جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۶

سه مرد بزرگ

سه مرد بزرگ از یک سرزمین ، 
دو مرد برخاست وهنوز دزانتظار سومین آن نشسته ام ،  در ایران عزیز ما دردوران شاه  همه چیز روبراه بود  ودرست ومنطقی  کشور چهار اسبه بسوی  پیشرفت  وعظمت  وتمدن بزرگی که رویای شاه بود  می تاخت ، مردم  خوشبخت وراضی  ومرقه بودند  هیچ  فساد وکژی وکاستی  وجود نداشت اگر هم بود آنچنان پنهانی وکم بود که کسی بویی از ان نمیشنید  همه به ایران غبطه میحوردند و....
ناگهان  دست سرنوشت ویا تقدیر  از آستین همسابه بغل دستی از خرس سفید  اراده  کرد تا همه چیز را از بین ببرد  سلطنت پهلوی سقوط کرد وایرانیان دچار انقلاب وسرگشتگی وآشفتگی  شدند  واین درحالی بود که میدانستیم هیچ معلولی بدون علت نیست ، بیشتر معلول خود فروشانی بود که خودرا فروخته بودند شکمها سیر شده بود  ودست چپاول گران وظلم استبداد ناگهان چهره کریهه اش را نشان داد  وحال اگر سخنان جناب " سالیوان "  سفیر امریکا درایران درست باشد  که او شاه را بیرون کرد این خود منطقی بر بی لیاقتی مردم آن سر زمین است  شاه بی پشتوانه ، بیمار  وبخیال خود بر ملتی تکیه کرده بود که نشانه  بر اساس یک دموکراسی  مردم ووطن  خواهی  بود وهیچ سفیر خارجی جزئت نداشت  ونمیتوانست یک شبه  آن نظام را ساقط کند  ورهبر را ازسر زمینش براند .

جیمی کارتر قبلا ایران را جزیره ثبات خوانده بود حال  شکست قطعی  طرح " پنجه عقاب " را شنیده بود ودر پشت میزش میلرزید وبا تلفن سرخ خود به کرملین داشت هشدار میداد ، هشت سرباز انها کشته شده بود   آن شکست عملیاتی را که میخواست انجام دهد   پنج سرباز یا به عبارتی هشت سر باز او درکویر نمک ایران جان خود را  ازدست داده بودند ، او میلرزید وفریاد یکشید ومیگفت "
میدانید معنی این کار یعنی چی ؟ یعنی جنگ ، جنگ ....

من ، دیرزمانی بود که از انقلاب خانوادگی سر به صحرای بی نشان زده بودم اما  دقیقه ای فارغ از اخبار وطن وانچه بر ان میگذشت غافل نبودم  همه چیز را حتی جزیی ترین رهارا یادداشت میکردم   ،تنها حرفی که زدم گفتم :
آن میوه رسید ودردامن شوروی افتا د بخصوص هنگامی که  سایه شوم دولت استالینی  یعنی جیره بندی های مواد غذایی را درایران دیدم وهرکسی مجبور بود  یک دفترچه بسیج داشته باشد ! همسرم فورا به ایران برگشت ودفتر چه را گرفت بدون نام من خودش وسه فرزندمان وآنرا تحویل گرسنگان فامیل داد تا از شکر وبرنج ومواد غذایی جیره بندی چهار نفر استفاده کنند و...اما همانجا گیر افتاد. 
میدانستم بخوبی میدانستم  که اتحاد جماهیر شوروی با صطلاح سوسیالیستی  همه را بسیج کرده تا درمقابل  امپریالیزم خونخوار ! بایستند  واو خودرا بر همه موجودات زنده روی زمین تحمیل کند ..
حال شاه بیمار وسر گردان رفته بود دریک جزیره وهر روز خبرنگاران وعکاسان بخصوص از قبیله بی بی سکینه بسوی او یورش میاوردند واورا وروح اورا آزرده میساختند  شاه دریک گفتگوی کوتاه  با خبرنگاری که من روی یک ویدیو دیدم اظهار داشت :

 »قلب من هیچوقت  محل کینه نبوده است  ونخواهد بود  من به فرد کاری ندارم  تمام کسانیکه به شخص من بدی کردند  می بخشم  اما هیچوقت  وبهیچ وجه  خیانت به سر زمین را نمی توانم ببخشم  ما قصد انتقام جویی نداریم  ما باید به سازندگی بپردازیم  بایداز منفی بافی دور باشیم  قولی ندهیم  که نتوانیم  آنرا به مرحله اجرا دربیاوریم  باید برنامه های اصلاحات  کلی  را که نا تمام  مانده است تمام کنیم  .....«
آنها نه تنها آنهارا کامل وتمام نکردند بلکه هرچه را ساختی بودی ویران کردند .
او دیگر در حالی نبود که بتواند بفهمد سر لشکر نصیری چه جلادی است وهمه چیز را بنام او تمام میکند  او دشمن سوگند خورده بود مردم نفرت عجیبی از او داشتند  ، مخصوصا که  هژبر یزدانی  ورحیم علی خرم  را او حمایت میکرد همه نوکیسه هارا بنوعی حمایت میکرد .
من خاطرات زیاد دارم که گاهی به ذهنم هجوم میاورند وگاهی چند دفترچه را باز میکنم واز روی آنچه که نوشته ام  دراین صفحه میاورم ،  شاه بخشنده بود ، خیلی هم بخشنده بود اما دیگر بیماری اورا داشت از پای درمیاورد واطرافیان مشغول توطئه بر ضد او ودر لیست جانشینان او درانتظار بودند .

