سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۵

شرف ایرانی

واقعا باید به این ملت شریف همیشه درهمه صحنه  هزاران آفرین گفت ، یک نخل طلا یا شیر نقره ای برایشان کافی نیست باید اسکاری از طلای ناب مخصوص این ملت نازنین بسازنند وداستانی جداگانه ودر طی مراسمی بسیار بزرگ به آنها بدهند ، اگر اسکار نشد بهر روی جایزه ای نظیر جوایز " گویا" یا " پرنسس آستوریا" ویا " سروانتس " اگر اینها هم نشد هیکل یک مناررا از طلا بسازند وبه یک یک بدهند .
دزدی  درآن سر زمین یکنوع کار شریف است ، واگر دزدی نکنی بی عرضه ای کار به دزدیهای سیاسی واقتصای ندارم ، 
دزدیهای شاعرانه !!! همه آثار شجریان را تکه تکه کرده زیر نام شرکتهای قلابی بمعرض تماشا گذارده اند ، همه آثار ایرج خواندده رانیز به همین نوغ ، وآثار شنیدنی  وفاخر هنر مند پر ارزش ما جناب شهناز همهرا تکه تکه میتوانی درهمه جا بشنوی بدون " دخالت دست " ! مهمتر از همه نوشتارهای بعضی از بیچارگانی نظیر این حقیر را که به ذکر مصیبتهایش پرداخته نیز با دستکاری ها به معرض تماشای عموم گذارده اند ! بی هیچ شرمی  ویا خجالتی ، من اگر بیتی از یک شاعری به ذهنم برسد تا سراینده آنرا نیبایم ونامش را درگوشه اشعار نیاورم محال است درست به دزدی بزنم ، شاید برای همین است که دراین گوشه خراب آباد در سکوت وتنهایی دارم روزهارا به شب میرساانم وشبهارا درانتظار طلوع صبح ! تا بحال ما توانسته ایم سه نفر را رد یابی کنیم که این نوشته های ناچیز را به یغما برده اند وبنام نامی خودشان دست به دست میگردد ! درایران حقوق کپی رایت ابدا معنا ندارد ، آنهاییکه هنوز دست به آثارشان برده نشده است در خارج آنرا به چاپ رسانده ویا با شرکی قرار داد میبندند که مسئول این کار است ، حال من نمیتوانم بخاطر چند خط که دزدی شده بسراغ وکیل وپلیس  مولتی پل بروم  چون برایم شرم آوراست که بگویم هموطنان  من توانسته اند آثار بی ارزش مرا نیز به یغماببرند . بنام خودشان انتشار بدهند ، چون این کار من نیست کار آن کمپانی است که اینهارا دریافت میکند واین اوست که پی گیری کرده است ! باید بنویسم بسیار متاسفم ، مجانی بخوانید ، اما دست به آنها نبرید ودستکاری نکنید وشعار هم ندهید .
ایرانی دزد بار آمده است ، دروغگو بار آمده است از ازل وابد از کودکی باو یاد داده اند دروغ چیست ودزدی کار بدی نیست بخصوص اگر درسر زمین کفار باشد ، بزرگترنی دروغگویان عالم بر آن سر زمین حاکمند ، برایشان افسانه های دروغین میسازند ، غار حرا میسازند مردم هم گوسفند وار به دنبال این قصه ها میروند ، اگر قرار باشد که بگریند میگریند واگر قرا رباشد همه چیز را به تمسخر بگیرند ، میگیرند ، هیچ اصالتی در وجودشان نیست ، اصالت آنها درهمان جامه های مارکدار واتومبیلهایشان میباشد ا خیلی سالهای در کنار این  بظاهر اصیلان !!! زیستیم ودم نزدیم چشم ودهمانمانرا بستیم تا نه ببینیم ونه بشنویم ، درسکوت به تماشا ایستادیم پدر دزد ، پسر دزد ، دختر دزد ، نوه دزد وچنان بادی به غبعب میانداختند که گویی گنج حاتم طایی را از قعر قرون بیرون کشیده اند ، درحالیکه همه دزدبودند هستند وخواهند بود دورغ چرا ؟ نماز هم میخواندند روزه هم میگرفتند  قمارهم میکردند ومیکنند  مشروب هم مینوشیدند ومینوشند  !!  شاید درمیان اینهمه انسانهایی که دراطرافم ریخته بودند توانستم چند نفری را بیابم ودرکنارشان انسانیت را ازد دست ندهم که متاسفانه همه آنها بسرای باقی رخت بر بسته اند باهزاران رنج ودرد درون /
" رهی" میسرود 
جلوه ها کردم ونشناخت مرا اهل دلی ، 
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

