جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۵

جامی به دست دارم



شب گذشته را با تب وهذیان گذراندم ، گویا چیزکی هم روی تابلت گذاشتم باران بشدت میبارید ، خواب هایم پریشان ودرهذیانها میگذشت نامه ای از عمویم  دریافت داشتم برایم نوشته بود" قلمرا زمین مگذار ، ویک شعر هم ضمیمه آن بود ، آه عموی مهربان ونازنین کدام قلم ؟ دیگر قلمی نیست زمان تو قلم بود کاغذ وشعر وترانه وآهنگ وموسیقی وادبیات وتو میتوانستی نوشته های کوتاه مرا زیر نام مستعار به روزنامه ها بدهی امروز باید روی یک صندلی بزرگ بنشینم با چند کوسن وباسن سنگینم را روی آنها تکیه بدهم تا کمر درد مرا آزا ندهدهمه باسن ها امروز بزرگ شده اند !! همه از تختخواب به روی صندلی اتومبیل میپرند استارت میزنند ومیروند روی یک صندلی دیگر مینشیند وافکارشان را میدهند به دست  یک ماشین وشب نیز افکارشانرا میدهند به دست چند رباط اتوماتیک که برایشان قصه بخواند دیگر کسی فکر نمیکند اندیشه ها گم شده اند ، هدفها نامعلوم تنها یک ایده لوژی خطرناک سایه اش راروی دنیا پهن کرده است وآنهاییکه این دیورا از شیشه بیرون کشیدن دیگر قادر نیستند آنرا به درون شیشه اش برگردانند .

کدام قلم ؟ کدام قصه  عشق وطپیدن دوقلب ؟ همه چیز گم شد قلبها نیز مصنوعی شده اند . بسختی برخاستم خوب باید سوپی برای خود آماده میساختم هرچه که بود درون قابلمه ریختم وبا خود گفتم :

زن ، امروز یک کدبانو بشو وبنشین مانند بقیه جلوی تلویزیون بافتنی  بباف !! ونمایش هارا تماشا کن ، کلمات مانند پرنده درمغزم پرواز میکردند که کی وچگونه مارا ازاین قفس برون خواهی کشید ؟ شمارا؟ نمیدانم شاید جرم باشد وناگهان پلیس درخانه را بکوبد وبجرم اهانت به فلان موش مرا به پشت میله ها بفرستد ، امروز باید تنها دروصف عشق آسمانی ودردهای فاطمه وتشنگی حسین نوشت ، نه ازعشق خبری نیست واز گفتگو درباره اش نیز اثری نیست ، حال مردان شلوار گشاد با پیراهنهای بلند ودستار درخیابانها راه افتاده اند تا ترا مسلمان کنند ، بالای سر من یک ( روزاریوی) اهدایی است یک تسبیح که متعلق به دین کاتولیکهاست آنرا بمن کادو داده اند مروارید است ، با صلیبی کوچک وعکسی منبت کاری از بانوی مقدس ، نگاهی به آن میاندازم چقدر آنها معصوم هستند هیچکس درباره دردهای مریم حرفی نمیزند غیراز شبهایی که پسر ش را بر صلیب کشیدند، کسی نیست که ترا مجبور کند هرروز به نماز عشاِئ ربانی بروی ، کسی نیست که هرهفته ترا برای اعتراف به پشت جعبه اعترافات بکشد ، کشیش شهر مهربان است درخیابان اگر مرا ببیند مرا درآغوش میکشد ومیبوسد اما نمیپرسد چرا به نماز نمیروی باو مربوط نمیشود . 

نه عمو جان تو دوبار زن فرنگی گرفتی ویکبار یک زن ایرانی وهمان زن ایرانی ترا کشت ، تو با آن روح حساس وعاشق عشق نتوانستی بیشتر دوام بیاوری وکشته شدی در یک نصادف !!  نه عمو جان قلمرا زمین نخواهم گذاشت هنوز چیزهای زیادی هستند که باید به آنها بپردازم ، درحال حاضر کمی بیمارم وبه پیامبران کذاب میاندیشم  آناتکه به نیرنگ  میگویند که باید درمقابل مرگ بایستی  وسرود موعودرا بخوانی  ، نه عمو جان ، زندگی ما بی امید میگدرد بدون آفاب درخشان مهر ومهربانی  وهیچکس دیگر سهمی از زندگی ندارد  باید بنشیند تا درسبدش کمی غذا بریزند واو دعای خیر را بدرقه آنان بکند ،  روشناییهای کم کم رو بخاموشی میروند  وتنها درتاریکی صدای نا مانوس ونا شناسی بتو فرمان ایست میدهد . .تو باید بید درنگ بایستی ، نه زندگی وفداکاری در راه دیگران هیچ پاداشی ندارد  تنها باید بامید مرگ نوازشگر بنشینی تا ببینی از کدام درب وارد میشود .