امروز هم دقیقه ای از یاد وطنم خارج نیستم با همه رنجی که کشیدم دراینجا نیز گویی روی یک صندلی موقت بجای کس دیگری نشسته ام وبه رقض وپایگوبی این ملت بیعار که در میان  سیل وباران وباد باز با لباسهای رنگینشان دورخود میچرخند ومیرقصند ومینوشند  دولت هم دست همراهانرا باز گذاشته زندانها لبریز از دزدان است هتل دزدان  دولتی ! 

هر لباسی را برای جشن که یک خانم میپوشد از هزاردلار شروع میشود تا بیست هزار وشاید پنجاه هزار دلار ولباس اقایان نیز  درآنروزهای فلاکت بار که مجبور بودم پشت چرخ خیاطی بنشینم روزی خانمی با افاده یکی از این لباسهای پر جین والانداررا برایم آورد تا آنرا کمی گشادکنم ، بوی گند عرق ، بوی پهن اسب وبوی گند خود لباس مرا به تهوع واداشت به ناچار دستمالی را به عطر خودم آلودم  وروی بینی ام  گذاشتم ودرحالیکه اشک میریختم آن لباس کذایی را گشاد کردم با هزاران  چین  واچین وتور . خیال میکنید دستمزدم چقدر بود؟ پنج پوند !!! تازه آنراهم روی میز خیاطی پرتاب کرد .....

درآن  حال با خود میاندیشیدم که درزمان خوب کشورمان ایران  ما حتی  این سر زمین را داخل آدم حساب نمیکردیم تا سفری بکنیم تنها برای اولین بار در سال 1981 برای تعطیلات به جزایر قناری آمدیم آنهم با ترس ولرز به همراه یک تور مسافرتی ....ومن هیچگاه بفکرم نمیرسید  روزی مجبور باشم دراین سر زمین ساکن شوم وچند نوکیسه برایم پشت چشم نازک کنند .نه ! حتی به خواب هم نمی دیدم .
بنا براین خود را زندانی کردم یعنی همان " حصر خانگی خود خواسته" خرید را بچه ها برایم انجام میدهند لباسهایم درون کمد همچنان آویزانند دیگر حتی میلی به سفر هم ندارم ودر این فکرم که یک انسان آخرین سفرش وآخرین گامش بسوی وطنش خواهد بود . 
اما کدام وطن؟ در انتظار سومین مرد نشسته ام .پایان 
دلنوشته امروزمن / جمعه  26  آپریل 2017 میلادی .

میان مبداء ومقصد

قاطری دیدم بارش انشاء بود
شتری دیدم  بارش سبد خالی "پند وامثال"
عارفی دیدم بارش تنناها یاهو
-------------------------....." سین. سپهری " 
جای مادرم خالی بود 
مادرم که استکان هارا سر حوض میشست 
همانجا وضو میگرفت ودرهمان حوض غسل جنابت میکرد ! 
قطاری دیدم که پر وپیمان میرفت واین قطار نامش " غربت " بود ، مبدا داشت واما مقصد نداشت ، ما کمربندهایمان را محکم بسته بودیم ، هر ایستگاهی مسافری را سوار میکرد بچه های کوچکی با چمدانهای لبریز از اسباب بازی وایستگاه بعدی عده ای را با چمدانهای خالی پیاده میکرد ، ما مسافر زمان بودیم وهمچنان میرفتیم وهمچنان میرویم مقصد کجاست؟ کدام ایستگاه ؟.....

ساعت دوو نیم بود که از صدای طوفان وسپس باران بیدار شدم طوفان سر رسیده باران یک نفس میبارد ونفس من نیز تنگ است ، بهمریختگی تختخوابم از بیقراریم  میگفت .، گرسنه بودم ، همان آب قهوه ای  وهمان تکه های نان بیات دیروز ومن بفکر آن سنکهای غلطانی هستم که کم کم وآهسته آهسته از کوه فرو میغلطند   هرچه انهارا فراتر میکشیم سنگین تر میشوند ،  وهمانقدر نیز از آزادیهای ما کاسته میشود .
محکم به صندلی هایمان چسپیده ایم  نیرویمان دارد تمام میشود  ، سنگهارا رها میکنیم ،  تا به پایین بغلطند  تا به رودخانه برسند  وخود از خستگی وملال دوباره روی تختخواب پرتاب میشویم .

سنگهای مبدا همچنان غلطانند  دچار سرسام شده اند  واولین چیزی را که سر راهشان قرا بگیرد زیر سنگینی وزنشان له میکنند ، همه سنگین شده اند ، آنها دیگر از ما نیستند ، حیواناتی از سر زمینهای دیگر بهمراه سگهایشان که دندانهایشان تیز وهرکدام بشکل یک هیولا آنهارا حفاظت میکنند . ما خسته شده ایم واز خستگی بی تفاوت .

قطار همچنان شب وروز میرود  گاهی درایستگاهی سنگی بزرگ فرو میغلطدد  وسر سام اور  به نشیب میتازد  واولین چیزی را که سرراهش پیدا شود زیر میگیرد .
اما ما از پس انها بر نخواهیم آمد  درد له شدن را نیز نخواهیم کشید ما مسافر زمان درقطارهای بیقواره همچنان طی طریق میکنیم . 

