سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۷

خطر رسانه ها

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
----------------------------


سر بسویی میکشد مارا  درین ره  ، پا بسویی
 عقل آخر بین  ، بسویی  بی پیراگیها بسویی

مرغ سرگردانم و بازیچه  طوفان هستی 
هردمم ساحل بسویی میکشد  دریا بسویی


به سبک  معلمین گذشته  که میگفتند  » کلمات  لغات عرب  بر سه گونه است  :
اسم /  فعل وحرف !
حال امروز   بسیاری از روزی نامه ها  بمدد تکنو لوژی کاهش یافته است  ودر عوض  دوربینی وبلند گویی  وارگانهای خصوصی و حزبی و نمایندگی ا زطرف  بزرگان بسوی مردم بیچاره و زیرستم سر زمین ما  سرازس میشود  آنها در بیرون آش میخورند و قاشق خود را درون  ظرف بقبه میگذارند تا خیس بخورد .

اگر من میدانستم علت اینهمه ستم به همنوع و سیخونک فرو کردن به پیکر دیگری چه ثمری را ببار میاورد  ؟ خیلی خوب میشد !× البته امروز بازار خرید وفروش برده رواج کامل دارد  این ارگانهای تازه شکل گرفته با کلمات و گفته های خود بیشتر از روزی نامه ها  وموثر تر از آنها درافکار عموم مینشیند وعده ای معلوم الحال ازاین موضوع, استفاده کرده و در عین آنکه مثلا برنامه( مبارزه ) خودرا در راه استقلال میهنشان صرف میکنند اما درواقع هرکدام یک سوزن جوالدوز برداشته به یکدیگر فرو میکنند .
اگر من میدانستم علت دشمنی آن » پیر « با مثلا آن فرهنگی اهل وین ویا آن جوانی که دارد دست تنها بایک  دوربین مبارزه میکند  چیست ! خیلی خوب بود حد اقل مرا نیز دراین دشمنی ها شریک  میدانستند . 
آن روزنامه نگار که امروز صاحب دم ودستگاهی در شهر لندن نشسته وخودرا واقعا سرور انسانهای  فرهنگی میداند وسابقه  درخشانش بر همه روشن است ، تکلیف  ما با او کاملا باز واو را از زندگی روزانه خود رانده ایم حتی صفحات  آنرا باز نمیکنیم او خودش را به معرض فروش گذاشته هرکس بیشتر بدهد روی به آن سوی قبله مینماید اما این یکی در کسوت « پیر « آمده واوائل من سخت به سخنان وگفته های او گوش میدادم اما امروز تنها درین گمانم که یکی از ملاهای مکلای خارج نشین است وهنوز بای بسم الله را باز نکرده ودرودی نگفته لبه تیز کارد خود را بطرف  آن یکی وآین یکی  وآن شاعر پرتاب میکند وسپس مینشیند نوشته ها ی طرفدانرانش را میخواند ، من اویل گمان میبردم  مردی است معلم ودانشمند وحال برای روزهای پیری وسرگرمی دارد در گوشه ای نان خودش را میخورد اما شب گذشته که از  فشار گرما وتشنگی ودمای هوای اطاق بیدار شدم ونشستم به تماشای برنامه او ونیمه کاره   تابلت را خاموش کردم  دیدم نه ! یکی از همان مامورین سر سپرده مانند بچه خوشگله لندن نشین است درحالیکه من با تمام وجودم از برنامه روزهای دوشنبه اشکها ولبخندها لذت میبرم ادب و به نزاکت وگفتار  آن مرد شاعر نیز حرمت میگذارم بخاطر سن بالایش ومتانتش وادبش که کمتر درمیان ما ایرانیان دیده میشود ، گویی این یکی إآمده همه  آردهای بیخته را خمیر کند وشکلی بدهد به همان شکلی که ( آنها)میخواهند .
دیگر کم کم دارد حالم گرفته میشود  .

روزی از یک خانم ارمنی  پرسیدم که چرا شما نمیتوانید سر زمین خودتان را  پس گرفته وبسازید  ؟ درجوابم گفت : 
برای آنکه همه میخواهند رهبر شوند . سر انجام آنها توانستند سر زمینشانرا  پس گرفته و امروز ارمنستان جدا شده از ایران واز روسیه  سابق برای خود سر زمینی است که توریستهای فراوانی را بخود جلب کرده است اما ماهنوز نشسته ایم  وسوزن به پیکر دیگری فرو میبریم مگر چقدر قیمت دارید ؟! 

