چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۵

نامه ای برای یک مرده

هنگامیکه کسی مرد ، دیگر نمیتوان با او سخن  گفت ویا حرف زد ، عده ای به گورستانها میروند  با زبان بی زبانی برای مرده هایشان  حرف میزنند ، عده ای گله میکنند ، وعده ای دعا میخوانند ، کمتر کسی تا به امروز پیدا شده تا برای یک مرده نامه بنویسد ، آنهم نامه ایکه میداند هیچگاه به پست نمیرود  وهیچگاه به دست گیرنده نخواهد رسید ، چون " گیرنده شناخته نشد «
در پیله خود تنیده  وآرمیده بودم ، گاهی نقی میزدم  صدایم به بعضی گوشها میرسید وبعضی ها بی تفاوت عبور میکردند درغربت  از این فریاد ها بسیار است ، وگوش شنوایی نیست  ، در واقع کسی بیدار نیست .
روزیکه نامه تو بمن رسید واحوالپرسی کردی ، بیجواب ماند ، نمیدانستم که دنبال چه هستی ، این روزها اعتماد ازوجود همه رخت بر بسته همه درلانه هایشان مانند مرغ روی تخم هایشان خوابیده اند ! .
از خودت نوشتی ، پدرم یک کشاورز ساده است ، خیلی خوشحال شدم ، حال میتوانم با گام های یک کشاور راه بروم با قدم های او ، از مادرت نوشتی  واز مادر بزرگت ، بیشتر خوشحال شدم ، دست به دامن  همه دوستان وآشنایان شدم که ترا نجات دهند احساس میکردم درآنجا خوای پوسید وهمه بمن خندیدند ، 

- تو از کجا میدانی او یک مامور نیست ؟ 
- تو از کجا میدانی به دنبال چیست ؟ 
- تو چگونه حرفهای این ناشناس را باور میکنی؟ 
- آه بچه شدی ؟ یا دیوانه ؟
من بی توجه به همه گفته های راستین آنها درپی نجات تو بودم ، درپی نجات روحت و خودت ، از تو  انتظاری نداشتم من هیچ از آن سر زمین نمیدانم واز مردمش ورسم وراهشان بیخبرم اما خاکی که از آن گل من بوجود آمده بود خوب میشناختم ، تو ذره آن خاک بودی و حال میخواستم از تو یک بنای شکیل وبزرگ بسازم ، یک عبادتگاه وبه ستایش بنشینم ، ونمیدانستم که خاک هم آلوده شده است .
بقیه را نخواهم نوشت ، چون حال مرا بهم میزند ، طعم تلخ زهر در دهانم میلغزد .
اما مدتها از شوق این امید نهان  زنده بودم  ، نوشتم ؟ امید یا یا خیال ؟ نامه هایم بیجواب میماندند ! از کار تو وارتباط تو با دیگران بیخبر بودم بمن هم ربطی نداشت .
روزیکه خبر دادی به دنبال یک پالتوی خوب هستی وقیمتش گران است ، اولین زنگ خطر درگوشم صدا کرد ، خوب چرا زودتر نگفتی من پالتوی پوستمرا بجای آنکه به یک خیریه کودکان سرطانی بدهم برای تو میفرستادم با  بهای آن چند پالتوی خوب میتوانستی بخری ویا پوست حیوانرا از هم بشکافی ولباسهایترا با آنها تزیین کنی .
نه ! گام های یک کشاورز نبود ، گامهای مردی بود که میل داشت از زندگیش تا حد مقدور لذت ببرد ، منطق برای تو مانند گل ولای بود  وجز لغزاندن  وبه رمین زدن فایده ای نداشت ، منطق را رها کردم  فرود آمدم  زندگی را به موازات خواسته های تو ادامه دادم  بمن مربوط نبود اگر زندگی مخیفانه ای داشتی ، من در زیر این پوسته  بقول تو ...... هم دلی نازک دارم  زود شکن مانند پیاز نرگس  وهم لاک سختی  سر د ومحکم  که زمانی  قلبم راآکنده از سوزش میکند آنرا میپوشانم .  زندگی مانند چرخیدن است وتنها کسی میتواند معنای واقعی زندگی را بفهمد که با مردگان ویا نزدیک به مرگ   زندگی کرده باشد با آنها غذا خورده باشد  ورنگ مرگ را درچهره دیگری دیده باشد ،  زندگی مانند چرخها یکی اتومبیل است اگر فشاری بر آنها وارد نیاید بچرخش خود ادامه میدهند ، اما گاهی این چرخش از حرکت باز میماند ومن آخرین فکری که بخاطرم رسید این بود که خودمرا پنهان کنم  نه از ترس ، تنها از یک حادثه .
بهر روی من خانه امرا گم کرده ام وآنرا سالهاست از دست داده ام ودر این دنیای پهناور همانند همان ستاره سرگردان خارج از منظومه در آسمان نشسته ام تا روز خاموشیم فرا رسد ، ستارگان هم روزی خاموش میشوند  خدا ومذهب وعدالت هم برای من اساسا وجود ندارند خداوند انسانرا کیلویی و تکه ای ویا ذره ذره خلق نکرده است  . انسانرا کامل ساخته باو شعور اعطا کرده حال اگر کسی این شعور را گم کرد دیگر نباید به دنبالش رفت .
تنها میدانم لحظه ای میرسد که انسان میمیرد ، اگر چه زنده باشد  گاهی همه چیز برایم نشاط انگیز است وزمانی ملال آور تنها این نامه را نوشتم تا بدانی من از جنس تو ودیگران نیستم .. من از جنس  خودم هستم با همه عوارضم . پایان 

