شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۶

جنگ ستارگان

از این رو  برای ما  انسانهای گمراه ،
عشق حتی در نا سازگاری ممکن است 
 نه قضاوت 
نه نفرت 
بلکه تنها عشق صبور 
و صبر زیاد 
ما را به هدف میرساند .......؟؟؟
-------
نمیدانم این  تکه را از کجا روی دفترچه ام نوشته ام ، اما برای غذای امروز خوب است ،
امروز  آش ابو دردا برای خانواده و خستگی مفرط .....

و سپس جدال گرگها سر اینکه جناب دانلد ترامپ چرا در سخنان پر مغز وشیوای  خود نام خلیج فارس را نبردند ؟!!! 
منکه نشیندم تنها کمی از آنرا خواندم  و رفتم پی کا رخودم از همان نوع حرفهایی که درباره مکزیکو زد ، درباره کوبا زد و حال درباره ایران میزند تنها حرف میزند عمل؟ دست او نیست او کمک جراح است نه بیشتر چاقوی تیز جراح دردست دیگران است 
اوف ،  دیدن قیافه اون مردک کانال یک  و اون امید نادان وای حالم را بهم میزنید با این قیافه ها  و اعمالتان ، 
مثلا خیلی شما سیاستمدار هستید و درس سیاست را خوانده و تجربه های  های گرانبهایی را کسب کرده اید ؟ 
بیچاره رضا شا ه و محمد رضا شاه اگر میدانستند که چه جانورانی از قبل عکس و شمایل آنها تجارت میکنند درهمان روزاول ایران را برای همیشه ترک میکردند و میرفتند یکی ویولونیست میشد و دیگری ؟ نمیدانم سپاهی خوبی بود یادشان  گرامی.

مثلا اگر خلیج را هم عربها ضمیمه خاک خود کردند مانند همه چیز های ما را  که بردند بازهم باید بگویند خلیچ پارس ؟ پارس تمام شد فارس آمد و حال عرب خواهد آمد چه بخواهید چه نخواهید و یا بروید به دنبال تجزیه هرکدام یک تکه را بردارید و شاهی کنید .
چهل سال شرم آور است که شما  پشت این دوربینها نشسته اید و  بهم فحاشی میکنید ، تنها توانسته ام گاهی برنامه های همان پیر سعید بهبهانی را ببینم که گاهی او هم از زبانش در میرود و به دیگری فحاشی میکند حال مثلا اگر به فلان مرد بگویید بچه پرو و یا فلان  و بهمان بشما چیزی اضافه میشود؟ تنها ازخودتان کم میشود ، تا امروز  ما نتوانسته ایم درست حرف بزنیم اعتبار ما ایرانیان به فرهنگ و ادب مااست اما  ادبی نداریم  ، امروز یک شعر گذاشتم روی کانال پلاس  آقایی کامنت داده بود :

بع  وبح  وبه !!! مولانا ؟ چطوری آبجی ، سلام آبجی !!!!  آنرا  بیجواب گذاشتم .

اشعار شاعران گرانبها و فاخر ما افتاده دست مشتی بچه حاجی و خانم باجی و امروز دیدم  که یک امنیتی هم سر وکله  اش پیداشده و عکس مرا برداشته و عکس خودش را گذاشته !!!

برای من مهم نیست دلم برای آنهمه شاعر و نوازنده و خواننده که واقعا دود چراغ خوردند تا این  رشته را نگاه دارند میسوزد .
همه یک عکس زن مامانی را میگذارند و از سوز و تاب بغل گرفتن او آتش میگیرند ؟  ویا اشعار مذهبی ! ویا تبریکات اعیاد و روزهای وفات انبیا  ،  فاتحه مردگان شب جمعه !!! ظاهرا نام این انجمن هست [انجمن شعر و موسیقی فاخر ایران ]!!!! تنها چیزی که در آن  دیده نمیشود همان فخر شاعران فاخر است .و موسیقدانان بزرگ ما نه ازتجویدی خبری هست نه از یاحقی  ونه از شجریان و نه از همایون خرم و نه ....زنان که کاملا  باید در پرده استتار بمانند !  ادبیات و شاعران و خوانندگان ماهم مصادره شدند مانند اموالمان .

