جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۷

عوام فریبی

بعضی ازمردم   عادت ندارند فریب بخورند  خشم آنها به درجه بالا میرسد 
عده ای میل ندارند حقایق را چنانچه هست  ببینند هر کسی از زاویه خاصی  به آنچه میگذرد مینگرد  از زاویه فکر خود واز مشاهده آنچه که دیده ودر غرضهای خصوصی آنرا میکارد  وسپس به قضای ووقایع مینگرد  گاهی هم با چشمی که دیگران دیده  میبیند 
برای  دریافتنذ شکل یک جسم باید از زاویه های مختلفی آنرا بررسی کرد  وابعاد چند گانه اورا دید  تا به حقیقت  پی ببرد 
یک اتومبیل زاویه های مختلفی دارد  از پهلو از بالا  ویا از زیر  هریک صورت خاصی بما نشان نیدهد  صورت واقعی را 
قتل نفس  جنایت وحشیانه   وتجاوز  به هر شکلی وهر نوعی   به غیر از نفرت وبیزاری  چیزی  بما نمیدهد  یا دروغ  وعوامفریبی  وتقلب های  زشت  وزیان بخش  از طرف مسئولین بالا  تعدی به حقوق  اجتماع است  وبرای گمراهی  مردم بکار میرود   تفاوت فاحش  میان یک جنایتکار  وعوام فریب  این است که فریب خوردگان   برای این دسته از مجرمین دست میزنند وهورا میکشند 
 واورا هادی  ورهبر وخدمتکذار  خود میدانند   وجنایتکار را به دار میاویزند   درواقع فرقی باهم ندارند  
یک سیاستمدار  حق ندارد   اشاعه فکری  باطل خود را وآن احساس غلط  را بمردم تلقین کند  او به جامعه مدیون است  اصول وجدان واخلاق وتربیت  وامانت باو  امر میکند  که آنچه  را که به صلاح جامعه هست  بگوید وبه آن عمل کند 
در حال حاضر ما نمیدانیم اینهایی که حاکمند یا  ملت را دوست دارند ویا دشمنانی هستند برای بردن آخرین سکه  وعین این کفته ها  در باره روحانیون بخصوص وارباب قلم  ومباشرین  مطبوعات  وتمام کسانیکه   داعیه رهبری  مردم  را دارند  وارد است 
ثریا /اسپاتیا / 
نوشتاری  روی تابلت ویران  شده ام که توانستم خط زیبای فارسی را به آن اضافه کنم 
اول ما ژوئن ۲۰۱۸میلادی

وسعت زادگاهم

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
--------------------------

هم از آشتی  راندم سخن  وهم ز جنگ 
سخن گفتم  از هر دری رنگ وارانگ

در تاریخ » کرمان « خواندم که وسعت شهر کرمان باندازه تمام  انگلستان است ، یعنی یک استان باندازه یک کشور وسعت دارد اما مردمی بی حال ، معتاد ، تنبل ، وبی قید  و سخت  چسپیده به مذهب قومی ومذهب ریایی که این روزها بر آنها سایه انداخته است .

هنوز علمای  اخلاق نتوانسته اند  برای تشخیص  بزرگی و شجاعت  و تهور یک انسان  حدودی معین کنند ، بطور کلی ما ایرانیان  مانند علف هرزه بار امده ایم همیشه پدر سایه سنگینش را  روی خانواده انداخته است واز ترس او باید زبان درکام میکشیدیم وهمیشه این پسر بود که قابل احترام و بزرگ زاده وددول طلا بود دختر را باید بگوشه ای پرتا ب کرد واگر زنی هم چند دختر پشت سر هم میاورد او را بخانه پدرش پس میفرستادند بی آنکه بدانند که جرم از طرف پدر وناتوانی ونارسایی آن تخمک  است که نمیتواند یک نرینه  بسازد ! 
بنا براین همیشه هم این ملای ده یا ملای شهر بوده وظایف خانواده ارا روشن میساخته بنا براین دیگر جایی برای اینکه کسی فکر کند سر زمینش ، خاکش نابود میشود ، نبود .
 اراده همیشه تابع تمایلات است  وقوه مجریه  همان خط تمایالاتی است که در انسان قوی تر است و خود پسندی  که  نمیگذارد  شخص یا انسانی صادقانه  بتواند حرف خودرا بزند درحال حاضر هم تکلیف همه روشن است هرکس  جیم را باصدای بلند تکرار کرد جایش در زندان است و شلاق  .بنا براین خشک سالی  و بردن مخازن آبهای زیر زمینی که رگ حیاط آن استان بود امروز انرا به جایی رسانده که مردمش  ( بعضی ها ) علفهای خشک را بجای  گندم نان میپزند  ومیخورندودر استانهای جنوبی تر سگ و گربه را هم میخورند ودر بارگاه بالایی ها  آب اویان از پاریس یا دوبی میرسد وگوشتهای یخ زده مستقیم از پاریس ولندن وشهر های عربی به اشپزخانه رهبری سرازیز میشود  وته مانده اش نیز به دست ریاست جمهوری میرسد که آبگوشتی درست کند وافطاری بدهد !!!! صبحانه رهبر خاویار است .

