سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۵

فحاشی وچارواداری

امروز برنامه ای دریکی کانالهای دیدم که بکلی آن یکذره امیدر را که هم  داشتم از دست دادم وباخود گفتم چه سود خواندن وعظ برای این .....
اینها همینند ، گویش جدیدی برای فحش های خواهر مادری یافته اند که پر بی ا دبانه نباشد !!! تعجب نمیکنم که پسر دهاتی بجای آنهمه مهربانی  دهان کثیفش را باز کرد وهرچه لیاقت خودش وخانواده اش را داشت نثار من کرد ، او هم درهمان جامعه تربیت یافته وشکل گرفته حال اگر اورا به دانشگاه هاروادهم بفرستند همان کره خری  بیرون خواهد آمد که بود ، زن ودختر وپسر جوان تنها مزاحشان فحش است وبرایش گویش پیدا میکنند ، آفرین براین سنت پاک نهاد شما . دیگر حرفی ندارم بزنم  هرچه هست ظاهری است ، خوشبختانه من درزمان انقلاب درایران نبودم که امروز بدهکار شما باشم اطمینان دارم با اولین راهپیمایی درب خانهرا میبستم وراهی دیار غربت میشدم میدانستم فردا همان خدمتکاران ، باغبانان که آنهمه به آنها خیر رساندیم با تفتگ درب خانهرا خواهند شکست وهمه چیز را به یغما خواهند برد ، سه سال بود که من از ایران بیرون رفته بودم وبا هیچ ایرانی هم برخورد نداشتم ، تک وتنها تا اینکه سیل فراریها ودزدان سرازیر شد ، اینهارا بارها نوشته ام . چهل سال است که ازایران به دورم یعنی زمانیکه آن جوجه ژیگولو هنوز به دنیا نیامده بود من در خارج بودم وسوگند یاد کردم که باهیچ ایرانی تماس نگیرم اما ،،،، روزی ویلون مرحوم" خرم "مرا بگریه واداشت ، دیگر طاقتم طاق شد به نوارهای پر شده انقلابیون قلابی گوش فرا دادم وسپس همهرا به درون سطل آشغال ریختم ، ای داد وبیداد عماد رام چرا ؟ اوکه  وضعش خوب بود خانه ای بزرگ داشت بچه هایش دربهترین  وگرانترین مدارس امریکایی درس میخواندند ،  اویا فلان شاعر چرا ؟ او که شاه شاعراان بود ؟ ؟ خیر ! منافع بیشتر اقتضا میکرد ، خرس بزرگ در شمال ایران خوابیده بود  بهمراه نواده اش در اینسوی  دنیا وخوب آنهارا تغذیه میکرد ،  دوباره گوشهایم را بستم وچشمانرا وگوش به صدای غریبانه وآواز غربت دادم . تا اینکه این کامپیوتر جلویم نشست ، از سال دوهزار مشغول شدم اول ناشیانه واشعاری آبکی ویا از دیگران کم کم بزرگتر شدم !! اما هنوز کتاب میخواندم یا به زبان اصلی یا با ترجمه خوب .
امروز سخت پشیمانم از اینکه دوباره رابطه پیدا کردم آنهم با کسانیکه ابدا نمیشناسم درپشت یک عکس پنهانند ، همه بجای قلم خنجر دردرست دارند  وامروز آخرین امیدمرا را نیز ازدست دادم جوانان در تلویزیون گرد هم جمع شده بجای یک برنامه علمی درباره گویش جدید ( فحاشی ) بحث میکنند . نباید هم انتظاری داشت ، یا فرزندان  همان قوم امامیانند ویا جنوب شهریان ویا دهاتیان تازه به نوا رسیده بی هیچ فرهنگ وادبی . 
حا ل باز مینشینم بگوشه عزلت واخبار روزرا برای خودم تفسیر میکنم ویا شعر مینویسم ، گور پدر دنیا ومافیای آن .وایران دیگر برایم ایران نیست کشوری است درحد همان بنگلادش ویا کمتر . با تاثر زیاد آنرا بخاک سپردم .
بیاد آنهمه نامردمی که من دیدم /دوباره سینه شد  از موج کینه لبریز،
مگرمرده از گور برنمیدارد سر / بگوش میرسد  اکنون غریو رستا خیز /


