در این ایام و در شروع بهاران خاطرات زیادی در دلم زنده میشوند خاطراتی پر طراوت و شاد .
در این ایام بود که داشتم از یک تجربه تلخ وموهوم بیرون میامدم در این فصلها بود که برای تمدید اعصاب به همراه جنینی که در درونم میجنبد راهی شهر رم شدم برای اولین بار سوار هواپیما میشدم و برای اولین بار به شهر رویاها پای میگذاشتم. دوستان خوبی در آنجا داشتم، بر خلاف امروز چه مهربان مرا در آغوش گرفتند .
در آن دوران مردان و زنان ایرانی برای تحصیلات عالیه ایتالیا را انتخاب کرده بودند. حسین سرشار خواننده اپرا و سایرین برای امرار معاش در یک استودیو دوبلاژ کار میکردند. چندان آشنایی با آنها نداشتم بعد ها آشنا شدم به ونیز رفتم به میلان رفتم .
روزی از میهماندار مهربان که ایتالیایی بود درخواست کردم که مرا به یک کلیسا ببرد میل داشتم ساکن دیر شوم! باتفاق به یک کلیسای محلی و کوچک رفتیم و او در بارهٔ من با کشیش صحبت کرد و گفت :
این دوست دیوان من بایک بچه وتازه از همسرش جدا شده میل دارد که راهبه شود !!!
کشیش مهربان ما را به اطاق خود برد و سپس دوست نازنینم باو گفت که این بانو از کودکی میل داشته راهبه شود گویا فیلمهای ایتالیایی سخت در وی اثر کرده است .
کشیش نگاهی دوباره بمن انداخت درچشمانم خیره شد سپس گفت : « اول باید کاتولیک و باکره باشی وسپس دوران سختی را باید بگذرانی. در حال حاضر تو یک مریم عذرا هستی که مسیحی را به دنیا خواهی آورد.» پیشانی مرا بوسید مدالی بمن هدیه داد وا از کلیسا بیرون آمدیم.
مسیح من به دنیا آمد همچنان پاک و مجرد درکنارم نشسته. من امروز در روی صندلی پارک زیر آفتاب گرم بهاری برایش آن قصه را تعریف کردم و امروز در این فکر بودم که من در چه زمان خوبی زندگی کردم مردم چقدر انسان بودند وهیچگاه قیافه آن کشیش مهربان را از یاد نخواهم برد وبیاد هموطنانم بودم که چگونه با سوزن جوالدوز هستی مرا به آتش کشیدند.
امروز بیاد کلارا و ایتالیا و آن کشیش مهربان افتادم و عشقهای بهاری .
پایان
ثریا /اسپانیا بیست وششم مارس 2018 میلادی