ثریاایرانمنش » لب پرچین « !
رو سپید آمدم و از غیب شدم نامه سیاه
من روز به این خانه آمدم و شب رفتم !
این روزها به یکباره همه زیبایی ها نا پدید شدند خوبی ها ، نابود ، بجایش زشتی ها و پلیدی ها ریا و دروغ .فرو مایگی ها ظاهر گردیدند .
حتی اصول فاسفه و ریاضیات و تمام آن چیزهایی که مردم آنها را مانند قضیه های ریاضی غیر قابل خدشه میپنداشتند دیگر درمیان نیست همه چیز سست و مشکوک و دیگر از آن درخشش خبری نیست آلودگیها ، پستی ها وآن معتقدات درخشان و استوار امروز تبدیل به یک داستان مسخره و مورد استهزا قرار گرفته اند ، کابوسی وحشتناک روی دنیا سایه انداخته و تنها بخارات مسموم مغزهای علیل و بیمار با توسل به کتابهای دروغین مردم را دچار سر گشتگی کزده اند ، خوب بنابر این باید به یک جایی متوسل شد تا از شر این اوهام وخرافات بیرون آمد ونجات یافت ،
دست به کتابی بردم چشم بسته باز همان داستانهای " آناتول فرانس که نیمی از برگهایش افتاده!! ویا گم شده بود زیر دستم جا بجا شد مجموعه ای از داستانها و مقالات ونوشته های او .
در داستانی خواندم که کشیش بدبختی را بجرم اینکه معتقد بود زمین نه گرد است و نه بگرد خود میچرخد و نه به دور آفتاب ، بجرم اینکه معتاد بود و چون در این عقیده خو د ثابت ماند کلیسای کاتولیک او را منحرف تشخیص داده و از در بیرون راند .
همین کلیسای کاتولیک قریب سه قرن پیش میخواست گالیله را در آتش بسوزاند بجرم آنکه معتقد شده بود زمین متحرک است هم دورخود میچرخد وهم دور خورشید و سرانجام تا ازگناه خود استغفار و توبه نکرد او را رها نکردند اما بهر روی او از مرگ نجات یافت .
این خوابهای پریشان و نارحتی و بیداری ای نیمه شب وعو عو سگهایی که معلوم نیست چرا فریاد میکشند مجالی برای خواب باقی نگذاشت ، وتما م وقت در فکر مرگ آن زن با شهامت " ویدا قهرمانی " بودم که چگونه با ناصر شروع کرد وبا ناصر تمام شد ! .
من عادت دارم درکنار خواندن کتابهایم یک دفترچه بگذارم واشعار ونوشته هایی که بنظرم زیبا میایند درآن با ز نویسی کنم اما سر انجام میبینم که خط خودم را نمیتوانم بخوانم دفتر چه لبریز از شعر است اما آنقدر کج ومعوج است که غین را از صاد تشخیص نمیدهم ! من دراین عقیده هستم هر چه را انسان نوشت و ثبت کرد متعلق به اوست وهرچه را به حافظه سپرد که کم کم زیر امواج نامریی و هجوم افکار نا مشخص کمر نگ وکم رنگتر میشوند وسپس نا پدید میگردند از این رو به یادداشت کردنم ادامه میدم .
نمیدانم کسی میدانست که » تالیران « آن مرد مرموز دوران لویی شانزدهم و مرد انقلاب وسپس مرد دوم سیاست اول یک کشیش بود وپس از انقلاب فرانسه نماینده مجلس وبعد درحکومت دیراکتور و حکومت کنسولی ناپلئون و دست آخر در زمان سلطنت دوم بوربون ها وزیر خارجه وزبر دست ترین مرد سیاسی روز بود ؟ !
وآخرین شغل او باز دردامن دشمن دیرینه جای گرفت وسفیر انگلستان !!! درفرانسه شد او یکی از قدرتمندترین سیاست مداران آن روزگار بود که ناپلئون به تمام نصایح او گوش میداد تا به جزیره سنت هلن تبعید شد !! او روش فکر ی خاصی داشت که زیر دست انگلو ساکسونهای آن زمان رشد کرده بود چه بسا اگراو نبود آنهمه خون در فرانسه به هدر نمیرفت وآنهمه حوادث ناگوار روی نمیداد وچه بسا آن مرد بزرگ ناپلئون در جایگاهش مستقر میماند تا زمان مرگ
ما هم در سر زمین خود نه یک تالیران بلکه هزاران تالیرانها داریم که مردم را به بیراهه ها میکشند صدها میرابو داریم که ضعف آنها برای جلب توجه مردم کارشانرا عقب میاندازد وانقلاب ما انقلاب کبیر فرانسه نبود بلکه شورشی بود برای جابجایی ونقشه ای که از سال 1919 برای تجزیه ایران کشیده بودند درضا شاه آن سر زمین را یک پارچه ساخت حال هر روز اورا قلدر نوکر هیتلر ویا نوکر انگلیس میدانند درحالیکه هردو از آن مرد بزرگ بیزار بودند وسر انجام او را به جزیره ای بد آب وهوا تبعید کردند .
بلی ماهم میرابو داریم وهم تالیران اما دیگر ناپلئون نخواهیم داشت بلکه دوبار خان وخانبازی وامام شهر وشرع جایشانرا خواهند گرفت وهمه چیز برمیگردد به همان دوران گذشته درعوض پرنس عربستان هر روز شاهزاده وشه دخت به دنیا معرفی میکند و پایش را درست جای پای شاهنشاه محمد رضا شاه گذاشته است . زهی تاسف . زهی تاسف .
وما هرروز شاهد رفتن یک یک آنهایی هستیم که روز ی و روزگاری با آنها خاطره داشتیم وزندگی کردیم دلم میخواهد از شاعران وترانه سرایان بپرسم به دنبال کدام آزادی بودید ؟ آنهمه غم وغصه در ترانه ها واشعارتان برای چی بود ؟ برای یک لقمه نان تردید آبگوشت درمحضر یک آخوند شپشو ؟ یا یک حلقه گل پلا ستیکی ؟ ویا اینکه کتهابهایتان با جلد زرکوب پشت ویترین ها خاک بخورند ؟! ویا درخارج به دنبال سراب گمشده بگردید ؟!.
ما نویسندگان بزرگی داشتیم که همه را به حاشیه راندند مترجمین زبر دستی داشتیم معلمین سیاسی خوبی داشتیم که امروز من دارم تغذیه میشوم وشما ؟ هنوز به دنبال کله پاچه وسیخ کباب برگ از این دکان به آن مغازه میروید . ث
پایان
حرف آن راز که بیگانه صورت است هنوز
از لب جام چکیده است کلام است اینجا ..... » اقبال لاهوری «
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / برکه های خشک شده ! 03/-6/2018 میلادی برابر با 13 خرداداماه 1397 خورشیدی !.