنکه  معتقد شده بود  زمین متحرک  است هم دورخود میچرخد وهم  دور خورشید  و سرانجام تا ازگناه خود  استغفار  و توبه نکرد او را رها نکردند  اما بهر روی او از مرگ نجات یافت .

این خوابهای پریشان  و نارحتی و بیداری ای نیمه شب وعو عو  سگهایی که معلوم نیست چرا فریاد میکشند  مجالی برای خواب باقی نگذاشت ،  وتما م وقت در فکر مرگ آن زن با شهامت " ویدا قهرمانی " بودم که چگونه با ناصر شروع کرد وبا ناصر تمام شد !  .

من عادت دارم درکنار خواندن کتابهایم یک دفترچه بگذارم واشعار  ونوشته هایی که بنظرم زیبا میایند درآن با ز نویسی کنم اما سر انجام میبینم که خط خودم را نمیتوانم بخوانم دفتر چه لبریز از شعر است اما آنقدر کج  ومعوج است که غین را از صاد تشخیص نمیدهم ! من دراین عقیده هستم هر چه را انسان نوشت و ثبت کرد متعلق به اوست  وهرچه را به حافظه سپرد  که کم کم زیر امواج نامریی و هجوم افکار نا مشخص  کمر نگ وکم رنگتر میشوند   وسپس نا پدید میگردند  از این رو به یادداشت کردنم ادامه میدم .

نمیدانم کسی میدانست که » تالیران « آن مرد مرموز دوران لویی شانزدهم و مرد انقلاب وسپس مرد دوم سیاست  اول یک کشیش بود وپس از انقلاب فرانسه  نماینده  مجلس  وبعد درحکومت  دیراکتور و حکومت کنسولی ناپلئون  و دست آخر در  زمان سلطنت دوم بوربون ها  وزیر خارجه  وزبر دست ترین مرد سیاسی روز بود ؟ !
 وآخرین شغل او باز  دردامن دشمن دیرینه  جای گرفت  وسفیر انگلستان !!! درفرانسه شد  او یکی از قدرتمندترین سیاست مداران آن روزگار بود که ناپلئون به تمام نصایح او گوش میداد تا به جزیره سنت هلن تبعید شد !! او روش فکر ی خاصی داشت که  زیر دست انگلو ساکسونهای آن زمان رشد کرده بود  چه بسا اگراو نبود  آنهمه خون در فرانسه به هدر نمیرفت  وآنهمه حوادث ناگوار روی نمیداد  وچه بسا  آن مرد بزرگ ناپلئون در جایگاهش  مستقر میماند تا زمان مرگ

ما هم در سر زمین خود نه یک تالیران بلکه هزاران تالیرانها داریم  که مردم را به بیراهه ها میکشند  صدها میرابو داریم که ضعف آنها برای جلب توجه مردم کارشانرا عقب میاندازد وانقلاب ما انقلاب کبیر فرانسه نبود بلکه شورشی بود برای جابجایی ونقشه ای که از سال 1919 برای تجزیه ایران کشیده بودند درضا شاه آن سر زمین را یک پارچه ساخت حال هر روز اورا قلدر نوکر هیتلر ویا نوکر انگلیس میدانند درحالیکه هردو از آن مرد بزرگ بیزار بودند وسر انجام او را به جزیره ای بد آب وهوا تبعید کردند .
بلی ماهم میرابو داریم وهم تالیران اما دیگر ناپلئون نخواهیم  داشت  بلکه دوبار خان وخانبازی وامام شهر وشرع جایشانرا خواهند گرفت وهمه چیز برمیگردد به همان دوران گذشته درعوض پرنس عربستان هر روز شاهزاده  وشه دخت به دنیا معرفی میکند و پایش را درست جای پای شاهنشاه  محمد رضا شاه گذاشته است . زهی تاسف . زهی تاسف .

وما هرروز شاهد رفتن یک یک آنهایی هستیم که روز ی و روزگاری با آنها خاطره داشتیم وزندگی کردیم دلم میخواهد از شاعران وترانه سرایان بپرسم به دنبال کدام آزادی بودید ؟ آنهمه غم وغصه در ترانه ها واشعارتان برای چی بود ؟ برای یک لقمه نان تردید آبگوشت درمحضر یک آخوند شپشو ؟ یا یک حلقه گل پلا ستیکی ؟ ویا اینکه کتهابهایتان  با جلد  زرکوب پشت ویترین ها خاک بخورند ؟! ویا درخارج به دنبال سراب گمشده بگردید ؟!.
ما نویسندگان بزرگی داشتیم که همه را به حاشیه راندند مترجمین زبر دستی داشتیم معلمین سیاسی خوبی داشتیم  که امروز من دارم تغذیه میشوم وشما ؟ هنوز به دنبال کله پاچه وسیخ کباب برگ از این دکان به  آن مغازه میروید . ث
پایان 
حرف  آن راز  که بیگانه  صورت است هنوز 
از لب جام  چکیده  است کلام   است اینجا ..... » اقبال لاهوری « 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / برکه های خشک شده ! 03/-6/2018 میلادی برابر با 13 خرداداماه 1397 خورشیدی !.

