شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۶

سایه من کو؟

من نمی خواهم  
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم 
 من نمی خواهم 
او بلغزد دور از من روی معبرها 
 یا بیفتد سنگین  و خسته 
زیر پای رهگذرها ................. فروغ فرخزاد 

---------------
در حال حاضر همه ما تقسیم شده ایم ، دهه چهلی ها ، شصتی ها ، و غیره ، نمیدانم متعلق به کدام دهه هستم اما میدانم درآن دوران هم بودند انسانهای ناروایی که میدزدیدند ، پنهانی میکشتند  وزنان  وحشتناکی که چیره بر زندگیها میشدند و مردان خود فروشی که هریک یک معشوقه پا بسن گذاشته از طبقه بالای جامعه داشتند !!  ژیگولها و پسران خوش تیپ و خوش پوش که عزیزدردانه مردان و زنان محروم بودند ، محروم از مهربانیها ی همسر و خانواده . 
متعلق به دوران | مولی بروان " هستم ، زنی که با همسرش صاحب یک معدن طلا بودند اما در سوسایتی ها و جامعه بالا راهی نداشتند  چرا که ( تازه به دوران رسیده ) ! بودند ..

امروز دیگر این حرفها قدیمی شده ، هرکه پول دارد  میتواند وارد درگاه شود و همه به پای بوسش میروند مهم نیست از کدام طبقه برخاسته ،  چهره ها همه عوض شده دیگر از ان مردان جذاب و خوش هیکل و خوش فرم خبری نیست همه بمدد بنگاههای ورزشی هریک هرکولی شده اند با پروتینهای مصنوعی ، دیگر از زنان تو دلبرو و جذاب خبری نیست عروسکها و مانکن هایی که فرقی با هم ندارند .
آن روزها هم مانند همین روزها بود اما زمان عوض شد و مکان ، حال سیگار و روزنامه و کتاب را از دست ما گرفتند و بجایش یک جعبه کوچک دادند که همه دنیا را و اسرار آن را میتوان در آن بخوبی دید و همه را شناسایی کرد  با دوربینهای  مخفی و میکروفن های مخفی هریک برای خودمان یک پا جاسوس شده ایم  ! .

نه من میل ندارم سایه خودم را و خودم را از دست بدهم همچنان میلغزم و به جلو میروم بی آنکه وارد این دسته ها بشوم .
حال تهمینه ها با برادرانشان به رختخواب میروند  پسران با پدرانشان ، عیبی هم ندارد دنیای وارد یک مدار دیگر شده است حال اگر کسی پیداشد واز این مسائل به دور و خواست خودی بنمایند حمله گرگها و سگهای درنده از ار سو شروع میشود و تا او را تکه پاره نکنند آرام نمی نشینند .

در آن روزگار  هنوز اندازه خودمان را  خوب میشناختیم  وهر چیزی را که می آموختیم  خود اول در مدار آزمایش آن قرار میدادیم  نه دیگری را به خطر بیاندازیم .
حال نباید بیفتی ، کافی است مانند یک سر باز زخمی در صف سایر سربازان کمی احسا س خستگی کنی  درمیدان جنگ ترا تنها خواهند   گذاشت تا شلیک گلوله ها از هر سو پیکر ترا سوراخ  سوراخ کنند . آنها به راه خود ادامه میدهند ما نند همان دوچرخه سواران و مردان دو و میدانی که میخواهند زودتر برسند وان سکه را بر گردنشان بیاویزند .

 باید حساب کنی که ببینی در کجا ایستاده ای در خطر افتادن  نیستی.
 نیاز به ازمون و بیشتر شناخت مردم داری آنها درست پیر نشده اند ، و جوانان درست شکل نگرفته اند وزندگی با  برخوردهای گوناگون  و رویداهای ناشناخته از آنها چیز دیگر بوجود آورده چیزی که تو نمیشناسی  ، حال باید امکانات خود را تنگتر کنی  و کمتر در صدد شناخت و آزمودن آنها بر بیایی  هرچه جلو تر بروی تهی بودن و کاستی را بیشتر احساس خواهی کرد .
و ناگهان  میبینی به اوج تنگی رسیده ای  و دیگر چیزی نیست که آنرا بیازمایی  و دیگر زندگی درست  در راس خطرهاست  و تنگی جا و کمبود اکسیژن  .