همه درنهایت تنبل شده اند  ، مبهوتند ، مات سر جایشان ایستاده اند  وعده زیادی از گرسنگی وتشنگی دررنج وعذابند ودرانتظار مرگ ناگهانی .
در زیر آین  آسمان ابر آلود وبارانی  طوفانی خشمگینی دردلم نشسته ومیغرد ، کشتی شکسته خودرا به دست امواج اقیانوسها داده ام ودل ازهمه بریده ام  مرا هیچ باک است که درکنج مطبخی باشم یا درایوان  طلایی هیچ غمی برای زندگی نمیخورم هرچهرا داشتم بجا گذاشتم وتنها دل شکسته مرا برداشته بسوی دریاهای دور پرواز کردم  صحرا بود وترس از نیستی اما نترسیدم طوفان بود وقرو افدان بدون اینکه بتوانم بجایی تکیه دهم اما محکم ایستادم  در سرمای بیرون ودرون لرزیدم اما قدرت روحیم بمن کمک کرد و.....میکند .نه عمو جان مطمئن باش که قلمرا زمین  نخواهم گذاشت . هنز خیلی چیزها مانده که باید نوشت وعیان ساخت .پایان 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . اسپانیا .27/01/2017 میلادی/.

سکوت مرغان

دیر زمانی است که آسمان زندگی ما در سکوت فرو رفته این سکوت وآرامش را باید حفظ کنم ونگذارم سکوت قبل از طوفان باشد  باز نیمه شب است باز صدای ماشینهای زمین شور سکوترا درهم شکستند وباز دهانم از تشنگی بهم چسپید میل ندارم آغوش گرم تختخوابم را ترک کنم وخودرا به آشپز خانه برسانم رادیو را روشن میکنم همان چرندیات خانه داری وبار. گذاشتن خورش قیمه  ویک در میان آوازهای کوچه بازاری ویا کافه جمشیدی میروم روی اف ام همان موسیقی کلاسیک تکراری با یک خط در میان تبلیغات بازار  حتی به تازگی روی .یوتیوبها هم میان یک برنامه نیمساعته ناگهان تبلیغ یک کالای بنجل خود نمایی میکند. 
سایت اسکای با سر وصدا آخرین خبرهارا اعلام میدارد ریاست جمهور جدید با اعتراف وشکنجه وخفگی در آب در زندانها موافقت میکند ! ریاست جمهور هرچهرا که ملا اوباما ساخته خراب میکند وچه چهره معصومی از او دردنیا وروی رسانه ها پخش شده ودر ذهن مردم جایگزین در تمام این مدت هشت سال جنگها ادامه داشتند تروریستها در بدترین شرایط دست بکار کشتار ها بودند داعش مشغول تربیت وشستشوی مغز های جوانان سر. گشته وبیکار. بود هر روز خبری تازه از یک کشتار وجناب ملا اوباما مشغول بازی گلف بودند گمان نکنم در تاریخ جمهوری امریکاهیچ پرزیدنتی به اندازه ایشان گلف بازی کرد . 
وباز روز گذشته با سر درد شدید با دخترخانم بحث بر سر. رژیم گذشته وشاه ایران بود آتش تا انتهای قلبم جاری شد میلرزیدم دختر تو چهارساله یا پنج ساله بودی که از ایران بیرون آمدی در. یک خانه بزرگ ویک زندگ مرفه بزرگ شدی حال این مراسم تاجگذاری سیخ شده ودر. چشمان همه رفته کجا آن روزها بین فقر ودارایی اینهمه تضاد وتناقص وجودداشت غیر از نویسندگان وشاعران وهنرمندان چپ که هنوز هم آن دنباله بودار را درمیان  مبلمان عهد لویی به دنبال خود میکشند تو چگون میتوانی اظهار نظر بکنی در حالیکه چیزی نمیدانی وندیدی وتازه فهمیدم که اخبار ونوشته ها وگفتار اطرافیان تا چه حد میتواند روی شخصیتها شکل نگرفته تاثیر. بگذارد با خودم گفتم: 
بیچاره شاه او هم مانند من بد شانس بود ودستش نمک نداشت حداقل گلو ی پدر تو وخانواده اش که افتخار. این را داشتند با درباری ها ازدواج کرده اند که پر بود کم وکسری هم نداشتید مالیاتی هم نپرداختید مالیاتهارا من یکه وتنها درخارج پرداختم بعلاوه او شاه سر زمین تو بود تو باید در. برابر دیگران بخاطر حفظ شئونات سرزمینت و گذشته پر افتخارت  بایستی و از او دفاع کنی نه اینکه با دیگران هم آواز شده  یک سرود بیگانه بخوانی سرم بشدت درد گرفته بود قرصی بالا انداختم وخودم را به دست تختخوابم سپردم ودر این فکر بودم تا این اخبار کذایی هست مردم خودشان نیستند وخودشان فکر نمیکنند بکلی اراده وشعور خودرا باین رسانه ها سپرده اند که هر چند ساعتی حضورشان را اعلام میدارند  وآیا بهتر نیست که من برگردم به سر خانه اول همان خانه عشق ،شعر، موسیقی که دیگر نیست گم شد.

