سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۷

بی شرف ها

آنهایکه شرف داشتند به دست جلادان کشته شدند 

نیمه شرف داران  درون زندانها جای گرفته یا دق کردند ویا خود کشی شدند 

بیشرفها فرار را بر قرار ترجیح دا دند وبا چمدانهای پر از پول  راهی خارج شدند 

بقول محمد رضا شاه  میگفت همه طرفدران منهم اکنون در شانزلیزه هستند  

وما گدابان شهر  لنگان لنگان داریم خرک خودرا به سوی  خانه ابدی میرانیم . 

عید درخانه ما پایان گرفت  سفره جمع شد  
ثریا ایرانمنش /اسپانیا/ 
۲۷ مارس ۲۰۱۸ میلادی 
خورشیدی دیگر باقی نماند وقدیمترین تقویم عالم  رنگش پرید 

گل اقاقیا

از یک کابوس وحشتناک بیدار شدم مرده ها هنوز زنده اند وهنوز روح مرا آزرده میسازند  ناگهان بفکر درختان اقاقیای ردیف در خیابان افتادم  که یک شبه همه گم شدند وبجایش درختانی  با گلبرگهای سرخ سر تا سر خیابان را گرفتند  .
درختان اقاقیا با آن خوشه ها خوشبو  وگلهای سفید یا آبی دیگر وجود ندارند   ردیف شمشاد ها نیز از میان رفتند  دیگر بوی گل اقاقیا  عطر شمشاد  در مشام جان نمی نشیند  .  

همه چیز های خوب  آهسته از کنارمان گم میشوند وبجایش مانند قارچ مغازه های کهنه فرپشی وسوپر های بدون مواد غذایی  سبز میشوند  همه آنچه که روح ما را جلا میبخشید از میان رفت  درعوض بوی گند فاضل آبها تمام ساعات روز  هوا را اشباح کرده است . 
گویا انسانها باید  دو نیمه شوند دارا وندار  وآنکه ندارد در گندابها  به زندگی کرم وارش ادامه میدهد وآنکه مال مرا وترا دزدیده  در محله هایی زندگی میکند که ردیف درختان اقاقیا  کوچه هایش را  پر کرده است 

کابوس بد ونفرت انگیزی  مرا از خواب بیدار کرد آن مردک تیمسار سپهبد سر لشکر سابق امرۆز زیر خروارتا خاک خفته به بیماری سرطان حتجره مرد مردک کوتاه قد نیابت تشریفات ساواک را داشت ومعاونت شهرداری را درکنارش یدک  میکشید  وبا کمک پسرش تا توانستند دزدیدند وبه خارج  فرستادند  وهنوز پسرانش در لباس سپاه  وبسیج در کار خراباتند  وبر دوش دیگرا سوار وهنوز فاحشه خانه هایشان بکار شریف خود ادامه میدهند وهنوز ورقها میان دستهای تزیین شده با شیشه های رنگین بر میخورند وهنوز بساط منقل و مشروب بر قرار است وصدای رادیوی اسراییل که اخبار پخش میکند ..
کابوس وحشتناکی بود  دهانم خشک شده ناگهان از خواب پریدم  ومیان تختخوابم نشستم  بخود گفتم تمام شد هرچه  بود تمآم شد این قوم الظالمین  رافراموش کن  همچنان مانند یک گنجشک کوچک در این لانه پنهانی  که روزی میرسد  پنهان از چشم شب بمان  فراموش کن بفکر گل اقاقیا باش  شاید توانستی در کوچه ویا خیابان بالایی آنرا بیابی وخوشه ای از درخت بچینی با بوی آن سر مست شوی  وبرگردی به میان کسان خویش  شاید همه آنچه که تا امروز بر تو گذشته تنها یک خواب یک کابوس  است شاید هنوز خوابی  اما نه همان آواره  ابدی هستم که دلم برای گل اقاقیا تنگ شده  از ساحل دریا بیزارم واز کوچه ها پهن ومغازه ها با نمایش آشغالهایشان  بیزارم بیزار از چهره منحوس ان مرد ان وزنان وهمه آنهاییکه در اطرافم بودند بیزارم  همه بسرای باقی رفتند  اما روحشان همچنان گرد من میچرخد  نیمی جاسو س نیمی دلال ونیمی دزد  امروز هم همان است چهره ها عوض شده اند  دزد ها ی تازه  آدمکشان قلدر وبردگان جنسی  از نوع جدید .
نه چیزی در میان  ما ملت  غیر از چهره ها عوض نشده تاج جایش را به عمامه داد همین  . 

