یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

پس از نوشتن باچشمان خواب آلود
رفتم روی تختخواب .خوابیدم ! باد پر خرابی ببار آورده وهنوز باران میبارد وهنوز طوفان دربیرون  غوغا میکند بیاد ماهیگیران هستم درطی این سی وهشت سال چنین طوفان وبارانی وویرانی ندیده ام  نشستم به پای اخبار شاید ببینم این باد وبوران  چه دسته گلی ببار آورده  ، خیر اول فوتبال بود ، ورزش بود تبلیغ غذا ومغازه ها وجاهای دیدنی بود نبلیغ قصابی ورستورانها بودوسپس جنابان .آقایان رهبران  احزاب چند گانه از مردم میپرسیدند اگر قرار باشد درآینده رای بدهید به کدام از ما رای خواهید داد ؟؟؟ درمیان گروه آن گیس گلابتون چند نفر با دستمال گردنهای  پیچازی نماد فلسطینی نیز دیده میسدند ، با آن لباس پوشیدن آن گیسوان وآن دندانهای کریه با چند زن وبچه جقل  آه خداوندا سرنوشت مرا به دست این ها میدهی ؟ باخود گفتم "

بنشین کنار وتماشا کن ، شهر شهر فرنگه هرکس پول بدهد آش میخورد اینجا، آنجا درتمام سیاستهای دنیا نقش اول را پول بازی میکند بنا براین بیخود حرص نخور این خر برود خری دیگر میاید با پالان دیگری .

اینهمه سال مردم سر زمین من رنج کشیدند همه که بد نبودند دزدنبودند درمیانشان آدمهایی هم بودند که جانشانرا بر سر عقیده پاکشان دادند ویا درسکوت به تماشا نشستند ، آیا خون این مردم آز انها رنگین تر است ؟ البته همه به دنبال یک ایده نو ویک چیز نو میروند پیروپاتالها باید بموزه هایشان برگردند  باید فرصت را به جوانان د اد تا اندوخته مالیشانرا تامین کنند ودر نهایت به سر زمینشان برینند !

با پشتوانه جیم الف ویا سر زمین عربستان ! که یک شهرک را برای حرمسرایش خالی میکند . 

تو ول معطلی جیگر جان بیهوده حرص وجوش نخور مانند یک موریانه درلانه ات بنشین با بخار دهانت لانه را گرم کن ونخود نخود غذا بخور ودعا کن هرچه زودتر عمرت بسر آید واین کثافت خانه را به صاحبانش پس داده بسوی آسمانها پروازکنی شاید  در آسمانهای دیگری توانستی مجوعه دیگری را پیدا کنی ودر کهکشان دیگری منزل گرفتی در میان منظومه دیگری  ، شاید دنیای دیگری باشد وشاید هم  مانند یک شهاب سقوط کردی ودوباره به زمین بازگشتی اما نه درنماد یک خر بلکه درنماد همان شیر.

روز گذشته آفتاب دلپذیری بود خانه اما مانند فریزر یخ بسته بود با یاران  برای خوردن یک ناهار بسوی شهرک دیگری رفتیم دریک رستوران صد البته غیز از ماهی واقسام آن چیز دیگر نبود ، خوب سوپ پیاز بد نیست گرم میشوم ، یک قهوه وکمی کنیاک هم بد نیست ، درآفتاب راه رفتیم قریب یکساعت عده ای با تی شرت وعده ای با لباس نازک من با دستکش وکت جیر شلوار پشمی وپلور !!!نه هنوز سردم بود این دیوانه ها از کوههای یخ آمده ان  این هوا برایشان تابستان است عده ای کنار دریا آفتاب میگرفتند 

