سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۵

ریشخند طبیعت

نام خودرا با تو میگویم 
کلید قلبمرا درمیان دستهایت میگذارم 
نان ترس ونکبت را با تو تقسیم میکنم 
به گناهان ناکرده 
بکنارم بنشین 
بگذار سر برزانوانت بگذارم 
------
به ! به ! دیگر هوا از این دلپذیر تر برای شب چهار شنبه سوری وشکفتن گل در  بهارن نیست !!! نه نیست .نه ! نیست ...
با دوباران وطوفان وصدای وحستناک آن تمام شب تختخواب واطاق مرا لرزناد وهر آن گمتم میکردم به همراه باد مانند آن افسانه به اسمان خواهم رفت ، ودر میاتن گلستانی از گل وسنبل وچهار حیوان خوش قلب ومهربان خواهم نشست واز دست جادوگر شب نجات خواهم یافت ، اما نه جادوگر در هیبت یک سوسک سیاه وحشتناک میان اطاق حمامم نسته بود وبمن زل میزد ! نمیدانم چه اسپری وکدام تمیز کن را ا برداشتم وبجانش افتادم خواب آلود بودم طوفان دربیرون بیداد میکرد " هنوز هم میکند "  ودستمالهایی را به زیر در فرو بردم که بیرون نیاید حمام دراطاق خواب من است ودربالای سرخودمان  سر خودما ن.....بعله ! 

خواب که نبود چرت بود ، درد بود دلم شور صندلیهای سفید وتازه امرا میزد که حال دربالکن به چه شکلی درآمده اند باد همه چیز را بهم میریخت میشکست ، لحاف را برسرم کشیدم وبه یک آواز جاز گوش دادم آوازهای قدیم جاز  شاید کمی آرام بگیرم ، 

امروز صبح با دستگش وبیل وجارو وکلی اسلحه به درون حمام رفتم ! خیر از جناب سوسک حبری نبود ، ای داد بیدا کجا پنهان شده ؟ همه حوله هار همه لوازمرا تکان دادم وشستم ضد عفونی کردم  دلم بهم میخورد از اینکه فکر میکردم سوسک روی حوله های تاشده ام راه رفته  حال کجاست ؟ 

روی جعبه پودر لباسشویی زیر دستشویی افتاده بود وپاهایش روبه هوا .... براوو اسپری کار اورا ساحته بود . بهر روی همه چیز را ازنو شستم وتکان دادم نگاهی به شیشه های براق شده وپاک شده خود انداختم باران برایم دوباره آنها میشست صندلیها خیس وهمه چیز درهوا معلق فورا به درون  آمدم وتازه دیدم تمام شب دریخجال باز بوده !!!!

خوب ، بقول بعضی ها ، بانو! خیال میکنی دراین ویرانه سرا غیر از سوسک ومار وعقرب چه کسی به دیدارت خواهد آمد اینها غذاهای آینده تو میباشند باید آنهارا بخوری حال اول با آنها آشنا میشوی اما عجب بزرگ وسیاه بود این روح کدام پلید بود که نیمه شب اینجا ظهور کرده بود ؟ از خیر آتش بازی وچهار شنبه سوری گذشتم آجیل هار را درون چهار کیسه کردم تا بچه ها ببرند وخودم نشستم به تماشای ویرانی باد وباران وچون درطبقه بالا هستم بیشتر مورد حمله این عوامل زیبای طبیعت قرار میگیرم از آفتب خبری نیست اما درسیاهی وتاریکی میتوان زیر باران عشقبازی کرد وبا باد همراه شد وبه اسمان رفت .....
خیال نکن یک شه زاده با اسب سپیدش ویا یک بانوی نیمتاجدار با کالسکه زرینش به میهمانی تو خواهد آمد! خیر مونس تو تنها سوسکها هستند که نیمه شب مانند دزدان وارد حمام میشوند ازکدام سوراخ ؟ نمیدانم 
.
امروز صبح بی اراداه تکه ای پنیر بی نمک را روی نان گذاشتم بی اراده چای را نوشیدم بی اراده راه رفتم وتنها از خود میپرسیدم که " بجرم کدام گناه ناکرده جایم دراین زندان است ؟ .....گریه مکن که سرنوشت گر ترا از من جدا کرد ....هیچ تنها جدا کرد .

