..... روزهای پریشانی فرا رسیده اند !
آیا ممکن است آنها باخودشان فرهنگی نو را به همراه بیاورند؟
......گذرگاه عشق برای سفر بسیار سخت است ، زیرا از هر سویی با بی اعتقادی مواجه میشود .... از کتاب گذرگاه" عشق "هرمان هسه " .
جالب است که این کتب در ایران به چاپ میرسند و ناشرین نیز در ایران میباشند و اینهمه بی اخلاقی و فساد و کثافت سر تا سر ایران را دربر گرفته است ، شاید هنوز در دهات دوردست باشند کسانی که پای بند عفت و نجابت خود باشند و چه بسا آنها هم از ترس جهنم و یا دین آن عفت کذایی را نگاه داشته اند .
اولین بی اخلاقی را گذشته در خانه همسر گرامی که به پاس آنکه بچه حاجی و ثروتمند میباشد هر غلطی دلشان میخواست میکردند ، در خارج ، در میان ایرانیان در همین اسپانیا دیدم . برایم سخت تعجب آور بود ، این قیافه ها واین مردان واین رفتار بی ادبانه سخت مرا آزرده میساخت ، سعی کردم مراوده ای با آنها نداشته باشم و اما همسر گرامم برای چند لیوان ودکا در محضر چند ارمنی ! مرا مجبور میکرد که به بعضی از مراوده ها ادامه دهم ، تنها توانستم یک نفر را بیابم و محکم او را نگاه دارم او از این قبیله نبود از قبیله خودمان بود نجابت و شرافت اخلاقی میراث خانوادگی او بود .
بقیه تکلیف شان معلوم بود ، یا از ناحیه سیمتری آمده بودند و در خیابان وزا ء خانه دار شده و بشغل شریف لحاف کشی مشغول بودند و یا آنهاییکه ناگهان پدر کار فرمایشان را درکارخانه ارباب درآورده همه جا را تخلیه کرد و به غارت اثاثیه خانه های مردم که فرار کرده بودند پرداختند و حال مسافر آمریکا بودند !!! ودکا را با شیشه سر میکشیدند و چون " پول| داشتند همه انها را در بغل میگرفتند و صفات عالیه به آنها میدادند ، اوف.... یاد آن روزها چگونه مرا به گریه وا میدارد .
چگونه توانستم این بچه هار از آن گرداب دور کنم ؟ سخت بود ، خیلی سخت بود ، یکی ادای کنتس نیمتاج گم کرده را در میاورد واصل و نصبش به مالک اشتر میرسید سه ماه بعد اصل و نصبش به خواجه نظام الملک میرسید ، چند ماه بعد پدرش مشاور محمد رضا شاه مرحوم میشد .
و من بی کس و کار !!! تماشاچی این قوم برجسته و از بند رها شده وبی اخلاق و فاسد بودم کارشان> ؟؟؟ قاچاق مواد مخدر خرید و فروش و کارهایی از همین قبیل و دزدی از خانه ها ی دیگران ولو دادن مردم بیگناه وبه زندان فرستادن آنها و صاحب اموال بقیه شدن ، فاحشه های تک پرانی که در خدمت قاچاقچیان فروش اسلحه درآمده و حال بانوی اول شده بودند ...... داستانها زیادند
بلی ، من ایران واقعی پس از اانقلاب را در همین شهر کها دیدم و خود را در خانه محبوس کردم ترجیح دادم با دیوار حرف بزنم تا چهره به چهره با این قوم نباشم . گمان بردم ارامنه همان دوستان قدیمی اند نمیدانستم که آنها هم عده ایشان دست کمی از مردم مسلمان ما ندارند بلکه صد درجه وحشتناکتر و خطرناکترند و تا پای جانت میایستند .
امروز از دیدن یک برنامه روی یوتپوب که گوینده میگفت " طلا و نقره وزندگی و همه چیز ما را بردند ، به جهنم اخلاق ما را نیز مصادره کردند ، فهمیدم که من تنها نیستم صداهایی از دوردستها نیز بگوش میرسد .
مقصود این است که از دنیای سخن میرانم که عده ای داد بشر دوستی و انسان دوستی سر داده اند و برخلاف ان عمل میکنند ، به بشریتی نهیب میزنند که خود را باخته و فریاد » خودت را بشناس« درگوش ناشنوای هیچکس فرو نمیرود ، نه ، تنها صدای سکه ها یی است که از ماتحت ملایان فرو میریزد و خورده گدایان آنها را جمع میکنند و میلسیند برای تبرک .وتفرعن .
نشان حیوانی را درمیان اقوام و دوستان قدیمی خود دیدم چهره شان نیز خبر از راز درونشان میداد همه دگرگون شده بودن دهانشان برای بلعیدن باز بود برای تکه تکه کردن تو و بردن چند تکه ارثیه شوم ، از همکلاسی دوران کودکی تا خواهر خوانده و پسر دایی واقوام مادری ، همه درا نتظار آن بودند که چه چیزی را پس میدهی ؟ .
حال با نوشتن این خطوط هم خود را تسکین میدهم وهم تقدیم به دوستانی میکنم که در طی این سالهای پر درد این سایه های زشت و منحوس را یافتند و برایم نوشتند که تنها نیستم .پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین« / اسپانیا /
11/10/2017 میلادی /..