مطبوعات ورسانه ها  بدون شک  تواناترین  ارکان یک حکومت را تشکیل میدهند  و میتوانند واقعا یک دموکراسی را پیاده کنند ،  ویکی از موثرترین  عوامل هدایت افکار  وزنده کردن شعور دیگران است ، حال ما این همه دستگاهها را دراختیار گرفته برای هوسهای دیگران کار میکنیم ودم از میهن پرستی میزنیم  وعجب آنکه  در مترقی ترین  آنها  افکارشان  خیلی پایین تراز سطح سیاست جوانان داخل کشور میباشد .

چرا ما نباید با یک مرام  ویک مقصد منظم  بتوانیم  پارلمانی را بوجود بیاوریم  و مجلس وعظ وروضه خوانی را برچینیم  ویا  خودرا درمیان گود زورخانه قهرمان نبینیم  وحق حیات به دیگران بدهیم وحق اندیشه را ؟!.
 .
امروز دیگر نکاه من به آنها نگاه به یک فاضل ودانشممد نیست نگاهی است به سفیه های رنگ وا رنگ  ویا رنگ کارهایی   که هر رنگی را باو دستور بدهند بر دیوار ذهن دیگران میمالد 
دیگر قریحه وذات و خوش گویی ولذت  مبارزه در سخنان این جماعت دیده نمیشود  ، هرچه هست نوشته هایی است که برایشان تهیه کرده و روی مونیتور آنها گذارده اند وآنها طوطی وار میخوانند وازهمه بدتر  با نشان دادن کشتارها  و جرم ها و کتک زدن ها  در تشویق دیگران میکوشند  و آن جوان نادانی که در پای تلویزیون در گوشه اطاقش نشسته به تویی که گمان میبرد مردی صلاح جو میباشی گوش میسپارد و مببیند  چگونه گرد نفاق  را پراکنده وبر درو دیوارها میپاشی و  هر دقیقه  تو رنگ عوض کرده ای از این شاخه به آن شاخه میپری ، ا و سر انجام ناکام دست از مبارزه خود میکشد .
هر روز من شاهد این نفرت پراکنی ها  درمان این قوم هستم  عده ای خود قروخته  یا در زیر سم اسبهای اعراب ویا درخدمت بی بی سکینه از این جماعت وحشی که بر سر زمین ما حکومت میکنند و سواد آنرا ندارند تا نام خود را بنویسند حمایت  وبردگی  خود را به ثبوت میرسانند وابراز  میدارند . 
بلی درکنج خارج نشستن وپول  مفت گرفتن وته دیگ زعفرانی خوردن  را باچلو مرغ لذتی دیگر دارد ، نه درمیان گودال ونه خارج از معرکه . وامروز همین شما ها عامل  جهل ونادانی بیشتر مردم ایران شده اید وایکاش آنهارا بحال خود رها میساختید . 

وما در میان دو سنگ آسیا گیرکرده ایم یا تملق  ، یا منفی بافی  که هر دوی آنها برای جامعه مضرترین  واز سهم مهلک کشنده تر میباشد  ومردم روزهایشان را به غلفت  ونادانی ویا غروز وبی اعتنایی ویا اعتیاد وفساد میگذرانند وعشرتکه های  بزرگی در گوشه وکنار شهرها زیر نظر همان واعظین که جلوه گر منبر میباشند ، شکل میگیرد وشما با گفتارهای سخیف ولب ولوچه های ماتیک مالیده خود منفی بافی را  هر روز تشویق میکنید  وراه مبارزه را میبندید چرا که آن دولت با پول توانسته برده های زیادی را خریداری کند حال یا با سم مارا خواهند کشت ویا به کمک شما با زهری که بر شعور وایمان ومغز ما میریزید .پایان 

هم از آشتی راندیم وهم زجنگ 
سخن گفتنم  از هر دوی رنگ وارنگ 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 29/05/2018 میلادی / برابر با 8 خردادماه 1397 خورشیدی /..

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۷

ناصرخان !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
----------------------------

ای دل  طریق رندی  از محتسب بیاموز 
مست است  و در حق او  کس این گمان ندارد

احوال گنج قارون  کایام داد بر باد 
در گوش دل فرو خوان  تا زر نهان ندارد 

گر خود رقیب شمع است اسرار  از او بپوشان 
کان شوخ سر بریده  بند بند زبان ندارد .........» حافظ«

گذاشتم همه بنویسند همه بخوانند و همه بگریند  وسپس من مانند همان نان سوخته ته دیگ  بالا آمدم تا بنویسم که ......
تنها ترا کنار نگذاشتند  چهل سال تمام  ، هفتاد میلیون ایرانی را کنار گذاشتند ، آنهم آدم های بی سر وپای و گرسنه و گدایان شهر که ناگهان به سفره ای پر برکت رسیدند حتی نمیدانستند چنگال را به کدام دست بگیرند  ، حتی سواد خواندن ونوشتن نداشتند مشتی عمله  بچه باغبان وبچه حرامزاده که هیچ کاری از آنها ساخته نبود و تنها در» حوزه « باز بود تا بروند  آیت الهی بشوند ! وشدند !