به جستجوی هیچکس ودر هیچ درگاهی 
نمیروم ونمیگردم 
در معبر باد وطوفان میگریم 
در چهار چوب شکسته پنجره ها ودرهای آهنی 
آسمان من همیسه ابری بوده است
ودیگر هیچ 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 14/03/2017 میادی وآخرین سه شنبه سال 1395 .اسپانیا /


دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۵

بازهم درغربت !

نفس باد صبا مشک فشان خواهدشد 
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
-----
کدام نفس باد صبا وکدام عالم پیر ؟  
از دوردستها آوایی برمیخیزد که بر بندید محملها ! نوایی بر میخیزد که دیگر وقت رفتن است ! به کجا ، به خاک متعفن غربت ؟
در حالیکه دزدان درخانه ام نشسته اند ودارند مال ومنال وخاک مرا میبرند ؟ نه باید اول آنهارا بیرون کنم درست نیست که بادزدان همدست شوم  اگر عده ای شدند بمن مربوط نیست واگر عده ای بی تفاووت واز ترس پنهان شدندبمن مربوط نیست ، خانه مال منست آنجا به دنیا آمدم بچه هایم را آنجا به دنیا آآوردم حال بگذارم دزدان راحت بنشیند وبخورند وبنوشند وبر گرده مردم نادان سوار شوند ؛ مردم  یا نادانند یا ترسو دین تنها هیمن امکانرا بتو میدهد یا باید بترسی یا شعورت را گم کنی .

اما سرنوشت چیز دیگری مینویسد وحرف دیگری میزند خیلی ها رفتند تا درخاک مادری جان بسپارند برگشتند ودرغربت جان سپردند آنهم نه بخاک بلکه به خاکستر .

خوب اینهم یکنوع زندگی است اگر ترا خاکستر کردند آنرا به چاه مستراح میریزند وسیفونرا میکشند بهتر است که درکنار دزدان وآدمکشان که بوی خون همه پیکر وجوارح ودستهایشانرا فرا گرفته بنشینی وتماشاچی باشی ویا نوکر آنها وبرده آنها .......

جان مبارزه که درتن تو نمانده امیدی هم به دیگران نیست [باری به هرجهت فعلا ببینم چه میشود ]را پیشه کرده اند ولقمه را دودستی درگلویشان میچپانند .

نه ، بهتر است بنشینم وتن به سرنوشت بسپارم .
هفت سین نخودی را گذاشتم بدون پرچم ملی !! درحال حاضر سر پرچم مرافعه است یکی آنرا منصوب به علی میداند دیگری به حسین وسومی با کوروش .....از خیر پرچم باید گذشت حافظ آنجا نشسته وبرایم افسانه میخواند او خواهد گفت که چه خواهدشد 

خوشبختانه باد  وطوفان آن ( داعش ) را باخود برد تنها یک شاخه هنوز درزمین بود آنرا نیز بریدم ورویش شاخه های خشک بقیه درختانرا ریختم تا فرداشب زیر آن کبریت بکشم وبسوزانم .
وبخوانم :
بسوزان ، بسوزان ، شعزهایم را بسوزان .....

بامید هیچ نفس باد صبایی هم نخواهم نشست تنها بامید نفس خودم میباشم . 
نهایت آنکه  از دهات دوردست  بوی گندی بمشامم برسد ومن خیال کنم بوی مشک وعبیر است ....اوف حالم بهم میخورد .
چرا اینگونه شد ؟ اگر دروطن خودمان بودیم امروز سرنوشت دختران وپسران من چگونه بود ؟ حتما آنها هم یک اتومبیل زیر پایشان داشتند تا به دختر عموها ودختر عمه ها پز بدهند وپسرها دوره قمار وتریاک داشتند وبه شکار میرفتند !! ا بخارج میامدند تا لباس بخرند وشیک جلوه کنند مهم نبود درون مغزشان چی انباشته است .
روز گذشته با دخترم سر فرش نخ نما شده ام حرف میزدیم گفت :
نا شکری مکن خیلی ها روی زمین زندگی میکنند !!! آنهمه فرشی را که من جمع کرده بودم برای جهاز آنها چه شد ؟ امروز کدام نی نی طلایی روی آنها راه میرود ؟ 
خوب ! قیمت آزادی بسیار بسیار گران است حال برای بدست آوردنش هرچه را که داشتی دادی بلکه بیشتر اما خودترا نگاه داشتی وهمین بهترین  است . هر روزتان نوروز ونوروزتان پیروز .
پایان دلنوشته امروز . دوشنبه 13 مارس 2017 میلادی.