یاد باد أن خوشنوا آواز دهقانان شاد 
یاد با دآن دلنشین آهنگ دور 
یاد باد آنمهربانیهای یار
یاد با آن رزگاران یاد باد 

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است 
خارهای جانگزا روییده است 
پایان 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”اسپانیا /جمعه ۲۷/ژانویه ۲۰۱۷ میلادی

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۵

رنجها ودردها

تصویر یک فرش دستباف ایرانی 

دلنوشته های امروز ! 
من یکبار باید نسخه ای برای ارباب بفرستم ویکبار هم چیزکی را برای خودم نگاه دارم ،  سرمای سختی خورده ام وحا ل درانتظار تبدیل تاریخ رنج آور به یک تاریخ نوین وپاکیزه هستم ، نه بمن ونه به فرزندانم  هیچکدام هیچ چیز نخواهد رسید حتی یک متر خاک که درآن دفن شویم ، پلهای پشت سرمان را ویران ساختیم از فشار نا امیدی ،  دوره ظلمت را درغربت گذراندیم  وجنایتهارا دیدیم وگریسیتم  وآیا خواهند توانست  سر رشته ای از آن تاریخ را  دوباره به دست آیندگان بدهند ؟ وآیا آنها که نقل صادقانه ای را روی صفحات روزانه تکرار  میکنند  مارا فریب نمیدهند ؟  آنها از روزگارانی که بر ما ومن گذشت بیخبرند  وکسی باور نخواهد کرد که چگونه قوقنوس وار از زیر خرمنی آتش خودم را بیرون کشیدم  ، نه هیچکس باور نمیکند .
چندان جوان نیستم که به اینده دلخوش کنم نردبان را طی کرده ام وبالا آمده ام  برایم مهم نیست که چی کسی چگونه در باره ام قضاوت خواهد کرد ، درتمام این مدت پا به پای مردم تیره بخت گریستم وبرای شاه گریستم  آخ دوران وحشتناک  ووحشت زا ،  شاید اسمان  سوگند یاد کرده است  که تمام ایرانرا نابود سازد  امروز از سرتا  پای مردم خون میریزد  سیل بر سرشان آوارشده وخودفروشان جلودار مهاجمین وتعرض کنند گان با افتخار با کلاههای مسخره شیطانی راه میروند ، نود میلیون دلارپول  کمی نیست اگر راست باشد وآن مرد وحشتناک آنرا خرج کرده باشد  فیلمی نشان من داده شد امروز که بانوی سابق اول کاخ سفید که کاخ را یک پارچه سیاه کرد درمورد ما وشاه ایران سخن میراند ادعا  داشت که فرح درشیر حمام میگیرد مگر فرح کلئوپاترا بو.د وما مگرچه اندازه شیر داشتیم ؟ هرکس میوانست روزی یک لیتر تا سه لیتر شیر بخرد ، 
طاعون فرا رسید  وفهمیدم که رسانه ها تا چه حد میتوانند در مغز شویی  خبره وکار بکنند ، چگونه باین  دختران حالی کنم که فریب رسانه هارا مخورید ، من سهم خودمرا از زندگی گرفتم ( هیچ) شما سهمتان چیست ؟ با این خوش باوریها ! 