گذاشتم هیجانها  و شورشها فرو کش کند بعد بنویسیم که در آن خانه در انتهای آن کوچه خیابان شیراز درونک ما همسایه بودیم ، من از دوران نوجوانی با فیلم چهارراه حوادث  مانند هر دختر جوانی عاشق تو شدم . اما این عشق از همان مرحله نگهداری عکسهایت بیشتر جلو نرفت . 
تااینکه شنیدم با خواهر زاده مرحوم حجازی  ازدواج کرده ای ، بسیار بجا بود  مهین بانو به تمام معنا بانوی شایسته واهل معرفت بود ...... سالها گذشت ومن با همسرم درکوی شما هم خانه شدیم  وکم کمک رفت وآمد ما شروع شد رفت وآمد زنانه ، عباس شباویز درکوچه پایین تر مینشست  وخانی فیلم بردار درانتهای کوچه دیگر ! 
هنگامیکه بخانه شمامیامدم با دیدن  تو بی اختیار سرخ میشدم ویک سلام زیر زبانی ورد میشدم اما درچشمانت شرح اشنایی را میدیدم لابد از خودت میپرسیدی " قبلا این زن را کجا دیده ام ؟ 
روزی که قرار بود  فیلم قیصر را در سینمای نیاگارا برای اهل فضل وسانسورچیان نشان بدهند تو ومهین بانو ومن و..... که دوست وخریدار فیلمهایت بود در کنار هم جای گرفتیم وزمانیکه  چاقو رابر پشت سرت گذاشتند وتو قهرمانانه بر زمین افتادی مهین بانو اشکهایش فرو ریخت وچشمانش را بست واین آخرین دیدار ما بود ، چرا که کم کم من داشتم بسوی غرب میرفتم از انقلاب درونی وخانوادگی !! هنوز خبری نبود هنوز بویی از آتش زدن لاستیکها نبود و هنوز شعله ای بر نخاسته بود که من رفتم برای همیشه .
وسالهای بعد که برای کارهای شخصی به ایران برگشتم  یک روز تمام دور ( ونک ) وده آنجا طواف کردم تا شاید آشنایی را ببینم ، حتی آن خانم سلمانی در بالاخانه ده ونک نیز نبود آن رستوران با باغ با صفایش و کشک بادمجان معروفش نیز دیگر نبود هرچه بود خاک بود ، زباله بود وبوی تعفن ، یک روز تمام به یک یک خانه هایی که آن روزها میرفتم ودوره داشتیم سر زدم ، گویی به شهر ارواح پای گذاشته بودم ، تنها گاراژ خانه تو باز بود با شیرینهایی که جلوی پیشخوان چیده بودی ، دیگر از آن چهره زیبا وآن چهره سینمایی خبری نبود ، مردی پژ مرده کمی فربه وعصبی با چشمان فرو افتاده  ، بی آنکه اشنایی بدهم  گذشتم وگریستم . بر حال خودمان ودانستم که به زودی تو هم به دنبال مهین خواهی رفت .
در شهر ی ویران شده ، سر زمینی ناشناس ومردمی که ابدا آنهارا نمیشناختم تنها جایی را که احساس امنیت میکردم خانه ( پسر معینی کرمانشاهی ) بود که نسبتی با همسرم داشت ، در آنجا شعر تازه معینی را که درقاب خاتم بر روی بخاری خودنمایی میکرد  کپی کردم ( خویش ، خویش , ) وتو چگونه با لذتی تمام آنرا میخواندی گویی از دل تو برخاسته بود /
برده دارن روزگار چوپ حراجم زدند
اولین دستی  بر آمد من خریدم خویش را 

اما او چندان مانند نو بکنار زده نشد توانت  چند کتاب را نیز به چاپ برساند وحلقه گلی بر گردنش بیاویزنند  او به کمبریج به نزد ما آمد وچند کتابش را نیز امضا کرد وبمن یا بما داد!  ما با خانواده او  خیلی بهم نزدیک بودیم در پیک نیک ها ، در سفر ها  در رستورانها ،  او راضی بود از زندگیش راضی بود مانند تو فرسوده نشد نا امید نشد وعمری طولانی هم داشت .وایکاش تو نیز خاطرات خودرا نوشته باشی !؟.

