یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۷

اردشیرخان

ثریاایرانمنش » لب پرچین «
یکشنبه 

به به ، تنها تو یکی کم بودی ،
 ببخشید عالیحناب  سفیر ایا لات  متحده وعضو سابق دربار  ایران وداماد شاه وغیره ،   مطلب نگاشته شمارا که باخرج خودتان  به چاپ رسانده وارادت وسر سپردگی  خودرا مانند آن " بانو" که به دام شاه انداختید به  جمهوری  غیر مستقیم اعلام داشتید  ، واقعا باورم نمیشد  ونشد وبر ین باور نشسنتم که شاه بیچاره محمد رضا شاه پهلوی هم مانند ما کرمونی ها  بد شانس به دنیا آمده است حتی نزدیکترین  دوستانش باو خیانت کردند  با آنکه از نعمتهای بیشمار او برخوردا ر بودند  واقعا دلم برای مظلومی او سوخت ، چه ساده دل بود آن مرد   وشما رجاله های  همیشه درصحنه  دائما به کج خیالی های اودامن زدید  واو گیچ وبیمار وتنها شما که جایتان امن است واملاک در امن وامان  دربهترین  نقطه دنیا درسوییس مانند آن پیر نویسنده جمال زاده در کنار دریاچه لمان می نشست وبه ایرانیان  فحاشی میکرد شما هم از جنس همان قوم  و قبیله هستید  ، سر پیری با چهره کریه چه اصراری بود پس از اینهمه سال این مطالب را به چاپ بسپارید وآن جناب میلانی سر سپرده درگاه بی  بی سکینه وسیا  با آنهمه  اهن وتلمپ وارث نوشتهارهای شما باشد و بمیل خودش  هرچه را که میخواهد سنگین وسبک کرده وببازار عرضه نماید . دلم برای آن چهل پوندی سوخت که برای خرید خاطرات شما پرداخت کردم وحال کتابتان را درگوشه ای انداختم و دییم از کوزه همان  برون تراود  که دراوست .

بیچاره محمد رضا شا با چه افرادی سر وکار داشت   استادان تبلیغات  عوام فریبانه  بی محتوا  با سطح پایین شعور ومن بشما بعنوان بهترین  دوست ویار ویاور او مینگریستم  یا للعجب که او اژدهایی درآستین پرورده  بود مانند فردوست .و تاج رابی حرمت کرده بر سرآن زن گذاشت . 

سر انجام روزی تاریخ بخود خواهد آمد وروزی  آفتاب بر تیره گیها پیروز خواهد شد وروسیاهی بر شما  هیزم های نیمه سوخته خواهد ماند .
بابنویش  که اول به دیدار  آخوند خویی درعراق رفت وسپس به دیدار بنی صدر و من تنها من ، چه دلخوش بودم که شما حد اقل روزی به پا بر میخرید و از او  وپدرش وسلطنش دفاع میکنید در حالیکه شما هم دست کمی از آن زن نداشنید . متاسفم برایتان پیرمرد امیدوارم که گناهانتان بخشوده شود اما روح پاک محمد رضا شاه وپدرش رضا شاه تا ابد دردل هر ایرانی وطن دوست ووطن پرست باقی خواهد ماند ، نه در دستمال چرکین وطن فروشانی نظیر شما شهریا ر اردشیرخان زاهدی . ث
پایان 
 ثریا / اسپانیا / 03 ژوئن 2018 میلادی برابر با 13 خردادماه 1397 خورشیدی . 

شبهای ایگوانا

ثریاایرانمنش  » لب پرچین « !


رو سپید آمدم  و از غیب شدم نامه سیاه 
من روز به این  خانه آمدم و شب رفتم !