داعشی !

تخم گل میکاری وخار میروید زخاک !-
-----------------------------------
چندی قبل گلدانی  خریدم بگمان اینکه  برگ شیویدی است سبز وخرم آنرا درون باغچه کاشتم رشد کرد بزرگ شد ریشه دوانید روزی نگاه کردم دیدم تنها بوته خاری است که رنگ عوض کرده از همان خارهای بیابان نوک تیز  وریشه دوانیده تا انتهای باغچه ودورهمه گلها پیچیده بعضی ها  را خشک کرده واز بین برده است .گل نازی داشتم که به هنگام گل  دادن مانند یک خورشید درخشان جلوه گری میکرد سالی یکبار گل میداد ، هربهار  وحال دوسال بود که بکلی خشک شده واز بین رفته بود ریشه آن خار تا انتهای باغچه را گرفته بود . روز گذشته فکر بکری بسرم زد ! نه ، نمیتوانستم اورا ازریشه بیرون بکشم درعمق زمین وباغچه  ریشه دوانیده بود روی ریشه های نمک  پاشیدم وقیچی را به دست گرفته از زیر ساقهایش را بریدم وانرا هول دادم روی لبه بالکن ودرانتظار باد نشستم .امشب بادی شدید وزیدن  گرفت با چوب جارو آنرا هول دادم تا پایین بیفتد  وباد آنرا باخود ببرد اما نمیدانم هنوز آویزان است ویا به بالکن طبقه زیر افتاده  ویا بادآنرا برده وتکه تکه کرده است ، نام اورا ( داعش ) گذاشته بودم همچنان با خارهای برنده ومانند بعضی از " آدمها" ریشه دوانیده وریشها هی اصلی .گلهای زیبا واصیل مانند شب بو  ولاله وسنبل وویاس ا خفه کرده بود ....

خوب ماهم جزیی از طبیعت هستیم واگر بتوانیم جایی خودمانرا بچسپانیم وریشه کنیم مشگل میتوان ریشه را از بیخ وبن کند مانند آنهاییکه سر زمینهارا غصب کردند وریشه دوانیدند دیگر امکان  ندارد بتوان ریشه انهارا از بن برید ویا سوزان مگر آنکه سر زمینرا یکپارچه آتش زد وزمینی صاف به دست آورد آنرا ضد عفونی کرد ودوباره از نو گل لاله وسنبل کاشت ولاله زاری درست کرد که درآن بلبلان آواز بخوانند . 

دودستم همه زخمی شده است خارها بدجوری آنهارا زخمی کردند با پوشیدن دستکش باز هم نوک تیز آنها  به گوشت وپوست دستهایم صدمه زد .
حال درانتظار فردا هستم تا بینم چه کسی درب خانه را میکوبد وبمن میگوید که باد سبزه هارا برد ویا پایین انداخت منهم با تعجب میگویم ! 
اوه ! راستی ؟ چه حیف . تمام شب درانتظار باد بودم تا وزید بادی شدید وناگهانی واورا از روی بالکن جدا کرد اوف !!!!! چقدر خوشحالم داعش را  از بین بردم حال فردا تمام ریشه های اورا آتش میزنم شب چهارشنبه سوری است !!!!.

از ساعت یک پس از نیمه شب بیدارم  والان ساعت چهار صبح است  خارها بد جوری دستانمرا زخمی کرده اند اما خوب از شر آنهمه سبزه بی خاصیت  وخارمغیلان نجات پیدا کردم گاهی گلوله های کوچکی به ان آویزان میشد مانند اسفند اما خوب خار بود خار تکلیفش روشن است گل که نمیدهد خاری دیگر تولید میکند . هنگامیکه بالکن . خالی رادیدم نفسی به راحتی کشیدم ، ریشه او به همه جا خزیده  نعنا هار از بین بر گل نازمرا خشک کرد وداشت همچنان پیشروی میکرد بسوی گلهای دیگر  ریشه اش هنوز درخاک مانده  اما آنرا خواهم سوزاند . نمیگذارم همه جارا دراختیار بگیرد . . 

