پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۵

غنيمت جنگى

از فرمايشات رهبر بزرگ اسلامى ،ًكه فرموده اند ،:
ايران غنيمت جنگى اسلام است ، با كدام  جنگها؟ جاده را شاعران متعهد ، نويسندگان  دستمزد بكير  وآدم هاى  قرضى از فلسطين  ،واعراب جنوب كشور مانند خوزستان  كه خودرا عرب ميدانند نه ايرانى وتوده مردم بيخرد  برايتان صاف كردند  البته غنيمتهارا هم بردند ، امروز دختران وپسران در سايتها با غرور ميفرمايند كه ما فرزندان انقلابيم ، 
بلى اتقلاب  خوب است ، باغ را بيل ميزنند علفهاى هرزه كه در زير خاك بودند  بيرون ميايند ، رشد ميكنند خانه اجاره اى  ايشان مبدل به چند خانه ميشود مهم نيست اگر چند بچه وجوانر ا نيز از دست بدهند مهم اين است كه از سوراخها بيرون أمده اند  ودر قلب امپرياليسم  جهانخوار نشسته وافاضه  ميفرمايند ، وهرروز   اين علف را از معده بيرون آورده نشخوار ميكنند وبخورد بقيه هم ميدهند ،
چهل سال ويرانى ، فقر فحشا ، بيمارى ، كشتار ،ًجنگ بچه هاى أواره ، معتاد شمارا چه غم ، ؟
چپ وراست مصاحبه ، چپ وراست كتاب. ومطلب و  ديگر هيچ   فرانسه هم انقلاب  كرد ، شوروى هم انقلاب كرد انگلستان هم انقلاب كرد  ، لهستان. و اسپانيا هم چيزكى مانند انقلاب انجام دادند ، اما هيچ دين خارجى بر آنها هجوم نياورد ، شما ايرانى نيستيد، نه مليت را نميشناسيد ، يا كرد هستيد ، كردستانر ا ميخواهيد ، يا ترك هستيد آذربايجان را ميخواهيد ويا عرب ، ايرانى اصيل در يزد ، اصفهان ، شيراز ، كوههاى بختيارى ، كرمان زندگى ميكند و در انتظار معجزه نشسته است بلكه اين چكه نفت خونين تمام شود ووطن فروشان دست از سر ايران بردارند  باز ايران بر گردد به أصل خود ،
شما تنها بفكر خود واستفاده از نام پدران ميل داريد به مقامات عاليه برسيد ، شهوت شهرت و بالا رفتنها  در خون شما رخنه كرده ، شما تنها بفكر خويش وطايفه خويش هستيد ، متاسفم ، متاسفم ، 
اگر كمى دير تر بنجبيم  ايران تكه تكه خواهد شد ، وطبيعى است كه حاكم كردستان كيست ؟ 

من اين حروف  چنان نوشتم  كه غير ندانست 
تو هم زروى كرامت چنان بخوان كه تو دانى 

نه قربان ، ايران غنيمت جنگى اسلام شما نيست ، ايران مرز پر گهر است وآن شاعر ى كه شما.  را بر مستد  جد خود نشاند فرصت طلبى بيش نبود ، ايران هيچگاه مسند  اجداد شما نبوده ونخواهد بود ، با احترام !!! 
پنجشنبه ١٤/٧
پس از خواندن يك مصاحبه در كيهان لندن !!! 

مدفون درچمن

تو رفتی ، اما ، 
با زیچه هایت هنوز در سراسر دنیا ، 
بجا مانده است 
صندلی ، عینک ، وکتابهایت ،

آن کوچه های آجری و دشتهای سرسبز 
آن پس کوچه های تنگ  با رنگهای جورواجور

که تو آنهارا خراشیدی با پنجه هایت 
وتراشیدی از آنها یک تصویر
ما ترا درتصویر خیال ، دریک قاب چهارگوش
تماشا میکنیم وبیاد میاوریم 
تاب ترا ، دربرابر تابش آفتاب سوزان
آن صندلی  که برآن تکیه دادی
 واو، وزن ترا وسایه اترا تحمل کرد 

من که ندیدم ترا  ، هیچگاه وهیچوقت 
ترا حس میکردم 
آنچه از تو بجا مانده است 
هرگز ترا فراموش نمیکند. پایان 
----------
سفر وفراموشی 