حضرت پاپ روز یکشنبه فتوادادند که جهنمی را که بشر در ذهن شما ساخته دروغ است وبهشت هم همچنین و داستان آدم وحوا افسانه ای بیش نیست ،  آنچه درکتب مقدس دراین باره نوشته شده است افسانه میباشد ،  علم همه چیز را زیر وروکرد ! حتی پاپ هم روی به علم آوردبقول آن پیر مرد خراسانی همان مذهب ( پاناسونیکی* یعنی علم بهتر است نه ثروت . پایان 
سه شنبه ششم سپیتامبر 2016 میلادی . " لب پرچین".....ثریا /اسپانیا/

شرف ایرانی

واقعا باید به این ملت شریف همیشه درهمه صحنه  هزاران آفرین گفت ، یک نخل طلا یا شیر نقره ای برایشان کافی نیست باید اسکاری از طلای ناب مخصوص این ملت نازنین بسازنند وداستانی جداگانه ودر طی مراسمی بسیار بزرگ به آنها بدهند ، اگر اسکار نشد بهر روی جایزه ای نظیر جوایز " گویا" یا " پرنسس آستوریا" ویا " سروانتس " اگر اینها هم نشد هیکل یک مناررا از طلا بسازند وبه یک یک بدهند .
دزدی  درآن سر زمین یکنوع کار شریف است ، واگر دزدی نکنی بی عرضه ای کار به دزدیهای سیاسی واقتصای ندارم ، 
دزدیهای شاعرانه !!! همه آثار شجریان را تکه تکه کرده زیر نام شرکتهای قلابی بمعرض تماشا گذارده اند ، همه آثار ایرج خواندده رانیز به همین نوغ ، وآثار شنیدنی  وفاخر هنر مند پر ارزش ما جناب شهناز همهرا تکه تکه میتوانی درهمه جا بشنوی بدون " دخالت دست " ! مهمتر از همه نوشتارهای بعضی از بیچارگانی نظیر این حقیر را که به ذکر مصیبتهایش پرداخته نیز با دستکاری ها به معرض تماشای عموم گذارده اند ! بی هیچ شرمی  ویا خجالتی ، من اگر بیتی از یک شاعری به ذهنم برسد تا سراینده آنرا نیبایم ونامش را درگوشه اشعار نیاورم محال است درست به دزدی بزنم ، شاید برای همین است که دراین گوشه خراب آباد در سکوت وتنهایی دارم روزهارا به شب میرساانم وشبهارا درانتظار طلوع صبح ! تا بحال ما توانسته ایم سه نفر را رد یابی کنیم که این نوشته های ناچیز را به یغما برده اند وبنام نامی خودشان دست به دست میگردد ! درایران حقوق کپی رایت ابدا معنا ندارد ، آنهاییکه هنوز دست به آثارشان برده نشده است در خارج آنرا به چاپ رسانده ویا با شرکی قرار داد میبندند که مسئول این کار است ، حال من نمیتوانم بخاطر چند خط که دزدی شده بسراغ وکیل وپلیس  مولتی پل بروم  چون برایم شرم آوراست که بگویم هموطنان  من توانسته اند آثار بی ارزش مرا نیز به یغماببرند . بنام خودشان انتشار بدهند ، چون این کار من نیست کار آن کمپانی است که اینهارا دریافت میکند واین اوست که پی گیری کرده است ! باید بنویسم بسیار متاسفم ، مجانی بخوانید ، اما دست به آنها نبرید ودستکاری نکنید وشعار هم ندهید .
ایرانی دزد بار آمده است ، دروغگو بار آمده است از ازل وابد از کودکی باو یاد داده اند دروغ چیست ودزدی کار بدی نیست بخصوص اگر درسر زمین کفار باشد ، بزرگترنی دروغگویان عالم بر آن سر زمین حاکمند ، برایشان افسانه های دروغین میسازند ، غار حرا میسازند مردم هم گوسفند وار به دنبال این قصه ها میروند ، اگر قرار باشد که بگریند میگریند واگر قرا رباشد همه چیز را به تمسخر بگیرند ، میگیرند ، هیچ اصالتی در وجودشان نیست ، اصالت آنها درهمان جامه های مارکدار واتومبیلهایشان میباشد ا خیلی سالهای در کنار این  بظاهر اصیلان !!! زیستیم ودم نزدیم چشم ودهمانمانرا بستیم تا نه ببینیم ونه بشنویم ، درسکوت به تماشا ایستادیم پدر دزد ، پسر دزد ، دختر دزد ، نوه دزد وچنان بادی به غبعب میانداختند که گویی گنج حاتم طایی را از قعر قرون بیرون کشیده اند ، درحالیکه همه دزدبودند هستند وخواهند بود دورغ چرا ؟ نماز هم میخواندند روزه هم میگرفتند  قمارهم میکردند ومیکنند  مشروب هم مینوشیدند ومینوشند  !!  شاید درمیان اینهمه انسانهایی که دراطرافم ریخته بودند توانستم چند نفری را بیابم ودرکنارشان انسانیت را ازد دست ندهم که متاسفانه همه آنها بسرای باقی رخت بر بسته اند باهزاران رنج ودرد درون /
" رهی" میسرود 
جلوه ها کردم ونشناخت مرا اهل دلی ، 
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