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۷

ویدا هم رفت

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

یک هفته از مرگ ناصر ملک مطیعی نگذشته  بود که امروز خبردار شدیم همبازی  او در فیلم چهارراه حوادث بانو ویدا قهرمانی نیز در سن هشتاد ودو سالگی جهانرا ترک گفت  زنی که درآن دوران اولین بوسه سینمایی را رواج داد و از مدرسه اخراج شد ، زنی که مشوق من بود و من نیز  بسوی سینما کشیده شدم و اولین فیلم سینمایی را با خانم ملکه رنجبر و مهین دیهیم و مرحوم قدچیان بنا م( تقدر چنین بود ) باز ی کردم  اما فیلم چندان  فروشی نکرد  منهم از مدرسه اخراج شدم وبه کلاس شبانه رفتم تا کلاس دهم ودرمدرسه دیگری نام نویسی کردم وتوانستم موفق به پیروزی بشوم ویک برگ دیپلم با معدل 13 بگیرم !!! اما چون پدر نداشتم ونا پدری .وهو ی مادر و سایر بلاهای آسمانی دامگیرم  شد بنا براین دیگرنتوانستم پای به آن دنیایی که دوست میداشتم بگذارم  وتنها نامم بر صفحه تاریک تقویم روزگار ودرلیست سیاه ثبت شد کتکهای مادر وفحاشی هوی او وکتکهای نا برادری وسر انجام فسخ  نامزدیم با مردیکه عاشق او بودم بهر روی زندگیم تباه گشت . ویدا  خانم شانس داشت پدرش افسر ارتش بود ومادرش بانویی روشنفکر وامروز خواندم که درسن هشتاد ودوسالگی رفت پیش ناصر خان تا چهارراه حادثه دیگری را باهم باز ی کنند وچه بسا خوشحالتر باشند . روانش شاد روحش قرین رحمت ونامش همیشه جاودان باد . 
آخرین خبر امروز یا امشب !!! .و بیا د این شعر عبید زاکانی افتادم که  سرود "
 گه هیکل طاوسی وگاه مظهربوم 
گه سخت دلی چون سنگ  وگه نرم چو موم 
 زین مذهب  تردید بجایی نرسی 
یا زنگی زنگ باش ویا رومی روم 

ومن در تردید باقی ماندم .ث
پایان شبنامه  
شنبه 02/ 06/ 2018 میلادی  برابر با 12 خردادماه 1397 خورشیدی .

ایران من ، ویران من ،

گهی  همدم  تشنه کامان  راغ 
گهی محرم  سینه چاکان باغ 

ز موج سبک سیر من زاده ای 
 زمن زاده ای در من افتاده ای........" اقبال لاهوری" 

سخنانش را با اشعار اقبال لاهوری به اتمام  رساند در حالیکه میدانستم  اشکهایش را پنهان داشته  میکروفون را به دست گرفت وگفت " 
جان من ، جان شما ، ای جوانان  وطن ،  و اشکهای من نیز سرازیر شدند  و نفرتم از آن وطن فروشان و خود فروشانی که خودرا نوکر بیگانه دانسته وبا بر فراز  کردن پرچم یگانه درکنار پرچم ایران ، بیشتر شد  چرا که بقول آن راد مرد با یک کارمند درجه سوم و آ افتابه گیر توالت سازمانی سی آی ای ویا بی بی سکینه  ,  دمخورند !.

امروز درخبر ها خواندم که در شهر » بایرن « یکی از شهرهای آلمان بر در هر اداره دولتی یک صلیب کوفته شد !  واین خود میرساند که کم کم وارد چه جهنمی میشویم وارد جهنم نژاد ونژاد پرستی و خون آبی وخون سفید !.

 روزی مجله های  از راه دور به دستم رسیده بود به همراه آن یگانه دوست که امروز در کنارم نیست  آنرا از پستخانه  گرفتم  او آنرا از دستم گرفت و ورق زد جز خطوط ناشناس چیزی درمیان آن ندید ، پرسید این چیست ؟
گفتم  این تاریخ اولیه  بشر که درعصر ماموتها  وخرسهای بزرگ  زندگی میکردند  و من قسمتهایی  از آن را که  دراین مجله است  میخواتم ! .
وراستی هم تخیلات من  در آن تاریخ  وتصوراتم  را به همین  نوشته ها تخصص داده بودم  که شکلهای قدیمی انسانهای اولیه را  وحیواناترا درکنار هم نشان میداد .