گفتم بخود که مهتاب شاید بشب نباشد 
آویختم بهر کوی  فانوس جستجورا 

دیدم که درسکوت ظلمت  سرای اندوه 
بگرفته نا امیدی دامان آرزو را

من غمگین ونومید  اینجا خاموش ماندم
تا که سپیده بگرفت  شام سیاه مورا 

در اخرین  دقایق ای موج صبح آرزومند
از شط سینه برگیر کشتی آرزو را 

من از شر داعش خودم رهایی یافتم وامیدوارم دنیا نیز مانند من دست بکار شده وریشه این حرام زاده تازه  سراز تخم بیرون آمده را از بیخ وبن بیرون بکشد وبسوزاند ، بامید آن روی شاید طوفان گاهی بد نباشد .پایان.
ثریا ایرانمنش " لب یپرچین" اسپانیا .13/03/2017 میلادی/.

یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۵

نوروز×

به نوروز دگر هنگام دیدار 
به آیین دگر آیی پدیدار 

نه!  دراین سر زمین ودراین گوشه ده نمیتوان " آیین برگزاری کرد حتی بصورت مینیاتور !! البته ایرانیان عزیز  با بلیط دوسره بین تهران  واینجا درکنار دریا هتلی را اجاره کرده اند وچهل یورو هم فروش بلیط است آخر شب هم کتک وکتکاری وپلیس وباز آبروریزی .
ما درخانه خودمان هفت سین میناتورمان را چیدیم!! یک عدد سیب بزرگ باندازه طالبی واکس زده براق نشست درون یک بشقاب چند عدد سنجد فریزشده سالهای قبل وچند دانه نقل فریز ده متعلق به سالهای قبل ! سماق فریز شده متعلق به سالهای قبل ! وسمنوی دست پخت اینجانبه که شبیه همه چیز هست غیر از سمنو ویک ظرف کوچک برای سبزه چند عدد سکه امروز ودیروز وفردا !!! وکمی سرکه درون یک گیلاس به رنگ شراب ویک عدد سیر  نایلونی شده با پاپیون !! وجند شمع خوب چه میشود کرد میز کوچک است منهم نمیتوانم وسط اطاق سفره پهن کنم  تازه برای کی ؟ 

روز گذشته به دخترم گفتم کمی سبزی بخر برای سبزی پلو کم کم آنهارا پاک کنم  دیدم از در آمد با یک درخت پلاسیده پرسیدم این چیه ؟ گفت اسفناج !!!!  گفتم جعفری وتره وسیلندرو کو دست برد ته کیسه دو عدد چوب دراز درآورد گفت این تره !! چند برگ پلاسیده هم درآورد  وگفت این جعفری واین شنبلیه !!! گفتم تنها سوپ میتوان با آنها درست کرد .نعنا ها پلاسیده مخلوط با علف آنهارا به درون باغچه پرتا ب کردم شاید پرندگان بخورند ، خوب  ....این یکی نشد باید دوباره خودم بروم اگر چیزی دربساط سبزی فروشها بود بخرم  سالهال قبل سفارش میدادم اما امسال حوصله نداشتم بچه ها هم از عید تنها سبزی پلو ماهی و کوکو وزرشگ پلو وفسنجانرا میشناسند  بقیه .....! دراین فکر بودم که خوب دخترجان تو نمبینی سبزیجات پلاسیده از درون یخچال را بتو میدهد بگو نمیخواهم  آنهمه پول را بباد دادی امروز باید همهرا بیرون بریزم  ، اوه بهتر است حرف نزنم .....