"نادر ناد رپور" میسوخت ومیسرود :

رفتم ورفتم  دراین شهر شگفت انگیز،
رفتم ورفتم دراین خیابانهای دراز 
زیر آفتاب وعطش سوزان  درغبار سربی
شامگاهان  درنجوای آرام ناودانها  ،
وسر انجام به ( بن بست ) آخر رسیدم 
یا مرحوم دشتی ویا فریدون مشیری ویا مرحوم تفضلی ( محمود) ویا مردانی که میل ندارم نامشان برده شوند وزنانی که امروز دیگر نیستند حضورشان برایم نعمت بزرگی بود ، در محضرشان کنار سفره کوچکشان درسها آموختم ، درس شرف وانسانیت ، درس شعور ، درس جرئت وشهامت . چه خوب شد که همه رفتند واین ملت دروغین را نه شناختند ونه دیدند . روانشان شاد.

امروز تصویر ها  ، مانند درختان بدون بار وبرگ  از آدمیان  دراین آینه  بهمان روشنی دیروز دیده میشود  ، نقوش احوال درونی آنها  وعواطف واندیشه های بی پروا وبی محتوی  که طوطی وار الفاظ را بر زبان میاورند ومیروند درپی دامی دیگر . متاسفم 
برای همه هنرمندان واقعی ، که خودرا نفروختند ، همه نویسندگان بزرگی که خودرا با سکه های ناچیزی حقیر نکردند احترام فراوان قائلم وسر تعظیم در مقابل عظمت روح آنها فرود میاورم  ،حال آن قلاش دو دوزه بگذار در جهان امروزه پر آوازه شود بهر روی آن مملکت ، ملکت ریش است وسبیل از بنا گوش در رفته !!!.
بسیار متاسفم . ایران ایران ئخواهد شد تا آنکه انسانهای  پاکی برنخیزند .پایان 
ثریا / اسپانیا / " لب پرچین"
06/09/ 2016 میلادی /.



دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۵

چهارم سپتامبر !...