چندی پیش دختری خانمی یکی از اشعار مولانا را برداشته و بدینگونه نوشته بود  :
که ملت عاشق  مذهبش ز ملت ها جداست !!!!
نوشتم بانوی ویا دوشیزه عزیز شعر  را ویران نکنید " مذهب عاشق ز مذهبها جداست ، 
هزار دشمن برای خودم تراشیدم .....
.
من سعی دارم آرام زندگی کنم و آرام بروم وا رام بیایم وبکار کسی کاری نداشته باشم چرا که نه شاعرم ، نه نویسنده و نه سیاستمدار ؛ من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم .  

بنا براین کمتر با این  آدمها  به یک جوال میروم . تنها یک تماشاچی هستم که دلم میسوزد میگذازد   .
........
نه کم کم این رشته را  نیز پاره خواهم کرد تنها فشار خونم بالا میرود و عصبی میشوم روزی در کلاس سیمین بهببانی و دکتر حمیدی شیرازی ودکتر فریدون آدمیت  درس شعر و عشق و شوریدگی را میخواندم  و مصاحبینم نادر نادر پور بودند و مترجمین بزرگ و نویسندگان درجه اول  و موسیقدانان بزرگ ، حال .....؟.دنیاعوض شده اما من عوض نخواهم شد همان عاشق شوریده ای که بودم هستم و خواهم ماند .
و عزیزجان آقای پرستویی !که گریه کنان میخواندی : من تهرونمو میخوام ، من شمرونم و  میخوام ......
عزیزم دیگر آن تهرون ، نهرون نمیشه همونطوریکه اون ایرون  ،ایرون نمیشه از نسل شیطان شیطان زاده میشود نه فرشته .
پر دلم گرفته . پر غمگینم و پر بی حوصله اگر مجبور نبودم که این چند سطر را بفروش برسانم   درب این کامیپوتررا میبستم و یا میرفتم  با زبانهای دیگری اشعار خودم را میگذاشتم  خیلی هم آسانتر بود . اما درحال حاضر متعهدم . پایان  
ثریا / اسپانیا / 14 اکتبر 2017 میلادی .....
 .

پایان سفر

انگار که از یک بلند ی تمیز و پاک با هوای دلنشین ، به روی زمین پر غباری غلطیده ام .
دلم از ترس میلرزد  که مبادا بشکنم ،  همه سنگهارا صمیما نه درآغو ش گرفته ام ،  تا میان آنها دوستانه بایستم  تن به سر سختی ها داده ام  ، چه موقع  آسمان ما دوباره آبی خواهد شد؟ 
در آن زمان باز من از زیر آسمان آبی گریخته ام و به تاریکی پناه برده ام .

آه ....امروز چقدر افسرده ام و چقدر دلگیر ولبریز از سخت شدن ومحکم ماندن  وامیدواری از شکستن دیگران .
گنجینه ای  دارم لبریز از کریستالهای پاکیزه ودسنت نخورده نگران آن زلزله مهیب هستم که مبادا گنجینه مرا درهم بکوبد .