"نادر ناد رپور" میسوخت ومیسرود :

رفتم ورفتم  دراین شهر شگفت انگیز،
رفتم ورفتم دراین خیابانهای دراز 
زیر آفتاب وعطش سوزان  درغبار سربی
شامگاهان  درنجوای آرام ناودانها  ،
وسر انجام به ( بن بست ) آخر رسیدم 
یا مرحوم دشتی ویا فریدون مشیری ویا مرحوم تفضلی ( محمود) ویا مردانی که میل ندارم نامشان برده شوند وزنانی که امروز دیگر نیستند حضورشان برایم نعمت بزرگی بود ، در محضرشان کنار سفره کوچکشان درسها آموختم ، درس شرف وانسانیت ، درس شعور ، درس جرئت وشهامت . چه خوب شد که همه رفتند واین ملت دروغین را نه شناختند ونه دیدند . روانشان شاد.

امروز تصویر ها  ، مانند درختان بدون بار وبرگ  از آدمیان  دراین آینه  بهمان روشنی دیروز دیده میشود  ، نقوش احوال درونی آنها  وعواطف واندیشه های بی پروا وبی محتوی  که طوطی وار الفاظ را بر زبان میاورند ومیروند درپی دامی دیگر . متاسفم 
برای همه هنرمندان واقعی ، که خودرا نفروختند ، همه نویسندگان بزرگی که خودرا با سکه های ناچیزی حقیر نکردند احترام فراوان قائلم وسر تعظیم در مقابل عظمت روح آنها فرود میاورم  ،حال آن قلاش دو دوزه بگذار در جهان امروزه پر آوازه شود بهر روی آن مملکت ، ملکت ریش است وسبیل از بنا گوش در رفته !!!.
بسیار متاسفم . ایران ایران ئخواهد شد تا آنکه انسانهای  پاکی برنخیزند .پایان 
ثریا / اسپانیا / " لب پرچین"
06/09/ 2016 میلادی /.



دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۵

چهارم سپتامبر !...