پنه لوپه از جنگ برگشت ، نه شکست خورده بلکه سربلند وپیروز.
روز گذشته چهارم سپتامبر درست 33 سال بود که با دست خالی به همراه بچه ها باین سرزمین آمدم ، تنها  وبی آنکه کسی را بشناسم ویا زبان آنهارا بلد باشم ،  درآن زمان روزهای جوانمرگی خودرا  بچشم میدیدم ، کسی نبود ، تنها شراب بود وسرگشتگی من ، چند ایرانی بیچاره که آنها هم از بد حادثه باینسوپناه آورده بودند  بامید آنکه سکوی پرتابی باشد برای آن سوی قاره !!
نشستم به تماشای نور افق که حدود هفت سال از من دور شده بود وپیکرم  راکه زیر سرمای زمستان آن شهرک پر مدعای  انگلیسی بهمراه موریانه ها وموشها ومارمولکها که اطرافم را گرفته بودند ومشغول جویدن گوشت و نوشیدن خون وبریدن اندیشه هایم بودند ، به دست خورشید دادم .
نشستم بخلوت شبانه خویش ، تنها ، درآن اولین شب شگفت انگیز با لیوانی کنیاک ارزان قیمت   بی اعتنا به وحشت  نظاره گان به تماشای ماه نشستم .
دهکده کوچکی بود  با طیف های نیلی ونارنجی  وکبود وآبی آسمان ، خروس ها هرصبح  آواز خودرا سر میدادند ومرغان را هوایی میکردند ، کوچه ها هنوز خاکی بودند ، اثری از برجها وساختمانها نبود هرچه بود دریا بود افق نیلی رنگ  وجوی بزرگی که مرا بیاد زادگاهم میانداخت ،  روزهایم در کوچه های خالی وخاکی میگذشت ، بچه ها بمدرسه میرفتند ومن درانتظارشان بودم 
در لابلای انبوه توده خار وسنگ گاهی ماری هم دیده میشد ، 
به نقشه جغرافیا رجوع کردم بلکه این دهکده ونام آنرا بدانم ، اثری از آن نبود ، کم کم احساس کردم درمسیر باد ایستاده ام ،  کرم های کوچکی مانند  پشه های درخشان  با فسفر چشمانشان مرا میپاییدند ،  نه دیگر اندیشه فرار درسر م نبود ، دیگر جایی نبود .
نترس ، بایست ، شمشیرت را غلاف مکن ، جنگ را ادامه بده ، زاد روز تولد دختر بزرگم فرا رسید ، در یک آپارتمان فقیر وکهنه با خودما ن جمع شدیم ، وبیاد م آمد چنین شبی بود که برای اولین بار با پدرش برای شام به یک رستوران گرانقیمت رفتیم و چنین روزی بود که او در میان بوستانی از گل وحریر و وساتن وخیل جمعیت پای به عرضه وجود گذاشت ، چشمانش غمگین بودند ، نورچراغها کم بود ، من درغروب سردی ایستاده بودم ، جرئت بیرون رفتن را نداشتم تا اینکه ، تا اینکه شبی درب را کوبیدند ، واو ، همسرم با چمدانی محتوی نوارهای کاست وکتابهای من به درون آمد .... آه ...نه  دوباره نه ؟ .... نگاهی به اطراف انداخت وگفت : 
دلت برای این کثافتخانه تنگ شده بود ؟ چیزی نداشتم باو بگویم ، هرچه بود گفته بودم ، واین سایه دراز تا روزی که جان به جان آفرین تسلیم کرد همچنان درکنارم ماند ، دیگر چیزی ندارم بنویسم /
حال هفته آینده دوباره تولد دخترم میباشد که خود مادری دلیر شده است .ودخترش به دانشگاه میرود .
اما جوانی من رفت ، درعوض خانه آنها رونق گرفت ، حال امروز در زیر آفتاب داغ نشسته ام بی آنکه میلی داشته باشم بیاد چهارم سپیتامبر بیفتم ، باغ قدیمی کودکیم خیلی دور است ،  وشهر شگفت آنگیز جوانیم نیز دورتر ،  اما قطار روزانه در حرکت است  ومن آواره  از یک دیار نا آشنا روزی باید در انتظار آن قطار درایستگاه بایستم .
چهارم سپتامبر بود که از ایران بیرون آمدم وهفت سال بعد چهار سپتامبر بود که باین جا گریختم وآیا باز هم  باید در نتظار چهارم سپتامر دیگری باشم ؟ پایان 