خوب ، حال دیگر راحت واسوده دربستر ابدیت بخواب  تو برخواهی گشت این قانو ن طبیعت است هیچ چیز از هیچ زاده نخواهد شد وهیچ چیز نیز نابود نمیگردد شاید تغیر شکل بدهد ، شاید تو روزی در کسوت جوانی زیباتر ورعنا تر با زگشتی و شاید روزی دوباره ایران ما مانند یک نگین درخشان درخاور میانه باز درخشید وچشمهارا کور کرد . آنگاه من خواهم آمد وبر سنگ مزار یک یک شما بوسه خواهم زد بر تربت پاک  و خالی از هر الودگی تو . روانت شاد .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 28/05/2018 میلادی برابر با 7 خرداد ماه 1397 خورشیدی / اسپانیا .


یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۷

سلسله داران !

ثریا  اسپانیا » لب پرچین «!

گفتم ، خوب ! چه عیب دارد  بعداز بر چیدن نظام نکبت ومنفور سلسله  » شاه عباس  فخر آور روی کار بیاید ؟ " حد اقل نشان میدهد که سلامت است  ما هرچه پادشاه داشتیم ویا رهبر همه یاسوزاکی بودند ؛ یا بواسیری ویا بیمار کلیوی و پروستات  همه را بقول معروف با دوشاخ زیر گلویشان نگاه داشته بودند  ، ـتنها یک پادشاه سلامت  و ورزش کار  داشتیم یک پدر وپسر که آنهارا با خلخالی  و خمینی ورهبری بیمار تریاکی عوض کردیم ، حال من میل دارم از فردا برای پادشاهی سر زمین ایران برای سلسله فخر آور تبلیغات کنم !
گفت  " عجب احمقی هستی ، باز از آن کارهای عجیب وغریب ورویاهای  احمقانه ات میخواهی خودت را مضحکه دست این وآن کنی !
گفتم ، کدام این وآن ؟ تو بر گرد نگاهی به تاریخ بیانداز پس از سامانیان  غزنویان تاختند بردند وخوردند ، آیا سلسله ای بجای گذاشتند ؟ ترکان عثمانی، سلوکیان یونانی ودست آخر سر سلسله دروایش ابو قندی صفوفیه که این تحفه ها را برای ما بجای گذاشتند ، درویشی ، بیحالی ، تریاک کشی بنگ وحشیش وخشتک مالی دروغ ریا دزدی بی ناموسی بقول مش قاسم خدا بیامرز ایران را تبدیل به یک زندان بزرگ ساختند ، من همان اوایل انقلاب که درلندن بودم وگفتند همه چیز جیره بندی شده وباید دفترچه بسیج داشته باشید وبا کوپن  برا ی مواد غذایی توی صف بایسیتد بیاد دوران بدبختی استالین افتادم وگفتم ، که رفتیم دردست روسها وتمام شد جناب توده ای نفتی  که به همراه  همسر توده ای اش وپسران توده ای اش   درحالی که فین فین میکرد گفت :
چه میگویی خانم ، ما تازه آزاد شدیم !!! 
خندیدم وگفتم روی فرا خواهد رسید که یک چمدان پول به دکان نانوایی ببرید برای خرید یک نان سوخته سنگگ ، 
بهر روی با آن توده های نفتی سخت مرافعه مان شد وکتابهایش را باو پس دادم درحالیکه حاشیه نویسی مفصلی هم در زوایای آن گرده بودم یعنی هرچه فحش دلم خواست داده بودم .
خام اشراف زاده ای با کادیلاک سپیدشان با لباسهای ابریشمی ساخت مزون های معروف   بافتنی به دست آمدند وگفتند "
تو سخت دراشتباهی   همه چیز عوض شده درحالیکه عکس بزرگ خمینی را در اطاق بزرگ یعنی تالار نشیمن خود نصب کرده بودند وزیر آن یک پیانوی بزرگی خود نمایی میکرد !!!

گفتم مرغ یک پا دارد هرچه شما بگویید  بیهوده است من شاه را دوست دارم وشما احمق ها او را بیرون کردید نا بیشتر به نان خشک برسید من سیرم احتیاجی ندارم خودم را به معرض فروش بگذارم / وشد آنچه که باید بشود .

حال میل دارم آخرین سکه ای را که برایم باقی مانده درراهی خرج کنم که دوست دارم  میل دارم که ( سلسله فخر آور ) روی کار آید واز هیچ کاری هم فرو گذار ی نمیکنم هرکس هم بمن فحاشی کرد جوابش را با فحاشی خواهم داد این بار این منم که فریاد میکشم ونمیگذارم شما تصمیم بگیرید .
با نگاهی به تاریخ ایران  تنها یکبار از روی حقیقت بیاندازید  غیر از امیر کبیر ما چه کسانی راداشتیم تا به آنها بنازیم ؟!  وحال این مردک لندوک بیمار با کیسه ادرار ومدفوع وعصا با مشتی دیوانه که اطرافش  را گرفته اند حاکم بر سرنوشت ملتی  شده اند که لیاقتش این نبود .