 از شهر عشق سفر کردم  بسیار سخت بود  تنها آن ذره  ناچیزی را هم داشتم از دست دادم  از هر سو آوایی برخاسته  واین موضوع نیاز به وقت دارد ،   اما به وظیفه ام  بسیار  اهمیت میداد م وظیفه ای مقدس بود ؛ همان "میهن پرستی " حال با این تفکر دردناک و اینهمه هیاهو و جنجال  دیگر تحمل ندارم و پست خود را ترک میکنم  شاید دیگری بتواند این مهم را به انجام برساند .
برای من مهمتر است که چراغ اطاق خوابم سوخته و نمیتوانم لامپ های آنرا عوض کنم چون همه زیر حبابهای شیشه ای قرار دارند  برایم دیگر مهم نیست که دنیا بکجا میرود ،  بسیاری از ما  از  پذیرش سرنوشتمان  با یک شرم بیهوده  و دروغین فراری هستیم .
ما طوری خو گرفته و بزرگ شده ایم که همیشه در انتظار کمک دیگرانیم   و چشم به دست دیگران دوخته باشیم  ارباب و نوکری یکی از وظایف بزرگ و سرنوشت ساز ما بوده و هست و خواهد بود تا زمانیکه یاد نگیریم خود ما ارباب سرنوشتمان هستیم همین آش است و همین سفره نذری .
حال امروز باید مسافر راهی که آغاز کرده ایم باشیم  در یک گذرگاه طولانی  و تنگ  و خطرناک . ما هرگز نباید به آنچه که بودیم باز گردیم ،  مردمی هستیم زیر ثروت فراوان و پولهای هنگفت و تانگ و توپ اما میل داریم همه انهارا برای لحظاتی خوش به دیگران بسپاریم  .
آن پرانتز فانتزی و مامانی بسته شد ما برگشتیم به دوران قاجاریه و قبل از آن و قبل از آن و به زمان حمله اعراب  حال میل داریم مانند فرح لباس بپوشیم و مانند شاه راه برویم .
میل نداریم قدمی جلو بگذاریم و دست بیگانگان را  از سر زمینمان کوتاه کنیم و بگوییم ما خود ما خوب بلد هستیم نفت را از چاه بیرون بکشیم . البته گاهی هم اشتباها دکل را بجای نفت میفروشیم !!! و خارجیان خوب ما را شناخته اند و میدانند چه استرهای خوش باور و خوش خرامی هستیم .
یکی از بزرگترین  علل اینکه اعراب باین جا رسیدند ، اول دست اتحاد و اتفاقشان  بود سپس  کارفرمایان  خارجی را برای  ایجاد دستگاههای نوین استخدام میکردند  اما همیشه دو عرب در کنار آن خارجی میایستاد تا یاد بگیرد و فردا دیگر به آن خارجی احتیاجی نداشتند . ما همه چیزمان را به دست دیگران دادیم شما کار بکنید ما حال میکنیم همه درحال کام گرفتن و حال کردنند  /با نگاهی به اپوزسیون
خارج از کشور  میتوان فهمید تا چه حد احمقانه رفتار کرده ایم حال من بهم میخور هنگامیکه آن مردک اهل کرمانشاه دهانش را چهار متر باز میکند با آن زبان بار گرفته و رنگ رخساری که خبر از بیماری های درونی او میدهد خود را یگانه میپندارد و  و خود را وصی و وکیل ملت ایران میداند  ، برو بابا دکانت پراست آنرا تخته کن و برو برای علاج بیمارهایت . ......
چهل سال نشستم و سوزن به دست گرفتیم و خود را زخمی کردیم وآه حسرت برای لباسهای فرح کشیدیم .
همین امروز روی یک یوتیوپ ناگهان سر وکله " ثریا"  همسر قبلی شاهنشاه که فیلمی را بازی کرده بود وشاه آنرا خریده و سوزانده بود اما کارگردان کپیه آنرا داشت ، روی صفحه نمایان شد ، چرا که بیشتر به حضرت مریم باکره بانو شهربانو احترام بگذاریم و یا بانو باکره مریم خانم قجر که در راهروها خوابیده برای پرش بسوی ریاست جمهوری ......
امروز این دستگاه من دچار سرگردانی و ویروس شده است  خیلی نوشتن بریم سخت و ناگوار است تکه تکه مینویسم  آنهم در زیر نور پر فشار چراغ  آسمانمان امروز تاریک تاریک است .از خورشید خبری نیست .
حال کدام راه را باید بپیماییم ؟ !  جند جنگ آوازش را سر داد . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
14/10/2015 میلادی / رابر با 21 مهرمهاه 1396 خورشیدی /.
  

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۹۶

آقای رییس جمهور


آقای رییس جمهور 
ریاست بزرگترین قدرت جهانی !
امروز جمعه است و همه در ا نتظار گفته های شما گوش به زنگ نشسته اند ، اما من فریب نمی خورم بارها نوشتم نه فریب شما را  میخورم ونه فریب ارتجا را ،  خودم را سرگرم کردم  به "آداژیود بلینی ونورما " گوش دادم هیچ اضطراب و دلهره ای هم نداشته و ندارم هرچه باشد شما یک تاجر هستید و میتوانید سرنوشت ملتی را به معامله بگذارید برایتان مردم مهم نیستند و آن کودکان تیره بخت وزنان دربند  و آنهاییکه در صف اعدام ایستاده اند هرچه پیام و سخن رانی شما باشد برای من یکسان است  بخصوص آنکه این سخت رانی امروز شما نمایشی هیجان برانگیر خواهد بود  شما نمیتوانید تا حد ضرورت و دلخواه خود پای را ازگلیم بیرون بگذارید . 