این روزها  به یکباره  همه زیبایی ها نا پدید شدند  خوبی ها ،  نابود  ،  بجایش  زشتی ها و پلیدی ها  ریا و دروغ  .فرو مایگی ها  ظاهر گردیدند .
 حتی اصول فاسفه و ریاضیات  و تمام آن چیزهایی که  مردم  آنها را  مانند قضیه های ریاضی  غیر قابل  خدشه  میپنداشتند  دیگر درمیان نیست  همه چیز سست و مشکوک  و دیگر از آن درخشش خبری نیست  آلودگیها  ، پستی ها  وآن معتقدات  درخشان و استوار  امروز تبدیل به یک داستان مسخره  و مورد  استهزا  قرار گرفته اند ، کابوسی وحشتناک روی دنیا سایه انداخته  و تنها بخارات مسموم مغزهای  علیل و بیمار  با توسل به کتابهای دروغین   مردم را دچار سر گشتگی کزده اند  ، خوب بنابر این  باید به یک جایی متوسل شد  تا از شر این اوهام وخرافات  بیرون آمد ونجات یافت ، 
دست به کتابی بردم  چشم بسته باز همان داستانهای " آناتول فرانس که نیمی از برگهایش افتاده!! ویا گم شده بود زیر دستم جا بجا شد  مجموعه ای از داستانها و مقالات ونوشته های او .

در داستانی خواندم که  کشیش بدبختی  را  بجرم اینکه معتقد بود  زمین نه گرد است  و نه بگرد  خود میچرخد  و نه به دور آفتاب  ، بجرم اینکه معتاد بود  و چون در این عقیده  خو د ثابت ماند  کلیسای کاتولیک  او را  منحرف تشخیص داده  و از در بیرون راند .

همین کلیسای کاتولیک  قریب سه قرن   پیش  میخواست گالیله  را در آتش بسوزاند  بجرم آنکه  معتقد شده بود  زمین متحرک  است هم دورخود میچرخد وهم  دور خورشید  و سرانجام تا ازگناه خود  استغفار  و توبه نکرد او را رها نکردند  اما بهر روی او از مرگ نجات یافت .

این خوابهای پریشان  و نارحتی و بیداری ای نیمه شب وعو عو  سگهایی که معلوم نیست چرا فریاد میکشند  مجالی برای خواب باقی نگذاشت ،  وتما م وقت در فکر مرگ آن زن با شهامت " ویدا قهرمانی " بودم که چگونه با ناصر شروع کرد وبا ناصر تمام شد !  .

من عادت دارم درکنار خواندن کتابهایم یک دفترچه بگذارم واشعار  ونوشته هایی که بنظرم زیبا میایند درآن با ز نویسی کنم اما سر انجام میبینم که خط خودم را نمیتوانم بخوانم دفتر چه لبریز از شعر است اما آنقدر کج  ومعوج است که غین را از صاد تشخیص نمیدهم ! من دراین عقیده هستم هر چه را انسان نوشت و ثبت کرد متعلق به اوست  وهرچه را به حافظه سپرد  که کم کم زیر امواج نامریی و هجوم افکار نا مشخص  کمر نگ وکم رنگتر میشوند   وسپس نا پدید میگردند  از این رو به یادداشت کردنم ادامه میدم .

نمیدانم کسی میدانست که » تالیران « آن مرد مرموز دوران لویی شانزدهم و مرد انقلاب وسپس مرد دوم سیاست  اول یک کشیش بود وپس از انقلاب فرانسه  نماینده  مجلس  وبعد درحکومت  دیراکتور و حکومت کنسولی ناپلئون  و دست آخر در  زمان سلطنت دوم بوربون ها  وزیر خارجه  وزبر دست ترین مرد سیاسی روز بود ؟ !
 وآخرین شغل او باز  دردامن دشمن دیرینه  جای گرفت  وسفیر انگلستان !!! درفرانسه شد  او یکی از قدرتمندترین سیاست مداران آن روزگار بود که ناپلئون به تمام نصایح او گوش میداد تا به جزیره سنت هلن تبعید شد !! او روش فکر ی خاصی داشت که  زیر دست انگلو ساکسونهای آن زمان رشد کرده بود  چه بسا اگراو نبود  آنهمه خون در فرانسه به هدر نمیرفت  وآنهمه حوادث ناگوار روی نمیداد  وچه بسا  آن مرد بزرگ ناپلئون در جایگاهش  مستقر میماند تا زمان مرگ