چگوارا

دوست عزیز ونادیده ، 

همانطوریکه قول داده بودم بقیه چه گوارارا برایتان فرستادم ، اما دریغم آما که آنرا دراینجا نیاورم ، چه بسا کار من ، افکار من غلط باشد وچه بسا هم روزی در قرنهای آتی که ما دیگر خاکستر شده ایم ؛ این ایده به حقیقت بپیوندد ، من در یادداشتهایئ گذشته ام اشاره کردم که (چه گوارا)  مسیح آینده خواهد شد اگر دنیایی باقی بماند واگر باز میل داشته باشند دینی را بوجود آورند وهمهرا زیر یک پرچم ببرند ، مانند داستان حضرت عیسی که به چند روایت نوشته شده است .وافسانه موسی که هربچه ای را بخنده - وامیدارد 
اصولا فلسفه ادیان از قرن چهاردم بوسیله مردی بنام ( سنت آگوستین ) بنیان گذاشته شد  او درسالهای بین 354 چهار  میلادی  درشهری نزدیک تونس به دنیا آمد ، مادرش مسیحی بود وپدرش سنی ،  در اعترافاتی که خود نوشته دوران کودکیش بسیار سخت ودردناک بود وهنگامیکه مرد در کسوت یک راهب وکشیش بود ،  او بسیار باهوش وزیرک بود ودر کتابها به دنبال حقیقتی میگشت ، او به کشور اسپانی آنزمان نیز آمد ودر کوردبا و مادورا  به دنبال درس و فلسفه و عمق مطالب زندگی بود ،  او لذت زندگی را دردوست داشتن ودوست داشته شدن میدانست ودر کتابهای قرون گذشته به کاووش میپرداخت  اودرکتابی بنا م( هورنتسیوس ) متعلق به سیسرون  دنیای دیگری را کشف کرد ودید عالم او باین نوشته ها تفاوت زیادی داردبنا براین پیرو ( مانی ) شد ومانویت را اختیار کرد .
پایه گذار مانویت هم یک ایرانی بنام  (مانی  درسال 1217 . تا 1277 )  وجود داشت در وجود این دین مذهب تازه او عنصر  ودو گو هر متضاد  جلوه گر بودند ؛ (نور وظلمت )  وبعقیقده او بشر تا زمانیکه میتواند با نور حقیقت زندگی کند هیچگاه درظلمت فرو نخواهد رفت . اما اگر دراین امر موفق نشد تا سر حد یک حیوان وشاید پایینتر تنزل خواهد کرد ..
 درنظر او که شمه ای نیز در مسیحیت وجود دارد  ، شر را خداوند نیافریده  هرچه هست خیر است   آنها با نخوردن گوشت  ( که به ظلمت) تعلق داشت  خودرا پاکیزه میساختند  آنان با خوردن سبزیجات  ونباتات میتوانستند به زندگی خود ادامه دهند اما فرزندانشان  وکودکان خردسال  به نفخ شکم و دردهای بسیاری گرفتار شده وگاهی میمردند  درمذهب مانویان کودکان راهنمای خوبی برای انتقال  