ومن بفکر گم شدن گل خوشبوی اقاقیا هستم تا در پشت درختان  گم شوم واز بویشان سر مست .
پایان 
نیمه شب سه شنبه بیست وهفتم مارس

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۷

مسیحا

در این ایام و در شروع بهاران  خاطرات زیادی در دلم زنده میشوند  خاطراتی پر طراوت و شاد . 
در این ایام بود که داشتم از یک تجربه تلخ  وموهوم  بیرون میامدم  در این فصلها بود که برای تمدید اعصاب به همراه جنینی که در درونم  میجنبد راهی شهر رم شدم  برای اولین بار سوار هواپیما میشدم و برای اولین بار به شهر رویاها پای می‌گذاشتم. دوستان خوبی در آنجا داشتم،  بر خلاف امروز  چه مهربان مرا در آغوش گرفتند .
در آن دوران  مردان و زنان ایرانی برای تحصیلات عالیه ایتالیا را انتخاب کرده بودند.  حسین سرشار خواننده اپرا و سایرین برای امرار معاش در یک استودیو دوبلاژ  کار می‌کردند.  چندان آشنایی با آنها نداشتم  بعد ها آشنا شدم به ونیز رفتم به میلان رفتم .
روزی از میهماندار مهربان که ایتالیایی بود درخواست کردم که مرا به یک کلیسا ببرد میل داشتم ساکن دیر شوم!   باتفاق  به یک کلیسای محلی و کوچک رفتیم  و او در بارهٔ من با کشیش صحبت کرد و گفت :
این دوست دیوان من بایک بچه وتازه از همسرش  جدا شده میل دارد که راهبه شود !!!
کشیش مهربان  ما را به اطاق خود برد و سپس دوست نازنینم باو گفت که این بانو از کودکی میل داشته راهبه شود  گویا فیلمهای ایتالیایی سخت  در وی اثر کرده است .
کشیش نگاهی دوباره بمن انداخت درچشمانم خیره شد سپس گفت : « اول باید کاتولیک و باکره باشی وسپس دوران سختی را باید بگذرانی.  در حال حاضر تو یک مریم عذرا هستی که مسیحی را به دنیا خواهی آورد.»  پیشانی مرا بوسید مدالی بمن هدیه داد وا از کلیسا بیرون آمدیم.
مسیح من به دنیا آمد همچنان پاک و مجرد درکنارم نشسته.   من امروز در روی صندلی پارک زیر آفتاب گرم بهاری برایش آن قصه را تعریف کردم  و امروز در این فکر بودم  که من در چه زمان خوبی زندگی کردم مردم چقدر انسان بودند وهیچگاه قیافه آن کشیش مهربان را از یاد نخواهم برد  وبیاد هموطنانم بودم که چگونه با سوزن جوالدوز هستی مرا به آتش کشیدند. 
امروز بیاد کلارا و ایتالیا و آن کشیش مهربان  افتادم و عشقهای بهاری .
پایان 
ثریا /اسپانیا بیست وششم مارس 2018 میلادی 

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۷

حکومت دلاله ها

کسی می  آید دست در دست امام زمان حضرت جان بولتون  کسی می
آید که نظیرش فراوان است  در شهر شما 
شاهزاده بر اسب سفید  در میدان آزادی با دو پرچم  در آنتظار . اوست 
شاهزاده را  دیوان طلسم کرده بودند  با بوسه دخترکی  بیدار شد وحال 
در انتظار معجزه است 
دیگر  هیچکس نمیتواند گیس  دختر حاج یحیی را بکشد چو ن دیگر مویی بر سر ندارد بجایش کلاه گیس است 
کسی مبیاد با لچک سرخ 
وپیراهن سبز 
وپرچم الله همچنان در اهتزاز است 
کسی میاید که از قبل  در میدان  بزرگ تیر  چوبهای داررا 
آماده ساخته اند 
کسی می آید تا شما  ما ودختر حاج عبداله دوا فروش را به حرم سرا ببرد 
وهرشب لبان ما را بوسه باران سازد 
کسی می آید که  جیره خوار  ابر قدرت باج گیران  وفاحشه خانه هاست 