ما هم در سر زمین خود نه یک تالیران بلکه هزاران تالیرانها داریم  که مردم را به بیراهه ها میکشند  صدها میرابو داریم که ضعف آنها برای جلب توجه مردم کارشانرا عقب میاندازد وانقلاب ما انقلاب کبیر فرانسه نبود بلکه شورشی بود برای جابجایی ونقشه ای که از سال 1919 برای تجزیه ایران کشیده بودند درضا شاه آن سر زمین را یک پارچه ساخت حال هر روز اورا قلدر نوکر هیتلر ویا نوکر انگلیس میدانند درحالیکه هردو از آن مرد بزرگ بیزار بودند وسر انجام او را به جزیره ای بد آب وهوا تبعید کردند .
بلی ماهم میرابو داریم وهم تالیران اما دیگر ناپلئون نخواهیم  داشت  بلکه دوبار خان وخانبازی وامام شهر وشرع جایشانرا خواهند گرفت وهمه چیز برمیگردد به همان دوران گذشته درعوض پرنس عربستان هر روز شاهزاده  وشه دخت به دنیا معرفی میکند و پایش را درست جای پای شاهنشاه  محمد رضا شاه گذاشته است . زهی تاسف . زهی تاسف .

وما هرروز شاهد رفتن یک یک آنهایی هستیم که روز ی و روزگاری با آنها خاطره داشتیم وزندگی کردیم دلم میخواهد از شاعران وترانه سرایان بپرسم به دنبال کدام آزادی بودید ؟ آنهمه غم وغصه در ترانه ها واشعارتان برای چی بود ؟ برای یک لقمه نان تردید آبگوشت درمحضر یک آخوند شپشو ؟ یا یک حلقه گل پلا ستیکی ؟ ویا اینکه کتهابهایتان  با جلد  زرکوب پشت ویترین ها خاک بخورند ؟! ویا درخارج به دنبال سراب گمشده بگردید ؟!.
ما نویسندگان بزرگی داشتیم که همه را به حاشیه راندند مترجمین زبر دستی داشتیم معلمین سیاسی خوبی داشتیم  که امروز من دارم تغذیه میشوم وشما ؟ هنوز به دنبال کله پاچه وسیخ کباب برگ از این دکان به  آن مغازه میروید . ث
پایان 
حرف  آن راز  که بیگانه  صورت است هنوز 
از لب جام  چکیده  است کلام   است اینجا ..... » اقبال لاهوری « 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / برکه های خشک شده ! 03/-6/2018 میلادی برابر با 13 خرداداماه 1397 خورشیدی !.

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۷

ویدا هم رفت

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !

یک هفته از مرگ ناصر ملک مطیعی نگذشته  بود که امروز خبردار شدیم همبازی  او در فیلم چهارراه حوادث بانو ویدا قهرمانی نیز در سن هشتاد ودو سالگی جهانرا ترک گفت  زنی که درآن دوران اولین بوسه سینمایی را رواج داد و از مدرسه اخراج شد ، زنی که مشوق من بود و من نیز  بسوی سینما کشیده شدم و اولین فیلم سینمایی را با خانم ملکه رنجبر و مهین دیهیم و مرحوم قدچیان بنا م( تقدر چنین بود ) باز ی کردم  اما فیلم چندان  فروشی نکرد  منهم از مدرسه اخراج شدم وبه کلاس شبانه رفتم تا کلاس دهم ودرمدرسه دیگری نام نویسی کردم وتوانستم موفق به پیروزی بشوم ویک برگ دیپلم با معدل 13 بگیرم !!! اما چون پدر نداشتم ونا پدری .وهو ی مادر و سایر بلاهای آسمانی دامگیرم  شد بنا براین دیگرنتوانستم پای به آن دنیایی که دوست میداشتم بگذارم  وتنها نامم بر صفحه تاریک تقویم روزگار ودرلیست سیاه ثبت شد کتکهای مادر وفحاشی هوی او وکتکهای نا برادری وسر انجام فسخ  نامزدیم با مردیکه عاشق او بودم بهر روی زندگیم تباه گشت . ویدا  خانم شانس داشت پدرش افسر ارتش بود ومادرش بانویی روشنفکر وامروز خواندم که درسن هشتاد ودوسالگی رفت پیش ناصر خان تا چهارراه حادثه دیگری را باهم باز ی کنند وچه بسا خوشحالتر باشند . روانش شاد روحش قرین رحمت ونامش همیشه جاودان باد . 
آخرین خبر امروز یا امشب !!! .و بیا د این شعر عبید زاکانی افتادم که  سرود "
 گه هیکل طاوسی وگاه مظهربوم 
گه سخت دلی چون سنگ  وگه نرم چو موم 
 زین مذهب  تردید بجایی نرسی 
یا زنگی زنگ باش ویا رومی روم 