جامی  است که عقل آفرین میزندش 
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش 
این گوزه گر دهر  ، چنینی جام لطیف 
میسازد وباز بر زمین میزندش ..........." حگیم خیام نیشابوری"
ثریا  ایرانمنش / اسپانیا / " لب پرچین "

فردی مرکوری

امروز اگر ||فرخ بولسرا ||یا فردریک ویا فردی مرکوری زنده بود  جشن هفتاد سالگی خودرا برپا میداشت ، متاسفانه در سال 1991 به بیماری قرن که نامش "ایدز" میباشد جان سپرد درحالیکه  هنوز این مرض مهلک به اشکال مختلف حتی درشمایل انسانی هم دیده میشود ! ا یدز هایی بشکل انسان ! انگل اجتماع ، تنها زرنگیشان دزدی است وزیر نام دیگری خود گنده بینی.
فردی مرکوری از پارسیان فراری وزرتشتینان ایرانی بود که به هندوستان فرار کردند واو در " زنگبار" به دنیا آمد وتحصیلاتش را درانگلستان دررشته پزشکی ادامه میداد که جذب موسیقی شد ، ونام فردیک را که برخود گذاشته بود تبدیل به فردی وفامیلش را نیز از ستاره عطارد به وام گرفت ، او امروز اسطوره موسیقی پاپ دنیا ونامش همه جا برده میشود  وآهنگهایش هنوز ورد زبانهاست .
در قالب او ودرخطوط چهره او  زیبایی خاصی بود که بعدها به تحلیل رفت ، او صورت مجسم یک انسان از ریشه بریده بود  غمی پنهانی در چهره اش دیده میشد وفریادش را بگوش عالمیان رساند که ما , میتوانیم ، من حقیقتا اودرا دوست داشتم وموزیکش را با جان ودل گوش میدادم ، او دست به آن فداکاری زد که خاصه همه هنرمندان است !! افییون وسایر ....
با هرج و مرجی که دردنیا بود او نمیتوانست کنار بیاید صدای رسا وقوی او ، این گرگ بچه لاغر اندامرا به سالن های زیبایی اندام کشاند وقوی شد اما روحیه همچنان ضعیف وشکننده باقی ماند .
این احساس من است  ، احساس انکار نفس ومبارزه با آن نیروی درونی وبهتر بگویم نوع شخصی او بود این تقدیر او وماموریت اودرجهان بود در پی یک استعداد خاص وپیوستگی ابدیش با مردم روزگار شاید این قانون سرنوشت  جبری وتغییر ناپذیر بود  او با خسارت دادن به آن پایان داد .
شاید اگر به همان حرفه پزشکی ادامه داده  ویا در جنبه های دیگری که کمتر اورا آزار میداد به کاوش میپرداخت ، چه بسا امروز زنده بود .
چهره آرام وصاف ودست نخورده او تبدیل به یک مرد خشن شد  ومفهوم انسانیت دربرابر خشونت وبربریت قرارگرفت .ذاتا نجیب بود  تناقص های زیاد دراو دیده میشد که آنها  را با دود مواد فراری میداد ، وریشخندی که به دنیا ی هموسکسوالیته امروز زد 
شاید دروجود او نیز ایده هایی خوابیده بود اما دو چیز اورا آزار میداد ، او درزنگبار به دنیا آمده بود درجایی که خبری از اجداد او نبود ، خبری از میل به بودن یک انسان وارزش گذاشتن به آن نیز نبود راهی انگلستان شد با دست خالی .......
امروز تولد هفتاد سالگی " فردی مرکوری " یا فرخ بولسرای واقعی است . روانش شاد وزادروزش مبارک /
-----------
 درنظر بازی ما ، بیخبران حیرانند 
من چنینیم که نمودم ،دگر ایشان دانند
مفلسانیم وهوای می ومطرب داریم 
آه اگر خرقه پشمینه به گرو نستانند
لاف عشق وگله  ا زیار زهی لاف دروغ 
عشقبازان  چنین مستحق  هجرانند 
زاهد و ورندی حافظ نکند فهم چه سود 
دیو بگریزد از آن قوم که قران خوانند 
گر شوند آگه از اندیشه  ما مغبچگان 
بعداز این خرقه صوفی بگرو نستانند .........(حافظ )
پایان " لب پرچین "  ثریا / اسپایا .
05/09/2016 میلادی /.