عصر بخانه برگشتم ، خانه یخچال ، یخ بخاریهارا روشن کردم دوباره ـآ ن روبدوشامبر کذایی را پوشیدم  فیلمی گذاشتم وتماشا کردم فیلم جالبی بود سرگذشت  دختری که از کارگری درخیاطخانه به مقام ( خانه داری * )!! ومامان رسیده بود با ده ها دختر جوان ! درپشت سر این خانه چندین نفر بودند قاضی ، رییس پلیس ، وکیل ، واز همه مهمتر یک پدر خواند ه صاحب چندین رستوران ایتالیایی ! زن بیچاره دیگر راه گریز نداشت وتا آخر عمرش میبایست نقش مامانرا بازی کند !!! البته دررژیم گذشته هم بودند ژنرالهایی که خانه!! داشتند ومامانی آئهارا اداره میکرد وهمه افسران وبزرگان قوم گرد منقل وسفره زنگین وجام شراب با دختران  وزیبا رویان  ومیز قمار وویسکی دیمبل وکنیاک ناپلئونی  !قوانین  مملکت را بهم میدوختند  وروزی نامه ها موس موس کنا ن به دنبالشان خودی نشان میدادند واز قبل همین خودی بودنها میشد کتابهارا به چاپ رساند وتبلیغات پشت تبلیغات برایشان در همه رسانه ها گذاشت ویا یک جوجه خواننده عنکبوتی را بمقام توحیدی الهی رساند .
بلی خانه داشتن شغل خوب ونان وآب داری است  آنهم از نوع کلاس بالا ! پایان 
یکسنبه 19 فوریه 2017 میادی / ثریا /" لب پرچین "//

آسمان گریان

از هجوم باد میلرزید تنم 
عطر تند خاک باران خورده 
عطر تر زمین خاکی
عطر خاک آلود شمعدانیها 
عطر باران بیابانها 

خیر ، عطری نبود ، نسیمی نبود ، نم نمی نبود ناگهان از صدای وحشناکی از خواب پریدم گمان بردم که بمبی درکنارم منفجر شده است ، غیر رعدو برق بود چیزی که تا به امروز ندیده بودم آسمان گویی یکجا فریاد میکشید وباران شدید توام با رعد وبرقی که به شیشه های پنجره اطاق میخورد ونور آن تا انتهای اطاق میرفت  ، دروغ چرا ؟ آنچنان ترسیدم که از تخت بیرون پریدم وخودمرا به آطاق دیگر رساندم خوشبختانه برق بود آب بود وباران مانند سیل از آسمان میبارید وهنوز هم میبارد وهنوز هم آسمان ئعره میکشد .

روز گذشته روی یوتیوپ برنامه ای دیدم که یکی از مومنین  فعال  کلیسا متنی را گذاشته بود که از آسمان آتش خواهد بارید وچنین وچنان خواهد شد!! خوب الان آتش را دیدم توام با آب و باد دیگر فکر بالکن وگلهای باغچه نیستم زمانی فراررسید که تصمیم گرفتم بخانه دخترکم زنگ بزنم وبگویم خیلی میرسم اما بیچاره او هم لابد درآنسوی شهر زیر همین باران بلکه شدیدتربطور قطع ویقین ترسیده است .
از همه جالبتر دریکی از دهات فلیپین مجسمه کچی مریم مقدس گاهی رویش را سوی مردم میکرد وگاهی برمیگشت وپشتش را به آنها میکرد جمعیت موج میز همه روی حاک افتاده بودند، یک سینی بزرگ برای جمع آوری پول !! معجزه شده بود !! خاک برسرتان ، با اهرمی چرخنده درزیر زمین هر چند دقیقه اوار میچرخانند وشما دراین  گمانیدکه او رو وپشت بشما میکند ؟ چگونه یک قطه کچ یا آهک میتواند خود بخود بچرخد ؟؟؟! خوب دیگر چیزی ندارم بگویم  تا حماقت بر مغزها حاکم است زندگی ما هم مین است .

تلویزیونرا روشن کردم ، دریای ارام با امواج آبی کشتی روی آب وارکستری داشت یک تریو برای ویلن ویکی برای فلوت مینواخت ارکستری بی رهبر در این فکر بودم که تلاطم امواج آیا تاثیری روی نواختن سازها میگذارد؟ نه دریا آرام بود بندر ی دربارسلونا ، دوسال قبل این برنامه را پرکرده بود ند.