دوست نادیده وتازه وارد ، 
ترا نمیشناسم اما همچنان به دنبالت هستم ما هردو هدف مشترکی داریم  درهم شکستن وپاره کردن زنجیرهای استبداد مذهبی میل ندارم از کلمات گذشته حزبی حرف بزنم  اما ناگهان برزبانم جاری شد  زنجیر های اسارت مارا دربرگرفته مرا نیز ، همه هفته درخانه میمانم ، تنها یکبار درهفته برای خرید میروم دوستی ندارم ، تنها یک دوست دیرینه برایم مانده ، میل دارم قبل از ترک دنیا آزادی ایران ومردمش را ببینم هرچند چندان با من خوب نبودند هرچند جای زخمهایشان  روی دلم وپوستم باقیمانده  با این حرفها آنهار ، دشمنانمرا نیز بخشیده ام ،  اما  این میل را  دارم از روی جنازه این قوم رد شوم ودرآنسو اسفند دود کنم .
دیگر دوران قهرمان سازی وقهرمان پروری گذشته باید واقعی اندیشید قهرمانان ما همین بازیچهایی هستند که دردست ماست خوشبختانه من تنها یکی دوتارا دارم نه بیشتر .
امروز یک گله بزرگ وارد یک چراکاه بزرگ وپرنعمت شده است حق منهم درآنجا ازبین رفت حق من وبچه هایم ونامم بکلی  از دفتر آنها خط خورد اما دردفتر روزگار باقی خواهد ماند مطمئن هستم  بت های کچی ساخت افکار تاریک خواهند شکست  وجایشانرا به بت های کهن سال خواهند داد (  برخلاف گفته توده ها) ×
روز گذشته فیلمی از یک استاد پا بسن گذاشته درایران دیدم که چگونه اشک میریخت برای سر زمین اجدادیش او همهرا ایرانی خطاب میکرد ترک ، لر ، کرد ، حتی عربهای خوزستان را .
آه نشستم پا به پایش گریستم ، مردی صاحب جاه با نوشته های انبوه وروشنایی فکر  درکنج تاریکی اشک میریخت برای خاک از دست رفته اش ، حتی مارها ، سوسکها جانوارن نیز برای خاکشان ولانه شان میجگند واین  حیوانات گرسنه پس مانده های جاهلان زورخانه وقلعه ٍ گویی از گور یکهزارساله بیرون آمده امده  دم وشاخشانرا بریده انده  تنها دندان های  تیزشان را نشان میدهند وپنجه های خون آلودشانرا ، چقدر جوانان مارا کشتند وما سکوت کردیم ، جنایت اینها از قوم مغول بدتر بوده وهست وما هنوز ساکتیم  میترسیم از یک انقوزه وشیاف که به دنبالمان روان است .
امروز چنان در صحبتهای تو وبحث هایت فرو رفتم که غذایم سوخت حال مجبورم غذای سوخته بخورم اما با یک دل امیدوار .
پایان . ثریاایرانمنش  " لب پرچین "  26  ژانویه 2017 میلادی/.

فرصت طلب

امروز دریکی از برنامه های روی سایت  چیزی دیدم که دو شاه بلند روی سرم سبز شد وسرم تبدیل به مزرعه اسفناج !بیاد کتاب  مرحوم جمال زاداه و" خلق وخوی "  ما ایرانیان افتادم ، درتمام این مدت من به این پیر مرد ایراد میگرفتم که رفته درکنار دریاچه لمان  " سوئیس" نشسته وکتاب مینویسد وایراد میگیرد ! اما امروز دانستم که حق با او بوده است وچرا ازایران رفت وچرا دلش تا آخرین لحظه درایران ماند ومن درآخرین روزهای عمرش بهمراه شادروان  دوستی درخانه سالمندان بدیدارش رفتم تا باو اعتراضم را بکنم درسن یکصد سالگی هنوز هوش وحواسش سر جا بود من شرمنده سرم را پایین انداختم ، حال امروز بیاد او و کتابش افتادم   دریک تظا هراتی  که این روزها درسر تا سر امریکا برپاست مردم به کوچه ها میایند  ساکت وآرام راه میروند بی هیچ شعاری وخوانندگان جوان دراروپا میخوانند که ما تسلیم نمیشویم حرف آنها ایراد به دموکراسی دروغینی است که بردنیا حاکم است واعتراض زنان در امریکا به ریاست جمهورشان طی یک برنامه تعیین شده وتامین شده مالی میباششد که کم کم فروکش خواهد کرد ،در یکی از پس کوچه های خالی پشت به دیوار یک میکروفن جلوی زنی را گرفت بدون اینکه میان جمع باشد وپرسید :

 آذرخانم ، شما اینجا چکار میکنید ؟ ایشان درجواب فرمودند ، پس کجا باید باشم من هرجا تظاهراتی برپاست آنجاهستم برای حقوق زن !! وحقوق انسان ، بقول فرنگیها " گود فور یو " اما آیا توانستی تظاهراتیرا شکل بدهی بر ضد بیعدالتی که در قبال هموطنانت میشود ؟ آیا توانستی  صدایت را بگوش دنیا برسانی که درسیستان وبلوچستان سیل همه جا را ویران ساتخته مردم بی خانمان وآواره ولاشه ها روی آب افتاده اند وکسی نیست تا بفریاد آنها برسد ؟ کجایی هستی ایرانی ؟ یا امریکایی ؟ البته امریکایی درکنار ( سرکارعلیه بانو عفیفه ونجیبه  مادونا) هرجایی صرف بکند فورا ایرانی میشوی ومصاحبه  پشت مصاحبه تشکیل میدهی  آیا از نعمتی که به این کمپین تظاهرات داده شده بتو هم چیزی رسید؟ 