بلی منهم خواب دیدم 
که کسی می آید  کفشهایم از قبل جفت شده بودند 
کسی میاید تا آتش تنور مارا روشن کند وشعله هایش تا آنسوی مرزها برسد 
کسی که بر دوش  پا اندازان  سیاسی  سوار است 

من خواب دیدیم 
او بقیه نانها را خواهد گرفت 
وچاههای بی آب وخشک را با باروت پر خواهد ساخت 
کسی می آید  ..... پایان 
ثریا /اسپانیا / بیست وپنجم مارس  ۲۰۱۸میلادی 

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۷

گل خرزهره

ترا شب گذشته بالا آوردم  .ترا استفراغ کردم 
هر چه باشد پا اندازهای  حجله مریم بانو دیگر پیر. شده بودند  ترابه قیمت خوبی  از بازار جهانی خریدند  ترا خوب تربیت کردند  افساری از طلا بر گردنت  انداختند  حا ل دلشاد باش که سر دسته زنان قلعه مجاهد ترا درکدام حجله جای خواهند داد ؟.
زهری شیرین  داشت به کامم مینشت  (مردی  از میان برخاست ) نه پسرکی خود فروش لباس پدر بزرگهای ما را پوشیده بود وا دود افیونی که در ساغر می انداخته بود  مارا بخوابهای طلایی رهنمون میشد .
شب گذشته ترا بالا آوردم در درون یک  لگن لبریز از مدفوع 
 شادمان باش  روزی سر نوشت تو نیز مانند آن نازنین مرد که بجرم وطن دوستی تکه تکه شد  تو بجرم خود فروشی قطعه قطعه خواهی شد درون یک گونی ترا به دست امواج خواهند داد .
درحال حاضر میان فواخش  مردانیکه که مانند تو خودفروشند  خوش باش واز زندگیت بحد کافی لذت ببر دود را تا حلقوم زنان  وسر دسته قلعه بفرست  وباش تا صبح مرادت بدمد ’. 
ثریا / اسپانیا / بیست وچهارم مارس 2018 میلادی میلادی 

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۷

تصویر ها سخن میگویند

امروز که با ذره  وجود تو  آشنا هستم
امروز که دستهایم   به امید دستهای توست
امروز که عکس دل انگیز ترا
میان سایه ها میبوسم
امروز  در اأتظار آن هستم
آن کلمات  زیبا  که بگویی ”دوستت دارم”

امروز که بر خانه دلم  گل امید تو روییده
وامروز که گل امیدواریم  پوسیده

امروز دیگر نمیترسم  نه از پیری  نه از گذشت سالها

دیگر از گذر عمر هراسی ندارم
دیگر از کوچه های پر ازدهام نمیترسم
چرا که در دریای عمیق وجودم
مرواریدی کاشته ام

نه !هیچکس از آن خبری ندارد
هیچکس نمیتواند آنرا از من بریاید
من جان تشنه ام را از یک باده ناب
پر کرده ام

یک می خشگوار  که هیچکس آنرا نخواهد نوشید
دیگر از گذشت زمان هراسی ندارم
از برف سپیدی که بر تارک سرم نشسته
وخبر از آتش جوانی میدهد
وحشتی  ندارم
چرا که آتشی سوزانده تر در اعماق سینه دارم
شعله هایش مرا گرم میدارند
از نیسان نمیترسم
چرا که در دل خود
عشقی فرا تر  از فراموشی دارم
تو مرا نخواهی دید
اما مرا در جانت احساس خواهی کرد
من همان روح ملکوت  وزیبای قرون هستم
بر بال سیمرغی تو نخواهم نشست
چرا که خود عقابی تیز چنگالم
آرزوهایم پنهانی اند
وترا درون سینه ام میان دو مشعل  سوزان
پنهان کرده ام
پایان
ثریا /اسپانیا /23/03/2018 میلادی برابر. با ۴/۱/۱۳۹۷ .خورشیدی