ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
روزی گذشت پادشهی از گذر گهی
فریاد شوق بر سر هر کوی وبام برخاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاه ست
آن یک جواب دار چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیر زنی کوژ پشت و گفت !
این اشک دیده من و خون دل شماست.......شادروان پروین اعتصامی -
سر انجام با فشار سایت اسکای که تمام هفته صفحات خود را باین روز با شکوه اختصاص داده بود ، چند عکس از مراسم عروسی را دیدم آنهم صرفا بخاطر » دیانا « زنی که بیگناه بقتل رسید وحال در آسمانها روحش شاد است که پسران عزیزش پس از آنهمه رنج و سکوت سر انجام زن دلخواه خود را انتخاب کردند .
میهمانان عالیقدر ( گلو بالیست ) همه جمع بودند وکلاه های با شکوه بانوان هرکدام بشکل دایره ونزدیک گوششان قرار داشت بجای آنکه روی فرق سرشان باشد ! وسر کار خانم اپرا ونفوری نیز درصدر میهمانان عالیقدر بودند ! واز همه مهمتر درهمان حال زنان ودختران وپسران با بلوز نارنجی که روی آن نوشته شده بود " گلوو بال" درحال دویدن بودند دوی مارتون که خوب دختر منهم یکی از آنها بود بخیال آنکه میرود تا برای بچه ای بدبخت افریقایی آب سالم تهیه کند!
چه کسی آب را از آنها گرفت ؟ وچه کسی جنگلهایشان را بشکل بیابان در آورد و خشکسالی و قحطی و گرسنگی را برای آن سر زمین به ارمغان برد ؟ درفیلم رویای افریقا این حکایت نشان داده شده است ، هلندی ها یکسو ، فرانسوی ها سوی دیگر ، انگلیسیها اربا ب ودانمارکی در سوی دیگر ، آن منطقه را تحت استیلای خود درآورده وهرکدام برای خود یک امپراطوری ایجاد کرده بودند وسیاهان بومی بدبخت نقش خدمه را بازی میکردند واین جهان آینده است ، اما آن روز آین ما هستیم واین باز ماندگانمان ما که باید نقش خدمه وبرده را بازی کنیم اگر آنچنان ثروتی گرد نیاورد ه تا خودرا از دیوار بلند ( گلوبالیستها ) بالا بکشیم .
شب گذشته از فشار دما وگرما داشتم خفه میشدم وامروز صبح خورشید درست به رنگ خون قرمر درآسمان دیده میشد نتوانستم عکس درستی ازآن بگیرم ورنگ آنرا نشان بدهم یک قرص بزرگ قرمز خونین .
حال دراین فکرم چگونه میشود رفت وآن ثروت را به دست آورد ارزش زندگی امروز ما چیست ؟ تنها یک پاسخ ، خوب جنگی درراه هست وتغییر رژیم ایران جنگ تنها چیزی است که میتوان درخلال آن ثروتمند شد آمال وحرص وعشق و فعا لیتهای آنچنانی حال نمیدانم آیا هنوز قانونی در دستور کار آن بزرگان قرار دارد وتفکری در شعورشان هست تا دست از جنگ بر دارند ومردم را رها کنند ، سر زمینهارا آزاد بگذارند ،
شب گذشته ضربان قلب من بالا بود زیر بار انبوهی از وهم وهمچنان سر گردانی دنیارا دنبال میکردم .
ما درحال حاضر درسر زمین گل وبلبل که امروز سر زمین بمب ومل شده است ، برای زندانی کردن آدمها دلایل خودمان را داریم برای آنکه بیمار است ونمیتواند روزه بگیرد هفتاد ضربه شلاق هشت ماه زندان ، برای آنکه فیلمی ساخته برای ابد درخانه اش زندانی ، برای آنکه مانند من فضول شهر است همه عمرش در زندان انفرادی ! وبه هنگام اعیاد وجشنها برایشان گل وکادو میبریم واز انها دلجویی میکنیم تنها یک روز بعضی از آنها هدایای را بصورتمان پرتاب میکنند ( مانند گذشته ! ) میل ندارند غذا مشکوک بخورند ؟! ودراین زمان من نمیتوانم و قادر نیستم که احساسات خود را کنترل کنم .
.
بهر روی من دلایل خودم را دارم روزه ونماز نمیتواند مرا به ان خدایی که آنها ساخته اند ولباس بر تنش کرده شمشیری دولبه به دست او داده اند ، نزدیک کند خدای من صدایش از کوه سینا واز درون کتب مقدس بیرون نمی آید خدای من عصاره عشق است ونماد زیبایی خدای من درمن ساکن است در هریک ازما او ایدی وهمیشگی است من درانتظار سلطنت بهشت ویا آسمانها نیستم که مارا با آن آبستن کرده اند ! شمع هارا روشن کن وبگذار همه با هم بخوانیم برای بهبود دنیای آینده نه فریب ، دنیا چگونه میتواند در یک نظم ودریک فضا جمع شود هرکسی برای عقیده خودوسر زمین خود واجدادش وخاطراتش احترام وارزش قائل است وشما با پولهای کثیفتان میخواهید به زور دنیارا مانند اروپا یکی کنید ؟ نه ، امکان ندارد مگر به زور اسلحه واز بین بردن خیلی ها که از سالهای پیش شروع شده است ، نظم نوین جهانی ! وطن پرستی ودلبستگی به آب وخاک مطرود وبرای همیشه بخاک سپرده خواهد شد دنیای خاطرات بد وخوب گذشته تمام خواهد شد رباطها برایمان کار خواهند کرد وما تنها باید با گیلاسی از شراب گاز دار سفید درون یک صندلی سفید میان کچ بری های سفید بنشیینم واآبهای گل آلود ومتعفن اقیانوسهارا تماشا کنیم وشبهایمان را با باز ی پوکر و........بگذرانیم .ث
پایان
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد ......حافظ
ثریا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا / 20/ 05/ 2016 میلادی برابر با 30 اردیبهشت 1397 خورشیدی /..