حال من برای کی گریه گنم وچرا مویه کنم برای آن سر زمین از دست رفته ومردمی که هر لحظه بشکلی بت عیار درمیایند شاعرانمان تنها خودرا درترازوی خودخواهی میسنجند و( چون درحال حاضر مانند زمان قاجار ؛ تنها شاعرانند که حق حرف زدن یا سرودن دارند ) نویسنده ای نیست اگر هم باشد نوشته هایش در پستوی خانه خاک میخورد ، چه بنویسد ؟ از تجاوزها ی گروهی ودست جمعی از مردانی که نمیدانی آیا ایرانی الصل میباشند یا تخم حرام از سر زمینهای دیگری ؟ مردانی ببزرگی یک غول  که انسانرا بیاد قصه های گالیور میاندازد ! از زنانی که تفنک به دست گرفته است  بجای آنکه گهواره کودکی را تکان بدهند قلبهارا نشانه میروند .
شاعران یا باید درمدح رهبری شعری بسرایند وقصیده سرایی بکنند ویا درمدح مولایشان که کسی نمیشناسد اما هستند کسانی که خاک را خوب میشناسند اما خاموشند ! 
تا آن حد به شعور وعقل این مردم توهین کرده وآنهارا گوش بفرمان ساخته اند که مانکنی را با نورهای طیفی وتکنو لوژی ناگهان به وسط جمعیت میفرستند که بلی امان زمان وارد شد!!!! 
خوب ، تو نمیتوانی درگوش الاغ سوره یاسین بخوانی او تنها با سیخونگ و هین وچوش فرا گرفته که کم بخورد وبار زیاد ببرد .

بعضی شبها از شدت گرما  بیدار یشوم وتا موقع چرت بعدی میل دارم بیاد گذشته های  خوش باشم ، نه ! هیچ چیز ی وجود نداشت تنها زمان کوتاهی که من اولین پسرم را به دنیا آوردم درحالیکه از پدرش جدا شده بودم واو تنها تکیه گاه ودیوار زندگی من بود ، بیست سا ل بیشتر نداشتم گردش بردن او ، او را دربغل گرفتن وبه دیگران نشان دادن بهتربین  لحظات زندگیم بود ، کار میکردم اورا وپرستارش را داشتم دیگر به چیزی  نمی اندیشیدم تنها غر غر مادر بود که برو با پدرش آشتی کن پسر پدر میخواهد !!! 
نه آن پدر نبود مردی بود که زن را برای خدمتگاری میخواست با جهازش خوش بود وخوش میگذارنید وسپس رفت به دنبال زنهای دیگری ، من خود یک مرد بودم احتیاجی به یک موجود مضاعف نداشتم واین تنها نقطه زندگی من است که میتوانم بعضی از ساعات غم آنگیز به ان فکر کنم .

روز گذشته داشتم اپرای »مادام باتر فلای « را که بی بی سکینه با دکور مقوایی ساخته بود وفیلم آنرا ببازار داده بود تماشا  میکردم آخرین چیزی که دستگیرم شد جنایت یک مرد خودخواه از سر زمین دلارهای  پشت سبز در برابر عشق واحساس یک بانوی نجیب ژاپونی بود ، بدترین نکته درست زمانی که زن داشت چاقو را به قلب خود فرو میبرد مرد بجای آنکه مانع اینکار شود خودش را کنار کشید تا خون  به شلوار سپید او نپاشد !!! 