پنه لوپه از جنگ برگشت ، نه شکست خورده بلکه سربلند وپیروز.
روز گذشته چهارم سپتامبر درست 33 سال بود که با دست خالی به همراه بچه ها باین سرزمین آمدم ، تنها  وبی آنکه کسی را بشناسم ویا زبان آنهارا بلد باشم ،  درآن زمان روزهای جوانمرگی خودرا  بچشم میدیدم ، کسی نبود ، تنها شراب بود وسرگشتگی من ، چند ایرانی بیچاره که آنها هم از بد حادثه باینسوپناه آورده بودند  بامید آنکه سکوی پرتابی باشد برای آن سوی قاره !!
نشستم به تماشای نور افق که حدود هفت سال از من دور شده بود وپیکرم  راکه زیر سرمای زمستان آن شهرک پر مدعای  انگلیسی بهمراه موریانه ها وموشها ومارمولکها که اطرافم را گرفته بودند ومشغول جویدن گوشت و نوشیدن خون وبریدن اندیشه هایم بودند ، به دست خورشید دادم .
نشستم بخلوت شبانه خویش ، تنها ، درآن اولین شب شگفت انگیز با لیوانی کنیاک ارزان قیمت   بی اعتنا به وحشت  نظاره گان به تماشای ماه نشستم .
دهکده کوچکی بود  با طیف های نیلی ونارنجی  وکبود وآبی آسمان ، خروس ها هرصبح  آواز خودرا سر میدادند ومرغان را هوایی میکردند ، کوچه ها هنوز خاکی بودند ، اثری از برجها وساختمانها نبود هرچه بود دریا بود افق نیلی رنگ  وجوی بزرگی که مرا بیاد زادگاهم میانداخت ،  روزهایم در کوچه های خالی وخاکی میگذشت ، بچه ها بمدرسه میرفتند ومن درانتظارشان بودم 
در لابلای انبوه توده خار وسنگ گاهی ماری هم دیده میشد ، 
به نقشه جغرافیا رجوع کردم بلکه این دهکده ونام آنرا بدانم ، اثری از آن نبود ، کم کم احساس کردم درمسیر باد ایستاده ام ،  کرم های کوچکی مانند  پشه های درخشان  با فسفر چشمانشان مرا میپاییدند ،  نه دیگر اندیشه فرار درسر م نبود ، دیگر جایی نبود .
نترس ، بایست ، شمشیرت را غلاف مکن ، جنگ را ادامه بده ، زاد روز تولد دختر بزرگم فرا رسید ، در یک آپارتمان فقیر وکهنه با خودما ن جمع شدیم ، وبیاد م آمد چنین شبی بود که برای اولین بار با پدرش برای شام به یک رستوران گرانقیمت رفتیم و چنین روزی بود که او در میان بوستانی از گل وحریر و وساتن وخیل جمعیت پای به عرضه وجود گذاشت ، چشمانش غمگین بودند ، نورچراغها کم بود ، من درغروب سردی ایستاده بودم ، جرئت بیرون رفتن را نداشتم تا اینکه ، تا اینکه شبی درب را کوبیدند ، واو ، همسرم با چمدانی محتوی نوارهای کاست وکتابهای من به درون آمد .... آه ...نه  دوباره نه ؟ .... نگاهی به اطراف انداخت وگفت : 
دلت برای این کثافتخانه تنگ شده بود ؟ چیزی نداشتم باو بگویم ، هرچه بود گفته بودم ، واین سایه دراز تا روزی که جان به جان آفرین تسلیم کرد همچنان درکنارم ماند ، دیگر چیزی ندارم بنویسم /
حال هفته آینده دوباره تولد دخترم میباشد که خود مادری دلیر شده است .ودخترش به دانشگاه میرود .
اما جوانی من رفت ، درعوض خانه آنها رونق گرفت ، حال امروز در زیر آفتاب داغ نشسته ام بی آنکه میلی داشته باشم بیاد چهارم سپیتامبر بیفتم ، باغ قدیمی کودکیم خیلی دور است ،  وشهر شگفت آنگیز جوانیم نیز دورتر ،  اما قطار روزانه در حرکت است  ومن آواره  از یک دیار نا آشنا روزی باید در انتظار آن قطار درایستگاه بایستم .
چهارم سپتامبر بود که از ایران بیرون آمدم وهفت سال بعد چهار سپتامبر بود که باین جا گریختم وآیا باز هم  باید در نتظار چهارم سپتامر دیگری باشم ؟ پایان 

جامی  است که عقل آفرین میزندش 
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش 
این گوزه گر دهر  ، چنینی جام لطیف 
میسازد وباز بر زمین میزندش ..........." حگیم خیام نیشابوری"
ثریا  ایرانمنش / اسپانیا / " لب پرچین "

