سينه صبح را گلوله شكافت
باغ لرزيد وآسمان لرزيد
خواب ناز كبوتران آشفت
سرب داغى به سينه شان ريخت
و رد كنجشكان سست گسست
عكس گل در بلور شيشه شكست
رنگ وحشت با لحظه ها آميخت
پر خونين ،به شاخه ها آويخت
رفته رفته سكوت بر ميگشت
رفته ها ، آه بر نميكشيدند
آن رها كرده لانه اميد
ديگر أن دور وبر نميگشتند
باغ از نغمه وترانه تهى است
لانه متروك وآشيانه تهى است ،........ ف، مشيرى
ديگر گريستن ، وياد كردن و درد انتقام در سينه انباشتن كارى است بس دشوار ،
كلاغها ،ًكركسان بيمار آويزان به هزار زنجير
در انتظار خون جوانان و نشئه اى ديگر
ضحاك هنوز نفس ميكشد و هنوز مار ها بردوش او نشسته اند و افعى ها در كنارش.
افعى هاى پير وبيمار روانى ، قزلباشان تعليم ديده ،
هزار بار صفحات خا رجى را زير رو كردم ودانستم كه چه كسانى ( خودى ) هستند وچه كسانى ميانه رو وچه كسانى كاسه ليس وجيره خور ، بيفايده است گريستن ،
عده اى با آنها ، عده اى در كنار آنها وعده اى عمله طرب ، ملتى در درون دارد ميسوزد ودرد ميكشد ، بيصدا ،
درانتظار تسليت خيلى ها بودم ، سكوت ، سكوت ويا فورا از روى خبر ميگذشتند ، ممكن بود كه برايشان توليد درد سر شود
آسوده بخو اب ، شايد اين خواب شيرين شروعى باشد براى يك بيدارى تلخ ،
شايد دوباره بهاران بخانه برگشت ، وشور وشر آن دوباره همهرا بوجد آورد ،
الان كيفهاى يكصدهزار دلارى (هرمس) بيشتراز فيلمهاى تو ارزش دارند و هر پيسهاى كلوين كلاين ،
همه گريستند أنهاييكه در داخل بودند ، درخارج ، مي پرسيدند ، مگر چكاره بوه ؟ غير از بزرگانى كه با تو دوست وهمكار بردند .
تقديم بتو كه اول يك انسان بودى
سپس يك شاهكار خلقت
تقديم به : عباس كيا رستمى ،
........ ثريا / اسپانيا / سيزدهم جولاى دوهزار نهصدو شانزده ميلادى ، برابر با ٢٦ تيرماه ١٣٩٥
پايان