چرا راه نیفتادی واز زنان وکودکان بدبخت سر زمینت دفاع کنی که مورد تجاوز گروهی قرار میگرند وپسران درکنار قربانیانشان عکس سلفی میگیرند ؟ چرا از آتش سوزی و.چرندیاتی  که ملایان احمق بخورد مردم میدهند چیزی نگفتی تازه این ویودیو هم خصوصی بود ترا که تکیه به یک دیوار داده بودی وتظاهرات درپایین ببود نشان میداد تا چه حد مردمرا احمق فرض کرده ای ؟ چند دختر بچه نوجوان بی آنکه لای کتابی را باز کرده باشند چرندیات ترا خواندند وانداختند دور وکتابهایت همچنان درفروشگاهها خاک میخورد  .

بتو هم میگویند فرصت طلب از فرصتی برای نمایش دادن خودت استفاده میکنی اما میدانی من روزی چند خواننده دارم ؟ بین پنجاه تا هفتاد نفر ومیدانی روزی چند ایمیل را باید پاک کنم ؟ یکصد وشصت تا دویست را بی انکه نامم درلیست وچهره های نویسندگان وپژوهشگران ومدرسین قرار گرفته باشد ، گاهی به سختی میتوان زیر کم رنگ نور این لامپ حروف را ببینم اما همچنان مینویسم واعتراضم را بگوش مردم جهان میرسانم ، اگر چیزی بنظرم عیر عادی آمد فورا آنرا عیان میسازم حس وشامه من دراین مورد  بسیار قوی است وتشخیثم در انتخاب نوشته ها واشخاص وهدفشان خیلی زود درست از آب درمیاید  
 .
بلی ، ما ایرانیان فرصت طلب هستیم واز هر پیش آمدی برای خود صحنه ای میسازیم مانند یک آرتیست پیر از کارا افتاده که به زور رنگ وگریم میخواهد جوان مانده ونقش مادام کاملیارا بازی کند  ، ببخشید که شمار با آن زن مقایسه میکنم اما تکلیف ما با مادام کاملیا یا مارگریت گوتیه روشن بود اما با اشخاصی مانند شما ، نه! سر درکم شده ایم .

امروز خیال داشتم داستان[ پرنده آبی] را که سالها قبل درمجله " پر " در واشگتن نوشته بودم دوباره انرا نوسازی کرده وبنویسم اما دیدن چهره شما با آن لب ولوچه وآن ادا واصول وآندروغ بزرگ  مرا ودار کرد که اول بنویسم :

ما ایرانیان بیهوده میکوشیم سر زمینی داشته باشیم ، ما ایراانیان به خوابیدن درخانه دیگران عادت کرده ایم هرچه پیش آید خوش آید وبقول ننه جانم هرجا آشه قنبرو به پاشه یعینی هرجا آش هست قنبر هم کنار دیگ نشسته .

امروز از دیدن صحنه مردان سوخته جگرم سوخت وآن اخوند احمق بالای منبر میگوید این دراثر بی حجابی زنان ودختران  آن محله بوده است نمیگوید ما آنرا به آنش کشیدم تا دوباره بسازیم وسر قفلی بیشتری از مغازه داران بدبخت بگیریم درعین حال مردم مرگ آن قاتل را نیز بفراموشی بسپارند وانتخابات راهم نبینند تنها بنشیند وبه چرندیات گوش کند وخلیفه درخلوت کنار منقلش بگوید " 
حال که عزا دار هستیم بعدا  بروید پی مقصر !!! بعدا هم فراموش میشود اما چه کسی پاسخگوی آن زنان وبچه های  گرسنه ای اسنت که به پدرانشان افتخار شهادت داده اید خاک عالم برسرتان وبر سرما  ، چه کسی میرود بکمک مردم سیسنان وبلوچستان که در واقع این سیل بمعنای جدایی آن قسمت از سر زمین ماست که فروخته شده است ، نه آذر خانم کار شما بهتر ایست جلو.ی دوربینها بایستید وخودرا یک مبازر یک قهرمان  درحد ژاندارک نشان دهید . پایان 
--------
من از اسارت شب بیزارم وشرمسار 
من بشما ای خونخواران وجباران  به خشم مینگرم 
وقبل از طلوع آفتاب فریادم را  بر ستون صبح مینشانم 
خون قربانیان شمارا غرق خواهد کرد  
درهمان قربانگاه  خدایتان 
به هنگام خواب ودر بیخبری .
--------
ثریا ارانمنش " لب پرچین: اسپانیا .
26/01.2017 میلادی /.

