شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۵

مرید

در بهاران که بخندد گل سرخ
صبحدم  طرف چمن 
دیده از خواب  گشاید به تبسم 
نرگس ویاس وسمن ، بلبل افسانه دل ساز کند
سوسن از شوق زبان بگشاید
لاله  آتشگر گلزار شود دیده ابر گهر بار شود >!

شبها تا نیمه شب شاید تا ساعت چهار وپنح صبح موزیک طبقه پایین در تما م رگهای جانم مینشیند ومرا به لرزه درمیاورد از بیرون صدای آن آشکار نیست اما زیر سر من وتختخواب من همچنان میلرزد کاری نمیشود کرد  جوانی است تنها وعشق او موسیقی است کاری هم به کسی ندارد ، به همین دلیل بعضی از شبها احساس میکنم که حتی رگهایم نیز میلرزند .

امروز صبح درب بالکن را باز کردم ، بوی دیکری میامد ، بهاران نوید میداد که نزدیک است وپرندگان با چهچه  خود غوغا بپا کرده بودند ، باید پرده هارا بالا بکشم ودستی نیز به سر روی باعچه بکشم وعلفهای هرزه را از ریشه بیرون بیاورم وبه دست باد بدهم این علفها ی هرزه همه جا حضورشانرا اعلام میدارند چه در زیر خاک وچه روی زمین صاف وچه درپهنه دشتی که تو گل درآنجا میکاری ! بعضی از آنها دوربین هایی درچشمانشان کار گذاشته اند  که تا اعماق مقعد تو را وارسی کرده وانگلهارا میشمارند . درگذشته از دست افسران بی پدر ومادر شهربانی در عذاب بودیم که سر هر چهاررا ویا وسط خیابان جلوی اتومبیل ترا میگرفتند وباج میخواستند واگر جوان وزیبا بودی درکنار باج میبایست شماره تلفن خودرا بدهی تا آنها با تو قراری بگذارند اکثر آنها یکی دوتا از این نشمه ها داشتند که با آنها همکاری میکردند ، بنا براین من اکثرا با راننده باینسو وآنسو میرفتم  وهمه این جنایتهارا بحساب شاه میگذاشتند وساواک او ، حال ازدست پلیسهای مجازی جانت در عذاب است  .

 سرم را با چند صفحه مجازی سر گرم کرده ام که ایوای شده صحنه سیاست وبازار از خیرش گذشتم وآنرا به خودشان وا گذاشتم تا هرکدام اطلاعات ومعلومات آبکشیده سیاسی خودرا به نمایش بگذارند ، توییتر نیز بحال خود رها کردم تنها چند دوست اسپانیایی هستند که گاهی به آنها لیکی میدهم ویا آنها بمن مهری وبوسه ای میفرستند ، واقعا از این جماعت خسته شدم فارسی  را که بکلی از بین برده اند  "آتش "را با [عین ]مینویسند و"عنوان "را با [الف] ویا تنها به حروف اول اکتفا میکنند من از اینها چیزی فرا نخواهم گرفت که هیچ بلکه آنچه را نیز اندوخته ام از دست خواهم داد .
حوصله سر وکله زدن با این حیوانات درست مانند این میباشد که تو به طویله ای بروی وبا یک الاغ بجنگی که چرا دمشرا بسوی تو تکان میدهد ویا سم  هایشرا روی پای تو گذاشته او که زبان ترا نمیفهمد الاغ است درون یک طویله بنا براین چرا خودرا عذاب دهم ؟.