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۵

رطل گرانم ده....

ای مگس ، عرسه سیمرغ نه جولانگه توست 
عرض خود میبری وزحمت ما میداری .........حافظ.....

فرهنگ یک ملت ، مجموعه ایست از "
ذوق واندیشه  وتربیت وسر انجام تاریخ آن سرزمین ، تاریخ ما  باخون  های زیادی  آبیاری شده است  وعکس العمل  آدمها  وفرهنگ سنتی آنها یکسان نیست  ، شاید بقول آن " دجاله"  پا برهنه های سرازیر شده  از کوهها  با هم دریک دجله درآمیخته اند  وحال درمیان این سیل وخون  اگر ما کمی استوار بوده ایم شاید بندش به ناف دیگری ویا جای دیگری متصل است /
امروز همه میخواهند دیگرانرا بشکل خودشان بسازند ،  وکم کم هم خواهند ساخت !  جلوه های فرهنگی  وفکری وقلبی هرکسی بادیگری فرق دارد  ویکسان نیستند  اگر دراین میان یکی پیدا شد  که ده درصد با تو توافق پیدا کرد  وهمراه  بود  باید اورا دودستی چسپید .
امروز همه جامعه ما مخلوط شده است با ازدواجهای زورکی یا مصلحتی  مانند آجیل مشگل گشا کمترمیتوان درونش یک کشمش تازه پیدا کرد  میان آینهمه درهم برهمی  باید با تلخی دهان وتلخی کام ساخت   وسرگردان بود  زمانیکه مرد صاحب سخنی را برای دفن بجایی میبرند اگر ملای ده اجازه ندهد  آن جسد سرگردان میماند ، امروز بر بهترین خوانندگان ، بهترین  نویسندگان واهل قلم وشاعرانی که در وصف وطن سرودند نه در باره بت که برتخت خدایی نشسته است ، نوک شمشیر وخنجر را فرو کرده اند . 
اگر گاهی  آدمی سر راه من قرار گرفته  باخود گفته ام " نه ! این یکی مانند دیگران نیست ، این باهمه فرق دارد ! چرا ؟ ذهن من اورا ساخته وسپس دیدم که سراز اطاق تاریک خراباتیان  درآورده ام .
درگذشته ما مردان بزرگی داشتیم ،  که سعی درروشن نمودن ذهن وافکار دیگران داشتند وتلاش میکرد اما از آنجاییکه همیشه باید تو سری خور.بدبخت باشیم آنهارا به نابودی وبه نامردی از بین بردند . مرحوم باستانی پاریزی نرم نرم مینوشت وخروار خروار  برای همه میفرستاد او هم در روزهای آخر عمرش  بخلوت نشست با نا امیدی تمام .  ودید کوبیدن طبل با چکش آهنی  برای گوشهای کر ودیدگان کور بیفایده است .
امیر کبیر را سر بریدند وشداد را بجای شه داد بر تخت وبارگاه نشاندند ،  هرچند شداد هم از بهشت خویش به دور ماند .
بنا براین نوشتن من بیفایده است درباره تاریخ وفرهنگ وغیره آن سرزمین ، من با آنها غریبه هستم ، از روز ازل هم غریبه بودم  باید تنها از " دل: بنویسم واز مرز آن گدر نکنم . 
منکه دیگر آسمان آن سر زمینرا نخواهم دید ، منکه دیگر قطره آبی هم از ابهای آلوده اش نخواهم نوشید منکه هنوز در تخیلات وذهنم  زمزه آبشار ها از فرار کوهای وصخره ها سر بشورش بر میدارند  وچمن سبز نمداررا زیر پاهایم احساس میکنم  درحالیکه کف پاهایم  بر برکت  فرشهای ساخت چین  تاول زده است .
نخستین باده  کاندر جام کردند 
زچشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی  درجام کردند 
به گیتی هرکجا درد دلی بود 
 بهم کردند وعشقش نام کردند 
چو خود  کردند  راز خویش را فاش
عراقی را چرا بد نام کردند ؟............فخرالدین عراقی .