از تابستانی که باینجا آمده بودیم برای تعطیلات ، وفریبی که این آفتاب مارا داد ، لانه دوم را پشت سر گذاردیم وراهی شهر آفتاب شدیم ، دریک بیغوله خانه کردیم ، بامید آنکه خورشید همچنان بدرخشد و.
خورشید درخشید اما  سایه وحشتناک  تاریکی بر آن هجوم آورد ، ما ماندیم وتنهایمان  ، نشستیم به تماشا گله هایی که فریب آفتاب را خورده بودند .
»از اینهمه  ذهن هوشیار خود بتنگ آمده ام ، دفترچه هارا سوزاندم ، اما ذهنم لبریز از خاطره هاست آنهم دردناکترین آنها ، «

ار تابستانی که باینجا آمدیم ، تنها تابستان داغ بجای مانده ودیگر هیچ ، همه اینجا شنگولند وخوشحال ، میکده ها باز است من درحبس خانگی خود ساخته ، 
گله گله زنان قلعه ای و کوره پز خانه ای با پولهای چپاوول شده با عکسها وقابها وتابلوهای نفیس خانه های ضبط شده بمددگروه انقلابیون ، مارا احاطه کردند ، ار ترس پنهان شدیم ،  گله گله از کشتی ها پیاده میشدند ویا از کوره راهها همه درون پوتینهایشان دلارهارا جاسازی کرده بودند، اثاثیه پشت سرهم میرسید ، خانه ها خریداری شد ، وما هنوز تماشاچی بودیم ، بلی خانه اجدادی تبدیل به بیابانی شد که سرهای بریده در گوشه وکنار دیده میشدند ، چراغهای روشن وشبهای دراز بی عبادت دراینجا برای تازه واردین بهشت برین بود !
سپس میزها جدا شدند ،  جسمها نیز جدا شدند ، نامهای قلابی به میان آمد ، وما همچنان تماشاچی باقی ماندیم ، 
آه این موسیقی را میشنوی ؟ ، این اوای مردی است که استخوانهایش در لابلای  چرخ دنده های ایمان له شده است ،  
ما احساس کردیم دراینجا زندگی احمقانه است  زیباست اما احمقانه است ، استخرهای پر آب آبی شناگران ناشی ، گاو بازی ها ، قصرهای بلند وگنبد های شهر الحمراء  جشنواره ها ، لباسهای رنگا رنگ کولیان ، رقص به دورآتش ، اما .....نان کجاست ؟
ما ، با پای خود ، با ته مانده جیب خود باینجا آمدیم ، حال باید بفکر نان باشیم وافاده دزدان وقلعه نشینان ، سجاده ها پهن شد ، گروهکهایی آمدند ، دکانهایی باز شد ، اما ما بچشم همه غریبه بودیم ، ( نه ، از ما نیست ، خودی نیست ) غریبه ایست مشکوک 
آوف  ،ای دیوارهای سفید  رنگ ، با دربهای رنگ ووارنگ ، برای من جهنمی بیش نبودی ونیستی ، شبها از هیاهوی رقاصان وشبگردان ومستان خواب از چشمانم میگریزد ومن صبح زود جبران مافات میکنم ونمیگذارم آنها بخوابند !!
از چه تاریخی رنج را بر پیشانی من نوشتی ؟ سرنوشت !!! پایان/.
14/7/2016 میلادی / اسپانیا/

چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۵

ان قلاب

انقلاب  يا همان ان قلاب 

سهم شما از انقلاب اين است ؟ 
سهم ما هم از انقلاب از دست دادن مغز ها وافكار ومردان وزنان  بزرگ است ، 
سهم شما از انقلاب خود فروشى است ، كشتار است ، خفقان است ؟ 
سهم ما از انقلاب ، سكوت است 

انقلاب يعنى جا بجايى ، يعنى ريشه هاى هرزه درختان قطور را ميخورند ويا بر شاخه هاى آنها أويزان شده رشد ميكنند ،  فراموش نكنيد، آنهاييكه اين انقلاب را برايتان تدارك ديده اند ، وبرايتان همه وسائل را أماده كرده اند ، آرامش قبل از طوفان است ،
دنيا در انتظار يك شورش، ويك انقلاب بزرگترى است ، شما هم حتما گورهاى خودرا قبلا خريدارى كرده ايد ، در لبنان ، سو ريه ،ًكانادا ، أندونوزى ونزولا وساير جاها ، وزير عباى بابا بزرگتان  بريتيش ، اما همه اينها باضافه جانتان را   پس خواهيد داد ، اين آفتاب خيلى زود به شبى تار يك مبدل خواهد شد ، چندان دير نيست ، بانتظار شب سياه وتاريك بنشينيد وشمعى را ذخيره داشته باشيد تا راهتان را  گم نكنيد . از ما گفتن بود حال تا جا داريد در چمن سر سبز بچريد . 