به راستی این جنگ نفرت انگیز  باید همه را آگاه گرداند  که عشق برتر از  نفرت میباشد درک انسانی  برتر از خشم  و صلح برتر از جنگ.
هر چه را که شما بگویید  و آن مردان بی وجدان حکومتی سر زمین پدری نیز از آن سخن گفته باشند  بطور اعم  برای ما هیچ چیز مهم ترا ز آزادی و صلح نیست  حال چه بسا که زیر یک تفاهم پنهانی  همکاری ثمر بخش !!! شما و یارانتان ادامه یابد  دیگر برای ساختن آینده یک ملت کمی دیر شده جوانان یاغی ، معتاد و حسابی مغز شویی شده اند ،   و آنهاییکه پای بسن گذاشته اند برایشان همه چیز یکسان خواهد بود  .و یا در فکر زد و بندها برای جنگهای پنهانی .

اگر سخن رانی امروز شما شب گذشته مرا بیدار نگاه داشت  و گرچه میدانم که در انتظار جواب معامله هستید  ملتهای بیشماری  شبیه  به من نیز  در انتظار یک نشانه میباشند  و مطمئن بودم که آداژیوی برلینی  مرا بخواب نخواهد برد  نا آرامیم  بیشتر شد شما حریف آن " کتاب مقدس» نخواهید شد  کتابی که معجزه ها کرده و خیلی ها را از هیچ به همه جا رسانده وعده ای که آنرا نادیده گرفته اند بخاک سیاه نشاند  .
فرض محال شما سپاه پاسداران با قدرت مالی بی حسابش را تروریست بنماید ، باز چیزی به دست ملت نخواهد رسید جنگهای تروریستی در دنیا بیشتر خواهد شد ،  آنها همه جا را قبضه کرده اند و بقول خودشان کاخ سفید شما را نیز یا تکیه کرده و یا طویله خواهند نمود ، علاج آنها تنها یک بمب شیمیایی است ، آنهم الزاما بر سر آنها فرود نخواهد آمد بلکه باز این ملت است که قربانی میشود .
آنها به زیر زمین میروند و ارتش زیر زمینی درست خواهند کرد همانگونه که ارباب بزرگشان روی  قطب  خرس سفید به سایرین نیز درس داد چگونه میتوان ارتش زیر زمینی ساخت و به موقع, حمله کرد .
نه ! من فریب شعر وترانه های درخواستی را نخواهم خورد .

سخن رانی شما و سایر همکاران حکومتی شما  فاقد آن چیزی است که ما در انتظارش هستیم  کلمات انسانها را بزرگ میسازد  اما آن کلما ت گاهی فاقد ارزش میباشند  سخن رانی امروز شما ممکن است  احساس عمیق همبستگی با رفقایتان و قبول مسئولیت  در قبال آن مردم تیره بخت  و ارتش پر افتخار شما  را نشان دهد  اما هیچ مسئولیتی  را در قبال  بشر و آن مردم دربند اسیر  بهمراه نخواهد داشت و من این را ازپیش میگویم  و بطور مشخص  این گفته ها صدها هزار انسان  دیگر را قربانی خواهد کرد .
شاید شما مرا فردی احساساتی بنامید اما من میدانم که شما و همکارانتان در انتظار یک معامله پرسود نشسته اید ، شما و سایر همکارانتان به آزادی های فردی انسانها اهمیتی نمیدهید به همانگونه در سیلاب ماه پیش  به مردم فلاکت زده  سرزمین خودتان دستمال آشپزخانه هدیه دادید ؟! بما هم لابد بسته های بزرگ دستمال توالت را پیشکش خواهید کرد .

