یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۵

زمانه تهی

شروع سال 2017 میلادی 

خانه خالی، اطاق خالی .صحنه خالی ، دلم خالی چشمانم خالی ، زبانم نیز خالی از گفتار است .

همه چیز تمام شد ، شور وشر ورفت وآمد وپوشیدن ونوشیدن جای خودرا به یک سکوت داد سکوتی که همیشه براین خانه حاکم است  امروز حتی به تماشای ارکستر سالیانه  که از وین پخش میشد ننشستم چرا که رهبر همیشگی نبود جوانکی بود که تاره داشت چوب را امتحان میکرد ، نه میلی ندارم همان ارکستر مهاجر  " آندره ریوو" را بیشتر دوست میدارم اگر چه چندین سا ل ویا چند هفته از روی آن گذشته باشد .
نگاهی به لباسهای شب کریسمس دختران وپسران  مقیم ایران وخارج انداختم کاسه از آش داغ تر یک افسانه شیرین ! با لباسهای سرخ ولبان باد کرده چشمان سیاه شده بینی ها  همه یک شکل !! به رقص وپایکوبی مشغول بودندودرآنسو آخوندکی داشت یک روایت مسخره رااز زایمان  مریم ویا آن یکی تعریف میگرد که مرغ پخته زیر زرشک پلو خنده اش میگرفت .!

خداوند دراین سال نو یک عقل وشعوری باین مردان وسران دولت اسلامی بدهند وپهن های مغزشانرا پاک کرده بجایش  شعور بنشانند اگر بدانند که شعور چیست وشله زرد نیست .

هنوز مینویسم  چرا ؟ نمیدانم ! برای کی وچه نسلی ؟ آنرا هم نمیدانم برای ضبط درکدام تاریخ ؟ آنرا هم نمیدانم ، من از حمامهای عمومی زنانه کتیرا وسدر وواجبی وخزینه به وان وجاکوزی وژله وماساژ  : اسپا: و حمام بخار رسیده ام از بازی با ریگها و یکقول دو قول تا بازیهای اینرنتی  راه آمده ام سالهایی طولانی بودند وهمهرا خط به خط بیاد دارم از لهجه های محلی که همهرا میتوانستم تقلید کنم که متاسفانه امروز همه دارند از بین میروند . به سهم خود خدمتی دارم میکنم به کدام نسل؟  از اتشکده های بزرگ دشتهای سوزان تا یخبندان رسیده ام ، زمانی حالتهای  روحیم فرق میکرده است  زمانی زبانم به گذشته برمیگشت واشعار قدمارا چاشنی این نوشتارها میکردم . حال از چه بنویسم ، تنها دلخوشیم این موجودات کوچک وبیگناهی هستند که برایم افسانه میخوانند .

 شب گذشته نوه ام کنار من بود چون میل نداشت به پارتی بزرگترها برود داشت با لپ تابش مینوشت ناگهان برگشت وگفت :

میل دارم آنقدر پولدار شوم تا برای تو یک » منشن « یا قصر بزرگ بخرم با یک جت  شخصی واتومبیل بزرگ وبا راننده برایت یک آشپز استخدام کنم وچند حدمتکار واگر آنقدر پول داشتم  [ایران را ] برایت میخرم !!! اشک درچشمانم نشست این  پسر تنها چند کلمه فارسی یاد گرفته اما دردرا درصورت من دید واحساس کرد وفهمید که ما چقدر بیگانه شده ایم وبخیال خود میل داشت مرا با ( چیز ها ) سر گرم کند . 

وامروز صبح کوچکترین آنها مانند یک گل آفناب گردان خندان درب را باز کرد وبسویم دوید . همین ها کافیست من همه هدیه هایمرا گرفتم .  حال چگونه آنهارا درقالب زبان وشعر بیاورم نمیدانم .