ومن در تردید باقی ماندم .ث
پایان شبنامه  
شنبه 02/ 06/ 2018 میلادی  برابر با 12 خردادماه 1397 خورشیدی .

ایران من ، ویران من ،

گهی  همدم  تشنه کامان  راغ 
گهی محرم  سینه چاکان باغ 

ز موج سبک سیر من زاده ای 
 زمن زاده ای در من افتاده ای........" اقبال لاهوری" 

سخنانش را با اشعار اقبال لاهوری به اتمام  رساند در حالیکه میدانستم  اشکهایش را پنهان داشته  میکروفون را به دست گرفت وگفت " 
جان من ، جان شما ، ای جوانان  وطن ،  و اشکهای من نیز سرازیر شدند  و نفرتم از آن وطن فروشان و خود فروشانی که خودرا نوکر بیگانه دانسته وبا بر فراز  کردن پرچم یگانه درکنار پرچم ایران ، بیشتر شد  چرا که بقول آن راد مرد با یک کارمند درجه سوم و آ افتابه گیر توالت سازمانی سی آی ای ویا بی بی سکینه  ,  دمخورند !.

امروز درخبر ها خواندم که در شهر » بایرن « یکی از شهرهای آلمان بر در هر اداره دولتی یک صلیب کوفته شد !  واین خود میرساند که کم کم وارد چه جهنمی میشویم وارد جهنم نژاد ونژاد پرستی و خون آبی وخون سفید !.

 روزی مجله های  از راه دور به دستم رسیده بود به همراه آن یگانه دوست که امروز در کنارم نیست  آنرا از پستخانه  گرفتم  او آنرا از دستم گرفت و ورق زد جز خطوط ناشناس چیزی درمیان آن ندید ، پرسید این چیست ؟
گفتم  این تاریخ اولیه  بشر که درعصر ماموتها  وخرسهای بزرگ  زندگی میکردند  و من قسمتهایی  از آن را که  دراین مجله است  میخواتم ! .
وراستی هم تخیلات من  در آن تاریخ  وتصوراتم  را به همین  نوشته ها تخصص داده بودم  که شکلهای قدیمی انسانهای اولیه را  وحیواناترا درکنار هم نشان میداد .

آن دوست گرامی که سخت معتقد به دین مسیح بود  در حالیکه  دستهای لاغرش را جا بجا میکرد  با مهربانی و افتادگی کفت "
عزیزم ،  معلوم میشود تو  اعتقادی  به ورود  دنیای  ملکوت خداوند نداری  اگر نه میرفتی کتب مقدس را میخواندی واین آشغالهارا دور میریختی،  این دنیا بیهوده دارد  زحمت درس  وبحث این مطالب را  که در آن دنیا به هیچ دردی نمیخورد  برای کشف آن میکوشد  من منتظر هستم  که خداوند  دریک ساعاتی  خیلی بهتر  از این کتابهای ناشناخته  کلیه معلومات بشر را بمن الهام نماید !!! من دنیای ابدی و ملکوتی خداوند رد درمیان کتب مقدس میبینم !! دیدم ای عجب که فرقی بین این جماعت وآن جماعت حاکم بر سر زمین من نیست !.

این زن مومن  هیچ متوجه  این نکته نشده بود  که این پیش آمد خوبی نیست  چرا که اگر ما بر تمام  عالم نا مرئی  واسرار  جهان واقف شویم  دیگر مجهولی باقی نمیماند  وزندگی برایمان پر ملال  و خستگی آور میشود  تصورات او در جای دیگر سیر میکرد و در انتظارآن بود که منهم به دنیای پر رمز وراز آنها بپیوندم ..

