چراغی بی خرد در کنار آفتابی تابان
در عزا داریها " سرود ای ایران را با بوق سرنا و طبل" اجرا کردند با پیراهنهای سیاه و شمیشرهای بر کشیده از نیام ! وما چگونه هنوز دلبسته این " اپوزیسیون پوشالی " هستیم تا هرروز و هر دقیقه و هر ثانیه با فرستادن پیامی سرما را گرم کنند .
----------------------------------------------
ایران و سرود جاودانی ای ایران اسلامیزه شد!
--------------------------------------------
بمن مربوط نمیشود ایران دیگر برای من .وجود ندارد نه برای من نه فرزندانم و نه نوه هایم ، حتی یک متر زمین برای مردن ما در آن سر زمین بجای نماند ، نه ، او چیزی باقی نگذاشت تا برای ما بماند همه را صرف لوندی های یک زن هرزه کرد .وزنان هرزه دیگر .
خود او ؟ درون دیواری از یک سر زمن غربت درون یک جعبه مقوایی جای دارد ، حتی مگسها هم رغبت نمی کنند از کنارش بگذرند بروند ، بوی گندش همه جا را فرا گرفته است .
بلی ما فرزندان میترا و خورشید هستیم وبا آفتاب میتوان همه جا را دید اما آفتاب امروز همه چشمها را کور کرده است و نابینا ساخته و نگاهایشان به دوردستهاست و نگران این هستند که در چاله ها نیفتند .
امروز داشتم خاکهای اطرافم را میشستم و بیاد آن خواننده سنگین وزن افتادم که میخواند" حالا ببین که روی خاک افتادم " درحالی این آهنگ را میخواند که روی کوزه ای از جواهراتش مانند مار حلقه زده بود .
بلی میتوان از جاهای ناهموار هم عبور کرد ، وبا چشم بصیرت آفتاب را دید امروز دیگر زمان برای من گم شده خیلی دورافتاده از پنجره اطاقم تنها آفتاب را شکار میکنم سراسر زمان برایم یکسان است من غایت و نهایت این آینده را مانند کف دستم میخوانم .
آفتاب عده ای را کور ساخته و نابینا راه میروند با شمعی نیمه سوخته وعده ای را به دنبال خود میکشند آنها یکه هوشیار ترند در پستوها پنهانند و خمره جواهراتشان نیز در پستوهای آهنی پنهان است و هفت تیرهایشان آماده تا به روی تو شلیک کنند .
ما آآنی که بودیم در آنی که نیستیم میخواهیم در زمانی بایستیم که نمیدانیم چه زمانیست .
بلی ، ما فرزندان خورشید تابانیم و همه دنیا از ما سر مشق گرفت و همه هستی ما را به تاراج برد حال چی؟ بنشینیم برای از دست رفته ها اشک بریزیم و به استخوان پوسیده های اجدادیمان افتخار کنیم مانند گذشته ؟ حرکت بی حرکت و بگذاریم که همه ناموس و حیثت باقیمانده ما را ببرند چرا که سخت خماریم ؟ و احتیاج به مواد داریم ؟! .
گویی این خورشید سنگین تراز بینش ماست و فردای تاریک را نمی بینیم .پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
10/10/2017 میلادی برابر با 19 مهرماه 1396 خورشیدی !.