آخرين شعر

سينه صبح را گلوله شكافت 
باغ لرزيد وآسمان لرزيد
خواب ناز كبوتران آشفت 
سرب داغى به سينه شان  ريخت 
و رد كنجشكان سست گسست 
عكس گل در  بلور شيشه شكست 
رنگ وحشت  با لحظه  ها آميخت 
پر خونين  ،به شاخه ها آويخت 

رفته رفته سكوت بر ميگشت 
رفته ها  ، آه بر نميكشيدند 
آن رها كرده  لانه اميد 
ديگر أن دور وبر نميگشتند 
باغ از نغمه وترانه تهى است 
لانه متروك  وآشيانه تهى است ،........ ف، مشيرى 

ديگر گريستن ، وياد كردن و درد انتقام در سينه انباشتن  كارى است بس دشوار ،
كلاغها  ،ًكركسان بيمار  آويزان به هزار زنجير  
در انتظار خون جوانان و نشئه اى ديگر 
ضحاك هنوز نفس ميكشد و هنوز مار ها بردوش  او نشسته اند و افعى ها در كنارش.
افعى هاى پير وبيمار روانى ، قزلباشان  تعليم ديده ، 
 هزار بار صفحات خا رجى را زير رو كردم  ودانستم كه چه كسانى  ( خودى ) هستند وچه كسانى ميانه رو وچه كسانى كاسه ليس وجيره خور ، بيفايده است گريستن ،
 عده اى  با آنها ، عده اى در كنار آنها وعده اى عمله طرب ، ملتى در درون دارد ميسوزد ودرد ميكشد ، بيصدا ،
درانتظار تسليت خيلى ها بودم ، سكوت ، سكوت ويا فورا از روى خبر ميگذشتند ، ممكن بود كه برايشان توليد  درد سر شود  
 آسوده بخو اب ، شايد اين خواب  شيرين شروعى باشد براى يك بيدارى تلخ  ،
شايد دوباره بهاران  بخانه برگشت ، وشور وشر آن دوباره همهرا بوجد آورد ، 
 الان كيفهاى يكصدهزار دلارى  (هرمس) بيشتراز فيلمهاى تو ارزش دارند و هر پيسهاى كلوين  كلاين ،
همه گريستند أنهاييكه در داخل بودند ، درخارج ، مي پرسيدند  ، مگر چكاره بوه ؟ غير از بزرگانى كه با تو دوست وهمكار بردند .  
تقديم بتو كه اول يك انسان بودى 
سپس يك شاهكار خلقت 
تقديم به : عباس كيا رستمى  ، 
........ ثريا / اسپانيا / سيزدهم جولاى دوهزار نهصدو شانزده ميلادى ، برابر با ٢٦ تيرماه ١٣٩٥ 
پايان  

آستان جانان

به پای بوس  تو دست کسی رسید که او 
چو ۀستان بدین در همیشه سر دارد ........." حافظ"