به کجا میروی؟ نمیدانم ، همان دون کیشوتی هستم که با شمشیر چوبیم  به جنگ آسیابهای بادی میروم ویا درخوابهایم  غوطه میحورم بی هیچ غبطه ای. پایان
ثریا / اسپانیا / 04/09/2016 میلادی/.

 توضیحات " باید این را اضافه کنم که این صفحه  واین نوشته جات  متعلق به یک کمپانی وشخص دیگری است ومن تنها نویسنده این صفحه میباشم که نام وافکارمرا به گرو گذارده ام هرنوع بهره برداری از آن مجازات قانونی دارد  / با سپاس ثریا /

شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۵

حرم سرای

به میمنت ومبارکی ، با دستور صریح رهبر عالیقدر  حرم سرا دوباره شکل میگیرد ومردان اجازه دارند  چند زن را بخانه ببرند  وباز اندرونی  وبیرونی.
از سلطان صاحبقران  وارد  یک بوستان شدیم  گویی خوابی روشن دیدیم ودوباره برگشتیم به همان  جای اول  حال بجای سلطان صاحبقران  ، سلاطین چاه چمکران حاکمند  ودیگر میرزا رضاتی کرمانی هم پیدا نخواهد شد ، دیگر سید جمال اسد آبادی( انگلیسی ) هم دیگر زاده نخواهد شد ، دیگر میرزا آقان خان کرمانی نخواهد نوشت ، درعوض هر روز رساله پشت رساله ودستوروپشت دستور ، خدا برکت بدهد حیف جوانترنیستم والا چادرکمری را بسر میکشیدم وفورا خودمرا به دارخلافه میرساندم شاید مرا هم وارد حرم میکردند واز این تنهایی نجات یافته واین لب تاپ  بدبخت را هم آسوده میگذاشتم .
حیف چند سالی دیر است  ، روی پلهای شصت وچندم هستم  از سی ببالا قبول نیست ، مگر آنکه باجی بدهی وپولی خرج کنی تا ترا به حرم راه بدهند با یک جهیزیه حسابی ، 
من غیر از خودم وچند جلد کتاب وچند دفترچه  لبریز از چرندیات  چیزی ندارم ، بنا براین امید هم نیست که روزی وارد حتی بیرونی بشوم !!! /
خوب این روز پر سعادت را به تما م زنان ودختران ترشیده وبیوه بدون شوهر که درمتروها داد میزنند وشوهر میخواهند تبریک میگویم ، شوهر بهترین موجود روی زمین است وشوهر داری وکنج مطبخ دیگ ساییدن ورخت شوری وتمیزی کون بچه ونگهداری از مادر شوهر وخواهر شور پیر  ثواب دارد  از همه کارهای بیهوده ای که این زنان کافر میکنند بهتر وارجهیت  دارد ، مگر شما بیکارید  مثلا مارگارت تاچر شوید ویا گلدا مایر ویا ایندیرا گاندی ، از آن کفار دیگر حرف نمیزنم چون کارشان به لجن کشیده ، نه بهتر  است به حرم بروید ودرحرم دایره بزنید ؛ سفره ابوالفضل پهن کنید  شبهای جمعه اگر حاج آقا هوس کرد دستی بسر شما کشید غسل را فراموش نکنید وصبح جمعه حتما به زیارت امام زاده ها بروید وبرای این نعمت خدا دادی شمع روشن کنید . برای ما هم دعا کنید که فرشته میکاییل یا جبرییل یا عزراییل از آسمان فرود آید ومارا باخود ببرد ما درآنجا برایتان دعا میخوانیم همه سوره هارااز حفظ بلدیم . مبارک است این پیوند ازلی وابدی وپر برکت . پایان 
شنبه شب ، در حال بیخوابی وغیره .......3/9/2016//