سالها پیش مجانی برای چند مجله وسایت آرتیکل مینوشتم آنها هم  آن نوشته را به سایت  دیگری میدادند ناگهان میدیدم عکس ونوشته من روی سایت گروه مثلا مشروطه خواهان نشسته اعتراض میکردم زبان درازی ولغز گوییشان مرا بیزار میکرد دیگر چیزی ننوشتم وبرای آنها نفرستادم تنها یک سایت خوب بود که برایش اشعاری میسرودم  میفرستادم بانویی نویسنده ، دانا وتحصیل کرده که او هم از دنیا رفت .
حال دراینجا مشغول ذکر مصیبت نویسی هستم ودر این فکرم که  هر انسانی  هر آیینه  درظلمت وجهنم خود غرق شد باید رها وفراموشش کرد  ما همه انسان هستیم وقدرتمان از خدای خودمان بیشتر نیست  خداوند هم هنگامیکه  پرفروغ ترین  وزیباترین  ودانا ترین ومحبوب ترین  فرشتگانش  به سرگردگی شیطان  به دره نادانی سقوط کردند واز سپیدی به سیاهی گروییدند  به خاک تبدیل شدند  واو آنهارا رها ساخت  که درزیر خورشید تاریک وظلمانی خود  به زندگی گیاهیشان ادامه دهند یعنی درظلمت مطلق 
حال اگر کسی در طلمت وتاریکی بسر میبرد وچشمانش کور است نمیتوان با رمز کلمات اورا ازخواب بیدار کرد او سقوط کرده به دره نادانی وجهالت .خویش .بیست وپنج سال اسیری من درخانه یک مرد برایم کافی بود که طعم واقعی زندانرا بچشم  ودیگر حاضر نیستم برده کسی باشم وبمیل آنها  رفتار کنم . من آزادم ، آزاد تا جاییکه به کسی ویا اجتماع اطرافم صدمه ای وارد نکنم اما بعضیها شعورشان را از دست داده اند کاری هم نمیشود کرد ویا خودرا فروخته اند ویا همجسسبازندویا معتاد  وبرای خوش خدمتی دست به هرجنایتی میزنند  ، . باید خودر کنار کشید تا گله بگذرد .

روز گذشته برای خرید  با دخترم به سوپر رفتیم سپدرا پر کرد باو نگاه میکردم سرش پایین بود ومرتب جنسهارا درون  سبد میگذاشت ، من قسمت خودمرا جداگانه گذاشته بودم چیز زیادی نمیخواستم تنها میل داشتم کمی هوا بخورم ، هنگامیکه جلوی صندوق رسیدیم باو گفتم تو پارتی داری یا جشن  تولد کسی است ؟ 
گفت : نه دو روز میخواهیم به اسکی برویم با چند تن از فامیل همسرم !! خوب باید کمی غذا ومخلفات باخود ببریم ؟! یکصد یورو پول اجناس را پرداخت وهمه خرید من تنها یک کیسه بود . شب دراز کشیده بودم  دیدم زنگ تلفن به صدا درامد  ، ماما ؟! هان ، چی شده >  
هیچی بیشتر کیسه غذاهارا درون صندوق  اتومبیلم جای گذاشتم حال با اتو مبیل همسرم رسیدیم ومیبینم خیلی چیزها کم است !!! 
باو گفتم :
عزیزم نه کلید خانه ترا دارام ونه کلید اتومبیل ترا گفت میترسم خراب شوند ، پرسیدم چی بوده ؟ پنیر ، کره ، ماست ، ماست میوه ، آب میوه ژامبون ، وهمچنان شمرد ، 
گفتم نه، نترس در گاراژ شما هوا سرد است برگردی همه سر جایشان هستند وباخود فکر کردم معولا آمها در سنین کهولت  آلزایمر میگیرند نه زن جوانی مثل او با آنهمه هوش ، خوب حالا باید چکار کرد او دربالا کوه است ومن درون رختخواب ، بدرک خراب شدند که شدند مهم نیست ، لحاف را کشیدم روی سرم وخوابیدم . فردا روز دیگری است . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا . 04/02/2017 میلادی /.


جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۵

انتقام عدالت

تو هر بدی میکنی وهر ظلم  مپندار 
ایزد ببخشد وگردون رها کند 
دینی است کرده های تو بردوش روزگار 
هروقت خوش ببیند  آنرا ادا کند ..........پروین اعتصامی (شادروان)

وما دیدیم که این دین چه بیرحمانه هم ادا شد ،
امروز در تمام دنیا جنبش یهودی ستیزی بشکلی نا مریی در زیر یک سایه میخزد وشکل میگیرد  این یهودیان غول پیکر  مو خرمایی وپوست کک مکی  وضمن اینکه پول را خیلی دوست دارند وبرایش سخت کار میکنند  ودرحال حاضر هیچ یک از مردم دینا به پای اپنها نمیرسد  دارای مذهب موسایی هستند  تنها بعلل نژادی  باید منکوب شوند ! درحالیکه هیچ چیز آنها با ما فرقی ندارد ،  دکترم ضد یهود است ، سلمانیم ضد یهود است واین یهودیان بودند که مسیح بیچاره ومظلوم را بر صلیب کشیدند اما انواع واقسام نشانه های آنها درمحرابها روی کچ کاریهای دیده میشود .

