دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۷

نماند گل به جای.

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
---------------------------

چون کم نشود  سنگت  چون بد نشود رنگت 
بازار  مرا دیدی ، بازار دگر رفتی  !


چه حالی ، چه خیالی .چه خیال باطلی ! این مزغ طوفان بود او را پسر طوفان مینامیدند حال شاخه ای  خشک وبی اعتبار بیش نیست  با آنهمه مدالی که مانند فروشندگان دوره گرد بر سینه اش انداخته درکنار خودفروشان دیگر  مانند فاحشه های از کار افتاده با قد خمیده وسرطانی که کم کم او را میخورد ایستاده وعکس گرفته است ! 

چه دنیای کثیف وفاسدی داریم وچه خوش خیالی ها  ، چه خیالی ؟ میدانم  وبخوبی میدانم که این نوشته های بی جان درحال حاضر در پرده نهان  و خوب میدانم که رقاصان حوض خودفروشان چگونه خوش رقصی خودرا به نژاد شتر سواران  وسوسمارخور ها نشان میدهند ! 

چه اصراری بود دراین کار ؟ چه کسی ترا باین  کار مجبور کرد پیر مرد میخواستی برای روزهای آخر عمرت نام نیکی بگذاری یا حد اقل بی نام  ونشان گورت را گم کنی نه اینکه  مانند پا اندازهای شهر نو سر پیری هنوز درفکر دلالی باشی برای چی ؟ برای کی ؟ .

حیف از آن شه زاده  زیبا که به همسری تو درآمد تو لیاقت همان فاحشه های دست هزارم هالیود را داشتی که باخرج دولت ایران آنهارا به ایران میفرستادی وبا صندوقهای پر از فرش وجواهر  برای یکشب بغل خوابی آنهارا برمیگرداندی ، بینی برجسته ات نشان از ستبر بودن وبزرگ بودن آن ...... میداد وقد رشیدت که همه جا آنرا به نمایش میگذاشتی ، 
قد رشیدم  ببینید / اسب سفیدم ببیند  / وهمه سوار آن اسب سفید شدند از زنهای شوهر دار تا زنان بیوه وپیرزنانی که دیگر خریداری درنمایشات نداشتند . 
چه بیهوده ترا پسر طوفان خواندند  درحالیکه خسی بیش نبودی .

نمیدانم نسبت شاید  به سوفالی در گینه ویا  درخاکهای عربستان  ویاشاید  به زنی خود فروش  در شهر بخارا برسد ! کسی نمیداند .

تو آخرین امیدی بودی که گفتم بر خواهی خاست واز شاهی که ولینعمت وپدر زن  تو بود شفاعت خواهی کرد اما تو ؟ آنهم باین هیبت وحشتناک مانند همان ( دوریان گری ) که ناگهان تصویرش هویداشد  مانند یک گربه پیر از سوراخ بیرون جهیدی وبه دنیای املاک وخرید وفروش دلاروبساز بفروشها  اولتیماتوم دادی که این جمهوری خونخوار سر جایش خواهد ماند اگر چه زنان و دختران و پسران و مردان ما را تکه تکه کرده و بخورد ، اگر چه مردم برای سد جوع سگ وگربه را بکشند و بخورند برای تومهم نیست ؛، تو صبحانه ات را با هزاران قرص های گوناگون  همراه با قهوه و خاویار میخوری و شام  ناهارت از نوع بهترین  حیوانات  وماهی  ها شکاری است ، تو چه میدانی بر مردم ستمدیده وبخصوص بر هنرمندانی که موی خودرا درراه هنرشان  بخاطر مردم سپید کردند چه ها گذشت وچه میگذزد ، نه تو هوش وحواس درست وحسابی نداری شیمی درمانی آن تکه مغز ترا نیز خورده است .

ایکاش میگذاشتی ما درهمان تصور خودمان باقی بمانیم حال امروز که باید خانه را تمیز کنم  کتابهای ترا نیزباید به زباله دانی بفرستم با نهایت تاسف وتاثر  درحالیکه عکس شاهدخت عزیزمان درکنار توست اما آنر ا زتو جدا خواهم ساخت تو با همان شهر بانوخو ش بودی نقشه تان نیز یکی بود اما دست قضا دیگری را بر تخت سلطانی نشاند !
متاسفم ، برای خودم متاسفم ، برای سر زمینم میگریم ، که آشغالهایی نظیر شمارا پرورش داد مارهای زیر زمینی وعقرب های گزنده  ، چیز ها دیدم  تا امروز که در صدای تنهایی خویش پنهانم اما سکوت نکردم وبرای مردم گریستم برای آن مردان  بزرگ گریستم   برای مادران داغدار گریستم من بدیدار  او که عشق عالم بود میرفتم  رفتم تا اعماق چاه متروک .و سیاهی که ترا درته آن دیدم .

امروز هیچ میل نداشتم از خواب بر خیزم میل داشتم بخوابم من که هر صبح ساعت شش بیدار وسر حال بودم امروز مانند یک پیر زن علیل .درمانده میل داشتم میان رختخوابم همچنا ن در خوابی عمیق فرو بروم و دیگر سر بر ندا رم تا چهره های منفوری مانند ترا ببینم .

آن یکی نویسنده کتاب سه زن وآن زشت کلام وـآن دیگران که دربنگاه سخن پراکنی بی بی سکینه کار میکنند تکلیفشان روشن است مییفروشان  شهر نویی هستند اما ، تو مرغ طوفان !!! نمیدانم  ، ترسیدی ؟ تو که دیگر عمری نداری بهتر بود آن چهره منفور وزشت را پنهان میداشتی و میگذاشتی مردم درهمان خاطره روزهای جوانیت بمانند . اوف  که چه همه بیزارم از این جماعت .
تو همان گدایی هستی که  در به در میروی  اما درخیال خود یک چکاوکی  ، تو همان سپوری  که ته یک پوسته خربزه مسموم را با دندانهای عاریه اش میلیسی  تو همان الاغی هستی که میپنداری  اسبی اصیل هستی . 
ترا به چراگاه بردند  مانند گاوی که ناگهان سبزه دیده باشد به چرا مشغول شدی آنهم با آخرین دیناری که درزندگیت داشتی چرا آنرا برای ستمدیگان نفرستادی ؟ رفتی به مسجدی دوار از قبیله ات . برایت متاسفم نام ننگین تو درتاریخ آینده ثبت خواهد شد بعنوان یک خیانتکار .غاصب و دزد . مانند دهمه  اعضای اپوزیسیون زنجیر پاره کرده !!!1پایان 
در کنار  باد خزانی که ناگه  وزد بر سال ها 
دگرگون ساخت  آن لذت پذیزی ونجات گلستانرا 

نماند  یک گل  بجای و یک شاخه بر سر زمینم 
من همان سرو ایستاده بر زمینم  تاک  بستانرا 
----
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 04/06/ 2018 میلادی / برابر با 14 خردادماه 1397 خورشیدی / اسپانیا /....