از بدو خلقت بشر جنگ بوده و هست و خواهد بود جنگ جزیی از زندگی ماست بدون جنگ دنیا نمیتواند آرام باشد منافع باید تامین  گردد ، قدرت جهانی باید برپا بماند .
نه ، جناب آقای رییس جمهور من امروز ابدا به سخن رانی جنجالی شما و رفقایتان گوش نخواهم داد در انتظار انهم نخواهم بود از پیش میدانم چیست .، هیچ معجزه ای به وقوع نخواهد بست . پیروز باشید . دیگر زمان آن کلمات معجزه آسا " جنگ مکن ، عشق بورز" گذشته  نخ نما شده شده بی ارزش وبی آهمیت است .
 با احترام / یک انسان از بند گریخته .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
13/10/2017 میلادی  برابر با 21 مهرماه 1396 خورشیدی /.

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۶

نا سیونالیست

گریه ها تمام شدند اشک ریزی هایم تمام شدند  !
رفتم تا یک فروند ماکارونی  به سبک و سیاق " کنتس داستایوسکی " بپزم ، چقدر من از تمدن این  دنیا به دورم و از خود دنیا !! نمیدانستم  که درزمان داستایوسکی  هم ماکارونی وجود داشته و شخصی کتابی در این باره نوشته  و تقدیم به بانو کرده است گمان بردم ماکارونی از همان زمانی پیداشد که من بلد نبودم آنرا بخورم و در ایتالیا چقدر صاحب رستوران بمن  من خندید ! 
 بقول شادران پروین اعتصامی " 
ما فقرا ازهمه بیگانه ایم 
شخص غنی با همه کس آشناست

درمیان گریه های وآه کشیدنها چشممم به سواره نظام افتاد که یکی از اسبها حال ازدواج باو دست داده بود و مرتب خودرا به اسب بغلی میمالید ، بیچاره سوار نیمی از دستش را میایست به جدا کردن آن اسب بکار برد، باو گفتم خاک برسرت مگر طویله را ازتو گرفته اند وسط خیابان میان اینهمه جنجال و رژه و تماشاچی تو دچار زلزله اعصاب شده ای ؟! .

تابلتم صدا کرد ، آنرا برداشتم آه..... جناب فخر آور  با خبرهای جدیدی هویداشدند آنهم درون اتوموبیلشان   مشغول ضبط برنامه فیسبوکی خودشان بودند و مژده  دادند که فردا روز سرنوشت سازی است ؟ یا برجام ویا ما روی جام !!!!

چقدر خوشحال شدم ایشان را دیدم نگران بودم که مبادا خدای نا کرده ایشان هم دچار خودکشی شده باشند ! والا ، دروغ چرا ؟  بقول مش قاسم تا قبر سالها مانده  در این دنیا باید منتظر هر پیش آمدی بود .

 بهر روی داشتم مینوشتم که در کتاب بانو داستایوسکی " البته کتاب آشپزی" ایشان برای پختن  ماکارونی چه دستوراتی داده شده  است ، روزی این خوراک متعلق به اشراف بود حال متعلق به ما فقرا شده است ، 
در جیم الف همه چیز پیدا میشود به همانگونه که روایاتی از حضرت امام جعفر صادق  بیان شد درباره روابط دنیای مجازی !!! من نمیدانستم که درآن دوران در آن بیابان هم فیس بوک و توییتر و تلگرام وواتس آپ وغیره بوده است ، 
اوف چقدر نادانی بد است .

بهر روی  مراسم زیبا با شکوه و بدون هر آرایشی بود و دوربینها تنها روی " ملکه " زوم نمیشدند تا کفش وکلاه وعینک ولباسهای فاخر او را به نمایش بگذارند  خوب اینها کمی عقب مانده ترازما هستند در آن زمان ما صاحب  زیباترین وخوش پوشترین ملکه دنیا بو.دیم  !!!!و تلویزونها هم دست خود ایشان بود .  