شیر آب را باز کردم تا درون کتری بریزم ناگهان بیاد مردم خوزستان افتادم که از شیرهایشان آب وگل جاری است وهوا برای تتفس ندارند وشخصی زیر یکی از عکسها  با کما ل وقاحت وبیشرمی نوشته بود " بدرک بمیرند آدمهای نادان واحمق باید بمیرند " شرمم آمد نام انسان روی این شخص بگذارم چرا چون تو از سر زمین مادریت فرار کرده ای ودریکی از کشورها آرام نشسته  وآرام نفس میکشی وهموطنانت بمیرند؟ چون نادانند؟ از کجا این فکر بسر تو رسید که آنها نادانند؟ آنها دردهایشانرا با قطعه شعری بیان داشته بودند :
" تشنه ایم، قطعه خاکی داشتیم که بردند 
چکه آبی داشتیم که خشک شد 
هوایی داشتیم وقطعه آسمانی که بخاک آمیخته شد

و.... این مرد با کمال وقاحت نوشته بود بدرک !!!
حال شما دراین خیال نشسته اید که ایران ایران شود ؟ خیر قربان دستور میدهند درشمال خیابان ونک جمع شوید تا عسس ها شمارا بباد کتک بگریند درفلان میدان جمع شوید ؟! اگر خیلی راست میگویید  وخیلی مردید مردانه عمل کنید وبا لشکر زوار درفته اپوزسیونتان وارد ایران شوید دستور دادن فایده ندارد .

شیر اب را بستم ویک چای تی بگ درست کردم خوشحال بودم که خوب روز گذشته دوعدد _ مرینک - خریده ام وحال آنرا باچای میخورم تا صبحانه !! گویی داشتم چوب پنبه های بسته بندی را ازهم جدا میکردم ، همه را به دور ریختم ، هنوز باران میبارد اما دیگر از آن صدای وحشتانک خبری نیست  وخواب درسر من شکسته  هوا که روشن شد اخبار خواهد گفت که :
چند جاده وپل شکسته وویرانشده ، چند تصادف شده وچند خانه ویران !! من نخواهم گفت بدرک چون جای من امن است من خواهم گریست .
تو اگر با من باشی ، من از آسیب درامانم 
تو با من باش ، خدای مهربان 
ترا من همچو جان درآغوش دارم 
ترا درهرنفس درهر هوس  درهر حالی
 چون برکه هانی پر آ ب دوردست میبینم 
هم اکنون در کمین خواب نشسته ام
بادها وطوفانها بیدا د میکنند
تو با من باش  ، توبامن باش 
مرا لبریز از خویشتن کن 
مرا از آتش وفریاد اسمان دورکن 
 مرا باروح خویش آشنا کن 
مرا درجانت بنشان 
که ترا درجان نشانده ام 
پایان 
ثریا ایرنمنش " لب پرچین" .اسپانیا /19/02/2017 میلادی /.
ساعت 05/22 دقیقه صبح !

شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۵

فراغت اندیشه

اگر نه باده غم دل زیاد ما ببرد 
 نهیب حادثه  بنیاد  ما زجا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه ساخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
----------
مانند هر نیمه شب بیدار شدم ، خواب از سرم پرید اخباررا خواندم!  ونتیجه گرفتم که خیر امکان دارد یک " واترگیت " جدیدی بنیاد گرددو این ریاست جمهور مامانی بیتجربه را از کاخ به کنج برج خویش براند ، چرا که نمیداند ونمیتواند باروزنامه نگازان یا روزی نویسان باج بدهد وآنهارا باخود همراه کند این موسسات برای همین بوجود آمده اند هرکجا وهرچه بیشتر باشد سر خررا به آن سو کج میکنند ، 
نوشتم ونوشتم  دست آخر دیدم خیز چاپ نمیشود وتابلت نوشت که اینتر نت نداری ، برخاستم وبه اطاق دیگر رفتم دیدم که اینترنت دارد مانند ماه شب چهارده به همراه ستارگانش میدرخشد بنا براین آنجا قفل شده بود گویا زیاده روی کرده بودم نیمی از نوشته ها پاک شده بودند ، او کی ، توکی ، فردا دوباره شروع میکنم اما نه ان چیزی را که شب گذشته درمغزم نشسته بود همه برباد رفتند دگر بار باید به کاوش بپردازم  به دنبا ل سوژها بگردم وکلماترا بیابم ، اگر این یکی هم دچار دل پیچه  شد قلم ودفتر هست !!!