زمانی فرا میزسد که یک ترس بر وحودم چیره میشود این ترس نمیداتم از کجا شروع شده وبکجا ختم میشود ، یک ترس شدید از زندگی میان این مردم  گویی همه دریاهای دنیا خودرا آماده ساخته اند تا مرا ببلعند درحالیکه کسی اصلا از وجود من اطلاعی ندارد ،  زمانی فرا میرسد که میخواهم خودرا پنهان کنم ، اما کجا؟ هیچ جای امنی وجود ندارد ، امروز تاسف میخورم که چرا به آن دوستان یهودیم پشت کردم وبا آنها بسوی اقیانوسها نرفتم ، حال دراین ده کوره از تمام مسائل دنیا بیخبرم رسانه های اینجا تنها به همین مسائل احمقانه خودشان واحزاب سیاسی خودشان وسرگرم کردن مردم مشغولند با دنیای خارج کمتر کار دارند .

شب گذشته خوابهای درهم برهمی دیدم آخرین آنها که مرا بیدار کرد این بود که :
خواب دیدم به دیدارتمام شعرا ونویسندگان ومتفکرینی که از دنیا رفته اند برای ملاقاتشان به یک بیمارستان یا نمیدانم آسایشگاه رفته ام در یک راهروی بزرگ از یک یک خدا حافظی میکردم درب اطاقی باز شد ویک نویسنده آشنا که از بردن نامش معذورم مترجم ، روزنامه نویس وگاهی شعری هم میسرود درب را به رویم باز کرد مطابق معمول همیشگی پیراهنی سفید با فراک سیاه و
پاپیون سیاه برتن  داشت  رفتم جلو مرا بوسید دست بردم تا بر گردنش بیاندازم ناگهان عقب رفت ، باو گفتم چرا ترسیدی؟ فکر کردی کاردی دردست دارم وبر پشت تو فرو میکنم ؟ نه نترس من کارد یا خنجرم از از جلو درشکم دشمن میکارم وناگهان از خواب پریدم مدتی گیج بودم نمیدانستم کجا هستم ، آه درتختخواب خودم هستم ومطابق معمول همه ملافه وپتو ولحاف بسویی دیگر رفته اند

حال امروز حکومت دنیا دردست همان رفقای مو خرمایی با چهره های کک مکی میباشد  وکسی نمیتواند آنهارا منکوب کند  تنها بر انگیزه مذهبی ممکن است بر آنها بشورند آنهم امکانش خیلی کم است .

حال من دراضطراب خودم علط میخورم  میدانم به زودی از بین خواهد رفت  من سالها با مرگ وزندگی کشمکش داشته ام درانتظار هیچ پاداشی هم نیستم ، تنها هنگامیکه پسر بزرگ بمن میگوید :

مادرجان از تو هزار بار سپاسگذاریم که مارا از آن سرزمین بیرون آوردید وصد هزار بار سپاسگذاریم  که مارا مذهبی بار نیاوردید ومیلیون هزار بار سپاسگذاریم که آزادی را بما هدیه کردید . خوب همین برایم کافیست ، آنها از آزادی خود سوء استفاده نکردند ، هرکدام باعشق بخانه بخت رفتند وبقول معروف بزنم بچوب زندگی زناشوییشان پردوام وبه ربع قرن هم کشید کسی نپرسید پدرت کیست وچقدر جهاز داری ؟ و یا شغلت چیست چقدر حقوق میگیری؟!/
نوه هایم پر انرژی وبا شعور بالا وهوش بالا که نمرات خوبی درکارنامه هایشان دارند بی هیچ تبلیغی . پس معمار خوبی بودم واز خودم ممنونم .