خبری از معرفت وداد نیست  شماره حسابت در بانک چه ارقامی دارند ؟  دین هم یک معامله پرسود با خداوند است  تبدیل به یک کاسبی بزرگ شده  کسی احتیاجی به شعور و مغز کامل تو ندارد  هرروز باید  از وزن مغزت کم کنی و شعورت را به حد اقل برسانی تا درمیان _ جامعه( متمدن امروز ی) ترا ببازی بگیرند .
----------
ای هزاران روح سرگردان 
 گرد من لعزیده در امواج تاریکی
سایه من کو ؟
 سایه من کو ؟ 

لیک دور از سایه ا 
 بی خبر از دلبستگی هاشان 
 از جدایی ها و از پیوستگی هاشان 
جسم های خسته ما دررگ و پود
 خویش 
 زندگی  را شکل میبخشد ..........پایان 
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 22/ 07 / 2017 میلادی /..




جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۶

همین ، یهویی !!!

همانطور بقول ایرانیان عزیز " یهویی " جناب  جان مک کین سرطان مغز گرفت و رفت بیمارستان  خوابید !شیخ ابو امامه  اب ابن الحسین  برایش نامه فرستاد که به سرطان بگو با چه کسی طرف است ؟! 

درست زمانی که گفتگو ها درباره تحریم ها بود ، این جناب تا ماه پیش که درکمپ مریم خانم سه روز میهمان بود و کلی عزت و احترام نثارش شد وبا جیب های پر برگشت سپس حضرت ولایتعهدی به دیدارشان رفتند و قوالی ایجاد شد !!! حال به یکه باره ایشان یک جوش بالای چشمشان درآمد  گفتند خیر یک تومور بد خیم سرطانی است .

ما را فیلم کرده اند خیال میکنند مردم هنوز گاو هستند شاید هم باشند ،  همه بفکر آنند که پولهای را جمع کنند و بروند قسمت فرست کلاس دنیا بنشینند و قسمت بیزنس کلاس متعلق به پادوهایشان و آخرین قسمت متعلق به برده ها .مانند کشتی تایتانیک !!! بارها برایمان فیلم ساختند و بخوردمان دادند باز آدم نشدیم و نفهمیدیم دینا یعنی چه .

گروه +نایاک +خیلی قوی است  باید نوشت گروه نا پاک متعلق به جیم الف و قدرت مافیایی آن  حال مشغولند زیر زمینی دارند چاه را میکنند تا عده ای را که لازم نیست و مانند من فضولند به درون جاه بیاندازند و بقیه از پله ها بالا یروند . 
بقول شادروان و یا مرحوم سهراب سپهری "
زندگی  جذبه دستی است که میچیند  ..... هیچکس نفهمید .

فیلمها را برایمان درست میکنند و نشانمان میدهند ما بی تفاوت میگذریم ، شاید سه بار من فیلم سولیون گرین را دیدم و حال دارم دنیای امروز را میبینم گوشت آدمها را بخوردمان میدهند ، خودشان در پهنه مزرعه های بزرگ گاو چرانی ، و مرغ دانی دارند و پاته گوشت غاز میخورند آنهم از نوع تازه آن ، گوشت سوسمار و خون او را درون کیسه ها میکنند بعنوان سوسیس بمردم میفروشند و پوستش را اقایان کفش و کیف و چمدان درست میکنند  امروز بازار خرید وفروش وتجارت سوسمار یا همان کردوکویل  یکی از پر درآمد ترین بیزنسهاست اما قهوه دربازار گم شد ، کاکائو گم شد عطرهای خوشبو و صابونها لطیف گم شدند و یا به قیمت گرانی آنهم تنها به مشتریان خصوصی فروخته میشود  یک قالب صابون شانل یکصد پوند درحالیکه تنها پنج پوند بود اری ، زندگی  نوبر انجیر  سیاه ، در دهان گس تابستان است 
زندگی ،  یعنی بعد درختان  به چشم حشره ........ثریا /اسپانیا / جمعه 21 جولای 2017 میلادی » لب پرچین ».........
!

ما وتاریخ

گر پنجره ای  از پی  دیدار گشودم 
افسوس که بر سینه دیوار گشودم

گفتم به سر پرده خورشید زنم راه 
نالان به سینه چاک شب تار گشودم .........."سیمین"

این روزها خیلی بحث بر سر تاریخ ایران زمین است وعده ای که چند کلاس خوانده اند و یا هنوز در راه نوباوگی خود قدم بر میدارند مینشینند و از تلویزیونها نقش تاریخ سه هزار ساله ایران را در اذهان مخدوش میکنند !. تنها یکنفر میداند واو هنم در اتریش زندگی میکند .