نوشتم که  ، ارثیه ابوعمامه هنوز در امریکا پا برجاست با آوردن  جند صد تن ملای عمامه بسر وهزاران نفر پامنبری که حتی یک کعبه هم دروسط مسجدشان ساخته اند تا مومنین رو بسوی آن قبله نماز بگذارند ، نوشتم گذشته از آن چند صد خانقاه درسرتاسر امریکا گشایش یاقته تا مردمرا بشکنند واز خودشان برون کنند شعوررا از آنها گرفته بجایش مشنتی پهن جایگزین کنند ، نوشتم این سه مذهب با هم قوم وبرادرند اگرچه بظاهر دشمند کلیسا نبود ، مسجد هست واگر مسجد نبود کنیسا هست واگر کنیسا نبود خانقاه هست وکسانی از زندگی شیرین بهره مند میشوند که برده آنها باشند وبرده دارن آنهارا میپرورانند .

این یکی هم مانند نیکسون سرنگون خواهد شد مگر با زور وتهدید دوستان !! ویا آنکه اوراخواهند خرید ناگهان  یکشبه تبدیل به یک مسلمان زاده میشود و شجرنامه خودرا که مثلا به ابومسلم ابن الخیر میرسد نشان میدهد .
وای به روز کسی که نتواند با این کاروان همراه شود روزگارش تیره وتاراست نهایت آنکه مانند یک حیوان چیپسی درون گردنش میگذارند واز تمام حق وحقوق یک انسان محروم شده مانند آن مهاجرین وآوارگان درپشت سیمهای خار دارد تکه تکه میشود.
 درآن سر زمین هم همه چیز هست توابینی که از خانه های عفاف آمده اند ویا خود خانه دار بودند حال درکسوت پیش نماز میل دارند همه را نیز به درون  چاه چمکران بفرستند آنهم دربلاد کفر وشیطان بزرگ !!.

نیمی از سر زمین ایران دچار سیل وویرانی وخرابی سد های قلابی شدند و آخوند  روی منبر میخندد ومیگوید "
این دعای ما بود خداوند برایمان برکت فرستاد ، بلی  مانند جنگ که براینان برکت آورد تو جایت محکم وگرم ونرم است باران وسیل وبرف ویخبندان برای تو یک منظره زیبا وبرکت خداوندی است عزیزکرده هایت درکلویهای شبانه لندن وپاریس چهار تا پنچ کوله بار زن را به دوش میکشند مهم نیست اگر روستاها ، خانه های گلی ودشتها ومزرعه ها ویران شوند آنهارا خداوند غضب کرده چون رو بسوی قبله تو نداشتند.
 در این دیار هم چند تواب بودند که با  تیر غیب رفتند به آن دنیا حال نمیدانم چند نفررا  به راه راست برده ومسلمان حقیقی کرده اند ؟ 
خوب ، بنا براین میرسم به گفته های همان مسلمانان حقیقی که از دیر زمانها برایم افسانه میخواندند که دنیا یکی خواهد شد وهمه دارای یک مذهب ودین خواهند بود وهمه از یک معبد دستور میگیرند ، بنابر این چرا غصه بخورم که شهرکها وروستاهای کهنه در زادگاهم ویران میشوند ازنو خواهند ساخت ، مهم نیست یک قحطی زودگذر است ، یک صافی یک الک تا درشتهاراجدا سازند وخاکه ریزه هارا بیرون بریزند واز آنها خشت درست کنند برای بناهاهای جدید .

خدایان تازه ای ظهور خواهند نمود وپیامبرانی که با زبان ما سخن خواهند گفت  اما باید شعور ومغز را بدهی ودرازای آن مانند روبات ها راه بروی دستوری بنشینی ودستوری بخوابی . باید بشکنی خورد شوی واز نو ساخته شوی آنچه که تو امروز نامش را عقل وشعور دراین کالبد کهنه میبنی وبه آن مینازی قابل قبول دنیا ی نوین نیست روزی ترا هم خواهند شکست  وکتابهای قدیمی وکهنه ات را نیز به دست آتش خواهند سپرد ..پایان 

به کام  وآرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل 
چه فکر از خبث بدگویان  میان انجمن دارم 
سزد کز خاتم لعلش  زنم لاف سلیمانی 
چو اسم اعظم  باشد چه باک از اهرمن دارم ......" خواجه شمس الدین محمد شیرازی .حافظ"

جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۵

شمعی در آفتاب

بهتر است که بعد ازاین صبحانه را بدون دیدن وشنیدن اخبار نوش جان کنم ، حال تهوع گرفتم ، چه زمانی این کابوس تمام میشود ؟ چه زمانی از این خواب سنگین ووحشتناک بیدار خواهم شد ؟ من بخاطر چند مطلب بی ارزش دارم خودرا میکشم  درحالیکه دنیا دچار هرج ومرج شده  پلیس ها با چماق و تفنگ به دنبال مردم ومردی شلوارش را پایین میکشد وباسن کثیفش را جلوی دوربین به تماشا میگذارد برده های نوین درون ورزشگا هها  و مردمی  که برای تماشا میروند ،  حال با یکدیگر توافق ندارند ومیجگند  گاهی مطالب محرمانه  درون مرزهای بدن هر انسانی جای دارد مطالبی  منحصرا شخصی است حال امروز همه چیز عریان شده ، لخت وعریان جلوی دوربینها ایستاده ایم ! 
آه پدر مقدس توهرصبح جلوه میکنی تو که خدایت در دوقالب  شکل گرفته  پدر وپسر  پس چرا نه پدر ونه پسر کاری برای این دنیا نمیکنند ؟ تو تنها میتوانی موعظه بکنی که گمراهی گناهی کبیره است ، بسیار خوب  امروز همه گمراه شده اند دنیا لبریز از گناهان کبیره شده شاه دزد شاهزاده دزد وزیر دزد رییس دزد وتنها راه ما بسته است  چرا پس این خدای سه گانه تو کاری برای این مردم گناهکار نمیکند تنها گناهرا به پای مردم فرومایه وبدبخت مینویسند  تنها هرروز باید از پشت شیشه تلویزیون شاهد مراسم بازی ونمایش شما باشیم و......از همه مهمتر مراسم پر شکوه دنیای نمایش با غذاهای عالی لباسهای شیک شامپاین وخاویار وفرش قرمزن فرشی از خون احمقها . .
وشما ما را به صبر وبردباری دعوت میکنید که بلی جای ما  از قبل آماده شده درکنار پدر آسمانی که درآسمانهاست وباید نام اورا متبرک کنیم ، آیا  او هم نام مارا متبرک خواهد ساخت ؟ آیا او هم چشم باین زمین دوخته و آتش ودود وگوشتهای سوخته ووبو گرفته را میبیند ؟ ؟ گمان نکنم .

واما در سر زمینهای فلاکت باری نظیر سرزمین ما هنوز انقلاب ادامه دارد ، در شوروی انقلاب شد وتمام شد ودیکتاتورها سوار مردم شدند عتده ای زیر فشار بار جان دادند عده ای ساختند وعده ای فرار کردند ، در فرانسه انقلاب شد امروز نما د یک سر زمین آزاد وسوسیالیست  " به ظاهر" است اما در سرزمین ما هنوز شهدا حکومت میکنند وخون آنها هنوز جاریست وعربده  چاقوکشان لرزه برتن میاندازد  ، پدران روحانی  حاکمند مانند سر زمین همتایشان ونزوئلا  .ودر این سر زمین آن مرد گیس گلابتون دارد ازاین آب گل آآلود ماهی میگیرد وبرای خود پیرو جمع میکند  باید نگران بود که یک انقلاب از نوع انقلاب مردم وپرشکوه جیم الف دراینجا روی ندهد !.هرچه باشد او از آنجا تغذیه میشود .

سالهاست رقص را فراموش کرده ایم  تنها نگرانیها وفردا چه خواهد شد ؟ بچه ها دور دنیا پراکنده اند  چگونه باید از آنها خبر گرفت ؟  مرزها کم کم به روی همه  بسته خواهد شد ، گاهی افراط درعدالت کار احمقانه ایست عدالتی وجود ندارد .