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۵

ماشین زمان


در خیلی از سالهای پیش استودیو آرتورانگ " اگر اشتباه نکنم"  فیلمی ساخت بنام ماشین زمان که درآن چند اندیش مند ودانشمند که الزاماهم انگلیسی بودند تصمیم گرفتند ماشیینی بسازند وبا آن به گذشته وآینده سفر کنند  حال را که دردست داشتند. سپس یکی از آنها دست باین سفر پر ماجرا زد گذشته الان زیاد مهم نیست چون خودمان بجشم دیدیم .ویا خواندیم حال راهم که داریم میبینم مهم زمان اینده بود که دردشتی خرم و سبز با جویبارهای پر آب وزمینهایی زیز کشت انواع  موادغذایی ورودخانه  های خروشان مردم همه یک رنگ با یک لباس بلند با یک نوع آرایش تنها راه میرفتند ویا لب رودخانه مینشستند اگر کسی احیانا به درون رودخانه میافتاد وغرق میشد همه تماشایش میکرندد یک چیز عادی بود !! موقع نهاز زنگی به صدا درمیامد بوقی وحشتناک  همه مانند گوسفند به درون یک سالن بزرگ که میز گردی درمیان آن بود یر سر خوان نعمت مینشستند همه چییز درآن یافت میشد انواع اقسام میوه های نایاب وخوراکیهایی که تنها درتخیل یک نمایشنانه نویس بوجود آمده بود ، سپس نزدیکهیا غروب زنگ دوباره به صدا درمیامد درب بزرگی باز میشد ویک یک آنها مانندد گوسفند بی اراده وارد آن دروازه وسپس کارخانه میسدند که درآن گوریلهای بزرگ مشغول ساختن وپرداختن مواد غذایی وسایر چیز ها بودند ! واین بره های بی زبان که نه خط میشناختند ونه علم ونه شعوری داشتند برای خورده شدن به پهلوی گوریلها میرفتند وگوریلهای پس از خوردن تکه های خوب انان  بقیه را به درون ماشینها میانداختند تا دوباره غذا ی جدیدی درست کنند .....هیچکدام نه عشق را میشناختند ونه احساسی داشتند تنها  با  آن صدای بوق بود که میدانستند باید چه کاری انجام دهند همه رباط بودند  وسپس فیلم دیگری ببازار آما که بارها به آن اشاره کرده ام که خود ما خودمانرا بجای غذا خواهیم خورد فیلمی بنام " سویلن گرین" نامی است که نشانی از هیچ ندارد شاید تنها از سودا ویا سویا گرفته شده است . 
این دنیای آینده ماست با گوریلهای بزرگ.