روز گذشته در یک  برنامه تلویزیونی جناب " منشه امیر " میفرمودند که تاریخ اسراییل پنج هزار سال قدمت دارد و اگر نام کوروش در کتاب مقدس تورات نبود امروز هیچکس کوروش را نمیشناخت و جوانمرد  بزرگ ما که عمرش طولانی باد " آقای پرویز کاردان " گفتند که اما! آرامگاه کوروش در ایران  جای دارد !! بهر روی از این مناقشات  که بیشتر آنها از سر بیکاری و بخصوص اشخاصی که مانند من دوران بالای میان سالی را میگذارند یک سر گرمی است .

تاریخ ما یعنی تاریخ ایران بهم ریخت و هیچکس به درستی نمیداند که چه بر سر آن آمد شاید در کتب مخفی موزهایی مانند کتابخانه کمبریج یا آکسفورد بتوانیم آنها را بیابیم که من چند تای آنرا یافتم  ، روزگاری ما چیزی را  میافتیم  و در یافتن  آن میرفتیم تا انتهای آنرا بیابیم اما امروز هما ن تیترها برایمان کافی است ، نسلی از بین رفته و بقول خودشان سوخته و نسلی که درحال حاضر دارد رشد میکند با کتابهای خالی و تنها اسلامی است عمربن الخطاب را بیشتر از بهرام گور میشناسد .

ما هنوز در تاریکیها و زوایای تاریخ گم شده ایم هرچه را که بودند به آتش کشیدند تا اسلام عزیز بر این سر زمین حاکم باشد  ما هنوز حتی خدایی را نمیشناختیم  که بر هر چیزی فرمانروایی کند  و فرمانی جداگانه و روشن برایمان  بسازد .
دنیای ما هنوز  ساختگی نشده بود  و ما هنوز به دنبال آن سازنده نمیگشتیم که تاریخ سر زمین ایران بنا گردید ، ساخته نشد ، بوجود آمد ، و خدای نیکی ها بن هستی ما جای داشت  و از ریشه پاکی روح سیراب میشد  ، جهان تنها درختی بود  که از یک تحمه  در تاریکیها روییده بود  ، و خدا کسی بود که خود خود را میافرید .

خدای نیکی ها و پندارها و رفتارها  در جان  ما دمید و باد آنرا بسوی یکی یکی از ما آورد  وان جشن مهرها بود ( مهران) یکی از نامهای خیلی قدیم تاریخ ما میباشد ،  و نخستین مهر .
آن دم که نا معلوم است از کوههای بزرگ سر بفلک کشیده برخاست  و از باد ، آب بر دمید ،  از آب زمین رست ،  واز زمین گیاه رویید  و از گیاه جانور  و از جانور انسان پدید آمد  و خداوند مهر در دل همین انسان جای گرفت .و نام آنرا نماد هستی گذاردند و از بیخ و بن ان اهورا مزدا با پاکی سر بلند کرد .

خدا در دل انسانهای پاک بخداییش رسید  و در گسترش آب و باد و گیاه  و جانور .
جمشید زاده شد که نماد خورشید بود و نماد روشنایی و روز  ، امروز در هیچ یک از کتب تاریخی نامی از جمشید برده نشده و تنها در شاهنامه  آمده که نتوانسته است در ذهن مردم درست  بنشیند ، چرا که شاهنامه م به اتش کشیده شد .

آن روزها  نه مار اغوا گر و هوشیار  و نه درخت میوه ممنوعه  بود  بشر همانند خدای خود حاکم بر مال و هستی و جان خود بود .
امروز ما در تبعید یها اگر چه سخت زندگی را به پایان بردیم اما ریشه و تخم هستی خود را شناختیم .