امروز  سر زمین من  ، ایران من در چهارراه حادثه خطرناکی قرار گرفته است وعده ای خود فروخته مانند زنان هرجایی خانه های عفاف خود را به هر قیمتی وبه هر شخصی وهر ایده وهر سازمانی میفروشند  و کره خاکی ما مانند یک جسد بیروح خشک  .لبر یز از شکاف  که به زودی از هم متلاشی خواهد شد دارد دور خودش میچرخد  و جاهایی در روی این کره خاکی وجود دارند که غیر قابل سکونت و تنها محل رفت و آمد وزندگی مارها و جانوران خطرناک میباشند .

ایران سر زمین پر وسعتی است و صدها کشور چشم  باین لقمه بزرگ دوخته اند ایرانیانرا هم زود میشود خرید گرسنه که باشند فرزند خود را نیز میفروشند معتاد که باشند زن و همبستر خود را نیز میفروشند  حال نقشه بزرگی برای تکه تکه کردن آن در پیش روی دارند عربهای سوسمار خور دیروز امروز با زور طلاها ونفت بزرگان گرسنه را میخرند ، قرنهای متمادی بود که عربها چشم به فرهنگ ایران دوخته بودند حال با خرید خوزستان که انرا عربستان مینامند  واین لقب خوزستان از زمان  شاپور ساسانی روی آن استان بوده است و خرید آبهای شیرین و خرید دختران باکره ایرانی تنها به مدد چند آخوند شپشوی بیسواد که حاکم بر آن سر زمین میباشند دارند عرش را طی میکنند ، 
راهی خطرناک پیش پای ما گذاشته اند : تجزیه ایران  یا برقراری  ابدی ملاهای شکم باره با تجاوز وکشتار وبردن مال مردم . راه دیگری وجود ندارد . 

حال ای جوانا ن سر زمین ایران . جان من وجان شما واین بر شماست که بر خیزید فریب آن ژیگولو را که من چندین ساله !!! را نیز فریفت نخورید او نیز نوکر تجزیه طلبهاست وبانوی بزرگ سر زمین  همان شهر بانو نیز برایش سر زمین ملکه ماری آنتوانت  بیشتر لذت دارد تا کشوری  ویران با مردمی ویرانتر اما نامش را بر سر لوحه قرارداده برای فریبی دیگر . هوشیار باشید . همین بقول آن پیر بزرگوار ازما کذشت / جان من وجان شما .
فردوسی  گفت "
بسی رنج بردم دراین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی /  
او در فکر سی سکه محمود ترک غزنوی نبود او بفکر امروز ما بود که من د راین سوراخ بنشینم وبرای سر زمینم اشک بریزم واز شما جوانان بخواهم که  به پا خیزید درغرب خبری نیست .ث 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « شنبه 02/06/2018 میلادی برابر با دوازدهم خرداد ماه 1397 خورشیدی /..