نه جایگاه مخصوصی داشتند  نه مخمل ونه ابریشم ونه نوار وغیره درون آن جایگاه که بیشتر به یک صندوق شبیه بود ، چیز دیگری دیده نمیشد نه از خانواده سلطتی کسی حضور داشت تنها شاه بود و همسرش با دو دختر مامانی ملوسش وآجودانش والبته  آجودان شخصی بانوی اول . همین  برایش دعا کردم زنده بماند و سر زمینش  را حفظ کند تا مانند ما  ناگهان دچار حمله قلبی  لنینیستها ، مصدقی ها  چه گوارهایها  واستالییستها نشوند و ناگهان خوشی زیر دلشان نزند راه بیفتند و خود را نابود کنند .بجای   آن ارتش قوی وآنهمه زیبایی و جلال وجبروت  جناب شیخ طوسی و جناب جنتی و جناب سید خندان  تکیه بر جای بزرگان بزنند .گریه من بیهوده نبود .
در ضمن امروز روز " بانوی مقدس پیلار " پاترون سارا گوسا هم هست که جشن مخصوص خودشان را دارند .
آه چقدر دلم گرفت و چقدر گریستم ، حال باید بروم بقیه برنامه جناب ریاست جمهور اینده ایران را ببینم و منتظر باشم تا ماکارونی داستایوسکی من پخته شود ، تا بعد شمارا به خدای خودتان میسپارم ./ثریا / اسپانیا / 12/ اکتبر 2017 میلادی .
                                                                                     ----------------------------------------


براو وبر ما ببخشایید


عکسی قدیمی از فروغ فرخزاد 
----------------------------
بر او ببخشایید بر او که گاهگاه  
پیوند  دردناک  وجودش را 
با آبهای راکد
و حفره های  خالی از یاد میبرد 
و ابلهانه میپندارد 
که حق زیستن  دارد .....

براو ببخشایید 
بر او که از درون متلاشییست
اما  هنوز پوست چشمانش  از تصور ذرات نور میسوزد
 و گیسوان
 بیهوده اش
نوید دار  از نفس عشق میلرزد ........از کتاب " تولدی دیگر " 
------
 فروغ همچنان نوری آمد و رفت کمی در آسمان ما درخشید و مانند یک ستاره متلاشی شد  ، او از زمان خودش خیلی جلو بود هم او وهم برادرش "فریدون "، هردو گویی دوقلو و از یک جنس بودند .
مرگ در همه جا حضور دارد حتی  در کودکی و د زیر باران  ایستاده است . مرگ هر دو را خیلی زود از جهان برد و در جهانی دیگر فراتر از  اندیشه ما قرار داد .

در آن روز ها شاعر مشنگ و شهیر  " احمد شاملو " اولین کلام را درباره او نوشت و او را رسوا ساخت چرا که فروغ عاصی  از زندگی خانوادگی محدود دریک یک شهر نفتی بجان آمده بود روح او بزرگ بود   و عاشق شد عاشق یک بی سرو پا که نام او را همه جا میبرد و آن جناب شاعر هنگامی که فروغ از جهان رفت مرثیه ای برای او سرود نا گفتنی ، گویا باین وسیله میخواست عذر گناهش را بخواهد و پوزش بطلبد اما دیر بود فروغ با دستهای سردش زیر برف فراوان در خاک خفته بود ، اما نامش همچنان ستارهای طلایی بر تارک شعر ما میتابد . 

احمد شاملو همه را از دم  با تیغ برنده خود درو کرد از مرحوم دکتر حمیدی شیرازی با آنهمه معلومات و استاد دانشگاه تا فردوسی تا بهرام و بابک و یزد گرد وکاوه آهنگ را  را اما ضحاک ماردوش را ستایش میکرد چرا که خود مارها را بر شانه و فرق سرش داشت .