فردی مرکوری

امروز اگر ||فرخ بولسرا ||یا فردریک ویا فردی مرکوری زنده بود  جشن هفتاد سالگی خودرا برپا میداشت ، متاسفانه در سال 1991 به بیماری قرن که نامش "ایدز" میباشد جان سپرد درحالیکه  هنوز این مرض مهلک به اشکال مختلف حتی درشمایل انسانی هم دیده میشود ! ا یدز هایی بشکل انسان ! انگل اجتماع ، تنها زرنگیشان دزدی است وزیر نام دیگری خود گنده بینی.
فردی مرکوری از پارسیان فراری وزرتشتینان ایرانی بود که به هندوستان فرار کردند واو در " زنگبار" به دنیا آمد وتحصیلاتش را درانگلستان دررشته پزشکی ادامه میداد که جذب موسیقی شد ، ونام فردیک را که برخود گذاشته بود تبدیل به فردی وفامیلش را نیز از ستاره عطارد به وام گرفت ، او امروز اسطوره موسیقی پاپ دنیا ونامش همه جا برده میشود  وآهنگهایش هنوز ورد زبانهاست .
در قالب او ودرخطوط چهره او  زیبایی خاصی بود که بعدها به تحلیل رفت ، او صورت مجسم یک انسان از ریشه بریده بود  غمی پنهانی در چهره اش دیده میشد وفریادش را بگوش عالمیان رساند که ما , میتوانیم ، من حقیقتا اودرا دوست داشتم وموزیکش را با جان ودل گوش میدادم ، او دست به آن فداکاری زد که خاصه همه هنرمندان است !! افییون وسایر ....
با هرج و مرجی که دردنیا بود او نمیتوانست کنار بیاید صدای رسا وقوی او ، این گرگ بچه لاغر اندامرا به سالن های زیبایی اندام کشاند وقوی شد اما روحیه همچنان ضعیف وشکننده باقی ماند .
این احساس من است  ، احساس انکار نفس ومبارزه با آن نیروی درونی وبهتر بگویم نوع شخصی او بود این تقدیر او وماموریت اودرجهان بود در پی یک استعداد خاص وپیوستگی ابدیش با مردم روزگار شاید این قانون سرنوشت  جبری وتغییر ناپذیر بود  او با خسارت دادن به آن پایان داد .
شاید اگر به همان حرفه پزشکی ادامه داده  ویا در جنبه های دیگری که کمتر اورا آزار میداد به کاوش میپرداخت ، چه بسا امروز زنده بود .
چهره آرام وصاف ودست نخورده او تبدیل به یک مرد خشن شد  ومفهوم انسانیت دربرابر خشونت وبربریت قرارگرفت .ذاتا نجیب بود  تناقص های زیاد دراو دیده میشد که آنها  را با دود مواد فراری میداد ، وریشخندی که به دنیا ی هموسکسوالیته امروز زد 
شاید دروجود او نیز ایده هایی خوابیده بود اما دو چیز اورا آزار میداد ، او درزنگبار به دنیا آمده بود درجایی که خبری از اجداد او نبود ، خبری از میل به بودن یک انسان وارزش گذاشتن به آن نیز نبود راهی انگلستان شد با دست خالی .......
امروز تولد هفتاد سالگی " فردی مرکوری " یا فرخ بولسرای واقعی است . روانش شاد وزادروزش مبارک /
-----------
 درنظر بازی ما ، بیخبران حیرانند 
من چنینیم که نمودم ،دگر ایشان دانند
مفلسانیم وهوای می ومطرب داریم 
آه اگر خرقه پشمینه به گرو نستانند
لاف عشق وگله  ا زیار زهی لاف دروغ 
عشقبازان  چنین مستحق  هجرانند 
زاهد و ورندی حافظ نکند فهم چه سود 
دیو بگریزد از آن قوم که قران خوانند 
گر شوند آگه از اندیشه  ما مغبچگان 
بعداز این خرقه صوفی بگرو نستانند .........(حافظ )
پایان " لب پرچین "  ثریا / اسپایا .
05/09/2016 میلادی /.

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۵

رطل گرانم ده....

ای مگس ، عرسه سیمرغ نه جولانگه توست 
عرض خود میبری وزحمت ما میداری .........حافظ.....