جدال با اهریمن  پایان پذیرفته ، اهریمن پیروز شده  ودیگر در دوره ما پهلوانانی نیستند  که با نیره  وکمان خود به جنگ اهریمنها بروند  پهلوانان ما دیری زمانی است که مرده اند  هر پهلوانی حق دارد به دوره پایان زندگیش برسد وتنها نامش را درتاریخ بیادگار بگذارد ، اگر تاریخی بود وثبت شد .

دیگرانتظار بیهوده است  ومنتظر بودند دریک اشتیاق  بی فایده  دیگر کسی  نیست تا به ما فرمان ایست بدهد  وباز مارا به  تاریخ خودمان متصل کند . دیگر احتیاجی با اسطوره های تاریخی نداریم  پیشینه های ما بهتر اهریمن را میشناختند  دیگر نمیتوانیم  پهلوانان پیشین را از درون تاریخ واز خواب خوش بیدار کنیم  که بر ضد اهریمن بجنگند  چهره آنان فریبنده همچنان زیبا وشادی افرین است  آنها دیگر خودرا درما نمی بینند .

ایکاش میشد طوفانرا درقفس جای داد  ایکاش من خداوند باد بودم آامیزه ای ازجان ومعنا  ووزیدن ر ا میدانستم  وبر هرجانی میوزیدم  وانرا لبریز از معنا وملکوت میکردم  هرجا که معنا باشد زندگی نیز میدرخشد  باد تبدیل به نسیم میشود  ومیوزد .
امروز من دیگر قدرت ندارم با باد همراه وهم صدا شوم ، تنها ازاو وحشت دارم .

در این فکرم آن قایقرانانی که در رودخانه ها وکانالهای حقیر پارو زده اند  ودر خیزابها راه پیموده اند  هیچگاه  وهرگز کشتی رانی را دردریاهای بزرگ  نخواهند دانست  ونمیدانند  که معنای زنده بودن  درکنار بالا کشیدن باد بانهاست  ، آنها بادبانهارا بهم میپیچند وبا طناب گره میزنند وباز به پاروهای شکسته درون  یک خیزاب متعفن راه پیمایی میکنند وهیچگاه هم به دریا نخواهند رسید .پایان 
آسمانت ، همه جا ، سقف یکیست  وزندان یکی
روشنایی  صبح این سحر تارت  کو؟
ثریا ارانمنش » لب پرچین« . اسپانیا / 28/04/2017 میلادی / برابر با 8 اردیبهشت 1396 خورشیدی.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۶

گنبدهای طلایی

زاهد به ره کعبه رود کاین ره دین  است 
 خوش میرود اما، ره مقصود نه این است ......؟

یک عکاس  وخبرنگار بلژیکی به ایران سفرکرده  و سوغات سفرخود را بیرون آورده است وبه همکاران وسایر اشنایان گفته ایران را ازدست ندهید تماشایی است !!! البته ایشان با بغلی پر واز میهمان نوازی های  ارزشمندی بیرون آمده اند به شیراز واصفهان سفرکرده اند اما به کویر نرفتند ! به میان گرسنگان شهر نرفتند .

عکسهایی که گرفته بود واقعا مرا به وحشت انداخت ، زنان بسیجی با چارقد  فلسطینی بر سرشا ن که روی آن چادرها ی سیاه کمری وهمه پیکر سیاه تفنگ به دست ، سپر وشمشیر علی به دست . یکی از آنها جلوی دوربین هفت تیری را  به چشمان بیننده نشانه گرفته بود ، درهمین احوال تدریس جنسی نیز انجام میشد وبا برگه هایی که روی دیوار خود نمایی میکرد   نشان میدادکه فاخشگی نوین به سبک مسلمانی چقدر شیرین است ( صیغه بهترین لذتی است  که خداوند  عطا فرموده ...حضرت علی ) ! 

ودر آخر نوشته بود که :
ایرانیان مثلثی متشکل از مغولها ، ترکها وعربها هستند !!!!  وواقعا این یکی را درست  گفته بود .

حال دراین فکرم که چگونه  وبا چه طرح هوشیارانه ای زنان مارا به درون وحشت فرستادند تا نسلی پدید نیاید وآنچه که ببار میاید نسلی حرامزاده از جفت گیری ساعتی ودقیقه ای است وبچه های  همان بسیجی های خونخوا ر.

نه ! دیگر از ایران وایرانی چیزی باقی نمانده تنها فسلیهایی مانند من که درخارج مشغول آشپزی وچرند بافی میباشند مردان پشت یک کامپویوتر نشسته آب از لب ولوچه هایشان میریزد وبرای ایران دل میسوزانند  ونبش قبر میکنند وزنان درفکر ( گالری تیفانی) میباشند تا خانه شان لبریز از فرشها ومبلمان وطلا ونقره های ساخت شرکت های چینی باشد . 

نیمی از زنانمان را سازمان بهشتی مجاهدین سوزاند ونیم دیگر را فرشتگان جهنم وآنچه که ما میبینم بعنوان مدل !! در کشورهای خارج مشغو.ل کارهای انچنانی میباشند ، دیگر خرد ایرانی از میان ما رفت برای همیشه وآنهاییکه  آتشکده هارا برپا داشته اند آنها نیز درصف همان خانه سالمندان دراویش میباشند درآنجا نیز خبری از عشق وعاطفه ومهر ورزی وخانه وخانواده نیست هرچه هست ریا ست هرچه هست دروغ است وبی بنیاد .