این قانو ن مردسالاری درهمه جای دنیا یکسان است وما زنها بیهوده  خودرا آزاده به حساب میاوریم حتی ملکه سرز مینی که آفتاب  هیچگاه درآن غروب نمیکند و مستعمراتش همه جا او   را حمایت میکنند باز زیر سایه مردان است واین مردان هستند که مومیایی او را نگاهداشته تا روز موعود واین مردان بودند که عروس زیبایش را به قربانگاه فرستادند .
حال وسعت زادگاه  من باندازه تمام اروپا باشد چه فایده با مردان معتاد وبیمار روانی وکویری خشک وبی آب که مارهای غاشیه وعقربهای جرار حاکم آنند . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 01/06/2018 میلادی برابر با 11 خردادماه 1397 خورشیدی ! .




پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۷

نیروی پندار

ثریا » لب پرچین « 

میل ندارم گریه کنم ، باندازه کافی گریسته ام  آنقدر که چشمانم را ازدست داده ام وحال پشت دو لنز خوابیده اند دیگر آن حالت خواب آلوده  وهم  آمیز وخماری را ندارند مادرم همیشه میگفت " 
آنقدر گریه بکن تا کور شوی ! 
ومن کور شدم ، این کوری بسیار بجا بود  مجبور نبودم چیزهای منفور وکثیف را درست ببینم از پشت یک پرده تار آنهارا  میدیدم ، پزشکان سعی کردند  چشمانمرا بمن باز گردانند اما دیگر میلی به دیدن ندارم .
در این فکرم  که  » او « با هوشی  کم واندیشه ای محدود  اما در هر حالی نظرش  مسلم بود چون اطرافیانش اورا پذیرفته بودند ، او یک مرد بود ومن یک زن زنی اغوا گر  زنی که میل داشتم مردان را به دور خود جمع کنم اما این من نبودم  بمن نسبت داده بودند،  او عقیده اش را مانند یک تیغه  بران وقاطع  بردیگران تحمیل میکرد  همان عقاید ی که از قبل واز نسلهای گذشته دراو ودر مغز او کار گذاشته بودند  واو درجا بجا کردن  آنها کوچکترین تلاشی نمیکرد ، سر هر موضوعیی رایی واظهار نظری داشت  مغز او لاک ومهر شده بود  واز خارج چیزی  بدان وارد نمیشد  ودر داخل مغز خود نیز هیچ حرکتی  نبود ،  آنچه از میراث پدرانش باو رسیده بود  همه چیز دراین مغز متحجر وجامد بود ، 
اما من جلو میرفتم هر چه جلو تر میرفتم عقب تر میماندم .چون یک » زن « بودم !.

امروز میل ندارم گریه کنم  اشکهایم بخودی خود میریزند  هر پنجشنبه دوبرنامه را میبینم وهر دوشنبه دوبرنامه را آنهم از طریق یو تیوپ چون سایت لایت ندارم واجازه گذاشتن آنرا نیز ندارم امروز سخت گریستم بی آتکه به هق هق بیفتم دو برنامه در باره ناصر ملک مطیعی ودیگری در باره متین فیلمی بنام پل که او بدون کلاه مخملیش  بازی میکرد .
امروز خیلی گریستم بدون هیچ هق هقی وا ز خود میپرسم چرا ما مردم  اینهمه نادانیم وآنهایی که کمی فهم وشعور دارند خائن ؟!

آن روزها از آن مردان بزرگ کم وبیش میشنیدم که  ( اینجا جای زندگی نیست ) خوب شما چرا فرار کردید چرا نایستید تا آنرا بسازید ؟ من زن بودم زن بودم ایجاد اشکال میکرد حال درپای صحبت چند آخوند زپرتی و دیوانه و تهی مغز باید نشست و گریست بحال آنچه را که از دست داده ایم ودیگر به دست آوردن آنها مشگل است .

