یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۵

بچه های پرنده

....... واین گنجها  که آن هیچ را همه چیز میسازند ،
از کجا سرقت شده اند ؟
آنجا که لاشخوو پرنده ای را میگیرد ،
وجگرش را میشکافد  .خون را میمکد ،
ودرآنهنگام ،  لاشخور ضیافت بپا میکند 
در اشیانه   کوچکی میان بیشه ها 
بچه های پرنده زاری میکنند 
ومادرشانرا  میجویند 
که هرگز باز نخواهد گشت 
" شاندرو پتوفی " شاعر مجار

وآن لاشخور با خون به دنیا میاد ، در تمام مدت شکل گرفتنش خونی را مکیده ونوشیده وسپس شیره  جانی را نیز میمکد ومادر را  فرسوده ساخته ، پرواز میکند به آسمانهای دور تا دوباره پرنده کوچکی را شکار کند وخون اورا بنوشد ،
مرد ، خون مینوشد ، تنها با خون زنده است  وبه هنگامیکه تو رنج میکشی  ودرد میبری ومیل داری دراین مبارزه شکست نخوری  وعقب نمانی  ، او درسایه برای خود آسایشگاهی ساخته است  وبرایت پیامبران کذاب میافریند ، ومیگوید بایست ، 
با نیزنگ وفریب ، وسرشتی اهریمنی ،  زندگی بی آمید هزاران امثال ترا  به زیر آفتاب داغ میکشد  تا از تشنگی وگرسنگی هلاک شوید .
مرد در فکر نوشیددن ولذت بردن از خون دختران نابالغ وباکره است ،  در میان قوانینی که زن باید در ماهی آسایش داشته باشد مرد تنشنه خون است وآنرا مینوشد ، امروز دیگر در فکر نوجوانی تازه بالغ نیست بلکه به دنبال کودکی است که تازه به همهراه خون بیرون آمده ، یک تکه گوشت تازه وخوردنی ، اگر بتواند آنرا خام نیز خواهد خورد >
سپس ترا به سر زمین موعود ، دعوت میکند ، آنجاست ! قبله آمال آنجاست ! برو بجلو برو  خواهی رسید ،   وتو میروی بامید آنکه از میان بیشه زارها دستی دراز شود وترا کمک نماید ، اما درپشت بیشه زارها هزاران گرگ خونخوار وشغال درانتظارت ایستاده و بوی ترا  به مشام میکشند ، سر هر تکه پیکر تو، با هم سر بشورش بر میدارند وتو تنها یک لاشه در جاده افتاده ای .

آه ، ای  گلهای کاکتوس روییده درزباله های بهم پیچیده ، در من عشقی شعله میکشد ، یک شعله اسمانی ،  که با هر دم زن خون را درگهایم بجوش میاورد ،  من برای خوشبخت بودن زاده شدم ، مرا پری آسمانها نام گذاشته اند ،| یک زن |،  میل دارم آرزوهایم را برایتان بازگو کنم ، اما زبان شما تیز وزبان من کند ونا فرمان است .

این ماه که نامش " امرداد ماه " میباشد ما مردان بزرگی را ازدست دادیم ، مردانیکه به عشق بیشتر مینازیند تا خون ، واین ماه شوم ، ماه زاد روز منهم مباشد !!! .

خوب ، برویم ای فرزندان وطن ، ( کدام وطن ) ؟
روز افتخار فرا رسیده است ! ( کدام افتخار )؟
در برابرما  قساوت وجباریست ! پرچمی از خون بالا  ببرید وآنرا بیافرازید !!!بر نوک یک درخته کهنسال که از درون پوسیده است . ث 
پایان 
ثریا . اسپانیا/.07/08/ 2016 میلادی !
6/7/8/ !!!

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۵

دولت آن مست !

ای خوشا دولت آن مست که درپای حریف 
سر ودستار نداند که کدام اندازد ..........حافظ

این اولین نکته ای بود که " مرغ طوفان"  از صدای یک رادیو در لندن خواند بگمان آنکه دارد با انسانها سخن میگوید !