در زمان پهلویها  به غیر از محمد رضا شاه که نام فامیل خودرا از قدیمی ترین نامهای ایرانی برگزید و همیشه به اجداد پر افتخار ایرانیش بخود میبالید ،  واین او بود که فریاد زد کوروش آسوده بخواب ،بعضی ها میل داشتند که به جهانیان اینگونه  نشان دهند که آنها پایه گذار ایران و هستی میباشند امروز لباسهای بی بی در کاخ کهنه و دیوارها نم کشیده به نمایش گذاشته شده و  اطاق آرایش و تختخواب شاهی  در موزه ها و نسل امروز ما تنها او رامیشناسد و لباسهای گرانبهای او را میبیند و دارد یک کپی از او میشود بی آنکه بداند ، تهمینه کی بود ، کی کاووس کجا بود ، و ماندانا  و آناهیتا ایزد بانوی بزرگ تاریخ ، 
درکجا زیست میکردند ، در آنزمان هم  بمدد آناییکه سخت به ایمانشان مسلمانی چسپیده بودند و تاریخ نگار هم بودند  ،این پرده بر روی تاریخ گذشته ما کشیده شده بود .تنها میدانستیم که مردی نانجیب از یونان  برما یورش برده کاخ های زیبای ما را به اتش کشید و سلسله ای بنام یکی از سردارانش که سلوک نامیده شد بر پا ساخت تا موی و روی زیبایی زنان زشت یونانی را با زیبایی و ظرافت و پوست و موی زنان زیبای ایران عوض نماید .اما اسلام همیشه عزیز بود هیچگاه کسی  حتی اشاره ابه به سوزاندن کتابخانه به دست عمر و آتش زدن فلک الافلاک و قلعه انوشیروان نکرد ، انوشیروان ظالم شد چرا که نوع مذهب جدیدی را که امروز ته مانده  آنرا بنام  مجاهد وخلیق وغیره میکشند ، بنام مزدکیان  کشت ونا بود ساخت او تنها یک دین را ویک ایمان را میشناخت ،
" زرتشت بزرگ " را  نه مانی ونه مزدک .  تاریخ بهم خورده مانند آش شله قلمکار هرکسی نذری خودرا دردیگ ان ریخته است .
زنان ایران همیشه با پوستی سپید چشمانی نیلگون و موهایی طلایی و یا به رنگ میوه های نخل داشتند ، حال در زمان قاجاریه هم زنان با سبیل بیشتر جلوه میکردند !!!! امروز حتی نمایشات و سرودهای ملی و رزمی را برچیده اند  تنها باید نوحه سرایی کرد برای کسانی که هیچ نسبت خونی و نژادی با ما ندارند ، اما دکان خوبی است برای جمع آوری مال ، هرچه مردم  کودن تر و احمق تر باشند بیشتر میتوان ا زآنها بهره کشی کرد . قلم ها را شکستند ، کتابخانه ها را به اتش کشیدند تا کسی نتواند بداند  از کجا آمده و چرا آمده و به کجا میرود ، خدا گم شد و بجایش الله نشست /

بحث امروز من رفتن به اعماق تاریخ نیست نه تاریخ نگارم ونه باستان شناس تنها زنی هستم که  اوقاتم را صرف خواندن  تاریخ سر زمینم کردم و آنچه را که مینویسم با سند و مدرک و کتب تاریخی اصیل است بخصوص که اجدادم از نسل جمشید بودند .
اگر گه  گاهی چیزکی مینویسم باین امید است که باقی بماند تا شاید شمعی باشد برای کوردلی ونا بینایی که در عمق خون شهدا و خون قمر بنی هاشم گم شده است و نامش ایرانی است !. پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/07/2017 میلادی /...

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۶

شهر سکوت

روز گذشته زاد روز میلاد بانو "سیمین بهبهانی بود که اگر زنده میبود امروز نود ساله میشد . یادش گزامی .

روا مباد سخن گفتنم  ، که می دانم 
روا به شهر شما ، غیر ناروایی نیست ...........سیمین از کتاب "رستاخیز "

بزرگ بانویی بود که دیگر مانند نخواهد داشت  .
این جند روزه بشدت مغزم خسته است ، حذف فیزیکی راههای مختلفی دارد و میتوان با وسائل خیلی عادی ترا و شعور ترا از میان برداشت ؛ دیگر خسته ام  ،در این  چهل سال چیزی غیر ا ز چرندیات  نشنیدیم  و ندیدم ،  تصاویر  ارائه شده و یا موناژ شده  از زندانها و شکنجه ها  و شیوه محاکمه ها  و غیره  که بعضی از آنها واقعا ساختگی  و از شدت بی مایه گی دل انسان را  بهم میزنند ،  کتبی که در این  چند ساله به چاپ رسید ( و هیچکس ندانست چگونه ) مجوز گرفتند ، یا کپی برداری از روی کتابهای قدیمی مانند پنجاه و سه نفر و یادداشتهای یک زندانی بسیار معروف که حال در این دنیا نیست تا از مایملکش اعاده حیثت کند  و چقدر هم طبیعی و ساده بنظر میرسیدند .