روزیکه ناپلئون بونا پارت هنوز بر تخت امپراطوری تکیه داشت  از سران قوم  دعوت بعمل آورد تا حل مشگلی را  با آنها درمیان گذاشته  واز میان بردارد  حضار به میل حقیقی خود اعتنایی نداشتند تنها به میل او بلی میگفتند  او سخت بر آشفت و گفت : 
 من شما را  باین  جا دعوت نکرده ام  که هرچه من میگویم  تصدیق کنید  ، بلکه برای این  گرد هم آمده ایم  که نظر ورای خود را  بگوییم  تا بتوانیم  آنهارا در برابر هم گذاشته  و بسنجیم   وهرکدام را که به نفع  مملکت و ملت بود  اختیار کنیم ، امروز از او یک چهره دیکتاتور ساخته اند .به همانگونه که از رضا شاه ساختند .
نه ! میل ندارم گریه کنم اما اشکهایم خود بخود سرازیر میشوند ، نمیدانم چرا ؟! / پایان 
ثریا . اسپانیا » لب پرچین « 31 ماه می 2018 میلادی /.

ملل ایرانی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-------------------------


برفتند  تا روش  رزم دراین بزم کهن 
دردمندان جهان  طرح نو انداختند 

 من از این  بیش ندانم  که کفن دزدی چند 
بهر تقسیم  قبور  انجمنی سا خته اند ...... "اقبال  لاهوری  شاعر پارسی سرای  پاکستان "

هر روز میشنویم در مر کز  وسر زمین  جزیره شیطان ودر کنار بارگاه بی بی سکینه انجمن هایی بر پا  میشود واخیرا این انجمن  برای تقسیم ملل ایرانی درست شده است !! یعنی اینکه آذری جدا کرد جدا شمالی جدا  بلوچ و ترکمن وغیزه جدا جدا و بروند برای آنکه بزنند توی سر و کله  خود و میراث خواران شاهی نیز در گوشه ای غنوده اند وهر از گاهی آهی میکشند ودود انرا بیرون میفرستند تا مردم چندان نا امید نشوند .

امروز  بطور تصادف  دیوان اشعار ( اقبال لاهوری ) شاعر پاکستانی  به دستم افتاد که میسراید :
اگر چه زاده هندم فروغ چشم  من است 
ز خاک پاک  خراسان و کابل و تبریز
وآن نظر ستایش آمیزی که این شاعر  بزرگ پاکستانی  به سر زمین ما داشت  تنها از این بابت نیست که ایرانرا دوست میداشت بلکه  او از همه شاعران بزرگ  هندوستان  حساسیت و خوبی و ستایش خویش را تنها به ایران ابراز میداشت وامروز سر از خاک بردارد و ببیند که چه ایرانی ساخته ایم .

درست مانند هندوستان که پاکستانرا از کنارش درآوردند وسپس بنگلادش را  ایران نیز سر زمین بزرگی است با اقوام مختلف وزبانهای گوناگون محال است یک پارچه بتوانند خودشانرا نجات  دهند  از همین الان خانم مسیح علیزاده بیشتر گفته هایش به زبان گیلکی است دیگری به زبان آذری وسومی به زبان کردی و از همه مهمتر رقص واواز نمایشات خودرا با لباسهای محلی دور دنیا به راه انداخته ان کردستان بزرگ ! خوب تکلیف بختیاری ها هم روشن است با لرها یکی میشوند !  وکرمان ؟ کویر تنها  که همه منابع آن را برده اند  بدون آب  ، بدون هیچ آهی برای خود تبدیل به یک بیابان میشود وسر دردامن برادر کوچکش یزد میگذارد یک کویر بزرگ برای شتر رانی وشتر   شتر فروشی وشتر چرانی  ، وعربستانی جدید در اهواز بوجود خواهد آمد !!!  هم اکنون زمزمه هایی برای جابجایی پایتخت درآن سر زمین محنت زده بر پاست / خوب ناصر خان رفت دیگر نباید تمام سال وهمه هم وغم خودرا برای عزاداری او بگذاریم سرمان گرم میشود وفردا ممکن است آن یکی آن کارگردان بیچاره که چایزه هم از فستیوال  کن  ، گرفت سر ش به آهستگی زیر آب برود وباز مردم درخیابانها برای عزا  داری جمع شوند وغافل از اینکه درخارج  دارند نقشه میکشند تا ایران  را یعنی  مادر مارا تکه تکه کنند آنهم به دست خودی های خود فروخته .
آدم از بی بصری  بندگی آدم کرد 
 گوهری داشت  ولی نثار قباد و جم کرد 
یعنی زخوی  غلامی ز سگان کمتر است
 من ندیدیم که سگی پیش سگی سر خم کرد 