 مردک آخوند مکلا میگوید امریکا را  یک خراسانی کشف کرد آنهم درصدا وسیمای بزرگ جمهوری ، دیگری با حضرت امام زمان نان ترید وآبگوشت خورده  چون اطراف حرم رهبر را خوب جارو میکند . آخر تا کی میخواهید همچنان کره خر باقی بمانید  والاغ از دنیا بروید ؟ 
چند تا فسیل ماقبل تاریخ هم در بیرون دارند سرتانرا گرم میکنند با تاریخ سازی  ، بلند شوید بیدار شوید .

مرحوم دکتر  شهریار عدل  محقق عالی مقام ایرانی  مقیم پاریس  یک مقاله دریکی از روز نامه ها  نوشته بود  تحت عنوان  ( سلسله  عباس میرزا )  گمان کنم دوتای آنها به همان بیماری بواسیر وپروستات از دنیا رفته اند وحال سومی را میخواهیم بر تخت بنشانیم حد اقل کمی روحیه پیدا کنیم چقدر رهبر پیر و وامانده وازکار افتاده ببینیم ؟
البته خودایشان چندان اطلاعی  از این تبلیغات حقیر ندارند ودرجایی گفته بودند پس از آزادی ایران من سیاست را میبوسم وکنار میگذارم میروم تا کتابهایم را بنویسم اما مگر ما میگذاریم پس اینهمه مبارزه وبرپا  ساختن کنگره ونوشتن قانونی اساسی  وسخن رانیهای  پی درپی بدون وجود شخص شما برای ما  لطفی دارد ؟! خیر قربان مرغ بریان یک پا دارد  پای دیگرش را گرگها خورده اند . .
نه ، میل ندارم بشما لقب شاه عباس سوم را بدهم  بلکه اولین سلطان امیر عباس  بهتر است  بنابر این زنده باد سلسله فخر آوران .

اضافات : اگر هم ملت میل داشتند شمارا به ریاست جمهوری برگزینند  عیبی ندارد رییس جمهور مادام العمر فرقی با شاهان مشروطه ندارد !.مانند همه کشورهای امریکا لاتین مانند کوبا ، مانند ونزوئلا ! سرتان سلامت . با تقدیم بهترین  آرزوها ! ثریا / اسپانیا / 
پایان 

دیوانه

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-------------------------------

کسانی در دنیا هستند  که درهر چیزی  جنبه های بد وزشت را پیدا کرده  ،  جز شر و زشتی  چیزدیگری نمی بینند ،  دسته ای در مشاهدات خود  خوبیها وزیباییها را  میجویند  ومردمانی که از بیخردی  برخوردارند  جنبه های مضحک وتمسخر آمیز  قضایارا بیرون کشیده  وبر آن میخندند  در حالیکه بهتر آن است که بر زشتیها وپلیدی ها ی خود  لبخند بزنند ، خیلی ار انسانها ازا ین موهبت خالی میباشند   که بتوانند  درست همه چیز را ببیند .

عده ای کمی هوش  و کمی اندیشه دارند  اما در هر موضوعی نظرشانرا قطعی میدانند  وچون تیغی برنده آنرا برگلوی دیگران فشار میدهند  درهر موضوعی رای خودرا ابراز میدارند  و درآن هیچ جای شک و شکایتی هم باقی نمیگذارند  گویی که همه مغز  وشعور او دریک محدوده لاک ومهر شده ودیگر باز نمیشود ..

 گاهی انسانها در مواردی اشتباه میکنند واگر باین اشتباه ود واقف شده واظهار پشیمانی کنند بیشتر مورد محبت قرار میگیرند تا اینکه بکلی خودرا به بیراهه بزنند  ، انسان هر چقدر هم  دانا وبا شعور باشد  گاهی اگر کاری کرده که برخلاف ایده وعقیده جامعه بوده  بعد از تذکر دادن باو کمی شرمنده میشود اما عده ای آنچنان به عقاید پوسیده خود دو دستی چسپیده اند  که باید از صدها کوه و کمر و گدار عبور کرد تا به مغز علیل آنها گفت که :
راهت را اشتباه میروی ویا رفته ای .