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۷

عوام فریبی

بعضی ازمردم   عادت ندارند فریب بخورند  خشم آنها به درجه بالا میرسد 
عده ای میل ندارند حقایق را چنانچه هست  ببینند هر کسی از زاویه خاصی  به آنچه میگذرد مینگرد  از زاویه فکر خود واز مشاهده آنچه که دیده ودر غرضهای خصوصی آنرا میکارد  وسپس به قضای ووقایع مینگرد  گاهی هم با چشمی که دیگران دیده  میبیند 
برای  دریافتنذ شکل یک جسم باید از زاویه های مختلفی آنرا بررسی کرد  وابعاد چند گانه اورا دید  تا به حقیقت  پی ببرد 
یک اتومبیل زاویه های مختلفی دارد  از پهلو از بالا  ویا از زیر  هریک صورت خاصی بما نشان نیدهد  صورت واقعی را 
قتل نفس  جنایت وحشیانه   وتجاوز  به هر شکلی وهر نوعی   به غیر از نفرت وبیزاری  چیزی  بما نمیدهد  یا دروغ  وعوامفریبی  وتقلب های  زشت  وزیان بخش  از طرف مسئولین بالا  تعدی به حقوق  اجتماع است  وبرای گمراهی  مردم بکار میرود   تفاوت فاحش  میان یک جنایتکار  وعوام فریب  این است که فریب خوردگان   برای این دسته از مجرمین دست میزنند وهورا میکشند 
 واورا هادی  ورهبر وخدمتکذار  خود میدانند   وجنایتکار را به دار میاویزند   درواقع فرقی باهم ندارند  
یک سیاستمدار  حق ندارد   اشاعه فکری  باطل خود را وآن احساس غلط  را بمردم تلقین کند  او به جامعه مدیون است  اصول وجدان واخلاق وتربیت  وامانت باو  امر میکند  که آنچه  را که به صلاح جامعه هست  بگوید وبه آن عمل کند 
در حال حاضر ما نمیدانیم اینهایی که حاکمند یا  ملت را دوست دارند ویا دشمنانی هستند برای بردن آخرین سکه  وعین این کفته ها  در باره روحانیون بخصوص وارباب قلم  ومباشرین  مطبوعات  وتمام کسانیکه   داعیه رهبری  مردم  را دارند  وارد است 
ثریا /اسپاتیا / 
نوشتاری  روی تابلت ویران  شده ام که توانستم خط زیبای فارسی را به آن اضافه کنم 
اول ما ژوئن ۲۰۱۸میلادی

وسعت زادگاهم

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
--------------------------

هم از آشتی  راندم سخن  وهم ز جنگ 
سخن گفتم  از هر دری رنگ وارانگ

در تاریخ » کرمان « خواندم که وسعت شهر کرمان باندازه تمام  انگلستان است ، یعنی یک استان باندازه یک کشور وسعت دارد اما مردمی بی حال ، معتاد ، تنبل ، وبی قید  و سخت  چسپیده به مذهب قومی ومذهب ریایی که این روزها بر آنها سایه انداخته است .

هنوز علمای  اخلاق نتوانسته اند  برای تشخیص  بزرگی و شجاعت  و تهور یک انسان  حدودی معین کنند ، بطور کلی ما ایرانیان  مانند علف هرزه بار امده ایم همیشه پدر سایه سنگینش را  روی خانواده انداخته است واز ترس او باید زبان درکام میکشیدیم وهمیشه این پسر بود که قابل احترام و بزرگ زاده وددول طلا بود دختر را باید بگوشه ای پرتا ب کرد واگر زنی هم چند دختر پشت سر هم میاورد او را بخانه پدرش پس میفرستادند بی آنکه بدانند که جرم از طرف پدر وناتوانی ونارسایی آن تخمک  است که نمیتواند یک نرینه  بسازد ! 
بنا براین همیشه هم این ملای ده یا ملای شهر بوده وظایف خانواده ارا روشن میساخته بنا براین دیگر جایی برای اینکه کسی فکر کند سر زمینش ، خاکش نابود میشود ، نبود .
 اراده همیشه تابع تمایلات است  وقوه مجریه  همان خط تمایالاتی است که در انسان قوی تر است و خود پسندی  که  نمیگذارد  شخص یا انسانی صادقانه  بتواند حرف خودرا بزند درحال حاضر هم تکلیف همه روشن است هرکس  جیم را باصدای بلند تکرار کرد جایش در زندان است و شلاق  .بنا براین خشک سالی  و بردن مخازن آبهای زیر زمینی که رگ حیاط آن استان بود امروز انرا به جایی رسانده که مردمش  ( بعضی ها ) علفهای خشک را بجای  گندم نان میپزند  ومیخورندودر استانهای جنوبی تر سگ و گربه را هم میخورند ودر بارگاه بالایی ها  آب اویان از پاریس یا دوبی میرسد وگوشتهای یخ زده مستقیم از پاریس ولندن وشهر های عربی به اشپزخانه رهبری سرازیز میشود  وته مانده اش نیز به دست ریاست جمهوری میرسد که آبگوشتی درست کند وافطاری بدهد !!!! صبحانه رهبر خاویار است .