نه نمیتوان از این " گوه ها" اینجا خورد عید برای ما نیست دختران آنقدر گوشتهای خوک وچورسیو آشغالهای را خریده اند که بکلی یادشان رفته ما چی غذا میخوردیم آن یکی هم  آمد با کلی افاده گویی که بدیدار لله سابقش آمده درگوشه ای نشست وسپس گفت خوب من برای عید گل میاورم وشیرینی خدا حافظ ........انگشت به دهان ومبهوت ماندم ......اما شام شب عیدا باید روبراه باشد وهمه برای خوردن خواهند آمد حال اگر من از زیر آجر هم شده باید سبزیجات را پیداکنم نه انهاییکه با هورمونها بزرگ شده اند بلکه سبزی درست واگر نشد بدرک .....
چه اصراری هست من آیین نوروزی را برپاکنم خودمرا مسخره کرد ام یا نوروز را  زمانی عید را میتوان عید وشادی آور نامید که همگی دست به دست هم بدهند یکی شیرینی درست کند دیگری سبزیجاترا پاک کند سومی بنش را را بپزد خیر از این حرفها اینچا خبری نیست  پسرک که درسفر است  و نه بهتر است حرفی نزنم که اشکم سرازیر میشود .......منهم نمیتوانم مانند جناب فرهنگ شریف پشت یک پانصد تومانی را امضا کنم وبه دوستان بدهم که از من ومراسم عید نوروز فیلم تهیه کنند وبماند یادگار !!! .حالم بهم خورد .

شب گذشته نیمه شب بیاد " میم " میم " اف " افتادم درهمین  حدود وهمین روزها بود که از دنیا رفت روی مبل نشسته بود با گیلاس شرابش ورفت !  خوب روانش شاد که مرا بیاد خودش انداخت تا شمعی برایش زوشن کنم درحال حاضر کار من شده شمع روشن کردن برای رفتگان ویا شمعی خاموش درگوشه شومینه !!!! 

دردی که من از گردش ایام کشیدم  کم بود که باز از تو نوگل خندان بکشم . 
کدام  نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد ؟ کدام مشک وعبیر اینها تنها نامشان باقیمانده کدام گل سوری  ؟سالهاست بوی یاس از یادم رفته وآنچه که بو میکشم تنها بوی داروی ضد عفونی ا میدهد ، سالهاس که گل بیدمشک را ندیده ام ، وسالهاست که روح  انسانی را نیز احساس نکرده ام هرچه هست بازار است وبازار واست بازار  حتی داروهای مورد نیاز بیماران نیز  ببازار رفته باید دید کدام دارو مصرفش بیشتر است روی آن سرمایه گذاری کرد ، " سرمایه گذاری " نه برای درمان بیماران بلی قرص فشار خون تا ابد ادامه دارد ، دکتر من بمن میگفت من نمیتوانم نام دارورا بنویسم من آنچه دران بکار رفته مینویسم این کار لابراتورهاست که کدام را ببازار بفرستند وداروخانه کدام را بهتر بتوانند بخرند !! یعنی هیچ ، یعنی کشک  بیمار  وبیماری  را رها کن برو بمیر .
حال دراین بلبشوی زمانه من میل دارم آیین ملی خودرا پاس بدارم .... آهای زکی . 

دلم بد جوری گرفته  خیلی بد جور ، در ایام گذشته اگر گاهی دچار دلتنگی میشدم کیلاسی ویسکی یا کنیاک مینوشیدم به یک موسیقی خوب گوش میدادم حال دیگر موسیقی خوبی هم نیست هرچه هست تکرار گذشته ها  ، اینجا که باخ خدای موسیقیشان میباشد ودر سایر جاها هم موزارت وسنفنوی چهل که آنهم دیگر نخ نما شده هنوز با ز شبها مینشینم وبه صدای آرام وگرم ودلنشین " پری کوکو" پوش میدهم  آنرا هم قلابی کرده اند یک آهنگ از او میکذارند زیرش شخص دیگری میخواند زیر نام وعکس او 
یعنی چیزی دیگر برای ما انسانها باقی نگذاشته اند تا دلمان را خوش کنیم بهترین نمایش یا تاتر پیدا شدن گورهای دسته جمعی ، بهترین آواز صدای بمب های گوناگون در مجامع پر رفت وآمد وبهترین رقص  ، رقص آدمهای بالای دار . بوی گند همه جارا اشباح کرده آبها آلوده وبیماری زا تازه مکتشفان وعالمان علم !!! یکصد وهشتاد نوع میکرب کشنده را کشف کده اند که تنها با آنتی بیوتیک بر طرف میشود اما دیگر لابراتورها آنتی بیوتیک نمیسازند ( صرف نمیکند ) !! دارویی است که تنها سه روز یا یک هفته مصرف دارد کسی روی آنتی بیوتیک سر مایه گذاری نمیکند اول مانند شکر آنرا دربازارها ممنوع میکنند که آقای نخورید زیادی روی در آنتی بیوتیک فلان وبهمان دارد وسپس معلوم میشود  که " صرف ندارد" حال این میکربها این ویروس ها ناشی از مردگان کنار خیابانها ویا درجبهه ها وارد خون وریه ومعده وروده انساهای سالم شده  همهرا بسوی مرگ میکشاند اما ...... (آن بالاییها ) خاطرشان جمع است میکرب به آنها حمله نمیکند  .خودشان ویروسند ...... اوف از نوروز به کجا رسیدم .......پایان 
ثریا ایرانمنش ." لب پرچین " اسپانیا . 12/03/2017 میلادی /.

شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۵

هیچ یادت هست ؟

هیچ یادت هست 
توی تاریکی شبهای بلند 
سیلی سرما با تاک چه کرد ؟

با سرو سینه گلهای سپید 
نیمه شب ، باد غضبناک چه کرد 
هیچ یادت هست ؟ ......ف. مشیری 

امروز دریک سایت خواندم که قبر ترا هم ویران کردند وآن مجسمه گچی را که همسرت برایت سفارش داده بود وابدا شکل تو نبود ویران ساخته واز جا کنده اند!!!
خانم رضوانی ، رضوان خانم  ویا خانم رضایی ....؟هیج کجا نام تو رویش نیست ! نمیدانم شاید صیغه کرده بودی بهر روی دست به دامان " مقامات" شده  این روزها درآن دیار مردگان گذشته هم آزاد نیستند اگر بتوانند آنان را  از گور بیرون میاورند وآتش میزنند از گذشته نباید چیزی باشد همچناکه ارباب بزرگشا نوبنیان گذار سنت آنها  ، شیخ صفی اردبیلی کرد . 
اما هوش وگوش ایرانیها هنوز باز است ممکن است ترا ازخودشان ندانند چون تو روبه رقیب کردی وپشت یه آنها کاری که اکثرا میکنند هنرکجا دیوار بلندتر باشد زیر سایه ان مینشینند .

بهر روی متاسفم برایت خیلی متاسفم همان بهتر که با مواد خودرا فراموش میکردی وهمه هوش وحواست را به همان سیمها میدادی .
شیک میپوشیدی  دستمال ابریشمی برگردن میبستی وپوشت میگذاشتی کاری که نمیبایست میکردی میبایست رشقال راه میرفتی اما خوب !! زمانه بتو این اجازه را داده بود که هرچه دلت میخواهد بپو.شی ، راستی آن پوست مار دومتری را که بتو  دادم وقرار بود با کت جیرت آنرا تزیین کنی کجا رفت ؟ او هم به دنبال بقیه رقت ؟ آنتیکهایت کجا رفتند ؟ تابلوهایت ؟ منوچهر خان که رفته بود هوشنگ نازنین  که رفته بود تنها فرامرزو همسرش باقی مانده بودند آن بانوی زیبایی را که به بی بی سکینه میگفت آی زکی بخانه آورده بودی تا آخر عمر با تو باشد صبر وتحمل زیادی داشت من دوهفته نتوانستم ترا تحمل کنم از ریخت وپاش وسیگارهای بد بود وسایر چیزها باید زن فدا کاری باشد بهر روی باید از او شاکر باشیم که تا آخر عمر ترا نگاه داشت حتما کس وکار یهم دارد .
بهر روی با دیدن آرامکاه ویران شده ات دلم گرفت البنه مجسمه گچی بود وارزشی نداشت اما خوب همسرت دلش میخواست کاری برایت انجام دهد .
نمیدانم آن یکی همسر اولت درامریکا  درچه وضع وحالی است  ؟ ایا بیتفاوت از کنار مرگ تو گشذت ؟ با دکتر الف وآقای دل... چکار کردی ؟ آیا هنوز با تو دوست بودند خبری که نشد تسلیتی که ندادند تنها آقای مشیری تاریخدان گویا خاطرات خوبی از تو داشت وچند کلمه ای درباره ات گفت . خوب سپتامبر میشود یکسال نمیدانم من هستم تا برایت سال بگیرم وشمعی روشن کنم امسال سر سفره هفت سین شمعی خاموش بیادت خواهم گذاشت هر چه باشد  دندان شیری مرا تو کشیدی .بهر روی متاسفم . پایان 
ثیا / اسپانیا / 11. مارس 2017 میلادی.  