میلی ندارم درباره شاملو بنویسم ، چند خط شعر از کتابهای قدیمی خارجی ترجمه کرده و آنها را بهم چسپانیده باکمی سریش زرنگیها  و هوچی گریها خودی مطرح نمود سر انجام معلوم شد که توموری وخیم در مغز سرش ایجاد  شده وهمان باعث دگرگونی روح او بود و بیماری قند و نوشیدن الکل و سیگار و زن بارگیها نیز مزید بر علت بود و درد نیای خودش سیر میکرد گاهی کمونیست میشد زمانی  از کاپیتالیزم دفاع میکرد رویهم رفته آدم طبیعی نبود بنا براین گفته و نوشته های او چندان مورد توجه علمای اعلام نیست تنها چند پسر بچه و دختر بچه  که شاگرد او بودند و میل داشتند سری بجنبانند تا مملکت را باین روز بیاندازند او را ستایش میکردند امروز از او چه مانده؟ یک سنگ قبر شکسته . اما هزاران زن و مرد و دختر و پسر پیر و جوان  هر هفته به آرامگاه ظهیرالدوله  میروند و خاک و تربت فروغ را گلباران کرده برایش دعا میخوانند باغبان پیر قبرستان میگفت هرروز روی سنگ اورا  میشویم و تمیز میکنم  گلهایش را عوض میکنم گویی او  از درون خاک از من سپاس گذاری میکند .

در آن زمان ما هنوز افکاری کور و چشمها یی نابینا  بودند  در لباسهای مارک دار"گویی زمان در سر زمین ما تکان نمیخورد "  در آن زمان هم اگر کسی میل داشت از زمان  خود کمی پایش را بیرون بگذارد هزاران وصله نا مربوط و پیرایه بر او میبستند .  ما هیچگاه در زندگی مان آزاد نبودیم همیشه فاطمه کوماندها و ملاهای مکلا بودند که جلوی ما را بگیرند / 
چرا اینهمه  شاعر در سر زمین ما ظهور کرد ؟ برای آنکه نمیتوانستند حرف خود را بزنند ما همیشه دربند بودیم و همیشه هم خواهیم  بود همه بندگان و چاکران درگاه ملکه ویکتوریا هستیم .
------------------------------------------------------------
روی خط های کج و معوج  سقف 
چشم خود را دیدم 
چون رطیلی سنگین 
خشک میشد  در کف  ، 
در روی درختان 
داشتم  با همه جنبشهایم 
مثل آبی راکد 
ته نشین میشدم آرام آرام 
داشتم ،  لرد می بستم در گودالم ...
آه ،  من پر بودم   از شهوت  ، شهوت مرگ ...
..
و سر انجام این شهوت او را باخود به زیر خاک برد .

امروز صبح که چه عرض کنم نیمه شب  ساعت دو ناگهان با صدایی از خواب پریدم ، یکی از چراغهای ماشین خاموش شد و تلفنم نیز خاموش شد ،  باد  در بیرون بر پشت کرکره ها میزد  من از ترس  ناگهان میان تختخوابم نشستم و......
و سرانجام برخاستم .خواب رفته بود .
دست بردم اولین کتاب را از بالای سرم بداشتم ، فروغ به دیدارم آمده بود ، با اشعار بالا ، 
چقدر بهم شبیه بودیم .او رفت و ما تنها ماندیم .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
12/10/201 میلادی / برابر با 20  مهر ماه 1396 خورشیدی !.

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۶

بی اخلاقی




..... روزهای پریشانی فرا رسیده اند ! 
آیا ممکن است  آنها باخودشان فرهنگی نو را  به همراه بیاورند؟
......گذرگاه عشق برای سفر بسیار سخت است  ، زیرا از هر سویی با بی اعتقادی مواجه میشود .... از کتاب گذرگاه" عشق  "هرمان هسه " .

جالب است که این کتب در ایران به چاپ میرسند و ناشرین نیز در ایران میباشند و اینهمه  بی اخلاقی و فساد و کثافت سر تا سر ایران  را دربر گرفته است ، شاید هنوز در دهات دوردست باشند کسانی که پای بند عفت و نجابت خود باشند و چه بسا آنها هم از ترس جهنم و یا دین  آن عفت کذایی را نگاه داشته اند . 

اولین بی اخلاقی  را گذشته در خانه همسر گرامی که به پاس آنکه بچه حاجی و ثروتمند میباشد هر غلطی دلشان میخواست میکردند ، در خارج ، در میان ایرانیان در همین اسپانیا دیدم . برایم سخت تعجب آور بود ، این قیافه ها واین مردان واین رفتار بی ادبانه سخت مرا آزرده میساخت ، سعی کردم مراوده ای با آنها  نداشته باشم و اما همسر گرامم برای چند لیوان ودکا در محضر چند ارمنی ! مرا مجبور میکرد که به بعضی از مراوده ها ادامه دهم ، تنها توانستم یک نفر را بیابم و محکم او را نگاه دارم او از این قبیله نبود از قبیله خودمان بود نجابت و شرافت اخلاقی میراث خانوادگی او بود .