فرهنگ یک ملت ، مجموعه ایست از "
ذوق واندیشه  وتربیت وسر انجام تاریخ آن سرزمین ، تاریخ ما  باخون  های زیادی  آبیاری شده است  وعکس العمل  آدمها  وفرهنگ سنتی آنها یکسان نیست  ، شاید بقول آن " دجاله"  پا برهنه های سرازیر شده  از کوهها  با هم دریک دجله درآمیخته اند  وحال درمیان این سیل وخون  اگر ما کمی استوار بوده ایم شاید بندش به ناف دیگری ویا جای دیگری متصل است /
امروز همه میخواهند دیگرانرا بشکل خودشان بسازند ،  وکم کم هم خواهند ساخت !  جلوه های فرهنگی  وفکری وقلبی هرکسی بادیگری فرق دارد  ویکسان نیستند  اگر دراین میان یکی پیدا شد  که ده درصد با تو توافق پیدا کرد  وهمراه  بود  باید اورا دودستی چسپید .
امروز همه جامعه ما مخلوط شده است با ازدواجهای زورکی یا مصلحتی  مانند آجیل مشگل گشا کمترمیتوان درونش یک کشمش تازه پیدا کرد  میان آینهمه درهم برهمی  باید با تلخی دهان وتلخی کام ساخت   وسرگردان بود  زمانیکه مرد صاحب سخنی را برای دفن بجایی میبرند اگر ملای ده اجازه ندهد  آن جسد سرگردان میماند ، امروز بر بهترین خوانندگان ، بهترین  نویسندگان واهل قلم وشاعرانی که در وصف وطن سرودند نه در باره بت که برتخت خدایی نشسته است ، نوک شمشیر وخنجر را فرو کرده اند . 
اگر گاهی  آدمی سر راه من قرار گرفته  باخود گفته ام " نه ! این یکی مانند دیگران نیست ، این باهمه فرق دارد ! چرا ؟ ذهن من اورا ساخته وسپس دیدم که سراز اطاق تاریک خراباتیان  درآورده ام .
درگذشته ما مردان بزرگی داشتیم ،  که سعی درروشن نمودن ذهن وافکار دیگران داشتند وتلاش میکرد اما از آنجاییکه همیشه باید تو سری خور.بدبخت باشیم آنهارا به نابودی وبه نامردی از بین بردند . مرحوم باستانی پاریزی نرم نرم مینوشت وخروار خروار  برای همه میفرستاد او هم در روزهای آخر عمرش  بخلوت نشست با نا امیدی تمام .  ودید کوبیدن طبل با چکش آهنی  برای گوشهای کر ودیدگان کور بیفایده است .
امیر کبیر را سر بریدند وشداد را بجای شه داد بر تخت وبارگاه نشاندند ،  هرچند شداد هم از بهشت خویش به دور ماند .
بنا براین نوشتن من بیفایده است درباره تاریخ وفرهنگ وغیره آن سرزمین ، من با آنها غریبه هستم ، از روز ازل هم غریبه بودم  باید تنها از " دل: بنویسم واز مرز آن گدر نکنم . 
منکه دیگر آسمان آن سر زمینرا نخواهم دید ، منکه دیگر قطره آبی هم از ابهای آلوده اش نخواهم نوشید منکه هنوز در تخیلات وذهنم  زمزه آبشار ها از فرار کوهای وصخره ها سر بشورش بر میدارند  وچمن سبز نمداررا زیر پاهایم احساس میکنم  درحالیکه کف پاهایم  بر برکت  فرشهای ساخت چین  تاول زده است .
نخستین باده  کاندر جام کردند 
زچشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی  درجام کردند 
به گیتی هرکجا درد دلی بود 
 بهم کردند وعشقش نام کردند 
چو خود  کردند  راز خویش را فاش