زخمه ها

 روز گذشته دوباره صفحه را پرکرده بود .
ابوعطا ، به همراه فخری نیکزاد زمانی نیز عاشق اوبود اما فخری اعتنایی به این نوع هنرمندان نداشت او سر وکارش جایی بالاتر بود .او نیاز داشت برای الهام گرفتن وضربه زدن به سیمها یک ملهم داشته باشد  . اکثرا عاشق زنان شوهر دار میشد برایش مشگلی ایجاد نمیکردند !!؟  وآنهارا بمن میگفت شاید حسودی کنم ا ما دیگر گذشته بود جان من محکم شده ودیگر هیچ طوفانی نمیتوانست مرا تکان بدهد .
بهر روی ابوعطا ، شور ، سه گاه ومخالف سه گاه انها دستگاههای بودند که او شروع میکرد اما راهرا ادامه نمیداد برای خود سبکی انتخاب کرده بود با آن پنج سیم بازی میکرد گاهی مینالید وزمانی عشق را به اسمان میفرستاد  گاهی سیم بالارا ببازی میگرفت وزمانی کوک را عوض میکرد واز سیم ریز کمک میگرفت بستگی به احوال روزانه او داشت سرش بود  ودرون خودش . 

قبلا نوشتم که او بیست ساله بود ومن چهارده ساله ! کلاس دوم راهنمایی واو درکلاس یازده مدرسه دارالفنون درس میخواهد در خانه دوستی اورا دیدم واو به دنبالم آمد مدرسه ام رایافت وهرغروب جلوی درمدرسه درانتظارم بود تا اینکه سرانجام مرا به دام کشید .
دامی که تا امروز از آن رهایی نیافتم .
روز گذشته پر بیادش بود  گریستم خیلی تنها شده بودم ، وچرا اورا ازخود راندم ؟ چرا با او نرفتم ودرکنارش نماندم ؟ باهم جان میدادیم مگر میل نداشت که مرا هم باخود ببرد ؟ عکس اورا بیرون آوردم همچنان درقاب سیاه نشسته بود وگذاشتم روبرویم وخوابیدم .
دوستان خوبی داشت تا اینکه روزی مردی بلند قد با بینی دراز وابروان پهن ولاغر بعنوان ریاست کل دارویی کشور رابمن معرفی کرد اورییس اداره تریاک بود ، آن مرد مرا نگرفت ، نه تنها نگرفت بلک بیزارم کرد حسی دردرونم میگفت بین شمارا را جدایی خواهد افکند مانند یک زن حسود بود با آنکه زن وبچه داشت اما  با زمعشوقه ای رانیز یدک میکشید وسرانجام  هم زنرا طلاق داد با همان معشوقه ازدواج کرد ، درهمه جا وهمه میهمانیها اورا بر صدر میشناندند  تریاک دست او بود !  واین جوان عاشق پیشه وموسیقیدانرا نیز به دامان تریاک کشاند او وآن خواننده لب باریک " مریم جان"  که امروز زیر خاک خوابیده است .

من فراری از این برنامه ها خودرا پنهان کردم ، دست او دیکر بمن نمیرسید همه جا مرا باخود میبرد واز هرفرصتی یک عکس از من میگرفت میگون ، فشم ، خانه بانو مرضیه همه جا به دنبالش بودم یا خواب یا بیدار ، تا اینکه آن جناب دکتر ریاست امور خیریه وپخش تریاک اورا بخود اختصاص داد مرا باید رها میکرد .

خوب بیکاری ؟ بیا امروز دراداره برق اندیکاتور نویسی کن من با تیسمسار آجودانی حرف زدم ! واو مانند یک گوسفند به اداره برق میرفت ، نه جای او آنجا نبود با مرحوم حسین گل نراقی سر یک میز مینشستند .