حال باین روباهان فلج بدبخت درکنج خانه هایشان میاندیشم که با دود افیون ومشروبات قلابی خودرا فخرالدین اسعد گرگانی ویا شاه سلطان حسین  میبیند  وبحالشان تاسف میخورم ، آنها راه انسان بودن را گم کرده اند ویا شاید کسی نبوده به آنها درس بدهد ویا تربیت درست ، مانندهمان علفهای هرزه گوشه باغچه شان خودرو بالا آمده اند ومیل دارند انتقام این کمبود هارا از دیگران بستانند.

امروز روز خرید هفتگی منست وگردش در بازارهای شهر !!! پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا. 03/02/2017 میلادی /.

پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۵

طرح عزا یا نوبهار

هوا بشدت سرد است  دستهایم همچنان سرد ویخ بسته اند .وخاطراتم از مسیر خود منحرف شده اند آن اطاقیکه حکم دفتر مرا دارد قابل نشستن وتحمل نیست نوشتن روی تابلت هم چندان خوش آیند نیست بچه گرگ همچنان به دنبالم است حال تا کجا ها دسترسی یافته نمیدانم بهر روی نامش با پلاک قرمز در روی میز پلیس اینترپل  نشسته با تمام مشخصاتش سرم گرم خواندن وکاووش در این کتاب جدید پر غوغاست وزمانی بفکر مام شین میفتم آیا او هم درهمین دانشگاه دوره دید؟  وراهی ایران شد آیا پسرش نیز آن دوره را طی کرده بود ؟ انزمان چقدر کودکانه میاندیشیدم وچقدر بچه بودم یک بچه عاشق حال امروز به شکل وشمایل نویسنده کتاب نگاه میکنم ازخودش مطمئن هست من اورا کاندیدای ریاست جمهوری آینده ایران کرده ام میگوید با رضا شاه کبیر نسبتی دارد همان نسبت مادری من به میرزا آقاخان اما تفاوتهای زیادی بین این دو مرد بود یکی باسواد اهل علم وقلم ومیل داشت  از راه فضل ودانش مردم سرزمینش را بسازد دیگری سربازی بود با قدرت روحی وجسمی عاشق وطنش  حال امروز به چهره این جوان نگاه میکنم . همه مصاحبه ا ومبارزات ودرگیریهای اورا پی گیری کرده ام مرا بیاد چه کسی میاندازد گاهی از او میترسم وزمانی دلم میخواهد عاشق او باشم گاهی تیزی گوشه لبانش که به تمسخر وقهر آمیخته مرا میترساند گاهی چشمانش بیگناه میشوند بطور کلی جمع اضداداست میدانم که مانند سیلاب ویران میسازد وجلو میرود واینگونه انسانها تحسین بر انگیزند  . چیزهاییرا که نوشته کم وبیش میدانستم وچیزهایی برایم مهم نیستند نقش ملاها را در ویرانی مملکتم سالهاست خوانده وتجربه کرده ام نقشی که خوب بازی میکنند یکی از بالارفتن این رهبر کنونی تن صدا ونوع حرف زدن وحرکات او بود اهل شعر وشاعری ودستی به سیم سه تار واهل محفل ومنقل که خدمتگذار بیشتر ایرانیان عزیز ما میباسند محفل ومنقل وآنهاییکه اورا انتخا ب کردند خوب میدانستند که بیان شیرین وتن صدا چه اثری میتواند روی خیلی ازاشخاص بگذارد  بهر روی هیچ نمیدانم چه خواهد شد آیا جنگ میشود؟ وآیا کودتا میشود و یا ... هرچه هست من در این محنت سرا با دستهای یخ بسته وسرمای درون وبیرون تا آخرین روز حرکتم بسوی ابدیت باید سر کنم  وهرازگاهی چند ملاقاتی به دیدارم میایتد چند انسان خارجی  بنام نوه دختر پسر داماد عروس ملاقاتها خیلی کوتاه وهمه باید بکارهایشان برسند سالی دوبار من میتوانم در محفلشان باشم آنهم یکی
با دیگری قهر است واین روزها یکی دیگر هم قهر کرده این دو یا سه مورد روزمادر!!!وروز تولد من ویا کریسمس عید نوروز تنها هستم ویا پسرم از انگلستان برای سه یا چهار روز عید میاید  همین نه بیشتر . پایان دلنوشته امروز م روی این تابلت مهربان که همه را درخود جمع کرده است مونس شبها وروزهای من . 
پنجشنبه دوم فوریه 