دیگر از نوشته های شاعران ونویسندگان قرن گذشته فرسنگها دور شده ام من درحیات  وزندگی نویسندگیم بجایی نخواهم رسید چرا که در بد موقعیتی زندگی میکنم در میان نسلی نابود  وگم شده  میل داشتم با نسل خودم همراه باشم ، تنها یکنفر باقیست او هم از من دور است پسرم که درزمان خودش وزندگی گذشته قفل شده است تمام این مدت نشستیم وفیلمهای قدیمی گذشته را تماشا کردیم او تحصیلاتش را درادبیات فارسی باتمام رساند بخیال خود میل داشت به کشورش خدمت کند حال بیگانه با دنیا ی امروز ، سرگشته وتنها مانند یک رباط صبح بر میخیزد دوش میگیرد لباس میپوشد وبا آن قطار لق لقو به سر کارش میرود وشب ساعت شش بعد از ظهر برمیگردد، خسته وکوفته روز گذشته باو گفتم خوشحالم که تو زن نداری ودردی بر درهایت اضافه نکردی در جوابم گفت : زندگی مشترک توو بابارا دیدم برایم وبرای هنفت پشتم کافی است زندگی مشترک یعنی مرگ من الان راحت ترم .......

صدای پایت درگوشم نشسته ونزدیک است 
سنگ فرشهای خیابان انعکاس صدای پایترا را دارند 
باد نفس ترا با خود برد وبوی ترا 
حال درمیان تختخواب بدون  ملافه ات 
بوی بنفشه هنای بیابان را احساس میکنم 

نه ، امروز بغضم را فرو دادم ودر کنار آیینه 
نننشستم ، تا بگریم 
از پشت اشکهایم تنها رفتن ترا دیدم 
با قدمهای کشیده وبلند همچنان یک سرو سهی 
نور گرم نگاهت هنوز در آیینه اطاق نشسته است 
ومن به آن مینگرم 
پایان 
ثریا ایرانمنش  " لبپرچین "
1/1/2017 میلادی/.
اسپانیا 

جمعه، دی ۱۰، ۱۳۹۵

آخرین ترانه

این آخرین ترانه منست 
این آخرژن نشانه منست

سال کهنه مسیحی  رو به پایان است سالی چندان خوش ودلپذیر نبود  حمله ها   هراسها جنگها آتش سوزیها  واز همه مهمتر مردن یک یک سلیبریتها یعنی مشاهیر وستارگان  گویی سال مشغول  خانه تکانی است وباید هرچه از دیروزی هارا الک کند وبیرون بریزد   کاخ سفید هم خانه تکانی مزکند تا مستاجر جدید بیاید اما انکه  هنوز در رختخواب ساتن سیاه غلط میزند میل دارد که جبران مهربانی اربابان  وپاداش مهربانی آنها رابه  کند در حال حاضر شاخهایی را که از اجداد جنگلیش به ارث بر ده تیز کرده ر و به خرس قطبی سفید  وخدا بخیر بگذراند ً
ماهم تنها در کنج لانه بو گرفته خود نشسته ایم به تماشا وبرای آنکه از این هیاهو بسیار دورباشیم به فیلمهای قدیمی پناه میبریم  وبقول شاعر 
در برویم بسته ام از این واز آن خسته ام 
نوشتن روی این تابلت کمی مشگل است و اگر عمری باقیماند  وزنده ماندم بر میگردم به اطاق با همان لپ تاپ 😃روز وروزگاران خوش وسال نو برایتان شادمانی به ارمغان بیاورد 
ثریا ایرانمنش  لب پرچین سال ۲۰۱۶ میلادی

پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۵

حافظ

دیده دریا کنم وصبر  به صحرا فکنم  
وند ر این کار دل خویش به  دریا فکنم 

خورده ام تیر فلک باده بده تا سر مست 
عقده د.ر  بند کمر ترکش  جوزا فکنم

مایه خوشدلی آنجاست  که دلدارآنجاست 
میکنم جهد که خودرا مگر آنجا  فکنم 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است وخطا 
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم  