بقیه تکلیف شان معلوم بود ، یا از ناحیه سیمتری آمده بودند و در خیابان وزا ء خانه دار شده و بشغل شریف لحاف کشی مشغول بودند و یا آنهاییکه ناگهان  پدر کار فرمایشان را درکارخانه ارباب  درآورده همه جا را  تخلیه کرد و به غارت اثاثیه خانه های مردم که فرار کرده بودند پرداختند و حال مسافر آمریکا بودند !!! ودکا را با شیشه سر میکشیدند و چون " پول| داشتند  همه انها را در بغل میگرفتند و صفات عالیه به آنها میدادند ، اوف.... یاد آن روزها چگونه مرا به گریه وا میدارد . 

چگونه توانستم این بچه هار از آن گرداب دور کنم ؟ سخت بود ، خیلی سخت بود ، یکی ادای کنتس نیمتاج گم کرده را در میاورد واصل و نصبش به مالک اشتر میرسید  سه ماه بعد اصل و نصبش به خواجه نظام الملک میرسید ، چند ماه بعد پدرش مشاور محمد رضا شاه مرحوم میشد .
و من بی کس و کار !!! تماشاچی این قوم برجسته و از بند رها شده وبی اخلاق و فاسد بودم کارشان> ؟؟؟ قاچاق مواد مخدر خرید و فروش و کارهایی از همین قبیل و دزدی از خانه ها ی دیگران  ولو دادن مردم بیگناه وبه زندان فرستادن آنها و صاحب اموال بقیه شدن ، فاحشه های تک پرانی که در خدمت قاچاقچیان فروش اسلحه درآمده  و حال بانوی اول شده بودند ...... داستانها زیادند

بلی ، من ایران واقعی پس از اانقلاب را در همین  شهر کها دیدم و خود را در خانه محبوس کردم ترجیح دادم با دیوار  حرف بزنم تا چهره به چهره با این قوم نباشم . گمان بردم ارامنه  همان دوستان قدیمی اند نمیدانستم که آنها هم عده ایشان دست کمی از مردم  مسلمان ما ندارند بلکه صد درجه وحشتناکتر و خطرناکترند و تا پای جانت میایستند . 

امروز  از دیدن یک برنامه  روی یوتپوب که گوینده میگفت " طلا و نقره وزندگی و همه چیز ما را بردند ، به جهنم  اخلاق ما را نیز مصادره کردند ، فهمیدم که من تنها نیستم صداهایی از دوردستها نیز بگوش میرسد .

مقصود این است که از دنیای سخن میرانم  که عده ای داد بشر دوستی و انسان دوستی سر داده اند  و برخلاف ان عمل میکنند ،  به بشریتی نهیب میزنند که خود را باخته  و فریاد » خودت را بشناس«  درگوش ناشنوای هیچکس فرو نمیرود  ، نه ،  تنها صدای سکه ها یی است  که از ماتحت ملایان فرو میریزد  و خورده گدایان آنها را جمع میکنند و میلسیند برای تبرک .وتفرعن .

نشان حیوانی را درمیان اقوام و دوستان قدیمی خود دیدم  چهره شان نیز خبر از راز درونشان میداد  همه دگرگون شده بودن دهانشان برای بلعیدن باز بود برای تکه تکه کردن تو و بردن چند تکه ارثیه شوم ، از همکلاسی دوران کودکی تا خواهر خوانده  و پسر دایی واقوام مادری ، همه درا نتظار آن بودند که چه چیزی را پس میدهی  ؟ .
حال با نوشتن این خطوط هم خود را تسکین میدهم وهم  تقدیم به دوستانی میکنم  که در طی این سالهای پر درد  این سایه های  زشت و منحوس را یافتند  و برایم نوشتند  که تنها نیستم .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« / اسپانیا /
11/10/2017 میلادی /..