اشعار مزخرف ، همه دروصف حرص پایین تنه وشب خوش / ویا همان اشعار شعرای توده ای وحلقی وجلقی .
خواننده ای دیگر وجود ندارد ، نوازنده ای دیگر وجود ندارد هرچه هست پنهانی وهمان تکرارمکررات نه پیش روی درکدام سر زمین دنیا موسیقی که جان بخش وروح آدمی است حرام نامید میشود؟ وبزرگترین شاعر وفیلسوف  مطرود شناخته میشود؟

تنها یک کتاب است وتفسیر واحادیث قلابی ! بیسوادی بیداد میکند  .حال من این راه را برای کی وچرا ادامه میدهم ؟ هنوز هم ادامه میدهم نه برای شهرت درمیان این جماعت  عوضی ، بلکه بماند برای آیندگان که ببیند چگونه تمدنی فرو ریخت ، هیچکس تا بامروز درباره تمدن ایلام وبابل وآشور نگفته که چگونه از بین رفتند برای مصر چرا چون میل داشتند گورستانهارا خالی کنند بوی طلارا شنیده بودند .
 فیلمها ساختند افسانه ها سرودند آنهم چون یهودیانی درآن سر زمین به بردگی وکار گل مشغول بودند ناگهان ازدل آسمان موسی نجات دهند فرود آمد .
حال برای ما چه کسی از آسمان فرود خواهد آمد آن صحرای بی آب وعلف که دارد کم کم نشت کرده وفرو میرود وچه بسا محو شود .
نه ، بهتر است بروم بنشینم وهمان فیلم بچگانه " لیلی لی آی لی لی " را ببینم بیاد دوران خوش جوانی وسنین چهارده سالگی .
روز گذشته  روی یو تیوپ شویی از میخک نقره ای شادروان فریدون فرخزاد دیدم ، سرکار خانم  شهره صولتی که آن روزها شاید بیست سال بیشتر نداشتند با خجالت وشرمندگی !!! با شوار کش دار سیاه عربی ، با یک سربند طلایی عربی و یک عبای ملیلیه دوزی عربی روی صحنه آمدند ، هیچکس از ایشان نپرسید این لباس دلقک وار چیست شما پوشیده اید ایا برای یک  فستیوال وکارناوال  آمده اید؟ این لباس یک دختر ایرانی است ؟  نه ! همه بوی شوم اسلام را شنیده بودند وداشتند خودشانرا آماده  میساختند سر کار علیه بانوی بانوان ومادونا ما خانم گوگوش با یک سر بند ولباس بلند سفید با استینهای  بلند روی صحنه داشتند  اشعار افغانی را میخواندند ، من آن روزها ایران نبود م ( خوشبختانه) وخانم شهره درانتظار ناجی خود بودند که نامش را روی گنبدهای طلایی بنویسند ( البته درترانه یشان) خیلی دلم میخواست ازاین خانم ها وآقایان خواننده وترانه سراهابپرسم شما که اینهمه سنگ گنبد های طلایی را به سینه میزدید چرا در کنار ترمه پوشان نشسته اید ؟ تریاکتان وموادتان هم بموقع میرسد »ماموریت برای ویرانی وطن«
 خوب انجام دادید  حال کارا وبار آنهاییکه شمارا پروراندند سکه است همان قاچاقچیان  ......
بدرود ای سر زمین آباد وزیبای من ، بدرود  .
غم نامه امروز من
ثریا/ اسپانیا / پنجشنبه 27  آپریل 2017 میلادی /

رطب شیرین

این " یوتیوب" ها در حال حاضر جای مجلات  زرد وقرمز وآبی را گرفته اند همه چیز را درآنها میتوان یافت راست ودروغ هرکسی کلیپی درست کرده به معرض نمایش میگذارد بعضی از اوقات با دیدن وخواند ن آنها خون درمغزم بجوش میاید  اما نه کامنتی میتوان گذاشت ونه طرف روبروی تو نشسته یا آدرسی دارد که بتوانی باو بگویی :

احمق ! تا کی میخواهی حماقت را ترویج کنی ؟ همه لقب دکتر مهدس واستاد دارند !!
شب گذشته سلسله و ردیف اسناد فراماسونری را میدیدم ناگهان چشمم به مردی افتاد که داشت در باره " شیخ نعمت اله ولی"  افسانه میبافت  سپس سری به صحرای کربلا زده وآنچه را که شاه نعمت اله ولی پیشگویی کرده بود آنرا به فاطمه نسبت میداد ودرآخر میکفت ظهور فاطمه صاحب تسبیح در پرتغال هم  فاطمه نادختری محمد وهمسر علی است !!!  که ناگهان ظهور کرده واسرارا به سه بچه دهاتی گفته است سه بچه چوپان !!! واقعا سرم صوت کشید بیخود نیست که مردم اینهمه احمق شده اند وهرکجا که به تگنا میافتند پایین تنه  را حواله میدهند !!