حال فرض کنیم  نویسنده حق دارد  که به کمک  قوه تخیل  خود  به هر نوع  آفرینشی دست بزند  وبا استفاده از چنین حقی  حتی گرگ اجنبی کش  را نیز آفریده است ، چرا راه دور برویم در همین چند ساله  روزی نبوده که ما تصویر دوریان گری را از همه رسانه ها نبینم و چیزها نشنویم ، اشنایی با چند گروهبان  و مترجم  و در کامیون باربری فلان تاجر نشستن  میتواند کمک بزرگی بکند . اگر کسی باو اعتباری نداد خودش بخودش اعتبار میبخشد .

عملا سینه اش را جلو میدهد  و گویی میخواهد با یک گلوله سینه ات را هدف بگیرد  پس از صحنه پردازیهای  بسیار ابتدایی  بسویت تیری پرتاب میکند و دستوری میدهد وتو نا خود آگاه آنرا انجام میدهی .
حال اگر کسی پیدا شد و رفت مثلا کتاب ( امیر ارسلان نامدار ) را  بخواند آنهم نه یکبار بلکه ده ها بار محال است چنان تخیل پر باری در نهاد خود بیابد .
حداقل در کتاب امیر ارسلان اینهمه کش مکش و جدال نیست  ویک خارجی وجود ندارد  مگر دیو افسانه ای و مادرش  و یا جادوگری با طلسمش  و یا مثلا مهر حضرت سلیمان ، 
بهر روی احساس میکنم خسته ام ، خیلی هم خسته ام ، روزها را میشمارم تا چه وقت میتوانم از این شهر بگریزم برای مدتی خودم را پنهان کنم و برای مدتی چشمم باین  آت اشغالها نیفتد و خودم را درگیر بعضی مسائل که ابدا بمن مربوط نیست ، قرار دهم /

ز شهر بند سکوتم رهایی نیست 
که پیش خفته مجال  سخن سرایی نیست 
 زهیس هیس لبان شما ، توان دانست 
که خلق را به فغان من آشنایی نیست ........یادش گرامی بانو سیمین بهبهانی 
زاد روز میلاداورا تهنیت میگویم . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 20/07/2017 میلادی /..

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۶

چرا بنالم ؟

هدیه تولد !
هر که در بزم سخن آید سخندان میشود 
 چون به درمانگاه شد  بیمار ، درمان میشود ........." رنجی " 

 امروز صبح زود پسرم تلفن کرد و گفت شماره حساب تو چیست ؟ حسابدارمان خواسته  ! تعجب کردم و درعین حال پرسیدم چرا ؟ منکه هر سال فرم مالیاتی را پر میکنم ، چیزی نگفت شماره  حساب را باو دادم و عرق ریزان نشستم تا ببینم سر انجام چه خواهد شد .
دل درد  شدید امانم را بریده بود بلند شدم لیوانی کنیاک سر کشیدم با هوای داغ مخلوط شدم و سرگردان ،  تلفن زنگ زد با ز پسرم بود ، میدانستم روز گذشته یک مصاحبه مفصل  داشته و مصاحبه او را یکی از مجلات مهم در انگلستان چاپ کرده است  از این بابت خوشحال بودم پرنده کوچکم بهر حال  عقاب شد و به پروازش ادامه میدهد  فارغ از سیاست روز/
گفت : 
مادرجان هزار پوند ریختم به حسابت دروغ گفتم  که حسابدارمان شماره را میخواست برای کادوی تولدت اگر به انگلستان رفتی میل داشتی تابلتی بخری اما بنظر من آی پد مزخرف است  میتوانی اندروید بخری که با تلفنت هم آهنگی داشته باشد !!!!