روزی از روزها " آقاجان " فرمودند بروم قبض برق را بپردازم ومن رفتم ، بی آنکه بدانم او آنجاست پول را به گیشه دادم ورسید گرفتم وبرگشتم دراطاقم بودم که دیدم مرا پای تلفن میخواهند ، " او" بود .آه ... نه ! 
گلویم  دردمیکرد  باید به دکتر بروم .

- عیبی ندارد فردا ترا به دکتر گلو نشان میدهم ، باید لوزهایمرا عمل میکردم 
عیبی ندارد ترا به بیمارستان میبرم ودرکنارم نشست تا عمل تمام شد برایم بستنی خرید ومرا بحانه رساند
سر دردشدید داشتم مرا به خانه عمویش که دکتر بود برد عمویش گفت هیچ نیست تنها اعصاب است .
مادرفشار میاورد  که اورا رها کن  اهالی خانه برضد او شوریدند ؛ واه واه یک مطرب  شایدهم یهودی باشد !!! کتکها شروع شد درخانه بسته شد ومدرسه رفتن من فقط با نوکر خانه بود . اورا میدیم از دور ومیگریستم . برایم نامه مینوشت نامه ها سانسور میشد گاهی آهسته بدر خانه میرفتم اورا که درآنسوی خیابان ایستاده بود میدیدم ومیگریستم وبرمیگشتم .
تنها دنیای زیبای من زمانی بود که درکنار پنجره بستنی فروشی همسایه مان مینشستم و به برنامه رادیو  گوش میدادم درخانه ما رادیو نبود حرام بود  ! 
او با خانم روحبخش ساز میزد وکمی هم تکنوازی داشت   روزهای چهارشنبه روزخوشبختی من بود  ، ( چقدر زندگی ما شبیه زندگی آن زن ناشناس " استوان تسوایک " بود !!! 

راهم را کج کردم ورفتم بسوی سرنوشت او هم پله هارا یکی یک بالا رفت تارسید به خدمت ملکه مادر ودربار شاهی !!! دیگر بین ما یک خندق بزرگ دهان بازکرده بود ، هرگاه به ساز او گوش که از رادیو ویا تلویزیون پخش میشد گوش میدادم میدانستم عاشق است چون مضرابش روی سیمها میرقصید وهرکاه غصه دار بود میفهمیدم به دستگاه شور پناه میبرد دستگاهی که مورد علاقه خودش بود . وگم شد اا غم او دردل من باقی ماند.

تا پس از انقلاب وآمدن حکومت جدید بر روی کار فهمیدم درامریکاست وسپس اورا درتهران دیدم  " داستانی است طولانی که شاید دوستان خودش بهتر از من بدانند که درامریکا چه باو گذشت "،
 دراین دیدار دیگر هیچکدام نوجوان نبودیم هردوو تجربه های سختی را پشت سر گذاشته بودیم ومن میل داشتم از آن میراث " شوم " رهایی پیداکنم  بکمکم آمد مانند یک فرشته همهرا به دست او سپردم وخودم راهی غربت همیشگی شدم بارها آمد وآمد وآمد وآخرین روز با اصرار میخواست مرا باخود ببرد باو گفتم ، که نه !  نه ، من اینجا ریشه ای سست دوانیده ام هرچند ممکن است خاکش مرا نپذیرد اما باید بمانم ودراین فکر بودم که سرنوشت چگونه دست خودرا درون کاسه میکند وهمه چیز را بمیل خودش تغییر میدهد .
خوب درحکومت تازه روی کار آمده مجبور بود بخدمت آنها دربیاید ، ودرآمد ........کار خوبی کرد اندیشه اش را  خوب بکار انداخت توانست آن آشغالهارا بفروشد هم به زندگی خودش سر وسامانی بدهد وهم کمی برای من بفرستد و و و ...این پاداش سرنوشت وانتقام اوست .

دنیا وآخرت را  بنگاهی  فروختم  
 سودا چنین خوشست که یکجا کند کسی 
خوش گلشنی  است  حیف که گلچین روزگار 
فرصت نمیدهد  که تماشا کند کسی /

حال دراین فکرم آیا هیچگاه همسر مرحوم من فکر میکرد روزی آنهمه زمین وویلا وشرکت به دست رقیب عشقی اوبیفتد؟ ! وافتاد!
پایان /
ثریا ایرانمنش . " لب پرچین " اسپانیا / 11/03/2017 میلادی .