خورشید زندگی

هر مردی  نیاز مند آن است که اورا خورشید بدانند  وخود یقین پیدا کند که یک خورشید است وباید این اعتقاد دروجود او پیدا میشد  که اصل مهم زندگی بود ، من چرا باین خورشید پشت کردم وخود ماه شب چهارده شدم ؟ چرا که اورا موجودی دیدم بسیار ضعیف ومیل نداشتم که این موجود ضعیف خدای زندگی من باشد  او مانند یک ستاره مرده  گرد سیاره خود میگشت  بدون حضور او هم میتوانستم زنده بمانم ( که ماندم) او خود نیز سرگردان بود  وبدون وجود آن موجودات ریزو درشتی که اطرافش را گرفته بودند نمیتوانست زنده بماند ، شبها یک بطر عرق ناب را درگلو خالی میکرد ومیشد مستر هاید ، وروزهایک دکترجکیل مهربان ، دهانش بسته بود با چشمانش سخن میگفت چون اگر دهانشرا باز میکرد تا یکمتری اطاق بوی عرق مانده درون معده اش بیرون میزد  خیلی کم غذا میخورد میل داشت هیکل خودرا خوب نگاه دارد واز بزرگ شدن شکمش جلو گیری کند میدانست که سوکسه زیادی بین زنان دارد اما چشمان بی رمقش را بمن میدوخت که خوب ! تو چرا نه ؟ ومن میل نداشتم باو تکیه کنم درعین حال میدیدم همه مردانیکه دراطراف  ما هستند کم وبیش مانند اویند .

من خانهرا دوست داشتم ومیخواستم خانه ای بسازم که نسلهای درآن زندگی کنند واگر از ان چیزی بجای ماند بگویند روزی دراینخانه مردمانی نیکسرشت میزیستند ، متاسفاه نشد خانه زیر بولدوزر دولت جدید ویران گردید و برآن نوشتند که دراین خانه شیطان زندگی میکرد و روی زمین برج ساختند .

باید دستهایم را با بخار دهانم گرم کنم تا بتوانم بنویسم ! حال دیگر دراین سن وسال نمیتوان خانه ساخت ودرآن نسلی را ادامه داد آنهم درروی زمین بیگانه ،  خانه خوب ساختن برای آن است که پیکر یک نسل را درخود جای دهد نسل من آواره شده وهرکدام بسویی رفته اند جمع کردن آنها غیر ممکن است ، در سر زمین خودم نیز این امکان هرگز وجود نداشته  یکی آمد وبازمانده دیگری را ویران ساخت ، ومن اعتماد چندانی باین نسل آینده ندارم که بتواند یک خانه بسازد که تا پانصد سال دیگر دوام داشته باشد !!

با سر گیجه از خواب برخاستم ، روی فیس بوک دوباره متلکها .گفتارها وکامنتهای ناهنجار به یکدیگر شروع شده متاسفم آنرا باز کردم تا ببینم مردم درکجاهستند وچه میکنند وآینده ما چه خواهد شد ، آن مرد که باو اطمینان کرده وباو قول داده ام روزی رییس جمهور ایران خواهد شد چندان فضایی برای خودنمایی ندارد همه درهارا به رویش بسته اند اما او حتی از درون اتومبیلش نیز فریادش را بیرون میفرستد ، من باو رای میدهم اورا انتخاب کرده ام برای بودن خورشید خانه بزرگمان هرچند من باید خانه ددیگری را تهیه کنم که درآن برای ابد بخوابم اما شاید برای عده ای از فرزندان آن سرزمین که بیگناهند بتوان کاری کرد.