عرق ، و داغی همه وجودم را فرا گرفت اشک از چشمانم فروریخت ، پسرم  من نه تابلت میخواهم , نه آی پد حتی نه لب تاپ دیگر حوصله ندارم ، اکر هم این چند خط را مینویسم  برای آنکه مسئولیتی را   قبول کرده ام ، من احتیاج به چیزی ندارم و نمیدانم با این پول چکار باید بکنم ؟ نه میل به غذا دارم و گنجه ام لبریز از لباس و چهل و هشت جفت کفش دارم از غذا خوردن در رستورانها هم بیزارم ، واقعا نمیدانم با آن چکار  کنم ، خوب برای خودم یک عطر میخرم و برای برادرت یک ادوکلن !!!!
شاید قایق گرفتیم و برای گردش روی رود گنداب تیمز رفتیم  ، او نمیداند چقدر خسته و بیمارم  شاید اگر د ر وطنم بودم میرفتم دور شهر میگشتم وبی خانمانها و کودکان گرسنه را پیدا میکردم با آنها به یک رستوران میرفتیم باهم غذا میخوردیم اما اینجا کسی فقیر نیست !!! چون همه دزدند .....
هنوز اشک در چشمانم نشسته و هنوز داغی کنیاک یک رخوت در من ایجاد کرده است و هنوز  بان میاندیشم که " اگر باد بکاری طوفان درو میکنی " و من دانه  اصل کاشتم .

چیزی نداشتم بگویم بغض راه گلویم را بسته بود  تنها برایش دعا فرستادم او بمن و دعاهایم اعتقاد دارد هرگاه به سفرهای دور میرود مثلا استرالیا یا امریکا  روز قبل به دیدن من میاید همانکه دستم را روش شانه اش میگذارم  واو را به خدای خودم میسپارم او با اطمینان میرود میداند روح من در کنارش و همراه اوست و روح ایزد پاک . سلامت باشی پسرم و عمرت طولانی و همیشه بر سر فرزندان و همسرت  سایه  ات باشد افتخار من به همسر او بیشتر است زنی تحصیل کرده مادری فداکار وزنی زحمت کش بی هیچ توقعی کمتر کسی را میافتم تا او بتواند انتخاب کند امید کامیابی برای همه آنها دارم و سلامتی کامل . پیروز باشید . ثریا 
دلنوشته امروز من ، توام  با درد وشادی !
ثریا / اسپانیا / 19 جولای 2017 میلادی .......


شمال وجنوب

دو مرد از دو دو جهت / شمال و جنوب !
-------------------------------------
این روزها نام " قاسم سلیمانی "  ژنرال دوستاره ایرانی خیلی ! بر سر زبانهاست  و گویا او را در آب نمک خوابانده اند تا پس از مرگ آن فسیل  همه چیز ناگهان بهم نریزد و فورا صندلی اقتدار توسط یکی شاغل شود تا بعد تصمیم ها گرفته شوند !

باز ی چرخ بشکندش بیضه در کلاه 
 آنرا که  عرض شعبده  با اهل راز کرد

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید 
شرمنده  رهروی  که عمل بر مجاز کرد ..........".حافظ شیرازی "

روز گذشته مصاحبه  جناب فخر آور را که از هر سو نیزه طعنه و تهمت  بسوی او روان است دریک برنامه از تی وی اندیشه دیدم  یک برنامه یک ساعته که اول خانم مهر انگیز کار آمدند و من گمان کرده بودم که ایشان بسوی برادر پرواز کرده اند اما دیدیم نه دستهایشان تا وسط میز دراز شده بود و سپس جنا ب فخر آور که باز در اطاق خودشان بودند یا محل کار خودشان وهمان برنامه فروش زنان و دختران ایرانی که با درج اسنادی از سوی مجلس امریکا یا کنگره  بر ملا شده است بهر روی ، آنچه مسلم است او پای در کفش کسی کرده که در حال حاضر همه درباره اش مینویسند و او را بهترین ژنرال و قدرتمندترین مرد خاور میانه مینامند ! این مرد کسی نیست غیر از همان قاسم خان سلیمانی همشهری بند ه ! زاده یک دهقان و بزرگ شده در میان امواج پر تلاطم انقلابیون  جنگ رفته و صاحب دوستاره !!و غیره که امروز بر صدر نشسته است  .....

و آن یکی بی ستاره آنچنان بی ستاره است که  حتی آن بچه مزلف امید نادان هم با آن دستهای نکبتش بر او یورش برد..... انسان وقتی شانس نداشته باشد از همه بدتر قدرتی مالی چندانی  هم نداشته باشد همه باو خواهند ر...... حال  بین این شمال و آن  جنوب  یعنی   امریکا و روسیه جدال است ، تمام روزنامه های چپی خارج که قلم را به نرخ روزی میزنند از جناب سلیمانی  حمایت کرده اند ، اما هیچ رسانه ای غیراز دنیای مجازی و سرو صدای های خود آن جناب نامی از ایشان نبرده است . بنا براین امید شکست ایشان تا الان صد درصد است 

در مصاحبه روز گذشته حمله ایشان به سلیمانیه و قاسم سلیمانی بود ........
قاسم سلیمانی خونسرد تسبیح به دست داشت تکبیر میگفت ؟..........