 روز گذشته درد فروانی درچهره آن پیرمرد  مبارز در برنامه " کنکاش : او دیدم دردی که هیچکس آنرا نخواهد  شناخت .
 اکثر ایرانیان در غربت بخاک سپرده شده اند ویا خاکستر آنها در آسمانها ویا در دریاها سر گردان است اما روح آنها چی ؟  اولین قربانی ما ( لیلای ) ایرانی دختر زیبای ایران بود ودومی قربانی برادر او که خاکسترش در بغل خواهر است هر چند مادرشان آن سر زمن را بیشتر از ایران دوست میداشت در حال حاضر هم چندان نگران  تکه تکه شدن ایران نیست کم کم باید چمدان سفر ابدی را ببندد برایش مهم نیست تنها در انتظار یک تشیح جنازه باشکوه با شرکت رفقای خارجی وداخلی میباشد همین نه بیشتر ! 
او قولی را که به آن آخوند" خویی " در کربلا داد بر سر قولش وفادار ماند وچهل سال مارا سرگرم نمایشات گوناگون کرد .بازمانده تاج وتخت ؟! کدام تاج وتخت ؟ آنها درموزه ها جای گرفتند مانند تاج وتخت " رومانوفها " .

نوای من  به عجم  آتش کهن  افروخت 
عرب  ز نغمه  شوقم هنوز بی خبر است 

طبیعت حریص  وهوسباز بشر  لبریز از تمنا هاست   هر قدر تواناتر و سر شار  تر  از غریزه های  زندگی باشد  سر کش تر  وپر تمناتر میشود  تنها یک قوت  اخلاقی یک اجتماع سالم میتواند اورا مهار نماید  درمیان میلیونها انسان کمتر کسی پیدا میشود که خودرا محدود نماید  یا ضعف نفس خودرا  ویا قوت  روح ونیروی اخلاقی جامعه  باید اورا محدود سازد  وعجب هم این قدرت درسر زمین ما کار کرد از میان آن  ملالواط الملک طوسی واخیرا یکی دیگر که درنماز خانه مدرسه با دان مشروب به کودکان بیگناه به آنها تجاور میکرد !! او هم بخشوده خواهد شد تجاوز درآن سر زمین به ما وناموس وحیات یک بشر امری طبیعی است و پیش پا افتاده .
هنر برای آن افریده شد که بش را از فساد نجات بخشد زمانیکه هنری درسر زمینی بمیرد فسا دوکثافت جای آنرا خواهد گرفت .  یک سر زمین زمانی به رشد عقلی کامل میرسد  و میتواند طالب آزادی باشد  که مردم آن  کاملا به رشد عقلی رسیده باشند  ملتی را به میل خود راه نبرند . ملت ما ، ملت  ایران درمیان گود زورخانه وفاحشه خانه ومردان قلدر کله پاچه خور وحلیم صبحانه خور گم شد دیگر کمتر میتوان دررگهای یک یک آنها خوی ایرانی یافت مگر همان ایلیاتیها که از این  تجزیه  بیشتر لذت میبرند ومیل دارند خودشان باشند وبا دیگری در نیامیزند . این سزا ی ملت ما نبود .
بوعلی  اندر غبار  نافه گم 
دست رومی  پرده مخمل گرفت 
این فرو تر رفت  وتا گوهر رسید 
او بگردابی  چو خس منزل گرفت 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرجین « 31/05/2018 میلادی  برابر با 10 خردادماه 1397 خورشیدی !