آن دوست گرامی که سخت معتقد به دین مسیح بود  در حالیکه  دستهای لاغرش را جا بجا میکرد  با مهربانی و افتادگی کفت "
عزیزم ،  معلوم میشود تو  اعتقادی  به ورود  دنیای  ملکوت خداوند نداری  اگر نه میرفتی کتب مقدس را میخواندی واین آشغالهارا دور میریختی،  این دنیا بیهوده دارد  زحمت درس  وبحث این مطالب را  که در آن دنیا به هیچ دردی نمیخورد  برای کشف آن میکوشد  من منتظر هستم  که خداوند  دریک ساعاتی  خیلی بهتر  از این کتابهای ناشناخته  کلیه معلومات بشر را بمن الهام نماید !!! من دنیای ابدی و ملکوتی خداوند رد درمیان کتب مقدس میبینم !! دیدم ای عجب که فرقی بین این جماعت وآن جماعت حاکم بر سر زمین من نیست !.

این زن مومن  هیچ متوجه  این نکته نشده بود  که این پیش آمد خوبی نیست  چرا که اگر ما بر تمام  عالم نا مرئی  واسرار  جهان واقف شویم  دیگر مجهولی باقی نمیماند  وزندگی برایمان پر ملال  و خستگی آور میشود  تصورات او در جای دیگر سیر میکرد و در انتظارآن بود که منهم به دنیای پر رمز وراز آنها بپیوندم ..

امروز  سر زمین من  ، ایران من در چهارراه حادثه خطرناکی قرار گرفته است وعده ای خود فروخته مانند زنان هرجایی خانه های عفاف خود را به هر قیمتی وبه هر شخصی وهر ایده وهر سازمانی میفروشند  و کره خاکی ما مانند یک جسد بیروح خشک  .لبر یز از شکاف  که به زودی از هم متلاشی خواهد شد دارد دور خودش میچرخد  و جاهایی در روی این کره خاکی وجود دارند که غیر قابل سکونت و تنها محل رفت و آمد وزندگی مارها و جانوران خطرناک میباشند .

ایران سر زمین پر وسعتی است و صدها کشور چشم  باین لقمه بزرگ دوخته اند ایرانیانرا هم زود میشود خرید گرسنه که باشند فرزند خود را نیز میفروشند معتاد که باشند زن و همبستر خود را نیز میفروشند  حال نقشه بزرگی برای تکه تکه کردن آن در پیش روی دارند عربهای سوسمار خور دیروز امروز با زور طلاها ونفت بزرگان گرسنه را میخرند ، قرنهای متمادی بود که عربها چشم به فرهنگ ایران دوخته بودند حال با خرید خوزستان که انرا عربستان مینامند  واین لقب خوزستان از زمان  شاپور ساسانی روی آن استان بوده است و خرید آبهای شیرین و خرید دختران باکره ایرانی تنها به مدد چند آخوند شپشوی بیسواد که حاکم بر آن سر زمین میباشند دارند عرش را طی میکنند ، 
راهی خطرناک پیش پای ما گذاشته اند : تجزیه ایران  یا برقراری  ابدی ملاهای شکم باره با تجاوز وکشتار وبردن مال مردم . راه دیگری وجود ندارد . 

حال ای جوانا ن سر زمین ایران . جان من وجان شما واین بر شماست که بر خیزید فریب آن ژیگولو را که من چندین ساله !!! را نیز فریفت نخورید او نیز نوکر تجزیه طلبهاست وبانوی بزرگ سر زمین  همان شهر بانو نیز برایش سر زمین ملکه ماری آنتوانت  بیشتر لذت دارد تا کشوری  ویران با مردمی ویرانتر اما نامش را بر سر لوحه قرارداده برای فریبی دیگر . هوشیار باشید . همین بقول آن پیر بزرگوار ازما کذشت / جان من وجان شما .
فردوسی  گفت "
بسی رنج بردم دراین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی /  
او در فکر سی سکه محمود ترک غزنوی نبود او بفکر امروز ما بود که من د راین سوراخ بنشینم وبرای سر زمینم اشک بریزم واز شما جوانان بخواهم که  به پا خیزید درغرب خبری نیست .ث 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « شنبه 02/06/2018 میلادی برابر با دوازدهم خرداد ماه 1397 خورشیدی /..