من تقریبا همان اوایل انقلاب  بر حسب تصادف این اشعار وپیشگویی را از " فرشته اویسی " گرفته بودم که هنوز هم گمان کنم آنرا دارم وباید  آنرا پیدا کنم ، ودر ثانی فاطمه که در پرتغال ظهور کرده نماد بانوی مقدس وروزاریو یعنی تسبیح است نه دختر محمد  ، فاطمه آنها یکهزارو چهارصد سال مثلا بوده واین یکی یکصد وپنجاه سال آنهم دکانی تازه مانند بانوی لوردس در فرانسه میباشد  برای بالا بردن اقتصاد فلاکت بار شهر پرتغال  وکله شان خوب کار کرده است نام این را "فاطیما "گذاشتند تا هم عرب وهم عجم وهم مسیحی به آنجا برای زیارت برود !! کلیسا شکم سیری ناپذیری دارد از هر  خاری گلی میسازد .

من خود یکی ازاعضای مرکز ادبیات همین بانوی فاطمه میباشم که آنهم بر حسب تصادف مرا عضو کردند وهر ماه باید مبلغی برای حق عضویت بفرستم مقدار زیادی مدال نوار ومجله وتبلیغات دریافت کنم که همه را دریک گوشه  جمع آوری کرده ام  ابدا این بانو ربطی به دختر محمد ندارد ، بعلاوه محمد هنگامیکه با خدیجه عروسی کرد خدیجه زنی بود چهل وچهار ساله ودوبار هم شوهر کرده بود واین فرزندان متعلق به وشوهر اول او بودند یعنی نادختری ونا پسری که از پسران نامی برده نشده است . وآن پیشگویی هم ابدا ربطی به این فاطمه نداشته است .  پیشگویی مربوط است به شاه نعمت اله ولی  که درکرمان است واقعا کله ام سوت کشید .

روزی یکی از آرزوهای بزرگم این بود که به اتریش ووین وسالبورگ بروم امروز با دیدن صحنه های تهوع آور وسخن رانی ریاست جمهور اتریش که اگر ما به زنانمان بگوییم روسری بپوشید باید بپوشند، دیگر از هرچه آرزو بود دل بریدم .

در این میان زنان آلمانی بخصوص آنهاییکه پای به سن گذاشته بودند دربرلین وفرانکفورت ومونیخ فریا دشان به هوا رفته بود که شما اینجا چکار میکنید  چرا برنمیگردید به سر زمین خودتان وزنکی چارقد به سر باو میگفت تو شیطانی قل اعوض برب ا.......
 میکفت وتوی صورت زن آلمانی فوت میکرد زن بیچاره داشت میلرزید ومیگفت ما خودمان دچار  کمبود جا وغذا ازهمه بدتر دزدی وآدکشی وتجاوز دراینجا بیداد میکند  ......وخدا درهمه جای یکی است  مسلمانی با مسیحیت هیچ ربطی ندارد باهم سازش ندارند ،  سخن کوتاه این مسلمانی ازهمان نوع مسلمانی  میباشد که روزی جناب [گوته ] نوشت :
مسلمانی یعنی برابری وبرادری بنا براین ما همه مسلمان خواهیم مرد بیچاره خبر نداشت چه فریبی دامن گیر انسانهای آینده خواهد بود ، او عاشق حافظ ولب جوی وآفتاب ودرختان سرو  وشاخ نبات !!شده بود وگمان میببرد که حافظ هم یک مسلمان است خبر نداشت که حافظ هم فراررا برقرا رترجیح داده وومیسراید که 
" اگر چه عرض هنر  پیش یار بی ادبیست / زبان خموش  ولیکن دهان  پراز عربی است /

تنها یک احمق ، یکنفر که شعور خودرا گم کرده باشد وپای برعقیده وحماقت خود بفشارد میتواند این چنین بیاندیشد دیگر اندیشه ا نیست ، تهدیدی که امروز برروی مطبوعات وفشاری که بر انسانها  وارد شده است هیچ خبری را نمیتوان در ست دریافت کرد وتنها شاید چند تیتری را باید بخوانی ورد شوی ووارد معقولات آقایان  نشوی .

از همه بدتر بیسوادی  آن آقایان وبانوانی که  کامنت داده بودند ،( بحث را با ص نوشته وعجب را با الف !!!! )

حال جناب  هر جنابی پشت شیشه دوربینش مینشیند ومیپرسد که چرا ما ملت بدی شده ایم ، قربان ، بنای کج  اولین بنا خراب بوده است ، حتی درزمان حمله اعراب به ایران ایرانیان زیادی برای جیفه دنیا خودشانرا دراختیار اعراب گذاشتند شاعران به عربی شعرمی سرودند ونویسندگان همه دستار به سر بستند  تا جاییکه یکی از آن مردان ایران از طایفه بنی عباس آنچنان غرق تجمل وآیه های عربی قرار گرفته بود که روزی در ملاء عام گفت :

" من هیچگاه به آیینه  وبصورت خودم نگاه نمیکنم  تا چهره کریهه عجمی را نبینم | عجم هم یعنی برده ..... همه هنرمندان ما مصادره شدندوحال هنر ,هنر اسلامی است نه ایرانی وایرانی تنها میتواند به پایین تنه اش بنازد 
.....
در جایی دیگر در انجمن شعر وفلان خواندم که شعری از مهرداد اوستا گذاشته بودند وزیر آن توضیح داده بودند که اوستا سخت عاشق دختری میشود ومییخواهد با او عروسی کند اما دخترک را شاه میبرد ومیخواسته باو ازدواج کند !!!! اوستا یک شاعرتوده وشاه ملکه داشته است ......اینجا اگر شاخ درنیاورم خیلی هنز کرده ام ......
دیگر  کم کم حالم بهم میخورد برگردم به میان همان چرندیات خاله زنکی همین سر زمین باز در میان انها میتوان کمی از آثار بزرگان را دید اکثرا تلویزون را روی داکومنری میگذارم با حیوانات بیشتر محشورم تا با آنسانها . پایان 

ثریا ارانمنش » لب پرچین« . اسپانیا /27/04/2017 میلادی /

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۶

با ملت ایران .......