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۷

قیصر

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

تا که خفتیم ، همه بیدار شدند 
تا که مردیم همگی یار شدند 

قدر شیشه بدانید که هست 
نه درآن لحظه که افتاد و شکست ؟

این چند خط را پسرم برایم فرستاد ودنبال گوینده وشاعر آن میگشت که متاسفانه منهم با همان نیمه معلوماتم نتوانستم باو پاسخی بدهم  و درواقع نمیدانم  این اشعار از چه کسی است .
امروز  به برنامه » کنکاش »  اقای رییسی گوش میدادم ودیدیم که ضمن ابزاز همدردی برای مرگ ناصر ویاد واره ای از او ودر عین تحسین  شخصیت واو درباره قیصر نیز گفته هایی داشت که پر بیراه نبود ونقش کلیدی  محسن چریک وده نمکی را برای کنار گذاشتن این غولهای سینمای گذشته را نیز برایمان تشریح کرد ، ما ایرانیان همیشه در یک فضای سنتی وقیصری زندگی میکنیم چه درگذشته ، چه درحال  که دوران  آنارشیزم است وچه درآینده چرا که که هنوز نتوانسته ایم خودرا از چنگال خویش برهانیم .
 او معتقد بود که با ساختن فیلم قیصر اولین کلید آنارشیزم وچاقو کشی وناموس پرستی وخفه کردن زنان  زده شد .

شب گذشت داشتم زندگی > آناتول فرانس > نویسنده بزرگ فرانسوی را میخواندم  ناگهان فضای داستان  عوض شد برگشتم  برگهای کتاب  را یک بیک چستجو کردم  ودیدیم از صفحه 271 تا صفحه 391  افتاده است ! مانند برگهای خزان !واین کتاب درسال 1342  به چاپ رسیده بود  مترجم ونویسنده آن نیز شخصیتی بزرگ وستودنی بود .
بر گشتم به هما ن دوران  وبه همان  زمان  مثلا آزادی اندیشه وآزادی زن وآزادی موسیقی وغیره ! دیدم  نه ! چندان هم آزاد نبودیم همه دربند ونخ وریسمان سنتها دست وپایمان بسته بود تنها دو روز نامه داشتیم وچند رنگین نامه برای زنها که مد وارایش ومعرفی مشاهیر ، تنها  برنامه رادیو خوب بود  آنهم گاهی نه همه وقت ! دیدم هنوز باید از کنار خواهر شوهر چادری رد شد بی آنکه دست تو به چادر نماز او بخورد وا و را نجس کند ! وچه زود هم عوض شدند  پیراهن های دکولته ویقه با ز واستکان ودکارا کنار گذاشتند وبه زیر چادر مشکی رفتند مکه رفتند کربلا رفتند و غیره وبا خانواده های مجتهدان پیوند بستند پیوندی نه چندان درست وحسابی پیوند حاجی بازاری با پس مانده قاجاریه ونوه فلان ملای ده کاشان ! یک آش شلم شورا و در این میان من با کتابهایم سر گردان آنهارا به درون  اطاق خوابم حمل کردم  ودرهمانجا میخواندم واین آخرین ها مجله تماشا بود  / هفته نامه جمعه بود ! ومجله دانشمند درهمین حدود معلومات ما رشد میکرد اما جامعه سنتی سخت جلوی همه را گرفته بود .
بهر روی  این خواب پریشان  وناراحت  دیگر مجالی برایم باقی نگذاشت  حال اکتفا میکنم باین ابیات که هنوز تا هنوز است گوینده آن نامعلوم است یکی میگوید متعلق به عطار است دیگری میگوید متعلق به مثنوی کبیر و مولاناست ! تا شما چه بگویی ؟!.

در کنار دجله  سلطان بایزید 
بود تنها فارغ از خیل مرید 
ناگه آوازی زبام کبریا 
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا 
میل آن داری  که بنمایم بخلق 
آنچه داری درمیان کهنه دلق 
 تا خلایق قصد  آزارت کنند
تیر باران بر سر بازارت کنند

در جوابش گفت  میخواهی تو هم 
 شمه ای از رحمتت سازم رقم ؟
تا که مردم  حق پرستی کم کنند 
از نماز و روزه و حج رم کنند 
بازش امد  کردگار  اندر سخن 
 نی زما و نی زتو  رو دم مزن !
-------
 بنابراین تا بازار ریا وفریب رونق دارد انسان از راستی ها بیزار  و فرار میکند دروغ ها رنگین کمانند راستی وحقیقت  تنها مانند یک آسمان صاف بی لکه میباشد .ونهایت سخن دراین جاست  که آیا  این افراد  عجیب وغریب که از طبقات گوناگون  اجتماع سر درآورده  ومیخواهند به قدرت برسند  آیا داری افکار سیاسی خاصی میباشند یا هر دم بیل ؟! 
متاسفم همان هردم بیل بهترین  صفتی است که باین آقایان وبعضا بانوان چادری و محجبه میتوان داد . پایان 
ثریا ارانمنش » لب پرچین « 30/05/2018 میلادی  برابر با 9 خردادماه 1397 خورشیدی !/.

سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۷

برتولد برشت

ترجمه از یک مجله قدیمی آلمانی ، که :
توصیفی از این نمایشنامه نویس آلمانی  کرده همچنان  که درباره بودلر ،  کافکا ،  داستایوسکی ، پل گوگن ، و دهها هنر مند  قدیمی دیگر را که بخاطر ندارم .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
او ، 
به هیچ شیوه ای  تن در نمیداد ،  هیچ اندیشه ای را  از پیش  مسلم نمیدانست ،  آدمهارا مطالعه میکرد ،  وچیزهایی در آنها میافت  که دیگران نیافته بودند  انسان برایش مقوله ای بود  در خور بازرسی دائم ،  هیچ نظر و پاسخی آماده  برای قضایا  نداشت .
نبوغ فکر ی او چنین تفسیر میشد :
آنچه که از دیگران اقتباس  شده است  ، نه آموختنی  است ونه  یاد دادنی  ، آنچه  به عمیقترین  خصوصیت  شخص تعلق دارد  عادات  را شکافتن  ودر قالب  عادی ترین  حوادث  شگفتی هارا  نمایاندن ،  اما  نه برای اینکه  ناظرین حیران  و مسحور  شوند ، بلکه  برای اینکه تغییر پذیرند .

در کارهای خود  داوری  سختگیر بود  ، شعر او  مانند  نقشی بود  که بر مرمر کنده باشند ،  خواننده را به تعمق  وا ندیشه میکشانید ،  انسانرا را در فاصله ای  قرار میداد که ابعاد  او را بهتر  بتوان دید ، 
دور از محفظه قرارش میداد  تا بهتر شناخته شود  وهاله ی رویایی وپندار حائل  واقعیت  ابعاد  قرار نگرفته  و ما را نفریبد .

نخستین شعر های   عصیانی خود را همراه  گیتار  میخواند  از منجلابی  که اشعارش میافرید  لذت میبرد  و بسختی  احساس تنهایی میکرد  نیروی  غریزی  را با هم آغوشی  دختران و ستایش مرگ  درهم میامیخت .
فریاد تحقیر جامعه  را دراطراف  خود بر میانگیخت  اما این خداوند مستی وعیاشی  که لذات زندگی را را با آزمندی  مینوشت ، چون  سگ بی پناهی  در جنگلی  دور افتاده  جان میدهد .
 سینه سیاه زمین را میبوسد  وبا طبیعت  بیجان در میامیزد  .
بر شت هر گز  نتوانست خوبی فرشته سان و دروغین  بشر را بپذیرد  ، حتی  شریفترین  آنها سهمی  از ضعف و  .بدی  ها را دارند ..... ترجمه دکتر میم . جلالی .
--------------------------
دنبال مجهول 

روح مضطرب من نگران است ومیگردد ، جستجو میکند ، میخواهد  ، چه میخواهد ؟  اگر میدانست چه میخواهد  آینقدر نگران نبود ، پی یک مجهول میگردد ، تشنه است  اما یک تشنگی مبهم  تشنه نامعلوم  تشنه مجهول  تشنه سراب  تشنه آبی که بر سطح  کره خاکی نیست .
هنگامیکه انسان جوان است  هنوز نمیداند  که  این مجهول نیست  ، حیال میکند  یک مجهولی وجود دارد که روح اورا سیراب میکند  اما چنین  چیزی وجود ندارد  اشعار   حساس ، وموسیقی های خیال پرور  وافسانه های زیبا را تنها همین تشنگیها به دنیا داده است .پایان 
ثریا/ اسپانیا / سه شنبه 28 ماه می 2018 میلادی /