دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۵

بازهم درغربت !

نفس باد صبا مشک فشان خواهدشد 
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
-----
کدام نفس باد صبا وکدام عالم پیر ؟  
از دوردستها آوایی برمیخیزد که بر بندید محملها ! نوایی بر میخیزد که دیگر وقت رفتن است ! به کجا ، به خاک متعفن غربت ؟
در حالیکه دزدان درخانه ام نشسته اند ودارند مال ومنال وخاک مرا میبرند ؟ نه باید اول آنهارا بیرون کنم درست نیست که بادزدان همدست شوم  اگر عده ای شدند بمن مربوط نیست واگر عده ای بی تفاووت واز ترس پنهان شدندبمن مربوط نیست ، خانه مال منست آنجا به دنیا آمدم بچه هایم را آنجا به دنیا آآوردم حال بگذارم دزدان راحت بنشیند وبخورند وبنوشند وبر گرده مردم نادان سوار شوند ؛ مردم  یا نادانند یا ترسو دین تنها هیمن امکانرا بتو میدهد یا باید بترسی یا شعورت را گم کنی .

اما سرنوشت چیز دیگری مینویسد وحرف دیگری میزند خیلی ها رفتند تا درخاک مادری جان بسپارند برگشتند ودرغربت جان سپردند آنهم نه بخاک بلکه به خاکستر .

خوب اینهم یکنوع زندگی است اگر ترا خاکستر کردند آنرا به چاه مستراح میریزند وسیفونرا میکشند بهتر است که درکنار دزدان وآدمکشان که بوی خون همه پیکر وجوارح ودستهایشانرا فرا گرفته بنشینی وتماشاچی باشی ویا نوکر آنها وبرده آنها .......

جان مبارزه که درتن تو نمانده امیدی هم به دیگران نیست [باری به هرجهت فعلا ببینم چه میشود ]را پیشه کرده اند ولقمه را دودستی درگلویشان میچپانند .

نه ، بهتر است بنشینم وتن به سرنوشت بسپارم .
هفت سین نخودی را گذاشتم بدون پرچم ملی !! درحال حاضر سر پرچم مرافعه است یکی آنرا منصوب به علی میداند دیگری به حسین وسومی با کوروش .....از خیر پرچم باید گذشت حافظ آنجا نشسته وبرایم افسانه میخواند او خواهد گفت که چه خواهدشد 

خوشبختانه باد  وطوفان آن ( داعش ) را باخود برد تنها یک شاخه هنوز درزمین بود آنرا نیز بریدم ورویش شاخه های خشک بقیه درختانرا ریختم تا فرداشب زیر آن کبریت بکشم وبسوزانم .
وبخوانم :
بسوزان ، بسوزان ، شعزهایم را بسوزان .....

بامید هیچ نفس باد صبایی هم نخواهم نشست تنها بامید نفس خودم میباشم . 
نهایت آنکه  از دهات دوردست  بوی گندی بمشامم برسد ومن خیال کنم بوی مشک وعبیر است ....اوف حالم بهم میخورد .
چرا اینگونه شد ؟ اگر دروطن خودمان بودیم امروز سرنوشت دختران وپسران من چگونه بود ؟ حتما آنها هم یک اتومبیل زیر پایشان داشتند تا به دختر عموها ودختر عمه ها پز بدهند وپسرها دوره قمار وتریاک داشتند وبه شکار میرفتند !! ا بخارج میامدند تا لباس بخرند وشیک جلوه کنند مهم نبود درون مغزشان چی انباشته است .
روز گذشته با دخترم سر فرش نخ نما شده ام حرف میزدیم گفت :
نا شکری مکن خیلی ها روی زمین زندگی میکنند !!! آنهمه فرشی را که من جمع کرده بودم برای جهاز آنها چه شد ؟ امروز کدام نی نی طلایی روی آنها راه میرود ؟ 
خوب ! قیمت آزادی بسیار بسیار گران است حال برای بدست آوردنش هرچه را که داشتی دادی بلکه بیشتر اما خودترا نگاه داشتی وهمین بهترین  است . هر روزتان نوروز ونوروزتان پیروز .
پایان دلنوشته امروز . دوشنبه 13 مارس 2017 میلادی.