پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۶

براو وبر ما ببخشایید


عکسی قدیمی از فروغ فرخزاد 
----------------------------
بر او ببخشایید بر او که گاهگاه  
پیوند  دردناک  وجودش را 
با آبهای راکد
و حفره های  خالی از یاد میبرد 
و ابلهانه میپندارد 
که حق زیستن  دارد .....

براو ببخشایید 
بر او که از درون متلاشییست
اما  هنوز پوست چشمانش  از تصور ذرات نور میسوزد
 و گیسوان
 بیهوده اش
نوید دار  از نفس عشق میلرزد ........از کتاب " تولدی دیگر " 
------
 فروغ همچنان نوری آمد و رفت کمی در آسمان ما درخشید و مانند یک ستاره متلاشی شد  ، او از زمان خودش خیلی جلو بود هم او وهم برادرش "فریدون "، هردو گویی دوقلو و از یک جنس بودند .
مرگ در همه جا حضور دارد حتی  در کودکی و د زیر باران  ایستاده است . مرگ هر دو را خیلی زود از جهان برد و در جهانی دیگر فراتر از  اندیشه ما قرار داد .

در آن روز ها شاعر مشنگ و شهیر  " احمد شاملو " اولین کلام را درباره او نوشت و او را رسوا ساخت چرا که فروغ عاصی  از زندگی خانوادگی محدود دریک یک شهر نفتی بجان آمده بود روح او بزرگ بود   و عاشق شد عاشق یک بی سرو پا که نام او را همه جا میبرد و آن جناب شاعر هنگامی که فروغ از جهان رفت مرثیه ای برای او سرود نا گفتنی ، گویا باین وسیله میخواست عذر گناهش را بخواهد و پوزش بطلبد اما دیر بود فروغ با دستهای سردش زیر برف فراوان در خاک خفته بود ، اما نامش همچنان ستارهای طلایی بر تارک شعر ما میتابد . 

احمد شاملو همه را از دم  با تیغ برنده خود درو کرد از مرحوم دکتر حمیدی شیرازی با آنهمه معلومات و استاد دانشگاه تا فردوسی تا بهرام و بابک و یزد گرد وکاوه آهنگ را  را اما ضحاک ماردوش را ستایش میکرد چرا که خود مارها را بر شانه و فرق سرش داشت .

میلی ندارم درباره شاملو بنویسم ، چند خط شعر از کتابهای قدیمی خارجی ترجمه کرده و آنها را بهم چسپانیده باکمی سریش زرنگیها  و هوچی گریها خودی مطرح نمود سر انجام معلوم شد که توموری وخیم در مغز سرش ایجاد  شده وهمان باعث دگرگونی روح او بود و بیماری قند و نوشیدن الکل و سیگار و زن بارگیها نیز مزید بر علت بود و درد نیای خودش سیر میکرد گاهی کمونیست میشد زمانی  از کاپیتالیزم دفاع میکرد رویهم رفته آدم طبیعی نبود بنا براین گفته و نوشته های او چندان مورد توجه علمای اعلام نیست تنها چند پسر بچه و دختر بچه  که شاگرد او بودند و میل داشتند سری بجنبانند تا مملکت را باین روز بیاندازند او را ستایش میکردند امروز از او چه مانده؟ یک سنگ قبر شکسته . اما هزاران زن و مرد و دختر و پسر پیر و جوان  هر هفته به آرامگاه ظهیرالدوله  میروند و خاک و تربت فروغ را گلباران کرده برایش دعا میخوانند باغبان پیر قبرستان میگفت هرروز روی سنگ اورا  میشویم و تمیز میکنم  گلهایش را عوض میکنم گویی او  از درون خاک از من سپاس گذاری میکند .

در آن زمان ما هنوز افکاری کور و چشمها یی نابینا  بودند  در لباسهای مارک دار"گویی زمان در سر زمین ما تکان نمیخورد "  در آن زمان هم اگر کسی میل داشت از زمان  خود کمی پایش را بیرون بگذارد هزاران وصله نا مربوط و پیرایه بر او میبستند .  ما هیچگاه در زندگی مان آزاد نبودیم همیشه فاطمه کوماندها و ملاهای مکلا بودند که جلوی ما را بگیرند / 
چرا اینهمه  شاعر در سر زمین ما ظهور کرد ؟ برای آنکه نمیتوانستند حرف خود را بزنند ما همیشه دربند بودیم و همیشه هم خواهیم  بود همه بندگان و چاکران درگاه ملکه ویکتوریا هستیم .
------------------------------------------------------------
روی خط های کج و معوج  سقف 
چشم خود را دیدم 
چون رطیلی سنگین 
خشک میشد  در کف  ، 
در روی درختان 
داشتم  با همه جنبشهایم 
مثل آبی راکد 
ته نشین میشدم آرام آرام 
داشتم ،  لرد می بستم در گودالم ...
آه ،  من پر بودم   از شهوت  ، شهوت مرگ ...
..
و سر انجام این شهوت او را باخود به زیر خاک برد .

امروز صبح که چه عرض کنم نیمه شب  ساعت دو ناگهان با صدایی از خواب پریدم ، یکی از چراغهای ماشین خاموش شد و تلفنم نیز خاموش شد ،  باد  در بیرون بر پشت کرکره ها میزد  من از ترس  ناگهان میان تختخوابم نشستم و......
و سرانجام برخاستم .خواب رفته بود .
دست بردم اولین کتاب را از بالای سرم بداشتم ، فروغ به دیدارم آمده بود ، با اشعار بالا ، 
چقدر بهم شبیه بودیم .او رفت و ما تنها ماندیم .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
12/10/201 میلادی / برابر با 20  مهر ماه 1396 خورشیدی !.