جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۷

کدام سو ؟



دل خوش مشربمزا  داشت جوان عالم را
 شد همان  روز جهان پیر که ما پیر شدیم
سالها گرد سر سرو چو  قمری گشتسم
 تا سزاوار  بیک حلقه زنجیر شدیم ...... صاءب تبریزی 


 ریشه کردن دشمن  تنها در ممالک  وسر زمین ها وکشورها نیست ، گیاهان هم میتوانند دشمنی  سخت وبلاخیز باشند  آنها هم میتوانند جانورانی باشند که درتناسخ دوباره همان رویه اولی را درپیش گرفته اند  مانند مار گرد  وجود تو   و گلهای دیگر بپیچند ومانند یک بمب ستونهارا ویران کنند .

روزی گلدانی  خریدم بعنوان( برگ  شیویدی)  آنرا درباغچه کاشتم  وباو خوب رسیدم بامید آنکه یک شیویدی سبز جلوی بالکن خانه امرا تزیین  بخشیده اما چهار روز است که با یک حیوان  دارم سر وکله میزنم من وبچه ها نتوانستیم ریشه این جانور را خشک کنیم  تا انتهای باغچه رفت و تخم ریزی کرد مانند ( ملاهای امروز )  وپسرم میگفت این درزندگی قلبی  حتما یک آخوند بوده ، تا به امروز چنین گیاهی ندیده بودم نه دربا غ کیو گاردن لندن  نه در جنگلهای اطراف ، ریشه هایش بطور زنجز وار تا انتهای باغچه با ترکب مرتبی رویهم  سوار شده ومانند گردن بند هر ریشه چندین آویزه بشکل تخم مرغ دارد  تخم مرغهایی  کوچک مانند تخم بلدر چین  ، هرچه مواد سمی بود روی آن ریختیم  ا زالکل تا سرکه تا سم اما همچناان  ریشه در زمین کرده و بیرون آوردن  آن به ویرانی بالکن خانه ختم میشود .
 باورم نمیشود  واقعا حتی گلی که درخانه میکا رم باید دشمنی نا مرئی باشد ، خوف و ترس مرا فرا گرفته هنوز همه مشغول بریدن شاخه وبیرون کشیدن ریشه های طولانی طناب مانند آن که بر گردشان مرواریدهای بیضی شکلی آویزان است  ،  هستیم نه باورم تمیشود  . چهارروز است که ما درگیر این برگ ناشناس که شاخه هایش مانند تیغ وکلهایش مانند یک اسفند وریشه اش تا اعماق زمین رفته است ،  شب گذشته با حرص و عصبانیت ساطوری را برداشتم وتا جان دربدنم بود روی آن کوبیدم امروز صبح شاخه های تازه یبرون زده بود !!! 
وبیاد  این شعر  شاعر افغان افتادم که میگفت :
تخم گل میکاری و تیغ میروید بهار  / 
اما زمین مرا هیچ شددادی با خو.ن آبیاری نکرد زمین  من پاک بود دستهایم پاکیزه .وحال / ؟ ا
اگر  کسی با  این گیاهان آدم خور آشنایی دارد لطفا برایم بنویسد . با سپاس / ثریا / اسپانیا / 30  مارس 2018 وروز رستگاری !!!! 
واین همان داستان  ماست !







سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۷

پایان بهار

نه بهار ما سالهایت که گذشته 
امروز  در حریم کوچک ما  سفره هفت سین جمع شد  نمایشی بود که تنها  تصویرش روی فضای مجازی قرار گرفت  درمیان عده ای خارجی  نمبیتوان  سفره را پهن کرد وتوضیح داد چرا سیر کنار سرکه نشسته وچرا ادویه درون گیلاسها جای دارد  ؟ نه برای کسی مهم نبود  عید  مادر جان است خودش میداند اما غذاها خوشمزه اند وبس !
نه نمیتوان گریه را پنهان ساخت وبغض را فرو داد  کریسمس برایشان شادی آفرین است بهار بیماری زا همه را دچار آلرژی کرده  وشیرینی های یخ زده دوڕن فریزر خوردنی نیستند . 
 مانند هر سال  ناگهان صبح زود همه چیز را جمع کردم  نه دید بود ونه بازدید  یکهفته درون آشپزخانه ویکساعت سر میز شام چند عکس زورکی  با پیژامه ولباس خواب  
بلی مادر جان عیدی میدهد  کارش همین است  
صبح زود در هوای گرم ودلپذیر بهاری به کوچه رفتم  چه میخواستم  نان های رسیده از لندن کپک زده ودیگر هیچ 
بلی نان میخواستم   از پس فردا هنه جا تعطیل است  شور وغوغای عزا داران مسیح عید نرا تحت الشعاع قرار داد  باید بگریم  سیاه بپوشم واگر شد شمعی به دست بگیرم ودر کنار عزا داران  آن مرد بر صلیب  راه بروم وآوازهای انکرالصوات را بشنمو م 
گلها پژمدره اند کسی به دیدارم نیامد  ومن جایی نداشتم تا به عید دیدنی بروم وسکه طلا بدهم وفرش ابریشمی ویا یک گلدان بزرگ گل آزالیا  عیدی بگیرم  نه  حتی  یک سکه هم نگرفتم  تنها چند شاخه گل صحرایی درون یک گل ان قدیمی  همین 
دیگر گمان نکنم عیدی داشته باشم ویا عشقی برای بر پا ساختن جشن نوروزی  من نمیدانم در آن سوی شهر چه خبر است  ونمیدانم اشراف تازه  به دوران رسیده  آیا شامپاین درون گیلاسهایشات مینوشند به همراه خاویار  ویا ....

