او مرتب حرف میزد بدون آنکه کوچکترین اشتباهی بکند نزدیک به یکساعت ونیم حرف زد بی آنکه از روی چیزی بخواند ویا مجبور باشد گه فکرش را بیاد آوری بگذارند ، درباره حادثه مثلا تروریستی چند روز پیش ، او با دلیل ومدرک داشت از یک تلویزیون که بطور زنده پخش میشد همه چیز را عریان میکرد ، من متوجه شدم که درباره او بسیار کم میدانم شاید کمتر از آنچه که میپنداشتم ، غرور .سرکشی واعتماد به نفس اورا درکمتر آدمی دیده بودم .
گاهی ازاو میرسم شاید مردی باشد قدرت طلب وخطرناک هرچه باشد خون قدیمی ها در رگهایش جریان دارد ودر وجود او بهم آمیخته شده است همچنین نقطه نظرهای شگفت آوری دارد ، واین دو وجود درهم آمیخته از او یک مرد استثثنایی ساخته است به همین دلیل هم دشمنان زیادی دارد ، او هم مانند " شاه" که معتقد بود روح کوروش دراو حلول کرده شاید اینهم این تصور را دارد که روح سیاووش در او حلول کرده است از هیچ آتشی نمیترسد .
آنقدر که دراو قدرت طلبی را دیدم کمتر جاه طلبی را احساس کرده ودر جایی کسانی را که باو بدوبیراه گفته بودند خوب عریانشان کرد ،
درحال حاضر گویا معتقد به جنگ جهانی سوم نیست و پیروزی خود را و سر زمنیش را دریک صلح بین کشورهای بزرگ میبیند فرضیه هایش درست است کاملا بنظر منطقی می آیند .
گاهی احساس میکنم باید از او ترسید تا بحال مهربانی کمتر از اودیده ام گاهی مانند یک دانش آموز درس خوان وخبره که میل دارد بیشتر تشویق شود وزمانی این احساس را در من بوجود میاورد که الان مشتهای سنگینش را حواله بینی انسان روبرویش میکند ، اما روبرویش تنها دوربینها هستند ، نمیدانم شاید هم بر خورد ظاهری او باشد مودب بنظر میرسد گاهی نرم خو دوست داشتنی وزمانی سخت تسخیر ناپذیر واین تضاد دراو شخصیتی بوجود آورده که قابل لمس وشناسایی نیست .
شب گذشته یکساعت ونیم بدون هیچ مکثی سخن گفت آنهم بطور زنده نه یادداشتی جلویش بود ونه از روی چیزی میخواند از حافظه او حیران مانده بودم از استعداد او کم کم خواب داشت مرا درخود فرو میبرد اما میل داشتم تا به اخر صحنه بروم و....رفتم تمام شب هنگامیکه بین خواب وبیداری بودم از خود میپرسیدم چگونه او میتواند اینهمه بر خود ودیگران چیره شده باشد سخت با کمونیستها دشمن است "مانند خودمن " درعین حال با یک سیاستمداری روی آب با حضرت ولایتعهدی کنار آمده است ، واقعا دنیای چپ ها دنیای کثیف ومتعفنی است همیشه قیافه های اخمو منزجر کننده .یک خشونت وگاهی بی ادبی .
دلم میخواست او را از نزدیک میدیدم واز او سئوال میکردم تنها یک سئوال را مطرح میکردم ، آیا فاشیست هستید ؟ ویا حاضرید با همه غیر فاشیستها وبا اعضای احزاب صحبت کنید ؟! .
در تمام حرفهایش گاهی زندان رفتن وبازجوییش را بنوعی به رخ همه میکشد ( خبر ندارد که من اینهارا جلوی چشمانم دیده ام ) اما نه به نفرت انگیزی بازجویان امروزی .
زمانی اورا جوان وزیبا ودوست داشتنی میبینم و زمانی او یک تکه سنگ سخت ورنگ پریده ، خیلی ها بر معلومات وتجربه های او ایراد میگیرند بخصوص کمونیستهای پیر وقدیمی ویا مجاهدین از کار افتاده کویی مشت بر یک سندان میکوبند .
او از یک جنبش دانشجویی برخاسته ومرتب از آن سخن میگوید متاسفانه من درآن زمانها درکشورم نبودم وچیز زیادی نمیدانستم تنها حس ششم من بمن ندا میداد که خبرهایی خواهد شد ومن هنوز لباسها وکتابها وصفحاتم درون کمد خانه جای داشتند .
این اپوزیسیون زوار دررفته که حتی با خودشان کنار نمی آیند هنگامیکه صحبت از او میشود همه با هم یکی میشوند وفحاشی را شروع میکنند اما گویی او هیچ نه میداند ونه میفهمد ونه حوصله جواب دادن را دارد از زندگی خصوص او کسی باخبر نیست همه روی حدث و یقین چیزهایی میگویند ، گویا همسری دارد که او بشغل برنانه ریزی وسایر کارها مشغول است ، اما کسی آنهارا باهم ندیده است میل دارد تنها باشد حتی آن دوست صمیمی اش را نیز درون آیینه جای میدهد وخودش جلو مینشیند وآنچنان گازی بر شکلات میزند که گویی میخواهد به بیننده القاء کند روزی گوشتهای ترا بدینگونه خواهم کند .
از ایمانش بکلی بیخبرم وگمان هم نکنم ایمانی داشته باشد کمتر دراین باره حرف زده واز آنهایی نیست که میخواهند به زور ایما ن ناقابل خودرا بر همه تحمیل کنند واز هرکس که مانند آنها فکر نکند دوری کرده واورا درانزوا قرار دهند و یا او را دچار دردسر سازند .
بهر روی مردی است انکار نا پذیر وهمیشه درهمه جای زندگی تو حضور دارد ، چه صبح روی تلفن وچه شب روی تابلت او بهر روی حضورش را به همه اعلام میدارد وهمیشه هم چیزی برای گفتن دارد. پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا /09/06.2017 میلادی/.