چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۵

آستان جانان

به پای بوس  تو دست کسی رسید که او 
چو ۀستان بدین در همیشه سر دارد ........." حافظ"

امروز دریک برنامه گریه ها وفریادهای دوستان کیا رستمی را شنیدم ، به دنبال قاتل ومجازات او هستند  وزارت محترم با آن (هرپیس) تر وتمیزشان قول دادند که به مقامات !! خواهند گفت !
روی جنازه عباس کیا رستمی حتی پرچم ایران هم نبود گوشه ای را به رنگ سبز وسفید وقرمز وبعد ها خرچنگی را نیز دروسطش جای داده بودند (یعنی که ازما نیست ) ! درقطعه هنرمندان ما جای ندارد ! 
 بیا آن سالهایی افتادم که هنوز داشتیم کم کم به تمدن بزرگ راهنمایی میشدیم ! وهنوز از بهار آزادی " رفقا " خبری نبود ، در آن زمان هنگامیکه اقوام همسر من بخانه من میامدند ، ( نه آنهاییکه خیلی زود مدرن شدند*!!! همان قدیمیها که حال لباسهای آستین کوتاه ودامنهای پفی را کنار گذاشته ودر قرائت  خانه های جای گرفته بودند ! اولین کارشان این بود که پارچه ای روی تلویزوین ما میکشیدند ودستور میداند که رادیو هم خاموش شود ! ای داد وبیدا بچه ها الان از مدرسه خواهند آمد به ذوق ، کارتونهای مورد علاقه شان ، عصر هجر ، افسونگر ، پارچه را از روی تلویزویون بر میداشتم وبه آنها میگفتم :
تمنا دارم به اطاق بی بی  یا مادرجان بروید آن جا پاکترین نقطه جهان است سجاده اش پهن وبه هیچ  آلودگی  ملوث نشده است با بی آلایشی رویش بخدای خودش میباشد ومن قول میدهم که به ایمان پر قوت شما هیچ لطمه ای وارد نشود ، نه رنگا رنگ خواهیم دید ونه بقیه برنامه هارا تنها بچه ها کارتون  تماشا میکنند . 
غرغر ها شروع میشد که خودت هم اطاقت را لبریز از صفحه نوار وکتاب کرده ای گناهکاری ، درجوا ب میگفتم من درگور خودم خواهم خفت نه درکنار شما !
با خاندان سخن سالار شعر وادبیات فامیل بودند آنهم فامیل نزدیک اما بخانه او نمیرفتند میگفتند : نانش حرام است !! چرا ؟ چونکه دررادیو درجاییکه بساط لهو لعب هست کار میکند !!! 
من پای آن سخن سالارا به همراه همه هنرمندان بخانه ام گشودم وآنهارا مانند مگس کیش دادم تا به سجاده خود برگردند ، غوغا بپا شد !  اه فلانی درخانه اش بساط لهو لعب به پا کرده است !!! لهو ولعب من بانوی آواز ایران دلکش بود ، گلپا بود ، توکل بود ، عماد رام بود هایده بود وچند خواننده دیگر که نامشان یادم نیست اما آنها هم پس از نوشیدن چند گیلاس وبستن چند کلاهک بر روی حقه وافور دادشان از دست رژیم به هوا بود  !!!!هرکدام در قصری زندگی میکردند. تنها کسی که حرف نمیزد هایده بود. ودلکش ، آنها سرشان بکار خودشان گرم بود .
امروز میبینم درمیان این آش شلم وشوروا وشور اگر یک کشمش شیرین پیدا شود باید آنرا درموزه نگاه داشت ، عباس کیارستمی نتوانست یا بلد نبود با آنها کنار بیاید ، او بوسه بر گونه ماهروی فرانسوی کاترین دونو زده بود واین گناهی نابخشودنی وسزایش جهنم بود !!. بگذار رخت سوی دیاری دیگر کشد ،  او درحریم ما بیگانه است ، درهمه جا  آسمان یکی است ،  آسمان زندگی ما تیره شد اما او مردانه زیر این آسمان ماند ، او چندان فریب غرب کج اندیش را نخورد ، سنگ بزرگ ته جویبار سر زمین خود باقی ماند ، نه نباید در عزای او سوگوار  بود ، هر کسی سرشتی دارد با سرشتی جداگانه روح وجسمش بافته شده است ، روح من با موسیقی عجین است اگر روزی صدای موسیقی خاموش شود من خواهم مرد ، بقول رودکی شاعر نا بینای ما "
گیرم به روز یاد تو از سر برون کنم 
شب کودکی ، شراره زند درنهاد من 
ما درقرنی پلید زندگی میکنیم  قرنی خون درخون  وهیچ فریاد رسی نیست  وهیچ گوشی آوای مرغان دربند وخسته را نخواهد شنید ، چون مرغ حق شکوهایمان درنهان است  واشکهایمان پنهان در زیر آسمانی که هرروز داغتر میشود . براین باورم که هنوز روح ایرانزمین زنده است هرچند اعراب بر پهنه دشتهای آن خانه بنا کنند این خانه ها سست وبی بنیاد است . من گاهی صداقت ویکرنگی شرقیان را دیده ام  درهمانجایی که غرب درمیان رنگها وزنگها گم میشود  فرزانگان وفرزندان شرق این خدایان  فضلیت  درهمین قرن پرهراس  ( طرحی نو) میریزند  ودر لابلای نقش های گوناگون ورنگها  گوش سخن شناسانرا باز میکنند ، من دیده ام . پایان 
چهارشنبه 13/7/2016 میلادی