عراقی را چرا بد نام کردند ؟............فخرالدین عراقی .

به کجا میروی؟ نمیدانم ، همان دون کیشوتی هستم که با شمشیر چوبیم  به جنگ آسیابهای بادی میروم ویا درخوابهایم  غوطه میحورم بی هیچ غبطه ای. پایان
ثریا / اسپانیا / 04/09/2016 میلادی/.

 توضیحات " باید این را اضافه کنم که این صفحه  واین نوشته جات  متعلق به یک کمپانی وشخص دیگری است ومن تنها نویسنده این صفحه میباشم که نام وافکارمرا به گرو گذارده ام هرنوع بهره برداری از آن مجازات قانونی دارد  / با سپاس ثریا /

شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۵

حرم سرای

به میمنت ومبارکی ، با دستور صریح رهبر عالیقدر  حرم سرا دوباره شکل میگیرد ومردان اجازه دارند  چند زن را بخانه ببرند  وباز اندرونی  وبیرونی.
از سلطان صاحبقران  وارد  یک بوستان شدیم  گویی خوابی روشن دیدیم ودوباره برگشتیم به همان  جای اول  حال بجای سلطان صاحبقران  ، سلاطین چاه چمکران حاکمند  ودیگر میرزا رضاتی کرمانی هم پیدا نخواهد شد ، دیگر سید جمال اسد آبادی( انگلیسی ) هم دیگر زاده نخواهد شد ، دیگر میرزا آقان خان کرمانی نخواهد نوشت ، درعوض هر روز رساله پشت رساله ودستوروپشت دستور ، خدا برکت بدهد حیف جوانترنیستم والا چادرکمری را بسر میکشیدم وفورا خودمرا به دارخلافه میرساندم شاید مرا هم وارد حرم میکردند واز این تنهایی نجات یافته واین لب تاپ  بدبخت را هم آسوده میگذاشتم .
حیف چند سالی دیر است  ، روی پلهای شصت وچندم هستم  از سی ببالا قبول نیست ، مگر آنکه باجی بدهی وپولی خرج کنی تا ترا به حرم راه بدهند با یک جهیزیه حسابی ، 
من غیر از خودم وچند جلد کتاب وچند دفترچه  لبریز از چرندیات  چیزی ندارم ، بنا براین امید هم نیست که روزی وارد حتی بیرونی بشوم !!! /
خوب این روز پر سعادت را به تما م زنان ودختران ترشیده وبیوه بدون شوهر که درمتروها داد میزنند وشوهر میخواهند تبریک میگویم ، شوهر بهترین موجود روی زمین است وشوهر داری وکنج مطبخ دیگ ساییدن ورخت شوری وتمیزی کون بچه ونگهداری از مادر شوهر وخواهر شور پیر  ثواب دارد  از همه کارهای بیهوده ای که این زنان کافر میکنند بهتر وارجهیت  دارد ، مگر شما بیکارید  مثلا مارگارت تاچر شوید ویا گلدا مایر ویا ایندیرا گاندی ، از آن کفار دیگر حرف نمیزنم چون کارشان به لجن کشیده ، نه بهتر  است به حرم بروید ودرحرم دایره بزنید ؛ سفره ابوالفضل پهن کنید  شبهای جمعه اگر حاج آقا هوس کرد دستی بسر شما کشید غسل را فراموش نکنید وصبح جمعه حتما به زیارت امام زاده ها بروید وبرای این نعمت خدا دادی شمع روشن کنید . برای ما هم دعا کنید که فرشته میکاییل یا جبرییل یا عزراییل از آسمان فرود آید ومارا باخود ببرد ما درآنجا برایتان دعا میخوانیم همه سوره هارااز حفظ بلدیم . مبارک است این پیوند ازلی وابدی وپر برکت . پایان 
شنبه شب ، در حال بیخوابی وغیره .......3/9/2016//