خواهشمندم اجازه دهید  که دراین مسیر زندگینامه  اندکی  پیشتر روم وبجای حرف زدن از دیگران  از خودم سخن برانم ، از  من نرنجید ،  اصولا من کمتر جرئت میکنم که از خودم بگویم ، اما امروز حادثه ای مجبورم کرد که فریا دبرآرم ،  که پس اوکجاست ؟ او که گفت من راه حقیقتم وبه دنبال من بیا ، چه چیز تازه ای دارم بگویم غیراز لرزش دستها وانگشتانم وپیکرم ، درحقیقت آنچه امروز من دارم وبه آن میبالم وتوان وداناییم را حفظ کرده ام باید مرهون " آرتور شوپنهاور" باشم ،  او مرا برای امروز آماده ساخت ، بارها در راه های  خردکننده  وکمر شکن  باید اعتراف کنم که به کمکم آمد ، اگر تاامروز میتوانم بخود ببالم وبیرق را برافرازم ، مرهون او هستم .
اودربد بینی کامل ، فلسفه ماوارئ الطبیه زا   پذیرفته بود  وجنبه های بسیاری را با شوق بی باکانه خویش  درک کرده بود  او اراده را برهر چیزی مقدم میشمرد ، وآن غریزه نهانی را واراده را ،  چنین فرمانبرداری  وارداه را نه از راه شرارت وآدمکشی وفحاشی وتنگی وبد آخلاقی  بلکه همه چیز را یک اتفاق میپنداشت که باید پذیرفت .
من خیلی کوشش کردم که به سر حد کمال برسم ، متاسفانه اگر آن قوه غیر  طبیعی زودتر ار من ظهورمیکرد این اندیشه را به دور میانداختم وهمان دزد وشریک  قافله میشدم ، ، اما بخیال آنکه باید کوشش کنم تا سر حد کمال  وسپس به حقیت دست یابم ، تنها یک درون گرایی مضحک بود ، حقیقتی وجود نداشت  ووجود ندارد وهچیگاه هم بوجود نخواهد آمد  بقول پیر ومرشدم وخدایگانم حافظ :
پشمینه پوش  تند خود  از عشق نشنیده است بو،
از مستیاش رمزی بگو  تا ترک هشیاری کند 
چون من گدای  بی نشان  مشگل بود یاری چنان 
سلطان کجا  عیش نهان با رند بازاری کند ؟ 
ومن همه عواطف واحساس وانسانیتم را یکجا درون یک جعبه مخملی  همه جا با خود حمل میکردم بامید آنکه دیگران  نیز  ازعطروبوی او لذت ببرند درحایکه بوی پهن گاو واسب والاغ به مشامشان بیشتر نزدیک بود و آنهارا نئشه میکرد .
در نتیجه به لقب بزرگی مفتخر شدم ( او موزه ای است ) بدرد کار ما نمیخورد .
کار شان چی بود ؟ ریا ، دروغ ، دزدی، بیناموسی ، فحاشی ، خود فروشی تا جاییکه ادبیاتشان تا حد یک مدفوع انسانی نیز نزول کرد وبا کلماتی که درکوچه های شهرنو فرا گرفته بودند حال در کسوت روزنامه نگار آنرا بسوی مردم پرتا پ میکردند .
دهانشان کثیف ، وحرمت قلم را از بنیاد ویران کردند وهمین وظیفه شان بود /
مردکی علیل ، چلاق ، بیمار مدهوش داورهای بی حس کننده بر روی صندلی مینشیند وچاکران درخمت اویند !  خود او نیز برده ای بیش نیست ، یک پینو کیوی  نه بیشتر ،وما طوطیان شکر شکن ، در اطرا ف دنیا باید شاهد وناظر قیمه قیمه شدن روح وجسم اطرافیانمان باشیم .
حال امروز جناب " آرتور شوپنهاور" سر از گور بیرون بیاورد ونتیجه افکارش را چه درسر زمین خودش وچه درتمام جهان ببیند . ث
ثریا /اسپانیا/.
شنبه 

