چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۶

چرا بنالم ؟

هدیه تولد !
هر که در بزم سخن آید سخندان میشود 
 چون به درمانگاه شد  بیمار ، درمان میشود ........." رنجی " 

 امروز صبح زود پسرم تلفن کرد و گفت شماره حساب تو چیست ؟ حسابدارمان خواسته  ! تعجب کردم و درعین حال پرسیدم چرا ؟ منکه هر سال فرم مالیاتی را پر میکنم ، چیزی نگفت شماره  حساب را باو دادم و عرق ریزان نشستم تا ببینم سر انجام چه خواهد شد .
دل درد  شدید امانم را بریده بود بلند شدم لیوانی کنیاک سر کشیدم با هوای داغ مخلوط شدم و سرگردان ،  تلفن زنگ زد با ز پسرم بود ، میدانستم روز گذشته یک مصاحبه مفصل  داشته و مصاحبه او را یکی از مجلات مهم در انگلستان چاپ کرده است  از این بابت خوشحال بودم پرنده کوچکم بهر حال  عقاب شد و به پروازش ادامه میدهد  فارغ از سیاست روز/
گفت : 
مادرجان هزار پوند ریختم به حسابت دروغ گفتم  که حسابدارمان شماره را میخواست برای کادوی تولدت اگر به انگلستان رفتی میل داشتی تابلتی بخری اما بنظر من آی پد مزخرف است  میتوانی اندروید بخری که با تلفنت هم آهنگی داشته باشد !!!!

عرق ، و داغی همه وجودم را فرا گرفت اشک از چشمانم فروریخت ، پسرم  من نه تابلت میخواهم , نه آی پد حتی نه لب تاپ دیگر حوصله ندارم ، اکر هم این چند خط را مینویسم  برای آنکه مسئولیتی را   قبول کرده ام ، من احتیاج به چیزی ندارم و نمیدانم با این پول چکار باید بکنم ؟ نه میل به غذا دارم و گنجه ام لبریز از لباس و چهل و هشت جفت کفش دارم از غذا خوردن در رستورانها هم بیزارم ، واقعا نمیدانم با آن چکار  کنم ، خوب برای خودم یک عطر میخرم و برای برادرت یک ادوکلن !!!!
شاید قایق گرفتیم و برای گردش روی رود گنداب تیمز رفتیم  ، او نمیداند چقدر خسته و بیمارم  شاید اگر د ر وطنم بودم میرفتم دور شهر میگشتم وبی خانمانها و کودکان گرسنه را پیدا میکردم با آنها به یک رستوران میرفتیم باهم غذا میخوردیم اما اینجا کسی فقیر نیست !!! چون همه دزدند .....
هنوز اشک در چشمانم نشسته و هنوز داغی کنیاک یک رخوت در من ایجاد کرده است و هنوز  بان میاندیشم که " اگر باد بکاری طوفان درو میکنی " و من دانه  اصل کاشتم .

چیزی نداشتم بگویم بغض راه گلویم را بسته بود  تنها برایش دعا فرستادم او بمن و دعاهایم اعتقاد دارد هرگاه به سفرهای دور میرود مثلا استرالیا یا امریکا  روز قبل به دیدن من میاید همانکه دستم را روش شانه اش میگذارم  واو را به خدای خودم میسپارم او با اطمینان میرود میداند روح من در کنارش و همراه اوست و روح ایزد پاک . سلامت باشی پسرم و عمرت طولانی و همیشه بر سر فرزندان و همسرت  سایه  ات باشد افتخار من به همسر او بیشتر است زنی تحصیل کرده مادری فداکار وزنی زحمت کش بی هیچ توقعی کمتر کسی را میافتم تا او بتواند انتخاب کند امید کامیابی برای همه آنها دارم و سلامتی کامل . پیروز باشید . ثریا 
دلنوشته امروز من ، توام  با درد وشادی !
ثریا / اسپانیا / 19 جولای 2017 میلادی .......