نماز شام غریبانه

نماز شام غریبانه چوگریه  آغازم 
 به مویه های غریبانه قصه پردازم ........حافظ...

این صدای یک زن مغرور ایرانی نیست بلکه مویه های است که برای از دست رفتن سر زمینش میکند ،
سی وهشت سال تمام نشستند ، نوشتند ، یاد بود برپا کردند ، شعر خواندند ، حال کردند ، اما برج اجل همچنان بر سر جای خودش پا برجاست وماشین های آدمکشی همچنان مشغولند وبه دنبال تغذیه میچرخند .
من ، نه صدای ایرانم ، نه صدای ملتی ،  من فریاد خودمرا دارم  فریادی که حقیقی است واز درون سینه ام برمیخیزد بی هیچ چشم داشتی ویا در نظر گرفتن منافع ، خورده  بورژواهای شهرستانی همچنام بمدد پروژه های ممالک بزرگ دارند رشد میکنند و حاشیه نشینان بر طولشان افزدوده میشود .
فلان مردک دهاتی از گوشه دهات که برای گوسفندانش هی هی میکرد اکنون درون یک قصر باتغییر شکل وتغییر ماهیت بهمراه  چند ترانه آبکی واشعار خنک وبی نمک در سوز وگذار یک معشوق خیالی مشهور شده . سرمان باید گرم باشد ، نباید مردم را نومید کرد باید به آنها کمی هم آرامش داد حال بورژوای کلاسیک رو به فناست وفعل وانفعالاتی که صورت گرفته است بنفع همان دول است که خوب مینوشند وخوب میپوشند وکارخانهایشان همچنان درحال تولید تا مصرف است ، مهم نیست که چه چیزی را عرضه میکنند پادوهایشان خوب راهرا میدانند ، حال آلمان بزرگ چون با ترکیه درافتاد نسل کشی ارامنه را به رخ دنیا میکشد اما هیچکس نیست نسل کشی ملت ایران را ببیند ویا بفهمد ویا بشناسد چون ایرانیان  خود پرده دری را دوست میدارند خود خودشانرا خواهند کشت .
درحال حاضر موقعیت آلمان  با توجه  به این پدیده های تازه  سخت پیچیده است  برای دیدن خودشان  نیزدچار مشگل شده اند با هجوم بی رویه پناهندگانیرا که دعوت کرده اند حال باید شکمها سیر شوند ، این گروه هرکدام ایده ولوژی خودرا دارند ، یا کمونیستند "هنوز" یا اوامانیسم ویا بی تفاوت در اردوگاهها با نان وسیب زمینی وآب فعلا زنده اند ، چند نفری هم کیف به دست تابلت به دست مثلا در لباس حمایت ازآنها یک خیابان را تا آخر طی میکنند ودوباره برمیگردند تا عکس وتفصیلاتشان روی رسانه ها جای بگیرد ونامی به یادگار بگذارند ، پناهندگان همچنان توهین میشنوند ، تحقیر میشوند وکسی هم نیست ، درحال حاضر مانند ماهی درون قوط کنسرو برای سرو بعدی در انبارها جای دارند .میل ندارم فاشیزم المانرا به میان بکشم ومیل ندارم مسری بودن این بیماری را به کشورهایی که درجنگ جهانی دوم متفق آلمان بوده اند مانند فرانکو وموسولینی بمیان بیاورم  ، هنوز آن دود از سر آنها بلندمیشود وهنوز ما با آنکه هویت وتابعیت واقعی خودرا ازدست داده ایم بازهم درمیان انها یک اجنبی وخارجی هستیم که داریم نان آنهارا میخوریم واز بهداشت مجانی آنها استفاده میکنیم ، درون مطب دکترها با تحقیر وتوهین روبرو هستیم همه جا نمیتوانیم صورتحساب آورده های خودرا به مردم این  سر زمین نشان بدهیم وبگوییم که ما ( نه باقایق  بلکه با هواپیمای بویینگ ) باین خراب شده آمدیم .
یهودیان به راحتی زندگی میکنند ، عیسویان ازهر نوع آن مورد لطف ومهربانی میباشند ، ما ؟؟؟ گمان نکنم درون  همان زندان همیشگی که نامش یک آپارتمان است دورخودمان میچرخیم ودر رستورنها باید خیلی مودب وسانتیمنتال شراب را بنوشیم تا آنها متوجه شوند که ما ( تروریست ) نیستیم ، هنگامیکه از گذشته سخن میرانیم " آهان ، شاه ، ثریا ؟ نه ؟  نه بیشتر چیزی نمیدانند ثریا هم برای عیاشیها وخرج کردن پولهای باد آورده اش در جنوب این کشور مشهورشد ، آها  " فرح دیبا" هه هه تاجگذاری بسبک ناپلئون وژوزفین درمیان یک ملت بدبخت وفقیر !! نه نه ، فریادمیکشم ما ازشما ثروتمندتر وبا فرهنگ .... اینجا میمانم کدام فرهنگ ؟ اینها  چیزی وکسی را نمیشناسند ، کسی حافظ را به اسپانیایی ترجمه نکرد ، کسی برایشان ازخیام نگفت ، کسی نام شاعران بزرگ ، نقاشانرا برایشان نقل نکرد ، تنها فرش ، خاویار، نفت ، این سه عامل تجاری . 
روز گذشته با خودم میکفتم اگر تا دم مرگ هم بروم محال است دست بسوی دکتری دراز کنم ، داروهایمرا هرماه دخترم از داروخانه محل میگیرد خوشبختانه چند ویتامین است وقرص فشار خون واسپری برای آسم نه بیشتر .با آنکه بیمه شخصی دارم اما هنوز مورد لطف دکترهای بیمه نیز قرار نگرفته ام !! مراکشیها ازما خوشبخترند ، چون همه زمینهایشانرا تمیز میکنند !!
آن مسیحیت مهربان در این سر زمین بخاک سپرده شده است ، اگر وارد یک کلیسا بشوی هزاران چشم ناگهان بتو دوخته میشود واگر روی یک نیمکت شش نفره بنشینی هیچکس کنارت نخواهد نشست ، اگر چه ساعتها بایستند ، واین شانس بزرگ ماست که درجنوب هستیم در مرکز وکاتالونیا که ابدا پاسخ  سلامرا راهم نمیدهند ، مگر توریست باشی وکارت امریکن اکسپرس را رو کنی .....درغیر انصورت یا پناهنده سیاسی ویا دزد زمان شاه هستی نه بیشتر !!!!!.
این صدای ایران است که نیمه جان فریاد میکشد ؛،نه صدای جمهوری اسلامی . 

جمهوری اینجا جاه ومقامی دارد !!! هرچه باشد اینها هم انقلابیون درمیانشان بوده وشاعرانی که هنوز کمونیست ویا آنارشیزم هستند .  وهنوز میانشان تجارت رواج دارد  ، مجاهدین انبارهای خودرا دارند ، جمهوری هم انبارهای خود را اما با فرق بسیار. .پایان 
ثریا / اسپانیا / " لب پرچین" ..
شنبه 03/09/ 2016 میلادی /.
.