امروز دریک برنامه گریه ها وفریادهای دوستان کیا رستمی را شنیدم ، به دنبال قاتل ومجازات او هستند  وزارت محترم با آن (هرپیس) تر وتمیزشان قول دادند که به مقامات !! خواهند گفت !
روی جنازه عباس کیا رستمی حتی پرچم ایران هم نبود گوشه ای را به رنگ سبز وسفید وقرمز وبعد ها خرچنگی را نیز دروسطش جای داده بودند (یعنی که ازما نیست ) ! درقطعه هنرمندان ما جای ندارد ! 
 بیا آن سالهایی افتادم که هنوز داشتیم کم کم به تمدن بزرگ راهنمایی میشدیم ! وهنوز از بهار آزادی " رفقا " خبری نبود ، در آن زمان هنگامیکه اقوام همسر من بخانه من میامدند ، ( نه آنهاییکه خیلی زود مدرن شدند*!!! همان قدیمیها که حال لباسهای آستین کوتاه ودامنهای پفی را کنار گذاشته ودر قرائت  خانه های جای گرفته بودند ! اولین کارشان این بود که پارچه ای روی تلویزوین ما میکشیدند ودستور میداند که رادیو هم خاموش شود ! ای داد وبیدا بچه ها الان از مدرسه خواهند آمد به ذوق ، کارتونهای مورد علاقه شان ، عصر هجر ، افسونگر ، پارچه را از روی تلویزویون بر میداشتم وبه آنها میگفتم :
تمنا دارم به اطاق بی بی  یا مادرجان بروید آن جا پاکترین نقطه جهان است سجاده اش پهن وبه هیچ  آلودگی  ملوث نشده است با بی آلایشی رویش بخدای خودش میباشد ومن قول میدهم که به ایمان پر قوت شما هیچ لطمه ای وارد نشود ، نه رنگا رنگ خواهیم دید ونه بقیه برنامه هارا تنها بچه ها کارتون  تماشا میکنند . 
غرغر ها شروع میشد که خودت هم اطاقت را لبریز از صفحه نوار وکتاب کرده ای گناهکاری ، درجوا ب میگفتم من درگور خودم خواهم خفت نه درکنار شما !
با خاندان سخن سالار شعر وادبیات فامیل بودند آنهم فامیل نزدیک اما بخانه او نمیرفتند میگفتند : نانش حرام است !! چرا ؟ چونکه دررادیو درجاییکه بساط لهو لعب هست کار میکند !!! 
من پای آن سخن سالارا به همراه همه هنرمندان بخانه ام گشودم وآنهارا مانند مگس کیش دادم تا به سجاده خود برگردند ، غوغا بپا شد !  اه فلانی درخانه اش بساط لهو لعب به پا کرده است !!! لهو ولعب من بانوی آواز ایران دلکش بود ، گلپا بود ، توکل بود ، عماد رام بود هایده بود وچند خواننده دیگر که نامشان یادم نیست اما آنها هم پس از نوشیدن چند گیلاس وبستن چند کلاهک بر روی حقه وافور دادشان از دست رژیم به هوا بود  !!!!هرکدام در قصری زندگی میکردند. تنها کسی که حرف نمیزد هایده بود. ودلکش ، آنها سرشان بکار خودشان گرم بود .
امروز میبینم درمیان این آش شلم وشوروا وشور اگر یک کشمش شیرین پیدا شود باید آنرا درموزه نگاه داشت ، عباس کیارستمی نتوانست یا بلد نبود با آنها کنار بیاید ، او بوسه بر گونه ماهروی فرانسوی کاترین دونو زده بود واین گناهی نابخشودنی وسزایش جهنم بود !!. بگذار رخت سوی دیاری دیگر کشد ،  او درحریم ما بیگانه است ، درهمه جا  آسمان یکی است ،  آسمان زندگی ما تیره شد اما او مردانه زیر این آسمان ماند ، او چندان فریب غرب کج اندیش را نخورد ، سنگ بزرگ ته جویبار سر زمین خود باقی ماند ، نه نباید در عزای او سوگوار  بود ، هر کسی سرشتی دارد با سرشتی جداگانه روح وجسمش بافته شده است ، روح من با موسیقی عجین است اگر روزی صدای موسیقی خاموش شود من خواهم مرد ، بقول رودکی شاعر نا بینای ما "
گیرم به روز یاد تو از سر برون کنم 
شب کودکی ، شراره زند درنهاد من 
ما درقرنی پلید زندگی میکنیم  قرنی خون درخون  وهیچ فریاد رسی نیست  وهیچ گوشی آوای مرغان دربند وخسته را نخواهد شنید ، چون مرغ حق شکوهایمان درنهان است  واشکهایمان پنهان در زیر آسمانی که هرروز داغتر میشود . براین باورم که هنوز روح ایرانزمین زنده است هرچند اعراب بر پهنه دشتهای آن خانه بنا کنند این خانه ها سست وبی بنیاد است . من گاهی صداقت ویکرنگی شرقیان را دیده ام  درهمانجایی که غرب درمیان رنگها وزنگها گم میشود  فرزانگان وفرزندان شرق این خدایان  فضلیت  درهمین قرن پرهراس  ( طرحی نو) میریزند  ودر لابلای نقش های گوناگون ورنگها  گوش سخن شناسانرا باز میکنند ، من دیده ام . پایان 
چهارشنبه 13/7/2016 میلادی


سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۵

تابستان داغ

وتابستانى 
داغ وطولانى 
با آنكه ساعت  نزديك هشت شب است اما آفتاب همچنان از پشت كركره ها ميتابد ، هواى اطاق دم كرده است درجه حرارت ٣٣ درجه بالاى صفر است  ، راديو را روشن كرده  وتقاضا ميكنم آهنگ مذهبى نگذارد اما آولين صداى " تنور " دارد آوه مارياى  واگنر را ميخواند ، چا ره نيست اطاق نشيمن داغتر است ، كولر هم  تنها هواى نمدار. را به درون ميفرستند  
هنوز تب تند وداغ مرگ كيا رستمى فروكش نكرده است ، هر كجار اكه باز ميكنى يكنفر نشسته و اظهاراتى ميفرمايد عده اى اورا متعلق باين رژيم ، عده اى اورا مستقل و عده اى اورا بى تفاوت وخود خواه مينامند چيزي،كه ابدا مهم نيست احساسات و اعتقادى كه بعضى از آدمها باو داشتند وباينكه او توانست روى اين  رژيم خونخوار را در دنيا بنحو مطلوبى بشناساند ، نه از رهبرى پيامى رسيد ونه از رياست جمهور تنها آن سيد خندان كه دلى با هنر وشعر دارد پيامى براى خانواده او فرستاد وبه جامعه هنرمندان تسليت گفت ،اينجا باز " ملت ايران در گيومه " قرار گرفت ، من تنها سه فيلم اورا ديدم صحنه هايى زيبايى كه آفريده بود بينظيرند ، من صاحبنظر نيستم يك انسان عادى ومعمولى كه عاشق هنر وادبيات مملكت خودش ميباشد ، خوب هنوز چپى هاى پير وباز نشسته خطوط كتاب آسمانى ماركس را غرغره ميكنند ، جبهه ملى هاى فسيل هنوز در زمان خود قفل شده اند ، جوانان سرشان به مدلهاى جديد  اتومبيلهايشان ولباسهايشان گرم است واز دل ر درد او بيخبر بودند واز كارد جراحى آلوده اى كه در شكم او فرو بردند بهرروى ديگر با او كارى نداشتند ، كارش را كرده بود وبايد ميرفت سينماى او براى اين قوم معنا نداشت ، سينماى ده نمكى وسينماى كارگردان جدايى سيمن از نادر و سينماى حاتمى كيا و سايرين كه كمتر با آنها آشنا هستم  ،  برايشان دلپذير تر است ، نه كسى نميدانست آن پسر بچه براى چى يك ده را زيكزاك  دو.ر ميزند ، زندگى از نظر كيا رستمى زيكزاك بود كسى نفهميد مرديكه ميخواست خودكشى كند شيرينى يك توت  اورا وافكار اورا تغيير داد ، نه كسى نفهميد  ، مردم حوصله فكركردن  ندارند ، هفتير  كشه  كجاست ، أرتيسته كيه ، ،  
بياد آن هيزم سوخته افتادم با آنكه هيچ هنرى غير از " حال دادن" نداشت با همه جور أدمى سرو كار داشت ، گمان نكنم در تمام دنيا غيرا اطرافيان وطرف دارانش يكنفر اورا بشناسد ويايك تن.  از او تعريف كند ، غيرا ز روزى نامه هاى خودى آنهم با گرفتن حق الحساب  ،اما كارش را بلد بود ، يكصد وهشتاد درجه چرخيد ودر دامن امام افتاد وشد  فاميل امام !!! بقيه اش بماند ، او با سر وصدا وجنجال  وهياهو بيمارستان را  روي سرش گذاشت ،عزراييل  را فريب داد وهنوز پشت منقل سنگر گرفته است ، 
اين يكى خيلى زود پشت به رژيم گذشته كرد وخيلى زود هم از اين رزيم دلسرد شد ، مستقل ، تنها ،رفت تا اوج ستاره ها ،
روانش شاد ، 
نو شتم كه او از اهالى " ديروز " بود ، 
سه شنبه 12/7/2016 ميلادى