عید وبهار من تنها گذشته  همچنان  که بهار جوانی نیز گذشته  گویا زیادی مانده ام 
همه را از سر دولت شما میبینم 
پایان دلنوشته امروز که سخت غمگین وگریانم / ثریا 

بی شرف ها

آنهایکه شرف داشتند به دست جلادان کشته شدند 

نیمه شرف داران  درون زندانها جای گرفته یا دق کردند ویا خود کشی شدند 

بیشرفها فرار را بر قرار ترجیح دا دند وبا چمدانهای پر از پول  راهی خارج شدند 

بقول محمد رضا شاه  میگفت همه طرفدران منهم اکنون در شانزلیزه هستند  

وما گدابان شهر  لنگان لنگان داریم خرک خودرا به سوی  خانه ابدی میرانیم . 

عید درخانه ما پایان گرفت  سفره جمع شد  
ثریا ایرانمنش /اسپانیا/ 
۲۷ مارس ۲۰۱۸ میلادی 
خورشیدی دیگر باقی نماند وقدیمترین تقویم عالم  رنگش پرید 

گل اقاقیا

از یک کابوس وحشتناک بیدار شدم مرده ها هنوز زنده اند وهنوز روح مرا آزرده میسازند  ناگهان بفکر درختان اقاقیای ردیف در خیابان افتادم  که یک شبه همه گم شدند وبجایش درختانی  با گلبرگهای سرخ سر تا سر خیابان را گرفتند  .
درختان اقاقیا با آن خوشه ها خوشبو  وگلهای سفید یا آبی دیگر وجود ندارند   ردیف شمشاد ها نیز از میان رفتند  دیگر بوی گل اقاقیا  عطر شمشاد  در مشام جان نمی نشیند  .  

همه چیز های خوب  آهسته از کنارمان گم میشوند وبجایش مانند قارچ مغازه های کهنه فرپشی وسوپر های بدون مواد غذایی  سبز میشوند  همه آنچه که روح ما را جلا میبخشید از میان رفت  درعوض بوی گند فاضل آبها تمام ساعات روز  هوا را اشباح کرده است . 
گویا انسانها باید  دو نیمه شوند دارا وندار  وآنکه ندارد در گندابها  به زندگی کرم وارش ادامه میدهد وآنکه مال مرا وترا دزدیده  در محله هایی زندگی میکند که ردیف درختان اقاقیا  کوچه هایش را  پر کرده است 

کابوس بد ونفرت انگیزی  مرا از خواب بیدار کرد آن مردک تیمسار سپهبد سر لشکر سابق امرۆز زیر خروارتا خاک خفته به بیماری سرطان حتجره مرد مردک کوتاه قد نیابت تشریفات ساواک را داشت ومعاونت شهرداری را درکنارش یدک  میکشید  وبا کمک پسرش تا توانستند دزدیدند وبه خارج  فرستادند  وهنوز پسرانش در لباس سپاه  وبسیج در کار خراباتند  وبر دوش دیگرا سوار وهنوز فاحشه خانه هایشان بکار شریف خود ادامه میدهند وهنوز ورقها میان دستهای تزیین شده با شیشه های رنگین بر میخورند وهنوز بساط منقل و مشروب بر قرار است وصدای رادیوی اسراییل که اخبار پخش میکند ..
کابوس وحشتناکی بود  دهانم خشک شده ناگهان از خواب پریدم  ومیان تختخوابم نشستم  بخود گفتم تمام شد هرچه  بود تمآم شد این قوم الظالمین  رافراموش کن  همچنان مانند یک گنجشک کوچک در این لانه پنهانی  که روزی میرسد  پنهان از چشم شب بمان  فراموش کن بفکر گل اقاقیا باش  شاید توانستی در کوچه ویا خیابان بالایی آنرا بیابی وخوشه ای از درخت بچینی با بوی آن سر مست شوی  وبرگردی به میان کسان خویش  شاید همه آنچه که تا امروز بر تو گذشته تنها یک خواب یک کابوس  است شاید هنوز خوابی  اما نه همان آواره  ابدی هستم که دلم برای گل اقاقیا تنگ شده  از ساحل دریا بیزارم واز کوچه ها پهن ومغازه ها با نمایش آشغالهایشان  بیزارم بیزار از چهره منحوس ان مرد ان وزنان وهمه آنهاییکه در اطرافم بودند بیزارم  همه بسرای باقی رفتند  اما روحشان همچنان گرد من میچرخد  نیمی جاسو س نیمی دلال ونیمی دزد  امروز هم همان است چهره ها عوض شده اند  دزد ها ی تازه  آدمکشان قلدر وبردگان جنسی  از نوع جدید .
نه چیزی در میان  ما ملت  غیر از چهره ها عوض نشده تاج جایش را به عمامه داد همین  . 