 

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۵

گور خوابى

چه بنويسم ؟ 
از كجا بنويسم ؟ نوشتن من چه چيزى را عوض ميكند ؟ جز شرم و خجالت چيزى نميتوانم به همه هموطنانم اعم. از مردم  ايران  وحاشيه  نشينان وساحل  نشينان وباز نشستگان وخاطره نويسها حواله بدهم ، ملتى كه روزى سرفرازيش بر تمام دنيا حاكم بود ونگينى  درخشان در خاور ميانه ، ناگهان تبديل شد به مزرعه حيوانات ، عده اى در قصرها ميخوابند وعده اى زنده در گورها ،چون نه خانه دارند ونه كسى بياد وبفكر آنهاست ، نهايت آنكه ميگويند :
مشگل ما نيست ، اينها عده اى معتادند  مشكل دولت خودشان است ، ( دولت خودشان ) !!!

هنگاميكه آن عكس را ديدم مردى زنده ، از گور بيرون ميايد چون شب را در آنجا بيتو ته كرده وخوابيده  از فرط سرما همه جانم  به لرزه افتاد ونهايت آنكه سربازان جان بركف الهى همهرا جاروب كردند !!! به كجا ريختند ؟ به كدام زباله دانى ؟
همان أب قهوه اى رنگى راهم كه هرصبح بنام قهوه مينوشم درون دستشويى خالى كردم ونشستم به گريستن !

آهاى مومنين درگاه الهى   اين گورخوابها حيوان نيستند ، انسانند وهموطن شما  همزبان شما واز خاك شما برخاسته اند اگر هنوز حسى ويا رگه اى  از انسانيت در وجود شما مانده وآنرا به چشم مثلث نفروخته ايد ومرتب از اين مصاحبه به آن مصاحبه ميپريد واز اين كانال  به آن كانال تا مردم را سر گرم كنيد ونكذاريد چيزى غير از تاج وكلاه شمارا ببينند ، سرى هم به گورستانها ى وطن بزنيد كه أرزو داريد در آنجا بخاك سپرده شويد هرچند گورستانهاى پاريس ولندن وامريكا شيكترند وبطور قطع ويقين در تابوتى از چوپ آ كاچو  كه هم اكنون آماده است تا پيكر بو گرفته واستخوانى شمارا حمل  كند ، در بهترين مكانها خواهيد خفت اما روحتان در عذاب باقى خو اهد ماند ، چهل سال مردمرا سرگرم نگاه داشتيد تا اين حكومت خوكها باقى بماند و موشها از ترس به گورها پناه ببرند ، شرمتتان باد ، شر متتان باد
،
امروز صبح در اخبار كه از روى يك كانال اينستا گرام اين صحنه را  نشان داد همه پيكرم لرزيد حال چگونه سر بالإبردم وباد به غب غب بيدارم  وبگويم من اهل سر زمينى هستم كه ثروتمند است وشما ر ا تغذيه ميكند اما مردم آن سر زمين از گرسنگى وبدبختى در گورستانها به كدايى مشغولند ودر همان گورهاى از پيش أماده كه به فيمت يك أپارتمان فروخته ميشوند ميخوابند ، تا حرمت " بقيه"! برجاى بماند وبنشيند  قصه حسين كرد را براى مردم تعريف كنند قصه اى كه هزاران بار تكرار شده وديگر به انسان حال تهوع دست ميدهد ، ونسل جديد با پيراهن هاى ماركدار ولباسهاى آخرين مد فشن به پاى اين قصه ها بنشينند ودرخواب معجزه را احساس كنند ، شهزاده با اسب سفيد از ره رسيد ومرا برد بقصر روياها وتاج برسرم گذاشت ،