هیچ انسانی تا آن درجه به مرحله کمال نمی رسد که اشتباهات خو را بپذیرد  ومرا بیاد این بیت از  شعر صئب تبریزی میاندازد که "
مالش صیقل نشد آیینه  را نقص جمال 
پشت پا  هر کس خورد  درکار خود بینا شود 

 این دنیای  هستی واین زندگی  مطابق  آنچه که تا امروز  عالمان بما آموخته اند  یک بعد خسته کننده  ومتحد الشکل است ، طبیعت بیرحمانه بر تو میتازد ترا کسل وخسته میسازد  آنهم زمانی که دیگر فرا میرسد که خودرا شناخته ای ومیل داری راهی را برگزینی که آرزویش را داشته ای  ، طبیعت با شنکش تیز خود سر راه تو می ایستد  آنچهرا که از روز ازل با درد وخستگی بتو داد پس میخواهد باید یک بیک را تحویل دهی گویی امانتی در نزد تو بوده وحال باید آنهارا تحویل دهی چیز هایی را که یک  عمرباتو بودند وتو با آنها بسر برده ای ، جوانی / شادابی/ وطبیعت به ویرانی خود مشغول میشود  اول آنرا که ا زهمه زیباتر وبیشتر به آن احتیاج داری از تو میگیرد " چشمانت را " 
حال باید با کمک دو نعلبکی بزرگ آنهارا بیارایی / سپس دندانهایت  را  بجای آنها باید دندان گاو یا گوسفند بکاری  / موهای افشان وپریشانت را تحویل زمین دهی  / بجای آن باید کلاه گیس بر سر بگذاری / وکم کم وارد پیکر تو میشود از معده شروع میکند تا به انتهای روده بزرگ برسد ، دربعضی ها این شانس  وجود دارد که اول مغز وشعور آنها را میگیرد اما فاجعه زمانی اتفاق میافتد  که مغز تو مدام درحال کار وفعالیت  است و قلبت جوان و می طپد وتو ؟!

شب گذشته داشتم  داستانی از " گی دو مو پاسان " نویسنده فرانسوی میخواندم   بنام " دیوانه " مردی که عاشق اشیاء عتیقه بود وهمه زندگیش را درراه جمع آوری اشیائ عتیقه صرف کرده بود آخرین آنها میزتحریری بود  شاید متعلق به سیصد سال قبل با کنده کاریهای زیبا وشکلیل  ، آنرا درگوشه اطاقش جای داد  اما هربار بلند میشد ودستی بر روی میز میکشید وکشوهارا باز و بسته میکرد در بین این باز وبسته کردن کشو ها چشمش به یک کشوی مخفی افتا د ، با هر سختی بود آنرا باز کرد درون آن رایحه عطری عجیب  به مشام میخورد وپاکتی را یافت که درونش چند تار موی بلند وطلایی بشکل یک گلاله ابریشمی با نخی بسته شده بود دستی بر آن موهها کشید وآنهارا بویید واز آن تاریخ عاشق صاحب آن موها شد ، عاشق زنی که دیگر دراین دنیا نبود هرشب موها را به درون رختخواب میبرد ومانند یک عاشق دلسوخته آنهارا میبوسید ومیبوید ودر خیال زنی را مجسم میکردبا بالای  بلندی که بر او ظاهر میشد همه زندگی او دراین عشق بیهوده گذشت وکارش به جنون ودیوانگی  کشید شغل خودرا از دست داد وسرانجام راهی تیمارستان شد درتمام مدت با آن زن نامریی گفتگو میکرد و گیسوی پریشانرا که حال دیگر خاک آلوده  وکثیف شده بودند میبوسید واشک می ریخت .

امروز صبح هنگامیکه سر از بستر برداشتم ناگهان گفتم ..... مرا در آغوش بگیر ، بتو سخت محتاجم ، چشمانم را که گشودم کتاب درمیان دستهایم بود ومن با چه کسی حرف میزدم ؟! خوب ..... یک دیوانه با چه کسی حرف میزند ؟ خودم خوب میدانستم .پایان 

آتش عشق آمد  و آب و هوا  بر خاک ریخت 
پرتو یزدانی  آمد ،  دام اهریمن بسوخت

سینه آتشگاه  آن نار است کز وی یک شرار
شامگاهی  لحظه ای  در وادی ایمن بسوخت .........رشید یاسمی 
------ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 27/05/208 میلادی برابر با 6 خردادماه 1397 خورشیدی !

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۷

دلنوشته امروز

امیر !
اگر روزی به آرزوهایت رسیدی وبر تخت نشستی فراموش مکن که خدمت به زیر دستان اولین کار توست جمع کردن تهی دستان وسیر کردن شکم آنها اولین کار توست ! آنگاه تاج بر سرت اندازه خواهد بود !
شب گذشت مصاحبه ای از  آقای ( پسرخاله  فرح خانم)  در باره امیر دیدم برایم جالب ایوبد جوانی این آقارا در گذشته ودر مجلات  آن روزهای پس از انقلاب دیده بودم حال درکسوت یک مرد خدا  داشت از آنچه که بر سر زمین ما رفته بود و( فرح خانم ) مقصر بود  داد سخن میداد ، امیر را پذیرفته بود تحقیقاتش تا آنجا پیش رفته وابستگی اورا به خاندان پدر ایران ثابت کرده بود اما دلش کمی غم داشت که امیر خدارا وقران را زیرسئوال برده  !!!! دیدم نه ! بد جوری خلافت بنی امیه هنوز در افکار وزندگی ما جا ومکان دارد والبته بیشتر این مدیون بودن و وابستگی به امام دوازده گانه منوط بر آن وجهی است که دریافت میکنند ! تا اینجا بما مربوط نمیشود .
ار من وما گذشت .