نور بودند  مانویان  همچنین ازدواج  وتناسل را باین عنوان که خیر است خوب میشمردند ، برای پایداری نسلها مجبور به همخوابی با سایر زنان بودندو کم کم زمینه نابودی این مذهب آماده شد  مانی خود عقیقده داشت  که مسحیت را ه گم شده  وشکل منحرف  دین است . بهر روی سنت آگوستین با آنکه سنت شد وراهب بود اما سر انجام بدون هیچ عقیده ای از دنیا رفت .
چگوار نیز همین رویه را پیش گرفت ومیل داشت با ادیانی که سر زمینش را احاطه کرده بودند ستیز کرده وراه ظلماترا از پیش پای دیگران بردارد ، اما از آنجاییکه دنیا ومنافع روی همین ادیان میگرددوانسانها گوسفند وار باید بسوی مسلخ گاه بروند کم کم اورا ازمیان برداشتند آنهم به دست دوست وهمرزم خودش ، همان ( یهودای ) معروف  که هنوز هم حاکم است وزنده گویی آب خضر نوشیده تا ابد زنده بماند .
من این ایده را خودم انتخاب کردم  تنها کسی که میتوانست یک پیام آور ویک مسیح یا مسنجر باشد همان چگوار ا بود اما اورا به سیاست آلوده ساختند او از مانویت  ومانی  خیلی چیزها آموخت ، متاسفانه روشنفکران چند دسته دنیا وکسانیکه بستوه آمده بودند درپی یک منجی نشسته هریک برای خود بتی ساخته بود که هیچکدام به پای سخنان ( چه) نمیرسید ، امروز آرامگاه او در شهر زادگاهش مدفون است » البته استخوانهایش « که از سر زمین دیگری به آنجا گسیل داده شد . این تنها یک عقیده است من نمیدانم دنیای ما بکجا ختم میشود ، نمیدانم آیا کرده زمین همچنان به گردش خود ادامه میدهد یانه ، ویا منفجر خواهد شد اما میدانم پای بشر به هر کره ای که برسد اول دولت تشکیل میدهد سپس دین را رواج داده وخود حاکم وارباب دیگران میشود هرکس هم که میل نداردمیتواند مانند سنت آگوستین دور خود بچرخد وسپس لا مذهب از دنیا برود .
امیدوارم تا حدودی توانسته باشم منظور خودرا ابراز داشته وتقدیم حضورتان نمایم ، این بنده ناچیز خسته از دنیا ومردمش وهمه چیزهایی که به زور به حلقوم یک یک ما فرو میکنند باید خورد ودم نزد مانند بیسکویتهای فروشگاهها  در بسته بندی های شیک که همه از مدفوع انسانها درست شده اند. عمرتان دراز ومهرتان پایداد. /. پابان /.
چهارشنبه 8.6.2016 میادی /.
-------------------------------
ماخذ > سنت آگوستین > از کتاب عصر اعتقاد است .