امروز به راستی از دیدن حوادث  این دنیا وحشت کردم چشمانمرا مالیدم تا ببینم خواب نیستم ، بلند شده و نشستم ، نه خواب نیستم درست مانند کارتونها ترسناک فیلهای ترسناک یک سو آتش سوزی سوی دیگر سیل ودراین میان شورش مردم وتلاش پلیس برای از هم پاشیدن آنها ودر صدر هیت رئیسه دنیا روی مجله محترم وپرمحتوی " تایم" عکس فرعونرا با موهای باد برده وکراوات باد برده منتشر کرده بودند، دیگر خبری نیست !!! آیا به راستی این مرد را برای ویرانی دنیا انتخاب کردند؟ وآیا اینهمه دزیدیهای کلان وپولها به کجا میروند ؟  این پولهارا برای چه مصرفی میخواهید ؟ مصرف کوکایین ، مصرف هرویین ، مصرف تریاک و مصرف مشروبات الکی وبیخبری از حوادث بیرون دنیا؟ ویا برای جهانی یک پارچه وبقول خودشان گلوبال ؟.
وحشت کرده ام ، نه دیگر هیچگونه احساسی یا کینه ای  نسبت به کسی ندارم  چگونه میتوان کینه ویا عشق نسبت به کس ویا کسانی داشت که وجود ندارند  مانند برگ کاغدی که میسوزد واز بین میرود وتنها خاکستر ودود آن باقی میماند .
نه ! هیچ احساسی ندارم تنها یک تماشاچی هستم ، همین وبس . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .اسپانیا / 17/02/2017 میلادی/.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۵

سیلاب

کانال دو دکومنتری داشت شهر های مهم  دنیارا نشان میداد، حسرت خوردم ، مردم چه راحت در زیر آفتاب روی نیمکتها با خانواده نشسته بودند  ، یکی در پارک میدوید دیگری داشت آفتاب میگرفت سومی توب بازی میکرد گویی نقاشیهای ازیک کتاب داستان بیرون آمده است ، نه حقیقی بودند ، هنوز فضا چنین امنیتی وترسناک نشده بود هنوز میشد پنجرها را باز گذاشت وبه آسمان پر ستاره ومهتاب خیره شد ، وهنوز میشد صبح با بوسه خورشید از خواب برخاست .

بیشتر شهرها وکشورهارا رفته بودم ، چه آرام  وچه ساکت با دو بچه کوچک وپرستار مهربانشان کسی درفرودگاه کفشهای مرا بیرون نمیاورد مرا از زیر اسکن رد نمیکرد ، اکر با خانمهای با نفوذ سفر میکردم دیگر لازم نبود از گمرک رد شوم اتومبیل مستقیم ما را به جلوی هوا پیما میبرد بویینگ تازه  دوطبقه ، درطبقه بالا چای وسماور مشروبا ت وساندویج بود میهمنداران با لباسهای شیک با آرایشی که زیبایی آنها چند برابر میکرد لبخند به لب  با مهربانی از یک یک پذیرایی میکردند .
همایوندخت میهمان سقیر درایتالیا بود ، خوب چه عیبی دارد باهم میرویم من درهتل بورلی هیلیز در [ویا ونتو] رم  واو درسفارتخانه وشب میهمانی و سپس رقص درکنار دریا وشام ، بچه ها آرام خوابیده بودند، 
خوب هفته دیگر من درلندن هستم برای چای عصر بخانه ما بیا ، اوکی 
هفته بعد درلندن درخانه اشرافی  او برای صرف چای میرفتیم با پیشخدمتهای دستگش به دست وسینی چای وقوری نقره وشیرینهای دستپخت  نان تست وخاویار ایران !چند میهمان محترم دیگر هم داشت ، باید میز را برای بازی حاضر میکردند ومن به هتلم در خیابان باند استریت برمیگشتم درپاریس  با دوستان به گردش وخرید میرفتیم درهیلتون جای داشتیم  دوهفته زیاد است ، نه کم هم هست باید پاریس را خوب دید همه جایش را ،
خوب اما دلم تنگ شده برای آفتاب تهران اینجا مرتب ابر وبارانی است هیچ کجا تهرون نمیشه ، اوکی برگردیم یکهفته میمانم  برگردیم  درفرودگاه از گیشه یک پاکت بزرگ محتوی عطرهای گرانبها ومختلف برای سوغاتی میخریدیم وباز به راحتی سوار میشدیم کسی نمیپرسید کجا بودی ؟ کجا میروی ؟ از کجا آمده ای ؟ وکسی چمدانهایمانرا زیر ورو نمیکرد  ودستهای نامحرمشان با لباسهای تمیز ما  تماسی نداشت ، برمیگشتم بخانه ، هنوز  بوی عطر سفر از چمدانهایم بیرون میزد ، بچه ها خوشحال بوند  با عروسکهایشان .