شب گذشته پشت کاتدرال بزرگ مالاگا از جلوی خانه زنی رد شدیم که دیگر نیست ، آما چراغ خانه اش هنوز میسوزد و درون یخچالش بطری های آب خنک گذاشته  ورفته بسرای باقی ، زنی بسیار پر تحمل با داشتن سرطان و از دست دادن یگانه دخترش درسن پنجاه سالگی  ، پس ا ز مرگ دخترش دگر پای به درون کلیسا نگذاشت مگر برای کشیش شدن دامادش !!! که اول دیاکون بود وبعد از مرگ همسرش کشیش .حقوقدان کلیسا شد ، زنی بینهایت مهربان درعین مهربانی بسیا ر خشن ودیکتاتور بود خوشبختانه من ودخترم را خیلی دوست داشت هرگاه بخانه ما ویا دخترم میرفت سبدی از بهترین میوه ها را برای من به ارمغان میاورد ویا شیرینی های دست پخت خودش را برای پسرم که اورا نیز دوست داشت ، قدرت  واستقامت این زن برایم قابل تصور هم نیست .
او دیگر دراین جهان نیست اما هنوز چراغ خانه اش روشن است وهنوز برکات او بین فرزندان ونوه ها وحتی من پخش شد . واین میماند نه بیشتر ، روانش شاد .

دراین فکرم که طبیعت  موجوداتی را بوجود میاورد تنها برای تغذیه خود  واز بین آنها بهترین  لقمه هارا بر میدارد وپست ترین هارا بجای میگدذار تا خودشان یکدیگر ار بخورند ، نا امروز هر که ازاین دنیا رفته جای پایی برا ی خود باقی گذاتشه تا یاد ویادگار او فراموش نشود .

زمانیکه انسان  دارای  زندگی راحت  وآسوده ای  ایست  میتواند  چیز های احمقانه  و غیر ضروری  را فراهم نماید  و زمانی که تسلیم پریشانی میشود  آنگاه طبیعت شروع به درس دادن میکند  .هر چه بلا بر سر  ما ویا دیگران بیاید  لبخند میزنیم برای دیگران نه برای خودمان  مانند همان بچه های لوس  که درتمام عمر تنها باین نکته اکتفا کردیم که هیچکس هیچگاه از ما بهتر نبوده است ! 

امروز روزهای پریشانی فرا رسیده است  وگمان نکنم دیگر فرهنگی نو ببازار عرضه شود هرچه بوده همین بوده  رباطها آخرین دست آورد بشرند که کارهارا ازدست کارگران  ، گرفتند و آنها را گرسنه  در خیابانهای  شهر رها کردند .
 بسیاری از ما  پذریش کامل  سر نوشتمان را  توسط یک شرم دروغین   از دید دیگران  دور نگاه داشته ایم  ، خود ودیگران  فریب میدهیم وچنان دراین فریب غرق شده ایم که آنرا اصل ورسالت میپنداریم .

امروز دیگر من یا امثال من  می باید مسافر راهی باشیم  که آنرا آغاز کردیم  وچه گذرهای سختی وچه راههای خطرناکی را پشت سر گذاشتیم  تنها (عشق ) بود که مارا سر پا نگاه داشت  ، آنهم نه خود  عشق بلکه فریبی که بخود میدادیم !  کوشش ما برای فرار از سرنوشت بیفایده است هر کجا بروی او قبلا رفته وجا گرفته است . 