در نظر ها خوار وبر دلها گران افتاده ایم
ما وغم گویا که  از یک  آشیان افتاده ایم ......" ارشد هروی" 

آهای ملت شریف ونازنین ونجیب ایران !

باید به عرض برسانم که بیهوده وقت خودرا برای تجدید وتمدید اربابانتان تلف نکنید تنها اگر میتوانید مانند بقیه شما هم از این فرش فرسوده تکه ای ببرید ودرخانه هاینان پنهان نمایید تا کسی آنرا نبیند ، همین وبس .

ارامنه حق وحقوق آوارگی خودرا سر انجام به دست آوردند ، اقوام یهود  توانستند به عالم ثابت کنند که تا چه حد رنج بردند وما؟؟؟  تنها میتوانیم خود ودیگران را بفریبیم .

ایران ما وملت ایران درهیچ زمان از ازمنه های گذشته وحال واینده  خود مختار  حاکم بر سرنوشت خویش نیوده ونخواهد بود مگر آنکه   ، مگر آنکه باز مردی از میان برخیزد وان مرد هم اگر توانست منافع را حفظ کرده ولقمه های بزرگ را دردهان همیشه گشاد وشکم های سیر ناشدنی  ارباب بزرگ بگذارد باز  سرنوشت او همان خواهد شد که بر دو شاه ما رفت . یعنی : خوش آمدی  ترا بخیر بما شر مرسان ) !

ما همیشه یا باید رهبر داشته باشیم ویا قیم ویا شاهی که یکته تاز و سرکوبگر و دیکتاتور باشد مانند هیتلر ، هیتلرهم اول انسان خوبی بود گیاهخوار هم بود از آزارواذیت حیوانات رنج میبرد اما امروز نماد کوره های آدم سوزی او شرمندگی ابدی را برای او باقی گذاشت نیمه مردی هم بود چندان میلی به زن نداشت !! 

ما هیچگاه خود  از میان خود وبه میل خود نتوانسته ایم کسی را برگزینیم که برما ریاست کند ودرعین حال با ما باشد نه با اجنبیها 
از قدیم وندیم از زمانهای  خیلی دور تاریک خانه یا فراموش خانه ویا به روایتی همان قوم " فراماسون " با یک چشم خود مارا زیر نظر داشته اند منابع که تمام شد سر زمین که به تلی از خاک تبدیل شد ه مارا رها میکنند تا مانند مردمان فقیر سایر کشورها بجای نان خاک بخوریم وبجای آب ادرار حود ویا کودکانمانرا .( از همین حالا تبلیغ نوشیدن ادرار شتر  را میتوان روی رسانه ها دید) !!!

یا امریکا اربا ب بوده ، حتما( بی بی سکینه باید سهم الویت را داشته باشد )ویا روسیه ارباب بوده  تنها مانده که ازاین روزها کشورهای امریکای جنوبی هم دستی بما برسانند آنهم از نوع مافیای مواد .

چرا ؟ ما اینطور شده ایم ؟ چرا ؟  ، چرایش اسان است از یک خربزه زودتر خرید وفروش میشویم بیا بابا بگیر و خیرش رو ببر همین ؛ نه بیشتر ! معلومات داریم  ، این معلومات را تا امروز ما درکجا بکار برده ایم که به مملکت ما کمکی برساند چند کارخانه تازه نوساز هم که ساخته شد این اجنبهایی که ازجانب عدل الهی مانند فرشتگان  جهنم بر وارد  شدند آنهارا به باد دادند وحال زمینهایش را برای فروش گذاشته اند( کارخانه ارجمند ) را میگویم وارج را .روغن نباتی قورا ، شرکت ایران ناسیونال را وغیره ....

نه ، ما هیچگاه نه گاندی خواهیم داشت ونه ماندولا ونه نهرو ونه آلنده ، آنها حقیقتا برای و.طنشان جان دادند .
 ما  تا صحنه را تنگ میبینم یا مانند گربه وحشی میشویم چنگول میاندازیم ویا فرارمیکنیم  ویا فورا مانند بوقلمون رنگمان عوض میشود ، بهر روی کار ما فرار است آنهم فرار به کشورهای خارجی ونوکری وبردگی آنها را با چه افتخاری که رفته ایم زیر پرجم آنها وآنها بما حقوق بخور نمیری میدهندواحیانا مارا به اشپزخانه بزرگشان میفرستند  تا ته کاسه هایشانرا بلیسیم .

ما هیچگاه از خماری وخواب بیدار نخواهیم  شد فعلا دم غنمیت است ( خیام فرموده ) اما ابو علی سینا چیزی نفرموده ، حکیم  زکریای رازی چیزی نفرموده ، حافظ فرموده ، مولانا فرموده ،  باندازه ای که ما شاعر وطنز پرداز ومتلک گو وضرب المثل داریم در فرهنگ هیچ کشوری ازدنیا دیده نمیشود .

