چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۵

ماه طلایی

من موی خویش را نه از آن روی میکنم سیاه 
تا باز نوجوان شوم ونو کنم گناه 
چون  جامه ها به وقت مصیبت  سیاه کنند 
من موی خویش را درمصیبت پیری کنم سیاه ..........رودکی 
------
سر انجام تسلیم شدم وموهای پنبه ای امرا رنگ کردم اما نه سیاه بلکه طلایی ! درست به رنگ موههای مادرجانم که معلوم نبود با چه معجونی آنهارا باین رنگ درمیاورد حنارا میدانستم ، بابونه راه میدانستم اما بقیه اش سکرت بود !! شب آنهارا روی سرش میمالید وبا برگ انجیر آنهارا میپوشاند وسپس یک روسری سفید محکم  هم برسر ش میبست ومیخوابید ، صبح زود میپرید درون حمام وهنگامیکه آفتاب پهن میشد موهایش را زیر آفتاب شانه میزد گویی رشته های طلایی با نور خورشید یکی شده بر پیکر او ریخته اند ، چقدر حسودی میکردم ! چرا باید موههای تو طلایی باشد ومال من سیاه ؟ چرا پوست تو باید سفید باسد پوست من رنگی دارچینی ؟
او هم درجوابم میخواند :
ابریشم تاب داده / حسنی است که خدا داده ! 
خوب حال روز گذشته چشمان دخترم برق زد ، به به مامان چقدر خوشگل شدی ؟ حیف نبود ؟ اما دروداقع از دیروز تا بحال بوی رنگ درون سینه ام نشسته ونفسم بالا نمیاید آلرژی !!

به میمنت ومبارکی صفحه فیس بوکم را باز گشایی کردم از دوستان  قدیمی خبری نبود اما تا دلت بخواهد پیر مردو پیر زن ! صد البته فاطی خانم خرسندی هم مارا سر فراز فرمودند وبه بقیه هرچه دم تکان دادیم محلی نگذاشتند خوب حق هم دارند آنها به ایران میروند وبرمیگردند شاید برایشان مشگلی ایجاد کند .

بعضی اوقات میل دارم چند کلمه بنویسم روی توییتر نمیشود چون کمتر ایرانی هست بیشتر اسپانیای ویا خارجی اند ! اینستاگرام هم تنها محل عکس است نه بیشتر وخصوصی است ؟!!!  باید دوباره آنرا راه اندازی میکردم اما حال یادم رفته پروفایلم را درست کنم یعنی عکسم را بگذارم با موههای طلاییم تا همه ببینند !

باز هم عده ای ترامپیست ، عده ای اوباما میست وجنگها همچنان روی صفحه ادامه دارد هرچه ما دم تکان میدهیم عکسی میگذاریم از خلیج فارس از تکه های سر زمینمان که بابا مواظب مادرتان هم باشید ناگهان دیدی اورا تکه تکه کردند ! خیر ، همه همان فلسطینی پسند وسوریه ای ! حال مرد باشند یا زن فرقی نمیکند ، دلم گرفت ، تنها چند نفر عکسی از شاه میگذارند ویک فاتحه مدرن میخوانند بقیه خیر هرکسی راه خودش را میرود . 
وعجب آنکه نسلی شاه را کشت ، نسلی بیتفاوت ماند مات ومبهوت ونسل سوم عکسهای اورا میبوسند وبرایش دعا میخوانند وبه پدرانشان بد وبیراه میگویند  واین است بازی سرنوشت .
در خبرهای ان . بی. سی. خواندم که  هفت کشور را باید ویران کنند یکی از آنها ایران است آنرا فورا برای خود شیرینی و اینکه بفکر وطن هم باشید روی صفحه گذاشتم انگار که تکه یخی روی آتش بود آب شد ورفت کسی محل سگ هم بما نگذاشت .

خوب ! من چرا خودمرا تکه تکه کنم ؟ آنهاییکه منافع درایران وجمهوریش دارند خودشانرا به معرکه برسانند ، من چی دارم ؟ در تمام زندگیم یک خانه در شهرک کنار دریا داشتم که آنرا هم جناب مرحوم آتش روان فرهنگ شریف فروخت وپولش را قمار کرد وتریاک وکوکایین کشید ومن همچنان بانتظار نشستم تا پولی به دستم برسد یک سوراخ برای خودم بخرم واز اجاره نشینی وسرکوفت دیگران رهایی پیدا کنم ، او خورد ومرد .

مهم نیست ، اجاره نشین خوش نشین است اما دراینجا بسکه اجاره نشینان وخارجیان سر این بدبختهار کلاه گذاشته وپولشانرا خورده وخانه شانرا ویران ساخته اند ، کمتر کسی خانه اجاره میدهد تنها باید به آژانسها مراجعه کنی یک دوهزار یورویی م قبل بدهی تا یک سوراخ کچی یخ کرده با ماتریال ارزان بساز بفروشی دراختیارت بگذارند ، پول آشغالهارا به شهرداری تو باید بپردازی ، پول کامنیتی را تو باید بپردازی وپول برق وآب هم که جای خودرا دارند وناگهان میبنی یخچالت خالیست !!دوستان هم از یخچال خالی اجاق خاموش فرارمیکنند ، از لباسهای قدیمی خوششان نمیاید ای سالی سلامی احوالی تمام شد .

با همه این رنجها حاضر نیستم خودمرا در معرض فروش بگذارم خواهم مرد اما خریدنی نیستم تحت هیچ عنوانی از تنهایی دق خواهم کرد اما سر حرف خودم میاستم . انسان تنها با شرفش زنده است .
خوب اینهم از انشای امروز ما / ومن از ساعت دو نیم پس از نیمه شب بیدارم بخاطر نفس تنگی حاکی از رنگ موی سرم !!!

این یک خط نیست به چهره من ؟ آیینه گفت 
چین پیری است ، به آیینه گفتم 
آه چقدر چهره ات آشناست ، تراکجا دیده ام ؟
بغضم ترکید 
از غم توست این شیارها بر پیشانی 
روی گرداندی واندوهم را ندیدی
چشم گریانم  بر چهره دیوار نقش بست
آیا این سایه منست ؟
نه ، نیست ، چرا هست 
 افسوس، 
چون گلی که اورا پر پر کرده باشند
تنها بیاد غنچه ات نشستی
همه را دیدم ، تنها نام تو درخاطرم ماند
 آیینه دلم لبریز از نقش تو بود
آیینه نیز شکست 
نقش تو نیز زیر پاهایم نشست 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
1/02/2017 میلادی/.