مرغ طوفان

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو  شبها  به غرامت برخاست 
--------- "حافظ"
این روزها سالگرد مرگ جانخراش  وقتل| دکتر شاپور| بختیار آخرین نخست وزیر ایران سابق ! است ، اورا مرغ طوفان لقب دادند  
اما ، این مرغ طوفان نیز بسیار دست به عصا ومیخواست از طریق دموکراسی وسخن وشعر وادب با این لامروت ها واراذل واوباش حرف بزند ، با کسانیکه غیر از خون وکارد سلاخی چیز دیگری را نمیشناختند ودیگ کله پاچه وقیمه پلو حلیم !ونشمه های خیابانی کوچه پیس کوچه زادگاهاشان ( قلعه شهر نو) وعده ای هم واردتی بودند !
آنها خون میخواستند ، همین تشنه خون بودند ، وهستند ، مرغ طوفان دو اشتباه بزرگ کرد ئشان داد که میترسد ! اول آنکه دستور انحلال ساواک را داد که بجایش این قسابخانه امنیتی بنا شد وسپس اجازه ورود آن ملای بیشرم و بیسواد را با قوم وقبیله اش داد که به هنگام ورود وفتح کبیر ! گفت ( هیچ) !.
این " هیچ" او نشان آن بود که دیگر چیزی از آنچه ساخته شده بود برجای نخوداهد ماند وایران مانند یک گلابی شیرین دردستهای او قبییله اش میماند ،  که نماند ! نوادگان ونوچه های پدر خواند ه ، مارکسیستی درانتظا رهمان سیب رسیده بودند که بردرخت بود وخودش به میان دامن آنها میافتا دو...افتاد .
اورفت وآوازش را از دوردستها سر داد درحالیکه این آخرین آواز نیز خاموش میشد ، تقدیر ستمگر است ،  وبر ضعیفان  وبیدست وپایان  رحم نخواهد کرد ، دفاع یک پدر ویا مادر از فرزندان ناقص الخلقه  خویش درمقابل ترکتازی  " تقدیر" سودی نخواهد داشت .
او رفت آنهم بطرز فجیعی ، با کارد نان بری آشپزخانه ! وسپس بر ترین نمونهایش را امروز بسر دار میبینیم ، او مرغ طوفان بود اما بقیه مرغ کور شب یک جنگل . که بهمراه باد " اربابان" حرکت میکردند ومیکنند ،  وما فرزندان آن سر زمین  هر شب  برروی تشک خود بال وپرمان میریزد  وتنها بخواب مرگ احتیاج داریم . ث
روانش شاد .
شنبه / 06/08/ 2016 میلادی
ثریا / اسپانیا / .