حال چگونه میخواهید بر سرنوشت خود پیروز شوید ایران ملک پدری شما نیست میراث شما نیست تنها نام شمارا دردفتری ثبت کرده ان وبقولی شما به ثبت رسیده اید که درگوشه ای از این خاک پای به دنیا گذاشته اید آنهاییکه فرمانفرمایی میکنند بخاطر شما نیست بخاطر ( ارباب) بزرگ است شما بردگان بینوا خیال میکنید با پوشیدن چند دست لباس شیک وگذاشتن یک پوشت ویک پاپیون داخل آدمها شده اید ویا فراک پوشیده اید وخودرا لرد بحساب میاورید ، ...نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ......
هند هیچگاه از لباس وطن خود دست نکشید  نه تنها آنهارا گرامی داشت بلکه به سایر کشورها نیز فرستاد  ژاپن هیچگاه از لباس سنتی خود بیرون نیامد وچین بهمان گونه حا ل به کلاه نمدیها میخندند همان کلاه نمدیها بودند که تا امروز ایران را نگاه داشتند نه شما شیک پوشان کنار اقیانوس ها .

ما همیشه ترسیده ایم ، از یک لولوی  سرخرمن از یک مترسک که لباس کهنه خود مارا پوشیده است هیچگاه باین فکر نبوده ایم که چرا درب خانه را محکم نمی بندیم  ودزدرا راه میدهیم وخود حاکم سرنوشت خویش نیستیم . درزما ن  شاهنشاه فقید که روانش شاد ما خوب زیستیم اما همه میدانستیم که حبابی هستیم  روی آب وبه زودی خواهیم  ترکید ،  حال همه راه افتاده اند به دنبال میراث خوار او بی آتکه بدانند که وظیفه او درقبال اربابان چه بوده وچه هست ، آنها میدانند که ما با یک بادام فرو رفته درون عسل چگونه فریب میخوریم ، ایران میراث هر ایرانی است ومتعلق به هرایرانی میباشد نه ارث بابای دیگری  مانند قاجاریه وخلفای بنی امیه .
ایرانی را ببازی نمیگرند تها اورا میفریبند تا او دیگری را بفریبد زندگی ما درفریبها میگذرد ودراشعار زیبای شعرای بزرگمان 
پای منقل.
 درخم ابروی یار ، درمیان زلف افشان دلدار وکمی جلوتر رفته میان دوپستان او جای خواهیم گرفت ، آنهم تنها دردنیای خیال .
 نگاهی به هنرمندان خود فروخته ما کافی است که بدانید حقارت روح ما تا کجا ها رفته  عده ای گوشه ای نشستند ودرسکوت جان دادند وعده ای معرکه گیر ومیدان دار شدند آنهم نه به نفع ملت شاعر برای " نرودا" شعر میگفت  نه برای آن دختر بدبخت کوچه های حلبی آباد ، برای دل سوخته خودش از هجران یار که نتوانسته شب را با او به صبح برساند نه برای مردی فقیری که تنها یک پا دارد وباید چند نفرا نان بدهد ، نویسندگان مترجمان را دیگر نام نمی برم که همه درصف خدایان نشسته اند ، وروزی  نامه ها   هم تکلیفشان معلوم است باد از کدام سو میوزد ؟.....

در لندن وکمبریج که بودم سر فراریان رژیم شاهی باز شد همه درجه  دار وهمه با دنگ وفنگ حال از ترس ریش گذاشته موهارا بلند کرده بشکل شمایل گدایان ویا بقول خودشان دارویش اما پولهایشان دربانکهای جرسی دست نخورده که هیچ بقیه را هم با کمک سپاه بخارج میاوردند ؛  " مانند بزرگانی که از بردن نامشان معذورم هم از توبره میخورند وهم از آخور " وهنوز از پول نفت وسهام آن بهره میبرند ، وبظاهر برای مردم بدبخت وفلک زده فقیر مردم ایران دل میسوزانند ...اگری دلی داشته باشند .

همه ژنرال پنبه ها وهمه سفرای سابق  عکس شاه را از  روی طاقچه برداشتند وعکس آن منحوس وشیطان را گذاشتند منافع ایجاب میکرد ...اوف واقعا گاهی از یاد آوری آنهمه کثافت روح دلم آشوب میشود . تمام 

در میان دین ودنیا دست وپایی میزنیم 
هم ازاین   وامانده ایم وهم از آن افتاده ایم 

شد زبان  درکام منطق ما  زتنهایی گره 
ساالها شد چون جرس از کاروان افتاده ایم 

فقط میخواهم بنویسم که " ما چندان هم خرنشده ایم " همین .
پایان
ثریا ایرانمنش / » لب پرچین« . اسپانیا / نوشته شده درتاریخ 26 آپریل 2017 میلادی برابر با 6/2/1396 خورشیدی .

زخمی ترا از شب

----- پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است 
......پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است 
.......پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره موج به ساحل  صدف سرد سکون میریزد........."سهراب سپهری"

مانند هرشب  بیخوابی وگلافگی وگرمای درون اطاق باعث شد ( آن روزنامه پلاستیکی) را بردارم وببینم باز  رفقا چه دسته گلی به آب داده اند وچه شاهکاری از خود بجای گذاشته اند ، مطابق معمول صفحات آمد بالا چشمانم را بستم وبه قصه های شب زنداری آن پیر مرد گوش دادم ، دراواسط آن نگهان گویی برق مرا گرفت  ، نامی از یکی از نام آواران بزرگ سرزمینم وهمشهریان  محترم ودرجایی قوم سببی شنیدم که در برنامه آن " دوژان" با نوچه اش سئوالاتی را مطرح کرده بود سئوالانی از نوع حقوقی وآن مردک ابله بجای جواب به آن مردمحترم توهین کرده وباو گفته بود برو جنس موادت را عوض کن .....اینجا دیگر جوش آوردم وتحملم تمام شد .....کافر همه را به کیش خود پندارد .