انتخابات

همه انتخابات ، بفاصله  چند روز شروع شده ، همه به دور هم ميگردند ،همه جا منتخبين !!! يعنى انتخاب شده ها ميدانند كه خودشانند ، اما مردم همه در يك شوريدگى بسر ميبرند ،  " آيا اين يكى راست ميگويد ؟ " بيخبر از آنچه كه در سر آن انتخاب شد ميگذرد ، او يك عروسكى بيش نيست ، يك رباط ويك دلقك روى صحنه كه بايد مردم را سر گرم كند ،حال هر كس ميخواهد باشد ! فردا پس فردا ارباب بزرگ باين ديار سفر ميكنند تا مرام خودرا تقديم اين ملت  بيچاره كه زير دست وپاهاى مافيا ودزدان دارد جان  ميكند ، ابراز دارند ، 
بيست وششم براى دومين بار بايد ما بسوى صندوق أراء برويم !!! آيا بايد. زير سايه گيسوان بلتد آن جوان كه ناگهان از كيسه مارگيرى بيرون جست به زندگى گياهى خودمان ادامه دهيم ؟ ويا به همان پير مرد اكتفا كنيم كه با لكنت زبان وچهره مهربانش خالى از ذخيره هاى سياسى. دوباره به زير چتر حكومت بانكداران خواهيم رفت ؟ أن پسر مامانى و تازه از حمام در أمده كه رياست حزب سوسياليستهار ا  دارد نيز  ،  نقش خودرا با ضعف تمام بازى ميكند ، 
وما ؟! ما بيچارگان جان بركف ، بايد در صف بايستيم وهرچه ارباب گفت بگوييم : اطاعت !! 
حكومت در دست كا رخانه داران مواد غذايى ،برق ، آب، و مالكيت زمينها و كارخانجات اسلحه سازى كه مرتب بايد تغذيه شوند ، مرزها در هم كوبيده ميشوند ، مردم سر گردان ، بايد جنگى بر پا كرد و جمعيت را كاهش داد ، زمينها را لازم داريم ، براى كشت ، مين ها و ساير مواد ! ترك بجان كرد  ميافتد ، مسلمان بجان يهود ميافتد ، مسيحى بجان  مسلمان  ميافتد ، مسلمانان اما ذره ذره جلو ميروند تا جاييكه موزه بزرگ ( ايا صوفيه) را دوباره تبديل به مسجد كرده اند ودر أن قاريان مشغول قار قار كردن ميباشند ؟! 
اثاثيه موزه ها در  حراجيها  به قيمتهاى سر سام  إور بفروش ميرسد ، ومنافع دوباره به جيب ( آقايان  ) ميرود ، از تنكه  مرحومه ما رلين مونرو  تا نامه هاى جعلى ونسبت داده به فلان رييس جمهور، رياست جمهور محترم تركيه دوباره ميل  دارد دربار سلطان عثماني را  بر قرار سازد ، اول سريالهارا ساخت وشيفتگى مردم را ديد حال در تدارك ساختار أن است ، 
در سر زمين بلال خيز ايران خوب زندانها تبديل به دانشگاه شده اند ؟ همانكه آقايان انقلابيون چند أتشه ميل داشتند انجام دهند : ما زندانهارا تبديل به دانشگاه ميكنيم !!!! اما نگفتند با چه طرح وأيده اى ! شلاقها  به صدا در آمده اند ، براى هر نفسى كه ميكشي بجاى ممات حيات  ، چهل شلاق ببالا سهميه دارى ، هر روز  اميدم براى ساختن يك دنياى ساكت وأرام كمتر ميشود  وهر صبح كه سر از خواب بر ميدارم تنها سيل جنازه  هاى خون ألود را ميبينم  كه از شيشه تلويزيون جا ريدند ، صبحانه ات را  بخور ؟ چى را بخورم ، نان روز گذشته امروز تبديل به تكه سنگ شده ، چاى طبيعى وپاك گم شده ودر برنامه  هاى باصطلح سلامتى ميگويند  : چاى اخ است ، بد است ، ، قهوه؟! مخلوط با جو و نخود  وآرد ؟ گوشت ؟! نميدانم. گوشتخوار نيستم ، أب نوشيدنى صاف وگوارا درون شيشه هاى پلاستيكى هزار بار ( ريسايكل ) شده بد بو وبد  مزه ، آب جارى در لوله ها ، مزه گچ و سولفات دوسود ميدهد ، در عوض اوراق ماركدار پرداخت ماليات را بايد پر كنى ودر أن سوگند ياد كنى  كه از هيچ منبع ديگرى در أمد ندارى  وبا همين چندرغاز ى كه از خودمان گرفته ايد داريد پس ميدهيد ، ما نانر ا با آب تر ميكنيم وميخوريم واز خود ميرسيم چرا زنده ام؟ آهان شمع اميد را بايد روشن نگاه داشت ! كدام اميد ؟ اميد  به چى ؟ به كى؟ به كجا؟ .........  از ترس بمبهاى پنهانى سالنهاى تاتر وموسيقى كم كم بسته ميشوند ، سينماها اما هنوز بكار خود مشغولند وطرز أدمكشى را به شيو هاى مختلف ياد ميدهند ، رستورانهاى فست فود پشت سر هم رديفند و مانكنهاى استخوانى با مدلهاى عجيب و  غريب  دور ترا احاطه ميكنند ، ميان هربرنامه تلويزيونى هجوم سنگهاى تبليغات بر سر ومغز تو كوبيده ميشود ، فلان كرم ، فلان ، فلان فلان ، تا برنامه صبحگاهى مشتى خاله زنگ  و اوا خواهر نشسته اند و تكه تكه رختخوابهاى سكس ديگرانرا بتو نشان ميدهند ، اوف حالم بهم ميخورد ، خواب را دريابم   ، خواب دتياى فراموشيهاست ، پايان ........./. 
8/6/2016 ميلادى/. 

