شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۶

پایان سفر

انگار که از یک بلند ی تمیز و پاک با هوای دلنشین ، به روی زمین پر غباری غلطیده ام .
دلم از ترس میلرزد  که مبادا بشکنم ،  همه سنگهارا صمیما نه درآغو ش گرفته ام ،  تا میان آنها دوستانه بایستم  تن به سر سختی ها داده ام  ، چه موقع  آسمان ما دوباره آبی خواهد شد؟ 
در آن زمان باز من از زیر آسمان آبی گریخته ام و به تاریکی پناه برده ام .

آه ....امروز چقدر افسرده ام و چقدر دلگیر ولبریز از سخت شدن ومحکم ماندن  وامیدواری از شکستن دیگران .
گنجینه ای  دارم لبریز از کریستالهای پاکیزه ودسنت نخورده نگران آن زلزله مهیب هستم که مبادا گنجینه مرا درهم بکوبد .

 از شهر عشق سفر کردم  بسیار سخت بود  تنها آن ذره  ناچیزی را هم داشتم از دست دادم  از هر سو آوایی برخاسته  واین موضوع نیاز به وقت دارد ،   اما به وظیفه ام  بسیار  اهمیت میداد م وظیفه ای مقدس بود ؛ همان "میهن پرستی " حال با این تفکر دردناک و اینهمه هیاهو و جنجال  دیگر تحمل ندارم و پست خود را ترک میکنم  شاید دیگری بتواند این مهم را به انجام برساند .
برای من مهمتر است که چراغ اطاق خوابم سوخته و نمیتوانم لامپ های آنرا عوض کنم چون همه زیر حبابهای شیشه ای قرار دارند  برایم دیگر مهم نیست که دنیا بکجا میرود ،  بسیاری از ما  از  پذیرش سرنوشتمان  با یک شرم بیهوده  و دروغین فراری هستیم .
ما طوری خو گرفته و بزرگ شده ایم که همیشه در انتظار کمک دیگرانیم   و چشم به دست دیگران دوخته باشیم  ارباب و نوکری یکی از وظایف بزرگ و سرنوشت ساز ما بوده و هست و خواهد بود تا زمانیکه یاد نگیریم خود ما ارباب سرنوشتمان هستیم همین آش است و همین سفره نذری .
حال امروز باید مسافر راهی که آغاز کرده ایم باشیم  در یک گذرگاه طولانی  و تنگ  و خطرناک . ما هرگز نباید به آنچه که بودیم باز گردیم ،  مردمی هستیم زیر ثروت فراوان و پولهای هنگفت و تانگ و توپ اما میل داریم همه انهارا برای لحظاتی خوش به دیگران بسپاریم  .
آن پرانتز فانتزی و مامانی بسته شد ما برگشتیم به دوران قاجاریه و قبل از آن و قبل از آن و به زمان حمله اعراب  حال میل داریم مانند فرح لباس بپوشیم و مانند شاه راه برویم .
میل نداریم قدمی جلو بگذاریم و دست بیگانگان را  از سر زمینمان کوتاه کنیم و بگوییم ما خود ما خوب بلد هستیم نفت را از چاه بیرون بکشیم . البته گاهی هم اشتباها دکل را بجای نفت میفروشیم !!! و خارجیان خوب ما را شناخته اند و میدانند چه استرهای خوش باور و خوش خرامی هستیم .
یکی از بزرگترین  علل اینکه اعراب باین جا رسیدند ، اول دست اتحاد و اتفاقشان  بود سپس  کارفرمایان  خارجی را برای  ایجاد دستگاههای نوین استخدام میکردند  اما همیشه دو عرب در کنار آن خارجی میایستاد تا یاد بگیرد و فردا دیگر به آن خارجی احتیاجی نداشتند . ما همه چیزمان را به دست دیگران دادیم شما کار بکنید ما حال میکنیم همه درحال کام گرفتن و حال کردنند  /با نگاهی به اپوزسیون
خارج از کشور  میتوان فهمید تا چه حد احمقانه رفتار کرده ایم حال من بهم میخور هنگامیکه آن مردک اهل کرمانشاه دهانش را چهار متر باز میکند با آن زبان بار گرفته و رنگ رخساری که خبر از بیماری های درونی او میدهد خود را یگانه میپندارد و  و خود را وصی و وکیل ملت ایران میداند  ، برو بابا دکانت پراست آنرا تخته کن و برو برای علاج بیمارهایت . ......
چهل سال نشستم و سوزن به دست گرفتیم و خود را زخمی کردیم وآه حسرت برای لباسهای فرح کشیدیم .
همین امروز روی یک یوتیوپ ناگهان سر وکله " ثریا"  همسر قبلی شاهنشاه که فیلمی را بازی کرده بود وشاه آنرا خریده و سوزانده بود اما کارگردان کپیه آنرا داشت ، روی صفحه نمایان شد ، چرا که بیشتر به حضرت مریم باکره بانو شهربانو احترام بگذاریم و یا بانو باکره مریم خانم قجر که در راهروها خوابیده برای پرش بسوی ریاست جمهوری ......
امروز این دستگاه من دچار سرگردانی و ویروس شده است  خیلی نوشتن بریم سخت و ناگوار است تکه تکه مینویسم  آنهم در زیر نور پر فشار چراغ  آسمانمان امروز تاریک تاریک است .از خورشید خبری نیست .
حال کدام راه را باید بپیماییم ؟ !  جند جنگ آوازش را سر داد . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /
14/10/2015 میلادی / رابر با 21 مهرمهاه 1396 خورشیدی /.