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۵

راز ورمزی

خصوصی
----------
بانوی سین .الف. نون / کالیفرنیا 
با درود فراوان ، از اینکه اینهمه مرا مورد اعتماد واطمینان خود قرارداه واسرار خودرا برایم نوشته ومرا مورد لطف بیکران خود قرار داه اید  ، بی اندازه خودرا شرمنده ودرعین حال سپاسگذارمیباشم /
هفته ها روی آن فکر کردم ؛ ، شبهای زیاد دربازه اش اندیشیدم و برای اولین بار باید بگویم که نتوانستم راهی برای ان پیدا کنم نه روانکاو هستم ، نه دکتر ونه مدد کار اجتماعی  چرا که  اگر یکی از اینها بودم با کمال  میل وشهامت به شما کمک میکردم ، اما اینجا باید برای هرکاری یک تیتر ولیسانس  داشت حتی برای خدمتکاری !! راز شما نزد من محفوظ میماند  وشما میتوانید برای من باز هم بنویسید هرچهرا که دل تنگتان میخواهد ، ومن با کمال میل به شما کمک میکنم ، اما این حادثه شما که برای اولین بار درتاریخ زندگی من با آن برخورد کرده باشم شاید طبیعی باشد ، شاید درفیلمها هم دیده باشم ، اما خودمن کمی کهنه پرستم وسنت هارا دوست میدارم وپایبند خیلی از مسایل میباشم ، از این جهت جواب شمارا روی صفحه مینویسم چرا که  در ایمیل جای کافی ندارم  ومیل هم ندارم  زیاد بنویسم ، میتوانم داستانی از ان خلق کنم بی آنکه نامی از شما ویا دیگران ببرم ، هر چند خود شما برایتان اهمیتی ندارد.
من تنها یک انسان معمولی هستم که زیاد خوانده ام واندکی در حافظه ام جای داده ام ، واکثرا ازحافظه ام کمک میگیرم ، دسترسی من به کتب جدید وقدیم وحتی اخبار ،  تنها روی یک تابلت ویک یوتیوپ است من  کمتر باهمشهریان عزیز  رابطه دارم  با آنها احساس غریبی میکنم ، بهر روی با کسب اجازه ازشما بانوی نازنین اگر میل داشتید داستانش را خواهم نوشت مشروط براینکه اجازه کتبی بمن بدهید ، میل ندارم دچار درسر های این روزها شوم ، دنیا باندازه کافی دردسر دارد بعلاوه کار شما دراین دنیا میان اینهمه جنایت ، یک کار جدیدی نیست .
شاید هم مانند شما باشند  کسانیکه اینهمه دچار عذاب وجدان نشده وخودرا رها کرده اند ، سعادت شماوفرزندان گرامیتانرا از پرودرگار دانا وتوانا خواستارم ، بامید روزهای بهتر ، درخاتمه اضافه میکنم ، هرکاری که شمارا راضی وخوشبخت میکند  انرا انجام دهیاد منوط بر اینکه آسیبی به دیگران نرسانید ، اگر درحال حاضر خوشبختید ، همه چیر را فراموش کنید .این نظر من است ، من کمال عشق هشتم وعشق برایم مفهموم زیبا وشیرینی دارد خدای من هم عشق است .با احترامات فراوان .ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 
جمعه پنجم آگوست 2016 میلادی / اسپانیا 

خشت زیر سر و پای........

امروز از آسمان تنها آتش میبارد ، جزایر قناری هچنان میسوزد ، وشعله  ها تا آن تا آسمان میروند درختان ونخلها  یکی یکی بر زمین میافتند وذغال میشوند ، شمارا چه غم ! محفلتان گرم ومنقلتان پرآتش وجیبهایتان داغ !

قطعه شعری از شاعر بزرگ وگرامی که کمتر نامی از او برده میشود انتخاب کرده برای امروز در ضمن دیدم که یک ( ثریا ایرانمنش) هم در واشتنگتن دی سی مینویسند ، بنا براین باید . اسپانیارا نیز به دنبال نامم ضمیمه کنم تااگر روزی من  مرتکب خلافی شدم ایشان دچار آتش بیاران معرکه نشوند .

امشب از باده  وتریا ک وحشیش / پدر خویش درآوردم باز
مست و دیوانه واشفته ومنگ / رو ی به صحرای عدم کردم باز 

هر طرف مینگرم جلوه کند / نقشهای عجیبی درنظرم 
گوییا  با مدد باده وبنگ / داده صیاد ازل بال وپرم 

شب مهتاب خیال انگیزی است  / شده ام پادشه شهر خیال 
مینهم  بر سر هفت اختر  پای /  میبرم  دست درآغوش  هلال

محو وتاریک بچشمم آید  / ماه  با اینهمه زیبایها
باز پیموده دل خونشده ام  / منزل آخر شیداییها 

آه از زلزله عشق که هیچ /  نشود  ساز دگر ویرانیش
گر چشد عاشق مسکین صد نوش / بس بود  در رگ جانش  یک نیش 
 از شعر بلند عذاب  : 
زنده یاد عماد خراسانی 