همه امروز " هار" شده اند هار سکس وهار خوردن ونوشیدن ، اندیشه ها گم شد معلوم است درسرزمینی که موسیقی کتاب نوشتن رقص آوا ز حرام باشد .وتنها برای عربهای ناشناس  صلوات بفرستند وسینه بزنند حتی درممالک خارج چگونه باید انتظار داشت که مردمی سالم برون بدهد وآنهاییکه درخارج به جاهایی رسیده اند هنوز دنباله روی احزاب چپ واما زندگیشان راست وروبراه است یک بام ودوهوا .
 وآن روباه مکار مانند یک دزد درگوشه وکنار ودرسایه پنهان است برای ویرانی من ، با نام های  حک شده وجعلی . اما من هنوز میتازم عمر تو واربابانت تمام شده است .
نه سردی هوای اطاق اجازه نمیدهد بیشتر بنویسم . تا بعد .پایان 
ثریا ایراتمنش " لب پرچین " اسپانیا .
02/02/2017 میلادی /.

نوچه داشتن

در همه جای دنیا رسم بر این است که اگر میل داشتی دست  بکاری بزنی باید چند نفر همراه داشته باشی که بموقع از تو دفاع کنند ویا تظاهر به ضدیت با تو کنند وسر انجام تر به مقصد برسانند حال دیگراین شانس آنهاست که آنهارا نگاه داری و به دست دژخیم روزگار بسپاری ویا به زباله دانی . 

من همیشه تنها دست بکارهای خطیر زده ام  هیچگاه از کسی کمک نگرفتم اگر آنروز تصمیم گرفتم که از انقلاب داخل خانواده  با دست خالی با چند جلد کتاب وصفحه وچهار بچه کوچک به لندن بگریزم از هیچکس کمک نگرفتم با هیچکس مشاوره نکردم تنها میل داشتم از آن زندان جهنمی بگریزم زندان همیشه زندان است جه تو در اوین وقصر باشی وچه درخانه ات وماموری همیشه مراقیب تو باشد ودر غیبت خود مامورین دیگری را برای زیر. نظر گرفتن  تو بخانه ات بفرستند وتو جرئت نفس کشیدن نداشته باشی . 

در. لندن بطور اتفاقی برادر خوانده من از امریکا به ایران میرفت سر راه توقف کرد ساعتی با هم گب زدیم واو گفت که فعال کنفدراسیون دانشجویان در امریکاست  من نفهمیدم یعنی چی تنها از او پرسیدم بنظر تو من کار درستی کردم بچه هارا بخارج آوردم  او در. جوابم  کفت الان موقع انتخاب نیست من به ایران میروم  هویدا از کار بر کنار. خواهد شد وجمشید آموزگار جایش را خواهد گرفت چون یک انقلاب در راه است . 
خندیم وگفتم ایران هیچگاه دچار چنین سرنوشتی نخواهد شد  واین آخرین دیدار ما بود  از لندن به کمبریج نقل مکان کردم بخیال اینکه در کمبریج هم مدارس خوبی هست وهم ازلندن شلوغ ومترو تیوب خبری نیست .دوسال بعد فاجعه شروع شد.
از ان تاریخ تا انروز که درکنج این دهکده نشسته وروی این صفحه کوچکم  مینویسم حرف من یکی بود این اتقلاب ویرانی ببار خواهد آورد شاهرا حمایت کنید اما فحاشی ها تهمتها بخصوص از طرف خانواده های توده ی نفتی شروع شد ومن خفه شدم 
امروز درست سی وهشت سال از آن فاجعه میگذرد وسپتامبر گذشته چهل سال است که از ایران به دورم دیگر نگاهم به پشت سر دوخته نشد چون هرجه بود ویرانی بود .
حال امروز بازهم تنهایم وتصمیم گرفتم که به مبارزه برخیزم اما مانند همان ژاندارک بدبخت تنها هستم عده ای میترسند  عده ای ملاحظه کارند عده ای در ایران فامیل دارند  منهم دارم اما نه آنها مرا ببازی میگیرند ونه من آنهارا همه مومن احمق با همه تحصیلات عالیه هنوز چادرشب برسرشان نشسته مردانشان  هنوزبایقه باز با اخم وتوهین به همه نگاهمیکنند انگار که از ماتحت فیل افتاده اند .
حال درفیس بوکم هم گروهی شده اند کافی است یک انتقاد بکنی همه بسویت هجوم میاورند چون تخم لق را اولین کسی که دردهانشان شکست یکی
از مشاهیر!!!!! بود  حال من نه نوچه دارم نه طرفدار ونه کسی میلی دارد به گفته هایم گوش کند بابا این یکی
شاید راست بگوید اورا مثل شاه قطعه قطعه نکنید .نه فایده ندارد فلات طتز نویس نوک تیز قلمش را بسوی او نشانه گرفته چون ممکن است مواجب قطع شود،وهمه هم پشت سرش ایستاده اند
 بابا باو فرصت بدهید خیر درهمین قدم اول باید قربانی شود ،؟
سی وهشت  سال پیش شیطان وارد شد وگورستانهارا آباد کرد وحال آنکه زرنگتراز همه بود رفت زیرعبای کا گ ب ومرتب سخن میراند وهوش وگوش مردم را پر میکند اگر لازم شد سر کیسه را هم شل میکند تا برتخت خلیفگی تکیه بزند سخت احساس ناصرالدین شاهی باو دست داده وباورش شده که پرودگار اورا مامور کردده تا درب جهنم را به روی مردم ایران باز کند وخودش در بهشت برین با تخم ها آویزان وبیمارش میان حوریان  زرشکی!!!! بنشیند .پایان  
پایان بیست و دوم بهمن روزعزای عمومی ملت ایران 
اول فوریه دوهزارو هفده میلادی

چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۵

ماه طلایی

من موی خویش را نه از آن روی میکنم سیاه 
تا باز نوجوان شوم ونو کنم گناه 
چون  جامه ها به وقت مصیبت  سیاه کنند 
من موی خویش را درمصیبت پیری کنم سیاه ..........رودکی 
------
سر انجام تسلیم شدم وموهای پنبه ای امرا رنگ کردم اما نه سیاه بلکه طلایی ! درست به رنگ موههای مادرجانم که معلوم نبود با چه معجونی آنهارا باین رنگ درمیاورد حنارا میدانستم ، بابونه راه میدانستم اما بقیه اش سکرت بود !! شب آنهارا روی سرش میمالید وبا برگ انجیر آنهارا میپوشاند وسپس یک روسری سفید محکم  هم برسر ش میبست ومیخوابید ، صبح زود میپرید درون حمام وهنگامیکه آفتاب پهن میشد موهایش را زیر آفتاب شانه میزد گویی رشته های طلایی با نور خورشید یکی شده بر پیکر او ریخته اند ، چقدر حسودی میکردم ! چرا باید موههای تو طلایی باشد ومال من سیاه ؟ چرا پوست تو باید سفید باسد پوست من رنگی دارچینی ؟
او هم درجوابم میخواند :
ابریشم تاب داده / حسنی است که خدا داده ! 
خوب حال روز گذشته چشمان دخترم برق زد ، به به مامان چقدر خوشگل شدی ؟ حیف نبود ؟ اما دروداقع از دیروز تا بحال بوی رنگ درون سینه ام نشسته ونفسم بالا نمیاید آلرژی !!

به میمنت ومبارکی صفحه فیس بوکم را باز گشایی کردم از دوستان  قدیمی خبری نبود اما تا دلت بخواهد پیر مردو پیر زن ! صد البته فاطی خانم خرسندی هم مارا سر فراز فرمودند وبه بقیه هرچه دم تکان دادیم محلی نگذاشتند خوب حق هم دارند آنها به ایران میروند وبرمیگردند شاید برایشان مشگلی ایجاد کند .

بعضی اوقات میل دارم چند کلمه بنویسم روی توییتر نمیشود چون کمتر ایرانی هست بیشتر اسپانیای ویا خارجی اند ! اینستاگرام هم تنها محل عکس است نه بیشتر وخصوصی است ؟!!!  باید دوباره آنرا راه اندازی میکردم اما حال یادم رفته پروفایلم را درست کنم یعنی عکسم را بگذارم با موههای طلاییم تا همه ببینند !