بیچاره ! تا امروز سعی کرده بودم به نوعی حرمت ترا نگاه دارم وحد اقل ترا در یک تابلوی بیتفاوتی بنشانم وبرای سرگرمی بعنوان شو از برنامه هایی مزخرفی که میگذاری ومیگذارند استفاده کنم اما دیگر این جا را تحمل ندارم ......

هنوز مادر وپدر تو به دنیا نیامده بودند که این خانواده بزرگ وریشه دار صاحب تحصیلات عالیه آنهم دربهترین مراکز تحصیلی دنیا ازجمله سوئیس وفرانسه درس میخواندند ولباسهایشانرا نیز از هما ن سر زمینها تهیه میکردند ، باغ بزرگ  واملاک بی حسابشان در کرمان معروفیت دارد که متاسفانه مانند همه چیزها توسط عواملی که ترا کاشت وبه دنیا آورد ضبط شد وعده ای کشته شدند ، این خانواده ( امیر ابراهیمی ؛ افخم ابراهیمی ، و ابراهیمی) از قدیمیترین باز ماندگان قرون گذشته اند کنیز وکلفت وخدمتکار وندیمه داشتند جوانانشان همه تحصیلکرده وزنانشان تا حد وزارت رسیدند ، حال تو بقول آن پیرمرد " انچوچک " تازه سراز تخم دراورده باین مرد محترم اهانت روا میداری وآن پدرخوانده دوؤان تو هم ساکت درمقابلت نشسته شاید باجی بهم میدهید یا .....
بقیه اش بمن مربوط نیست تنها میگویم حالم را بهم زدی ، همین ، نه بیشتر تو چیزی کمتراز همان بچه های سر راهی پرورشگاه نداری که درجامعه ای بزرگ میشودند  وبرای آنکه ارجی پیدا کنند بهر روی خودشانرا به دیواری وصله میکنند .

واکنش من نسبت باین موضوع بسیار تند وخشن است  وچنیین امری برای کسانی که فهمی بالا دارند قابل درک است .
تو یک جاه طلب وفرصت طلبی بیش نیستی  وتکیه گاهی هم غیراز چند پیزوری وامانده در درگاه وبارگاه دولت تابع نداری حال 
چه غم " که امپراطوری مقدس رم با خاک یکسان شود  درعوض هنر مقدس آلمان زنده خواهد ماند " من این جمله را از شعر شمشیر آلمانی  از  رنجها وعظمت واگنر به وام گرفته ام ، برایت مهم نیست اگر دیگران را هرچند اصالت داشته باشند زیر پاهای کوتاهت له کنی  مهم این است که تو میخواهی عقاب شوی اما  درحال حاضر تنها یک عقاب پلاستیکی بازیچه دست دیگرانی ، نه بیشتر .

متاسفم تنها باید بگویم متاسفم من مانند بقیه نه چاک دهن دارم ونه  احساسات وطن پرستی وخوی انسانی من اجازه میدهد که مانند بقیه فحاشی کنم اما تا اندازه ای باید از آن همشهری نازنینم که میدانم دامنه اصالت وتحصیلات او تا کجاست وجناب صدررا انسانی خطاب کرده وسئولاتی را مطرح نموده باید دفاع کنم ، ودراین فکرم که گاهی غربت نشینی  ودور ازمدار زندگی  چه ضربات سختی به انسان میزند ،ما تربیت دیگر واصالتی دیگر داریم اصالت ما ازنوع خریدنیهای امروزی نیست .

درگفته های تو تناقص زیاد وجود دارد خوشبختانه من کتاب ترا نخوانده ام  وتنها چند بار وچند کلمه از دهان خودت شنیده ام وآن جزوه ایکه قبلا چاپ کرده بود وخودترا به ارش معود رساندی دراول ترا یک محقق ونویسنده وشاعر پنداشتم ،  سپس جسارت ترا دیدم وبه حساب خود پنداشتم که خوب این هما ن کسی است که برای نجات وطن برخاسته ودست آخر نا امید شدم وترا مانند همه کنار گذاشتم حتی یاد وخاطره ای هم ازتو دردلم بجای نماند غباری بودی آمدی ومانند یک باد ....رفتی  همین نه بیشتر خودم را مرتب سر زنش میکدم که چرا اینهمه ساده دلی بخرج میدهم همان ساده دلی که ان پیر خردمند بخرج داد وبرای تو سئوالاتی مطرح کرد بخیال خود که با انسانی طرف است .انسانهای مانند تو خطرناکتر از جذامنذ . پایان 

لب دریا برویم ، توررا درآ ب بیندازیم 
وبگیریم طروات را از آب 

رگی از روی زمین بر داریم 
وزن بودن را احساس کنیم 
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ........." سپهری"
---------
3ریا ایرانمنش » لب پرچین« اسپانیا / 
26.04/2017 میلادی برابر با ششم اردیبهشت 1396 خورشیدی .