نامه به یک دوست !
دوست من ، مدتهاست که از تو بیخبرم ، امید آنرا دارم بخاطر خطای ذهنی که کردی دچار مشگلات نشده باشی ، آخرین بار که ترا دیدم مرتب عرق میکردی وگاهی با دست عرق صورت وپیشانی اترا تمیز میکردی ، امروز نمیدانم د رکجا هستی ، خدا کند که در بیمارستان نباشی و در بستر بیماری .
دوست من ،
میل دارم برایت بنویسم که پایت را بد جایی گذاشتی ، نمیدانم چه کسی ترا مجبور کرد که آن کلمات بیمورد را در آن برنامه که خود برنامه گذار پادوی دست بفرمان آن بزرگوار است ، بر زبان بیاوری ، میتوانستی بگویی نه، نمیتوانم بگویم .
تو خبر نداشتی که داری با دم عقرب بازی میکنی ، و نمیدانستی که نام بردن از آن بزرگوار بدون بسم الله چقدر برایت گران تمام میشود ، برای همه ، همه آنهاییکه میل ندارند او را تقدیس کنند ، و میدانند که باعث بانی اینهمه بدیختی ما او بوده است ، او میلی به سرزمین اجئایش نداشت او ولگرد بود همه جا میتوانست خانه کند ، او در شهر وزیر دست مادری بزرگ شده بود که هم نماز میخواند ، هم روزه میگرفت هم به مکه مشرف میشد وهم قمار میکرد هم عرق میخورد ! من او را چند بار دریک سلمانی دیدم که برایش صندلی مخصوص در اطاق مخصوص گذاشته بودند و پس از آنکه میخ طویله محکم کوبیده شد سلمانی مخصوص بخانه میرفت ومیبایست دستهایش را آب بکشد وبا وضو سر مادر را آرایش نماید ، نراد خوبی بود تخته را خوب بازی میکرد و میدانست که مهره جایشان کجاست .
تو اما ساده دل و ساده اندیش و در انتظار یک پیروزی آنهم با دست خالی یا چند خط پنهانی و هزاران دشمن در خاتواده ای اهل ده با خلوص نیت و سادگی .
دوست من ،
بد جایی پایت را گذاشتی خیلی ها میل دارند که حرفهایشان را بگویند آما جرئت ندارند دنیا دنیای سرمایه داری و سرمایه گذاری است .
سرمایه گذاری در املاک و زمین ، سر مایه گذاری در سازمانهای مدسازی ، عطر و شراب و سرمایه گذاری در رسانه ها و آگهی های تجارتی ، باز کردن دکان های کمک رسانی به آبهای ونیز و ویرانه های پمپی !! دست اردات ودوستی به مافیای زمان و دست آخر کمی هم گرد به همراه یک سیگار .
تو اهل کدام یک از این شهر ها بودی؟
نه شهر اردونیا ، نه اسلوانیا ونه چک ونه ...ونه و...ونه .....نه/ مانند من یک لا قبا تنها به هوش و حافظه ات اعتماد داشتی وتکیه کردی . .
حال در کجا هستی ؟ بعد از این باید بدانی پایت را کجا میگذاری که که گل به کفشهایت نچسپد وجای پایت باقی نماند آنرا پیدا میکنند وچه بسا دستهایت را قطع کنند تا نتوانی بنویسی و زبانت را تا نتوانی بگویی ، باید تاریخ را از روی کتابها و مجلات و نوشته نویسندگان مزد به قلم خواند ،و یافت وسپس احترام گذاشت و سرخم کرد و افتخار نمود بلی از این افتخارات نصیب ما نخواهد شد چون بلد نیستیم خود را بفروشیم . بیشتر نباید به این گودال پای نهاد بوی لجن همه جا را فرا خواهد گرفت . پایان
همراه با بهترین آرزوهای صمیمانه برای تو و آینده ات .
ثریا / اسپانا / 10/10/2017.....