حال من برای کی گریه گنم وچرا مویه کنم برای آن سر زمین از دست رفته ومردمی که هر لحظه بشکلی بت عیار درمیایند شاعرانمان تنها خودرا درترازوی خودخواهی میسنجند و( چون درحال حاضر مانند زمان قاجار ؛ تنها شاعرانند که حق حرف زدن یا سرودن دارند ) نویسنده ای نیست اگر هم باشد نوشته هایش در پستوی خانه خاک میخورد ، چه بنویسد ؟ از تجاوزها ی گروهی ودست جمعی از مردانی که نمیدانی آیا ایرانی الصل میباشند یا تخم حرام از سر زمینهای دیگری ؟ مردانی ببزرگی یک غول  که انسانرا بیاد قصه های گالیور میاندازد ! از زنانی که تفنک به دست گرفته است  بجای آنکه گهواره کودکی را تکان بدهند قلبهارا نشانه میروند .
شاعران یا باید درمدح رهبری شعری بسرایند وقصیده سرایی بکنند ویا درمدح مولایشان که کسی نمیشناسد اما هستند کسانی که خاک را خوب میشناسند اما خاموشند ! 
تا آن حد به شعور وعقل این مردم توهین کرده وآنهارا گوش بفرمان ساخته اند که مانکنی را با نورهای طیفی وتکنو لوژی ناگهان به وسط جمعیت میفرستند که بلی امان زمان وارد شد!!!! 
خوب ، تو نمیتوانی درگوش الاغ سوره یاسین بخوانی او تنها با سیخونگ و هین وچوش فرا گرفته که کم بخورد وبار زیاد ببرد .

بعضی شبها از شدت گرما  بیدار یشوم وتا موقع چرت بعدی میل دارم بیاد گذشته های  خوش باشم ، نه ! هیچ چیز ی وجود نداشت تنها زمان کوتاهی که من اولین پسرم را به دنیا آوردم درحالیکه از پدرش جدا شده بودم واو تنها تکیه گاه ودیوار زندگی من بود ، بیست سا ل بیشتر نداشتم گردش بردن او ، او را دربغل گرفتن وبه دیگران نشان دادن بهتربین  لحظات زندگیم بود ، کار میکردم اورا وپرستارش را داشتم دیگر به چیزی  نمی اندیشیدم تنها غر غر مادر بود که برو با پدرش آشتی کن پسر پدر میخواهد !!! 
نه آن پدر نبود مردی بود که زن را برای خدمتگاری میخواست با جهازش خوش بود وخوش میگذارنید وسپس رفت به دنبال زنهای دیگری ، من خود یک مرد بودم احتیاجی به یک موجود مضاعف نداشتم واین تنها نقطه زندگی من است که میتوانم بعضی از ساعات غم آنگیز به ان فکر کنم .

روز گذشته داشتم اپرای »مادام باتر فلای « را که بی بی سکینه با دکور مقوایی ساخته بود وفیلم آنرا ببازار داده بود تماشا  میکردم آخرین چیزی که دستگیرم شد جنایت یک مرد خودخواه از سر زمین دلارهای  پشت سبز در برابر عشق واحساس یک بانوی نجیب ژاپونی بود ، بدترین نکته درست زمانی که زن داشت چاقو را به قلب خود فرو میبرد مرد بجای آنکه مانع اینکار شود خودش را کنار کشید تا خون  به شلوار سپید او نپاشد !!! 

این قانو ن مردسالاری درهمه جای دنیا یکسان است وما زنها بیهوده  خودرا آزاده به حساب میاوریم حتی ملکه سرز مینی که آفتاب  هیچگاه درآن غروب نمیکند و مستعمراتش همه جا او   را حمایت میکنند باز زیر سایه مردان است واین مردان هستند که مومیایی او را نگاهداشته تا روز موعود واین مردان بودند که عروس زیبایش را به قربانگاه فرستادند .
حال وسعت زادگاه  من باندازه تمام اروپا باشد چه فایده با مردان معتاد وبیمار روانی وکویری خشک وبی آب که مارهای غاشیه وعقربهای جرار حاکم آنند . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 01/06/2018 میلادی برابر با 11 خردادماه 1397 خورشیدی ! .