بهر روی امروز خبرها همه آتشین بودند ومطابق معمول برق رفت وکلیدها افتادند کورمال  کور مال فندکم را برداشتم ودرحمام شمعی را پیدا کردم این بار کلید اصلی افتاده بود درحالیکه هیچ چیز اضافی نبود حتی بخاریها هنوز خاموش بودند ! تلفنم باطریش تمام شده وخاموش بود احتیاج داشتم آنرا شارژ کنم . حال توییت ها ، فیس بوکها ، وسایر پیام رسانان درسر زمین ایران همه بسته شد همه سایتها ووبلگها همه رویشان پارچه کشیده شد توئیت منهم مرتب درحال فحاشی به زبان اسپانیای یا اتگلیسی است به انتخابات جدید امریکا ودیوار داردهر روز بلند تر میشود  آنهاییکه دردرونند اگر خریداری شده وقیمتی خوبی داشته باشند آنهارا مانند گندم کنار میگذارند وبقیه را به آنسوی دیوار پرتاب میکنند ، آنها بعد ها غذای بقیه خواهند شد فعلا بصورت نمایشی مردم را سرگرم کرده اند !!
من هرشب روی یوتیوپ چند برنامه موسیقی را که نگاه داشته بودم تا به آنها گوش بدهم ولالایی شبانه ام بودند شب گذشته مانند هرشب روی عکس" پری کومو" لایک کردم یک آهنگ خواند وسپس بقیه یک سی دی از یک خواننده ناشناس بود ، رفتنم بسوی شحریان ، عکس اورا برداشته وعکس مکش مرگ مایی ازیک زن عرب یا ترک یا چه میدانم کرد را گذاشته بودند آنهم روی بهترین  ترانه های او ،  درعوض مرحوم فرهنگ شریف با زخمه هایش نمودار شد !!!رادیورا روشن کردم ، به وبه پری باخ آی پری باخ  ویک شنونده داشت یک چای کمر باریک لبسوز به گوینده تعارف میکرد وخانم گوینده داشتند از نعبلکی ها شیشه ای خانه شان که درونش مربا بود باچای میخوردند حرف میزدند !! انراهم خاموش کردم .
یک شیر وکاکائو داغ سپس لالا !!!  کمرم باز درد گرفته بود وآ ن بانویی که  درخواب چند تکه شیرینی بمن داد تا آنرا برای کمر دردم بخورم وچند عدد را نیز نکاه دارم اثری از اوهم نبود ، ملافه سفید وخوشبویمرا دربغل گرفتم وسرم را به درون آن فرو بردم و
از مال دنیا تنها همین برایم مانده که درآن نفس میکشم نه فرش اعلای ایرانی میخواهم نه نقره ونه تابلوهای نفیس آنها به دردموزه ها میخورند .بخصوص فرش های ایرانی را که شاهد بافت آنها درخانه آن خاله کت وکلفت وگنده خود با شوهر فرش فروشش بوده ودیده ام بچه های کوچک ، زنهایی که بچه هایشانرا به پشتشان بسته بودند دریک زیر زمین تاریک وزیر چوب بلند انار یا زنجیر اوستا که داشت نقشهارا میخواند با بوهای تهوع آور وسپس فرشها قیچی میشدند شانه میشدند ودرون کیسه کرباسی سفید جای میگرفتند مهر حضرت والا بر روی کیسه میخورد وآنها بطرف تجارتخانه او میرفتند وخاله جانم فریادمیکشید فاتو فاتو بیا سر قلیون منو عوض کن آنقدر گنده بود که من میترسیدم تنها از لابلای شاخه های درخت انار یا توت یا انجیر اورا تماشا میکردم شوهرش برعکس لاغر وتریاکی ومشنگ هیچکس بفکر زیر زمینهای نمور نبود که منافع  آنهارا تامین میکرد آنها ابدا انسان نبودند !! نه فرش را باید تماشاکرد وگریست .همین حال درسالنها بزرگ کنفرانسهای دنیا ومجالس بزرگ خون این بچه های بیگناه ومادران وپدران بدبخت روان است ، ( شاید قصه های مجید مرادی کرمانی ) توانسته باشد این صحنه هارا بهتراز من بیان نماید .، باخود فکر کردم ، به راستی دلت برای کدام تکه ها وکدام شهر وکدام کوچه ها وخیابانها نگ شده؟ راستش را بگو !!! برای هیچکدام وهیچکس .
ملافه ام را بوییدم وبوسیدم وخوابیدم . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا و
25/01/2017 میلادی/.

سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

شب گذشته کلی برنامه برای امروز چیدم ، هوا آفتابی کمی گرمتر شده حال میتوانم شال وکلاه بکنم وبروم بسوی شهرک واز تپه ها پایین بروم و رو به شهر و  تمشای دریا وباقیمانده ویرانه ها و اگر شانسی داشتم  زیر آفتاب گرم دریک رستوران غذا میخورم !!!
طبیعت یک بیلاخ بزرگ برایم حواله کرد ، ساعت یک پس از نیمه شب بیدار شدم گویا سرماخوردگی هنوز دست بردنداشته وجا بجا میشود حال نشسته درپاها وکمرم ، 

اوکی ، در تخت میمانم وبه رادیو گوش میدهم ، خدای من باز اکبر گلپایگانی داشت ترانه میخواند اشک من خودتونگه دار !!! باز خانمی میگفت درخورش فسنجان قیسی بریزم یا برگه یا آلو !!! رادیورا خاموش کردم رفتم روی یو تیوپ آن پیر خراسانی  امده بود البته نیمه کاره اورا دیدم ودرجواب کامنت من نوشته بود چرا مرا زنده در کانال نمیبینی یعنی پخش زنده برایش سه بار ایمیل دادم که آقا من اجازه ندارم دیش بگذارم وشماراروکانالهای پر محتوی آن سوی قاره ببینم وبیشتر ضعف اعصاب بگیرم ایملها برگشت یاهو سالهاست که کار نمیکند !!

خوابم برد ، چه خواب شیرینی ، کسی مقداری برگه بمن داد که بخورم تا کمر دردم خوب شود !! کجا بودم ؟ خوابم عمیق بود ساعت ده وچهل دقیقه بیدار شدم وتلنگرهای پیامها از توییتر وآن پیامگیر تنها برای دخترکم نوشتم درتختخوابم وحوصله هیچ کاری را ندارم ودراین فکرم که این بیچارگان این صاحبان اندیشه چگو.نه میخواهند این ملت را نجا ت بدهند چگونه میخواهند مغز آنهارا پاک کرده وافکار نو وتازه درونش بکارند ؟ امروز دیگر درفرانسه کسی به صدای پر ابهت ادیت پیاف گوش نمیدهد ودر اسپانیا دیگر کسی به صدای وآواز ورقص لولا فلورس اهمیتی نمیدهد او را به موزه فرستاده اند ، ایمانشانرا حفظ کرده اند به کلیسا احترام میگذارند  اما دیگر کلیسا اجازه ندارد که آنها  را دوشقه کند وبه زندانهای انفرادی بفرستد ، ما باید تکلیفان را اول باخودمان وخدای خودمان روشن کنیم برگردیم به گذشته خاک شده واز زیر خروارها خاک کوروش را بیرون بکشیم وبدهیم به دست نسلی که هنوز مامانش با صدای اکبر گلپایگانی آه حسرت میکشد که چرا درویلای تازه ساز شمال نیست وچرا پاپا جان نمیتواند درسر زمین خودش تریاکش را به راحتی بکشد وباید با کمک فویل وقلم بیگ در کنج خلوت  حالی بکند .....