باز هم عده ای ترامپیست ، عده ای اوباما میست وجنگها همچنان روی صفحه ادامه دارد هرچه ما دم تکان میدهیم عکسی میگذاریم از خلیج فارس از تکه های سر زمینمان که بابا مواظب مادرتان هم باشید ناگهان دیدی اورا تکه تکه کردند ! خیر ، همه همان فلسطینی پسند وسوریه ای ! حال مرد باشند یا زن فرقی نمیکند ، دلم گرفت ، تنها چند نفر عکسی از شاه میگذارند ویک فاتحه مدرن میخوانند بقیه خیر هرکسی راه خودش را میرود . 
وعجب آنکه نسلی شاه را کشت ، نسلی بیتفاوت ماند مات ومبهوت ونسل سوم عکسهای اورا میبوسند وبرایش دعا میخوانند وبه پدرانشان بد وبیراه میگویند  واین است بازی سرنوشت .
در خبرهای ان . بی. سی. خواندم که  هفت کشور را باید ویران کنند یکی از آنها ایران است آنرا فورا برای خود شیرینی و اینکه بفکر وطن هم باشید روی صفحه گذاشتم انگار که تکه یخی روی آتش بود آب شد ورفت کسی محل سگ هم بما نگذاشت .

خوب ! من چرا خودمرا تکه تکه کنم ؟ آنهاییکه منافع درایران وجمهوریش دارند خودشانرا به معرکه برسانند ، من چی دارم ؟ در تمام زندگیم یک خانه در شهرک کنار دریا داشتم که آنرا هم جناب مرحوم آتش روان فرهنگ شریف فروخت وپولش را قمار کرد وتریاک وکوکایین کشید ومن همچنان بانتظار نشستم تا پولی به دستم برسد یک سوراخ برای خودم بخرم واز اجاره نشینی وسرکوفت دیگران رهایی پیدا کنم ، او خورد ومرد .

مهم نیست ، اجاره نشین خوش نشین است اما دراینجا بسکه اجاره نشینان وخارجیان سر این بدبختهار کلاه گذاشته وپولشانرا خورده وخانه شانرا ویران ساخته اند ، کمتر کسی خانه اجاره میدهد تنها باید به آژانسها مراجعه کنی یک دوهزار یورویی م قبل بدهی تا یک سوراخ کچی یخ کرده با ماتریال ارزان بساز بفروشی دراختیارت بگذارند ، پول آشغالهارا به شهرداری تو باید بپردازی ، پول کامنیتی را تو باید بپردازی وپول برق وآب هم که جای خودرا دارند وناگهان میبنی یخچالت خالیست !!دوستان هم از یخچال خالی اجاق خاموش فرارمیکنند ، از لباسهای قدیمی خوششان نمیاید ای سالی سلامی احوالی تمام شد .

با همه این رنجها حاضر نیستم خودمرا در معرض فروش بگذارم خواهم مرد اما خریدنی نیستم تحت هیچ عنوانی از تنهایی دق خواهم کرد اما سر حرف خودم میاستم . انسان تنها با شرفش زنده است .
خوب اینهم از انشای امروز ما / ومن از ساعت دو نیم پس از نیمه شب بیدارم بخاطر نفس تنگی حاکی از رنگ موی سرم !!!

این یک خط نیست به چهره من ؟ آیینه گفت 
چین پیری است ، به آیینه گفتم 
آه چقدر چهره ات آشناست ، تراکجا دیده ام ؟
بغضم ترکید 
از غم توست این شیارها بر پیشانی 
روی گرداندی واندوهم را ندیدی
چشم گریانم  بر چهره دیوار نقش بست
آیا این سایه منست ؟
نه ، نیست ، چرا هست 
 افسوس، 
چون گلی که اورا پر پر کرده باشند
تنها بیاد غنچه ات نشستی
همه را دیدم ، تنها نام تو درخاطرم ماند
 آیینه دلم لبریز از نقش تو بود
آیینه نیز شکست 
نقش تو نیز زیر پاهایم نشست 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
1/02/2017 میلادی/.