جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۵

انتقام عدالت

تو هر بدی میکنی وهر ظلم  مپندار 
ایزد ببخشد وگردون رها کند 
دینی است کرده های تو بردوش روزگار 
هروقت خوش ببیند  آنرا ادا کند ..........پروین اعتصامی (شادروان)

وما دیدیم که این دین چه بیرحمانه هم ادا شد ،
امروز در تمام دنیا جنبش یهودی ستیزی بشکلی نا مریی در زیر یک سایه میخزد وشکل میگیرد  این یهودیان غول پیکر  مو خرمایی وپوست کک مکی  وضمن اینکه پول را خیلی دوست دارند وبرایش سخت کار میکنند  ودرحال حاضر هیچ یک از مردم دینا به پای اپنها نمیرسد  دارای مذهب موسایی هستند  تنها بعلل نژادی  باید منکوب شوند ! درحالیکه هیچ چیز آنها با ما فرقی ندارد ،  دکترم ضد یهود است ، سلمانیم ضد یهود است واین یهودیان بودند که مسیح بیچاره ومظلوم را بر صلیب کشیدند اما انواع واقسام نشانه های آنها درمحرابها روی کچ کاریهای دیده میشود .

زمانی فرا میزسد که یک ترس بر وحودم چیره میشود این ترس نمیداتم از کجا شروع شده وبکجا ختم میشود ، یک ترس شدید از زندگی میان این مردم  گویی همه دریاهای دنیا خودرا آماده ساخته اند تا مرا ببلعند درحالیکه کسی اصلا از وجود من اطلاعی ندارد ،  زمانی فرا میرسد که میخواهم خودرا پنهان کنم ، اما کجا؟ هیچ جای امنی وجود ندارد ، امروز تاسف میخورم که چرا به آن دوستان یهودیم پشت کردم وبا آنها بسوی اقیانوسها نرفتم ، حال دراین ده کوره از تمام مسائل دنیا بیخبرم رسانه های اینجا تنها به همین مسائل احمقانه خودشان واحزاب سیاسی خودشان وسرگرم کردن مردم مشغولند با دنیای خارج کمتر کار دارند .

شب گذشته خوابهای درهم برهمی دیدم آخرین آنها که مرا بیدار کرد این بود که :
خواب دیدم به دیدارتمام شعرا ونویسندگان ومتفکرینی که از دنیا رفته اند برای ملاقاتشان به یک بیمارستان یا نمیدانم آسایشگاه رفته ام در یک راهروی بزرگ از یک یک خدا حافظی میکردم درب اطاقی باز شد ویک نویسنده آشنا که از بردن نامش معذورم مترجم ، روزنامه نویس وگاهی شعری هم میسرود درب را به رویم باز کرد مطابق معمول همیشگی پیراهنی سفید با فراک سیاه و
پاپیون سیاه برتن  داشت  رفتم جلو مرا بوسید دست بردم تا بر گردنش بیاندازم ناگهان عقب رفت ، باو گفتم چرا ترسیدی؟ فکر کردی کاردی دردست دارم وبر پشت تو فرو میکنم ؟ نه نترس من کارد یا خنجرم از از جلو درشکم دشمن میکارم وناگهان از خواب پریدم مدتی گیج بودم نمیدانستم کجا هستم ، آه درتختخواب خودم هستم ومطابق معمول همه ملافه وپتو ولحاف بسویی دیگر رفته اند

حال امروز حکومت دنیا دردست همان رفقای مو خرمایی با چهره های کک مکی میباشد  وکسی نمیتواند آنهارا منکوب کند  تنها بر انگیزه مذهبی ممکن است بر آنها بشورند آنهم امکانش خیلی کم است .

حال من دراضطراب خودم علط میخورم  میدانم به زودی از بین خواهد رفت  من سالها با مرگ وزندگی کشمکش داشته ام درانتظار هیچ پاداشی هم نیستم ، تنها هنگامیکه پسر بزرگ بمن میگوید :

مادرجان از تو هزار بار سپاسگذاریم که مارا از آن سرزمین بیرون آوردید وصد هزار بار سپاسگذاریم  که مارا مذهبی بار نیاوردید ومیلیون هزار بار سپاسگذاریم که آزادی را بما هدیه کردید . خوب همین برایم کافیست ، آنها از آزادی خود سوء استفاده نکردند ، هرکدام باعشق بخانه بخت رفتند وبقول معروف بزنم بچوب زندگی زناشوییشان پردوام وبه ربع قرن هم کشید کسی نپرسید پدرت کیست وچقدر جهاز داری ؟ و یا شغلت چیست چقدر حقوق میگیری؟!/
نوه هایم پر انرژی وبا شعور بالا وهوش بالا که نمرات خوبی درکارنامه هایشان دارند بی هیچ تبلیغی . پس معمار خوبی بودم واز خودم ممنونم .

حال باین روباهان فلج بدبخت درکنج خانه هایشان میاندیشم که با دود افیون ومشروبات قلابی خودرا فخرالدین اسعد گرگانی ویا شاه سلطان حسین  میبیند  وبحالشان تاسف میخورم ، آنها راه انسان بودن را گم کرده اند ویا شاید کسی نبوده به آنها درس بدهد ویا تربیت درست ، مانندهمان علفهای هرزه گوشه باغچه شان خودرو بالا آمده اند ومیل دارند انتقام این کمبود هارا از دیگران بستانند.

امروز روز خرید هفتگی منست وگردش در بازارهای شهر !!! پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا. 03/02/2017 میلادی /.