ومن بفکر گم شدن گل خوشبوی اقاقیا هستم تا در پشت درختان  گم شوم واز بویشان سر مست .
پایان 
نیمه شب سه شنبه بیست وهفتم مارس

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۷

مسیحا

در این ایام و در شروع بهاران  خاطرات زیادی در دلم زنده میشوند  خاطراتی پر طراوت و شاد . 
در این ایام بود که داشتم از یک تجربه تلخ  وموهوم  بیرون میامدم  در این فصلها بود که برای تمدید اعصاب به همراه جنینی که در درونم  میجنبد راهی شهر رم شدم  برای اولین بار سوار هواپیما میشدم و برای اولین بار به شهر رویاها پای می‌گذاشتم. دوستان خوبی در آنجا داشتم،  بر خلاف امروز  چه مهربان مرا در آغوش گرفتند .
در آن دوران  مردان و زنان ایرانی برای تحصیلات عالیه ایتالیا را انتخاب کرده بودند.  حسین سرشار خواننده اپرا و سایرین برای امرار معاش در یک استودیو دوبلاژ  کار می‌کردند.  چندان آشنایی با آنها نداشتم  بعد ها آشنا شدم به ونیز رفتم به میلان رفتم .
روزی از میهماندار مهربان که ایتالیایی بود درخواست کردم که مرا به یک کلیسا ببرد میل داشتم ساکن دیر شوم!   باتفاق  به یک کلیسای محلی و کوچک رفتیم  و او در بارهٔ من با کشیش صحبت کرد و گفت :
این دوست دیوان من بایک بچه وتازه از همسرش  جدا شده میل دارد که راهبه شود !!!
کشیش مهربان  ما را به اطاق خود برد و سپس دوست نازنینم باو گفت که این بانو از کودکی میل داشته راهبه شود  گویا فیلمهای ایتالیایی سخت  در وی اثر کرده است .
کشیش نگاهی دوباره بمن انداخت درچشمانم خیره شد سپس گفت : « اول باید کاتولیک و باکره باشی وسپس دوران سختی را باید بگذرانی.  در حال حاضر تو یک مریم عذرا هستی که مسیحی را به دنیا خواهی آورد.»  پیشانی مرا بوسید مدالی بمن هدیه داد وا از کلیسا بیرون آمدیم.
مسیح من به دنیا آمد همچنان پاک و مجرد درکنارم نشسته.   من امروز در روی صندلی پارک زیر آفتاب گرم بهاری برایش آن قصه را تعریف کردم  و امروز در این فکر بودم  که من در چه زمان خوبی زندگی کردم مردم چقدر انسان بودند وهیچگاه قیافه آن کشیش مهربان را از یاد نخواهم برد  وبیاد هموطنانم بودم که چگونه با سوزن جوالدوز هستی مرا به آتش کشیدند. 
امروز بیاد کلارا و ایتالیا و آن کشیش مهربان  افتادم و عشقهای بهاری .
پایان 
ثریا /اسپانیا بیست وششم مارس 2018 میلادی 

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۷

حکومت دلاله ها

کسی می  آید دست در دست امام زمان حضرت جان بولتون  کسی می
آید که نظیرش فراوان است  در شهر شما 
شاهزاده بر اسب سفید  در میدان آزادی با دو پرچم  در آنتظار . اوست 
شاهزاده را  دیوان طلسم کرده بودند  با بوسه دخترکی  بیدار شد وحال 
در انتظار معجزه است 
دیگر  هیچکس نمیتواند گیس  دختر حاج یحیی را بکشد چو ن دیگر مویی بر سر ندارد بجایش کلاه گیس است 
کسی مبیاد با لچک سرخ 
وپیراهن سبز 
وپرچم الله همچنان در اهتزاز است 
کسی میاید که از قبل  در میدان  بزرگ تیر  چوبهای داررا 
آماده ساخته اند 
کسی می آید تا شما  ما ودختر حاج عبداله دوا فروش را به حرم سرا ببرد 
وهرشب لبان ما را بوسه باران سازد 
کسی می آید که  جیره خوار  ابر قدرت باج گیران  وفاحشه خانه هاست 

بلی منهم خواب دیدم 
که کسی می آید  کفشهایم از قبل جفت شده بودند 
کسی میاید تا آتش تنور مارا روشن کند وشعله هایش تا آنسوی مرزها برسد 
کسی که بر دوش  پا اندازان  سیاسی  سوار است 

من خواب دیدیم 
او بقیه نانها را خواهد گرفت 
وچاههای بی آب وخشک را با باروت پر خواهد ساخت 
کسی می آید  ..... پایان 
ثریا /اسپانیا / بیست وپنجم مارس  ۲۰۱۸میلادی