خوب من چیزی ندارم بنویسم چون ابدا  بمن مربوط نمیشود جناب سلیمانی چون اهل ولایت هستند مرا وادار به نوشتن این چند خط کرد از ولایت ما مردان بزرگی برخاسته اند ، میرزا رضا کرمانی ، میرزا آقاخان کرمانی ، نویسندگانی نظیر باستانی پاریزی  و شاعران از همه مهمتر تریاک اصل کرمان ! 

میگویند البته این  را به سعدی نسبت  داده اند که  ، روزی مردی از کرمان وارد سرای سعدی شد  و خواست که آن بزرگوار را ببیند دختر سعدی گفت از کجا میایی ؟ وآن  مرد جواب داد از " کرمان " !
دخترک فریاد زد : با با بیا  ، با با ، بیا مردی ز کرمان آمده / کرمان ز گوه آید برون  این گو ز کرمان آمده /..... حقیقت و دروغ این  گفته را میگذارم بر گردن آنهایی که با اهل ولایت ما دشمنی داشتند ( داستانی  تاریخی است ، من خیال ندارم وارد بحث تاریخ شوم).

 بهر روی در سر زمینی که بزرگترین  نویسنده ما رضا براهنی باشد و جلال آل احمد و صمد بهرنگی و بهترین تئوریسین افکار  و فلسفه ما شریعتی و بزرگترین شاعر ما گل سرخی باشد و جناب هوشنگ ابتهاج و خانم ژاله اصفهانی ! طبیعی است که قاسم سلیمانی رهبر خواهد شد بخصوص که چند بار هم پنهان  و آشکار  به ملاقات رهبر بزرگ و پیشوای اهل بیت جتا ب پوتین هم رسیده نقشه هایی را ارائه داده و دستوراتی گرفته و میداند کجا بایستد کرمانیها زیرکند .

من تنها دریک دهکده  در آن بالاهای کوهستانها آن به دنیا آمدم سپس  وارد بهشت پایتخت شدم و در آنجا رشد کردم و سپس عطای این زایش و پرورش را به لقایش بخشیدم حال در این سوراخ پنهانم ، بخاطر لهجه ام در مدرسه مورد تمسخر قرار میگرفتم در نمایشهای  مدرسه همیشه نقش زن کدخدا را داشتم یا خدمتکار یک خانم شهری !!! بنا براین بمن فرصتی داده نشد که بتوانم خوب درس بخوانم ، در خانه "شوهر مادر" هم از شهریه خبری نبود میبایست کار میکردم بهر روی تا دیپلم ریاضی را گرفتم اما نشدم  ، " شادروان مریم میرزاخانی "  شدم یک زن حساس ؛ زود رنج ، فراری از اجتماع ، گوشه گیر و در اعماق دل خود به جستجوی معنای زندگی پرداختم ، دیدم تنها نامم ستاره است در آسمان ابدا ستاره ای ندارم . 

بهر روی از موضوع خارج نشویم  حال رازهای بر ملا نشده جناب سلیمانی  بر ما نیز پوشیده است و تلاش های  آن مردی که " سیاووش " گونه دوباره روی آتش پریده است  نیز بر ما کاملا  نا معلوم و نا شناخته  است .

من حکم ارتش زیر زمینی او را دارم ، چرا که میبینم سخت تلاش میکند جرئت و شهامت او در دیار غربت بین آن مردان فسیل برایم جالب است مانند یک تماشا چی نشسته ام تا ببینم روی صحنه بوکس کدام یک دیگری را از پای میاندازد ، همین ! نه بیشتر .
من برای نظرات خودم هیچ دلیل قانع کننده  و قانون پسندی ندارم  تنها احساس درونی  و برداشت شخصی من  از سبک و جنجال این سیاستهای روی آب است و ویرانی دنیا و گلوبال شدن شدن دنیا و پادوهایی که بسرعت میدوند تا خودشان را باین  گوی بچسپانند ، امثال بی بی و پسرش  ، سکینه خانم وداودو !!!..... پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین » / اسپانیا / 19/07/2017 میلادی /..