زندگی ما درخماری وحال وگریه واشک بر گذشته میگذرد دراینسوی دنیا میبینم اگر عزیزترین کس انسان از دنیا رفت اجازه ناله وزاری ندارند درسکوت باو احترام میگذارند ودرسکوت اشکشانرا میریزند وسپس تمام میشود تنها اولین سال را برای او یک میسا میگذارند آنهم نه بخاطر او کشیش نام اورا در لیست رفتگان سال گذشته میخواند وتمام میشود  اما ما هنوز بخاک واستخوانهای پوسیده ثقت السلامها ویا شاهزداگان مصنوعی واز درون شیشه  مارگیری خانم بی بی سکینه درآمده افتخار میکنیم وباید سنت هارا حفظ کنیم نمیشوددخورش فسنجان را در امریکا نخوریم ونمیشود بجای غذایهای تازه هنوز به سراغ یخ زده ها برویم وسبزیجات خشک مملو از میکرب و خاکرا به درون دیگ میریزیم تا آشی بپزیم وبیاد گذشته روی آن انبوهی پیاز  داغ سیر داغی بریزیم ونفسی عمیق بکشیم وبیاد بیاوریم که ....وای خوش بحال آن روزها !!! بس چرا آن روزهارا رها کردید؟ حال هم بشما که بد نمیگذرد توانسته اید زیر هر چتری از ریزش باران فقر درامان بمانید واین منم که سر بلندم خودرا نفروختم به هیچکس نه به نماز جعفر طیار ونه به شاهزاده بی بی سکینه ونه به ستاره سرخ وداستان "دن آرام" زیر عکس شاه میخوابم واورا ستایش میکنم ومیگویم هیچیک از ما لیاقت آنچه را که تو بما دادی یا میخواستی بدهی نداریم تنهابانوی تو خوشبخت شد وما تظاهر به خوشبختی میکنیم اگرچه فقیرباشیم باز صورتمانرا با سرخاب رنگ میزنیم  تا زردی چهره مان عیان نشود .

من به لباس های الیا ف مصنوعی سخت آلرژی دارم وبدنم کهیر میزند باید نخ بپوشم متاسفانه این جا هنوز درهمان رشقالهای گذشته شان پنهانند . روزی لباسی به تن یک مانکن چوبی دریک بوتیک دیدم بخیال آنکه ابریشم است جلو رفتم دست زدم دیدم از نوع اولین نایلونهای گلدار قدیمی است قیمت آن یکصد یوروبود ، زن فروشنده نزدیک من آمد وگفت :
این ابریشم است !
گفتم خیر ، این نایلون است 
دستمال گردنمرا بازکردم وبا ونشان دادم وگفتم :
ابریشم این است 
پشت چشمی نازک کرد وگفت ، خوب از اینها دیگر پیدا نمیشود قدیمی شده اند !! گفتم ، بلی مثل خودم قدیمی شده ایم .
فرق نایلون با ابریشمرا ندانستند برای همین هم دومین مرد  ثروتمند دنیا ازاینجا برخاست چون فهمید که میتواند با مشتی نایلون با همکاری زنان بدبخت تایوان وهند و پاکستان وایران بهترین  وبزرگترین آرم  "مد وفشن" را بنا کند ودرردیف دوم وال استریت قرار بگیرد .
نه ! همه خر نیستند وهمه هم هشیارنیستند ، همه نمیتوانند عقل وشعوررا یکجا داشته باشند باید یکی از آنهارا انتخاب کرد ومن ؟ متاسفانه دومیرا برداشتم کارت بازی دوم بمن افناد .

ندانست " سعدی که این زن تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود
ندانست کز روزگاران پیشین
"همه شب پریشان ودلخسته بود"     [ نادر نادر] پور بجای " مرد" زن را گذاشتم وبیت آخر از سعدی است .
پایان 
سه شنبه 24 ژانویه 2017 میلادی . اسپانیا ."لب پرچین" .