حال شب گذشته در این مصاحبه علنا حضور پادشاهی  امیر عباس سوم را اعلام شد!  این حرکت خارق العاده  غیر ارادی  ناگهانی وپشت به قدرتهای بزرگ  زاده یک محاسبه طولانی  .زیرکانه  است  ومن اولین کسی بودم که اورا بعنوان ریاست جمهور  درذهنم پروراندم وبه همه عالم گفتم  . 
چقدر تحقیر شدم زمانیکه دیدم هیچکس اورا دوست نمیدارد  از میلونها قلب تنها چند قلب جوان برای او میطپد  حال بگذارید هر چه از دل بر آمده است بر دل بنشیند  باقلبی صاف وساده انگار .
چگونه میتوان  در برابر  وسوسه نمایشی  وقهرمانی هیستریک  او مقاومت کنیم  ،خوب تنها راهش این است  خود را در تلخی قربانیان غیر عادلانه  وملامت کنندگان فرو نبریم  وبگذاریم زمانه قضاوت کند  پا فشار نکنیم   ما قاضی نیستیم وقضاوت ما درست نیست   ما تنها باید سر زمینمانرا دوست بداریم  وتا آن زمان که بدانیم کسی هست به سر زمین ما عشق دارد او را نیز دوست خواهیم داشت چرا باید همیشه شکست خورده باقی بمانیم؟ . ث
ثریا / اسپانیا / 26 ماه می 2018 میلادی /.






ناصر هم رفت

ثریاایرانمنش » لب پرچین « !

ناصرخان ما هم رفت ، خبر تکان دهنده بود لقمه دردهانم ماند واشکهایم  سرازیر شدند این آخرین غول سینمای ما هم رفت او که سالها درانتظار آن بود که دوباره خودرا  بر پرده سینما ببیند   ، کدام سینما ؟ چند روز پیش در خبرها خواندم که دربیمارستان بستری شد بستری شدن در بیمارستانهای ایران یعنی سپردن  یک انسان زنده  به امانت برای خاک .
 مرگ ناصر ملک مطیعی آنچنان کوچک نیست که من بخواهم درباره اش بنویسم مردان وزنان بزرگ همچنان  درچاه  متعفن سیاست افتاده اند که بیرون آوردن آنها مشگل است  کاری به ( هنر ) ندارند کم کم این کلمه نیز از اذهان پاک خواهد شد شاید درآیند » گوگل » برایشان ترجمه کند که هنر چیست وهنر مند کیست درحال حاضر روی صفحات رسانه ها غیرا زتربیت خواننده و رقاص چیز دیگر وجود ندارد .

عمه پوری  این چندمین بار است که هنرمندی را تا خانه آخرت بدرقه میکند ؟ با موههای خضاب شده وابروان سیاه وصورت سفید و پریده رنگ به همراه یک چارقد سیاه ؟!
مرگ ناصرخان  برای همیشه در خانه هنرمندان را بست دیگر کسی باقی نمانده  غیر از چند فسیل تاتری که بعضی ها زمین ادب را درخدمت رهبر بوسیدند !

شب گذشته برای اولین بار  از کوچه پس کوچه های شهر » مالاگا« رد میشدم پس از سالها توانسته بودم با کمک نازنینانم   بلیط یک کنسرت کوچک که تنها سه سنفونی موزارت را اجرا میکرد به دست بیاورم وبا خوشحالی بخیال آن تالار بزرگ رودکی خودی آراستم ، آه برای اولین بار بود که تالار اینشهر را میدیدم که از قرن نوزدهم تا بحال هنوز سر جایش استوار است وبنام» سروانتس« نویسنده بنام وکتاب دن کیشوت  نام گذاری شده است ، برای اولین بار پس از چندین سال  زندگی دراین سر زمین  شب مالاگارا دیدم مردم گویی خواب ندارند جای برای پارک وعبور نبود ، همه سرحال همه دور میزها نشسته مشغول نوشیدن وگاهی هم رقصیدن بودند  این ملت خواب را نمیشناسداما صدارا  خوب میشناسد   ، غبطه خوردم برای مردم بدبخت سر زمینم که حال در ماه رمضان در بعضی از جاها گوشت گربه را بجای شام وافطار میخورند غبطه خوردم که عربها هفتصد  سال براین سر زمین حاکم بودن اما جل و پلاسشان  را  جمع کردند و رفتنند واین پایداری با غرور  به همراه پاشنه ها ی کفش رقاصان پای برجا ماند و ما مانند یک شمع ذوب شدیم وهرچه را که داشتیم از دست دادیم حال چشم امید ما به شاه عباس سوم است با شمشیر چوبی  میخواهدبه جنگ اژدها برود . شاید هم اژدهارا کشت کسی چه میداند درپس پرده چه ها میگذرد .
بهر روی  آخرین سفر هنر مند بزرگ و قدیمی  ایران ، ناصرخان ملک مطیعی را به عموم هنردوستان و هنرمندان وخانواده او وهمه کسانی که دل درگرو مهر وطن دارند تسلیت میگویم .ث

آنکه در نعمتی ونازش گذرد عمر عزیز 
ار چه داند  که به درویش چسان میگذرد  

فارغ از  درد سر  مردم دنیاست  کسی 
که از این مرحله  بی نام و نشان میگذرد .......عبرت نایینی
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /26/ 05/2018 میلادی برابر با 5 خرداد ماه ÷1397 خورشیدی !