دوستی زنگ میزد با یک سفر به چین چطوری ؟ نه عزیزم ، تا آنجا نمیکشم بچه ها تنها هستند . ژاپن چی ؟ نه ، سالی دیگر !!
سالی دیگر دریک آپارتمان یخ بسته در لندن با بچه ها  نشسته بودم بخاری بوی گند میداد وقرار بود فردا سیم کش بیاید ، باید مواظب باشم برق زیاد مصرف نکنم واز تلفن  زیاد استفاده نشود ، آه سر مسافرین باز شده  همه بخانه ام هجوم آوردند یکی برای خرید میرفت دیگری راهرا گم میکرد سومی میل داشت به تماشا ی " کیو گاردن" وساختمان هنری هشتم برود ، راه طولانی است ، خوب با قطار میرویم ......
نه ، بسوی شهرکی در شمال شرقی فرار کردیم کمی هوا بهتر بود وهنوز از سیل مهاجرین خبری نبود ، هنوز خبری از شورش وانقلاب نبود ، باز میهماندار بودیم هرشب وهر روز وهرساعت کسی به درون میامد . 

حال کرکره هارا  باید  پایین بیاورم ، درهارا حسابی قفل کنم ، چراغی را تاصبح روشن بگذارم واز هر صدایی وحرکتی دومتر ازجا یم بپرم ، تشنه ام است اما راهرو خیلی سرد است بهتراست تشنه بخوابم ، نه بهتر است برخیزم وبروم فیلمی  بگذارم وتماشا کنم ، نه بهتر  است به یک موزیک گوش بدهم ، نه ونه ونه .

دیگر نمیتوانم رادیو را بگیرم وآوازی از سر زمینم گوش بدهم ، ودیگر هیچگاه ژاله کاظمی حضورش را درتلویزوناعلام  نخواهد کرد با آن لبخند شیرین وآن صورت زیبایش ، دیگر هیچگاه آن گویندگان خوش پوش  که با صدایی همچون زلال آب  اخباررا به سمع شنودگان میرساندند خبری نخواهد بود ، بهتر  است به تختخوابم برگردم ومشغول نشخوار شوم فردا جمعه است ومن میتواتم زیر باران در یک رستوران اارزان  چند تکه کثافت را بعنوان غذا ببعلم وباز به سوپر بروم برای خرید واین کار همچنان ادامه خواهد داشت تا ........ نمیدانم .پایان 

قلم ( نه تکمه ها) زیر دستانم  بیگانه وار میرقصند 
-------
نمی دانم چه باید  گفت 
نمیدانم چه باید کرد ؟ 
بیادداری  سخنهای مرا درنامه پیشین ؟
 کلامی که برمیخاست 
 چون آهی دردناک از سینه ام
چنین گفتم ، چه ها گفتم ، نمیدانم 
"اگر چرخ فلک باشد حریرم "
"ستاره سر بسر باشد دبیرم "
"هوا باشد  دوات وشب سیاهی "
حروف نامه  " برگ وریگ ماهی 
نویسنداین خط تا به محشر 
امید وارزوی  او به دلبر 
بجان من  که ننویسند نیمی
مرا درهجر ننماید بیمی ........ 

من آن شب که این سخنها بر قلم راندم 
ندانستم  زین  افسانه پردازیها چه میخواهم 
هنوز هم نمیدانم !!!!
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" /اسپانیا / 17/02/2017 میلادی /.
------------------------------------------------------------------

تصاویر

این دو تصویر یکی نقاشی ودیگر عکس پروفایل من درتمام نوشته هایم میباشد بنا براین گذاردن عکس دیگری درکنار " لب پرچین " پیگرد قانونی دارد امیدوارم که دیگر شیر فهم شده باشید .
ممکن است دیر وزود شود اما سوخت وسوزندارد چهارده سال من این ورق پاره را نگاه داشته ام حال دیگران مفت آنرا بنام خود ویا زیر نام من انتشار میدهند .در سر زمینی زندگی میکنم که قانون حاکم است . نه رابطه ها .
با تقدیم احترم وپوزش از خوانندگان / ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا / فوریه 2017 میلادی /.