منعم مکن ای محتسب شهر ز مستی / مستی ره عشق است  مگر عشق گناه اشت ؟

بلی درمذهب  امروز  دنیا عشق بزرگترین گناه است ، 
کشتن وسوزاندن آدمها گناه نیست ، شرب حرام است ، زنا حلال ، دزدی حلال ، ومن مست از باده حلال !!!
آتش در دردلم  به سردی گراییده ، دیگر درپی هیچ عشقی نیستم ،  خاموش پشت شیشه  کدر پنجره مینشینم وبه رختخوابم میاندیشم که شب مرا درآغوش میکشد وبه بالشهای کوچکم که نفسم را بمن پس میدهند .
دیگر در پشت هیچ پنجره ای بانتظار نخواهم نشست  ؛هر روز شیشه هارا کدر تر خواهم کرد  وآنانکه درآیینه من بودند تبدیل به سنگهای وماسه های خورده شده در زیر پاهایم ، ریخته اند ، در سراشیب زوالم ،  واندام پر رمزو راز خویش را خوب میشناسم ،  اندامم هنوز واژ گون نشده  وهنوز ار شبنم صبگاهی آشفته میشوم دیگر شعله ای دردلم بر نمیخیزد ، تنها به دردهای روزگار واین حیواناتی که نام انسان برخود نهاده اند مینگرم که آیا به سرنوشت خویش درآخر عمر فکر کرده اند، من اگر تنها یکشب برجای خدا مینشستم ، هر چه را که بوی دین ویا بوی ریا وخود فروشی داشت  از میان برمیداشتم ، وبجای آنها همان مردان قلندر  را مینشاندم وهمان زنان دلربارا .بجای آنها عشق را کتاب میکردم . 
 طبیعت انتقام خواهد گرفت ، من بارها وبارها شاهد انتقام او بوده ام ، نه ! دیگر راهم را کج کرده ام ، بسوی آنکه وآنچه را که یافته ام ، کسی را ازآن باخبر نیست .  امشب ماه در اوج است وامشب همه چراغهارا خاموش خواهند نمود و شمع روشن خواهند کرد و به ستایش ماه خواهند نشست ، امشب شب عشاق است وجنبش عشق.ث
جمعه /05/08/ 2016 میلادی
ثریا / اسپانیا /.




پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۵

نزول بشقاب پرنده

بیادم آمد که شب گذشته یکی از علمای اعلام وصاحب نام وتفکر در بالای منبر فرمودند :
حضرت امام زمان  ظهورشان به زودی است ، اما ایشان نه با الاغ ، نه اسب کهر وشمشیر . بلکه با یک بشقاب پرنده ! ظهور خواهند فرمود !
زیر دوش آب سرد ناگهان خنده ام گرفت : 
مجسم کردم بشقاب پرنده ای در وسط بیابان برهوت نزدیک بهشت زهرا برزمین بنشیند وناگهان حضرت امام غایب ص علیه والسلم مرحوم مسعود رجوی از آن بیرون بیاید ومریم ماه تابان نیز در جلوی پایش زانو بزند ، 
نه ! این شاید کمی بچگانه باشد ، 
شاید یکی از آن امامان درون ام آی 6 ویا مرقدی در حیفا  ویا سیدی نظیر شیخ اسد آبادی ویا ....ممکن است یکی ازآن هشت پاها که در کارتون سیمسونها نشان میدهند با اسکورت وارد شوند ، حتما هم رنگش سبز خواهد بود !
خداوندا ، پروردگاارا به درگاهت التماس میکنم یک عقل باین جماعت ویک خروار پول هم بمن بده تا با یک طیاره شخصی بروم خودمرا به تخت جمشید ببندم مانند ژااندارک وزنده زنده مرا بسوزانند ! 
کار دیگری از دست من پا شکسته  بر نمیاید .
تمام 
همان روز پنجشنبه