نه! گاهى مرگ بر اين زندگى ترجيح دارد ، خوشا به سعادت آنها كه مردند ، از شروع كريسمس تا بحال چهار چهر ه معروف چه هنر مند ، چه نويستده وچه فيلسوف از جهان رخت بر كشيدند وآخرين آنها ( كارى فيشر ، دختر دبى رينولدز) وادى فيشر خواننده بود . هم نويستده بود هم هنرپيشه اما در همه اين احوال دچار ديپرشن شديد بود كه در الكل ودراگ خودرا غرق كرد.
گاهى مرگ هديه زيباترى است تا زتدگى در ميان زباله ها وزباله دانى ،
پايان
ثريا ايرانمنش " لب پرچين"
اسپانيا
٢٨ دسامبر ٢٠١٦ ميلادى /.

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۵

ميخواهم بميرم

هر روز كه چشم باز ميكنم ،  ميبينم ، يكى رفته ، يكى از همانجاييكه ميشناختم ، يكى از آنهايكه در دنياى گذشته من بودند ، حال ديگر كسى نيست ، ميل ندارم تنها باشم ،ميل ندارم تنها در يك دنياى غريب ، احاطه شده ميان فاشيست مذهبى ،سياسى ، ميان حضور ماموران امنيتى كه حتى نفسهايترا تيز ميشمارند ميان آدمكشان حرفه اى أجير شده ، ، زندگى كنم ، من اين دنياى  شما را دوست ندارم ، دنياى من سر زمين أزادييست كه ميتوان ميان أن نفس كشيد ، عشق ورزيد ، وأسوده خو أبيد بدون ترس از رهزن شب ، اين دنياى من نيست ، اين يك كابوس هو لناك  است كه روى. همه سايه انداخته وهرروز سايه اش گسترده تر ميشود ، 
من در كنجى دوراز همه ياران وهمه دل داران وهمه دوستداران دلم را در برگ كاهى پيچيده ام وبه هوا ميفرستم ، 
نه ! هوا نيز آلوده است ،  آسمان ابرى تا ر يك وكدر مملو از ذرات فلزات  كشنده ، نفس كشيدن نيز مشگل است ، نه ، ميل تدارم ميان شما . به يك زندگى مصنوعى ادامه دهم ، ميخواهم خودم باشم ،  حال آن خود ، آن من ، گم شده ، تنها روحى باقيمانده ، براى آنكه بماند! 

من ميخواهم بميرم واين تنها أرزوى من است ،هر صبح كه چشم باز ميكنم. وميبينم كه هنوز زنده هستم ، عصبى ميشوم ، نه ! دچار خيالات و يا ديپرشن  نشده ام ، بوى گند زباله ها ، تل خاكى ، بوى گند أدمها كه هرروز مانند ديو بزرگتر ميشوند مرا رنج ميدهد ، به سفر هاى " گاليور " رفته ام ، ا ز دنياى كوچكتر ها فرار كردم  وارد  دنياى غولان شدم حال در ميان پنجه  وهيكل بزرگ أنها گرفتارم ، احتياج به  هواى تازه دارم ، همه جا يك شكل است  كوهها فرو ميريزند ، درياها غرش بر داشته اتد ،وما هنوز گرفتار افسانه كشتى نو ح ميباشيم ، باميد نجات از طوفان ، طوفان فرا رسيده ويك يك را مانند برگى  خشك به هوا ا ميپراند اينسو أنسو ميگرداند وسپس زير پاى يك غول نابود ميشود ،
نه ، ابدا ميل ندارم هر صبح بشما  آدمهاى ناشناس كه تازه نسلتان  از غار كهف بيرون زده مانند كرم در هم ميلوليد ، سلام گويم وزنده باشم ، ، اين نامش زتدگى نيست ، ننگ است و بردگى آنهم درون لانه مار هاى زهر دار وكشنده ، 
ميخواهم خودم بميرم بدون آنكه دستهاى كثيف شما پيكر مرا لمس كند ، ث
پايان 
ثريا ايرانمنش ، دوشنبه ٢٦ دسامبر 2016 ميلادى