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۵

تهوع

روز گذشته ناديه براى يكماه به مراكش رفت تا بقول  خوش ماه ،( عيانا  ) يا رمضان آنجا باشد ، كمى باو پول دادم تا مثلا اگر فقيرى را آنجا ديد باو بدهد ، مقدار زيادى لباس ،
دوستم. زنگ زد ،پرسيد امسال  به لندن  خواهى أمد ؟ كفتم نه ! لندن ثريا  شده يك دوبى در كنار رودخانه ابدا حوصله وول خوردن  در ميان آنهارا ندارم ،  همينجا هستم اگر خواستى تو بيا ، 
پرسيد الان  حال واحوالت  چطور است ؟ 
كفتم  : حالم. خيلى خوب است اما گاهى مانند زنى كه باو تجاوز شده ويك بچه حرامزاده را در شكم داشته ومجبور بوده أنرا كورتاژ كند ، حال تهوع بمن دست ميدهد ، خوشبختانه. اينجا ميوه زياد است ، من  ميتوانم با ميوه ها ى تازه خودمرا تميز كنم !!!!؟ . 
روزه نميتوانم بگيرم خيلى ميل داشتم كه روزه بگيرم ،اما بخاطر (آسم ) ومصرف سه گانه اسپرى  درست نيست ،اما شبها به دعاها گوش ميدهم ،بياد آن ايام ، ماه رمضان برايمان چقدر خوب بود ، همه جا ساكت ، موسيقى بود راديو برنامه  داشت تا روزهاى نوزدهم  تا بيست وچهارم  مناجات خواجه عبداله انصارى  كه حالا ممنوع شده است ، دكلمه اشعار با صداى زيبا ومهربان فريدون فرح اندوز ، نذرى پختن من در شبهاى احياء وبردن غذا ها  بين ديگران بخش كردن ودر كنارش اشك ريختن بخاطر آنهمه فقر ،!!!  ، زولبيا باميه . (راستى ميدانى چندين سال است كه من زولبيا باميه خوب نخورده ام )؟
، سپس همه چيز بحال عادى بر ميكشت ،راديوى صداى امريكا مرتب موسيقى پخش ميكرد ، وتلويزيون فيلم داشت ، حالا .... ديگر آيا كسى بفكر فقرا هست ؟ نه بگمانم فقرا گناهكارانند !!!!. 
تمام فيلمهاى گذشته را رويهم تلمبار كرده ام ، اما حوصله  ندارم حتى يكى را ببينم ، هوا كم كم گرم شده ، اما همينجا ميمانم ، كولر هست ، اگر بتوانم از تپه سرازير شوم  به دريا ميروم ، پايين استخر هست ، بعلاوه بچه ها همه كار ميكنند تعطيلى كم دارند دلم ميسوزد آنهارا اينجا رها كنم وخودم به تعطيلا ت بيايم و يا مجبور باشند هر روز بخانه من سر بزنند تا باغچه هارا أبيارى كنند ، نه ، تنهايى بهترين است ،
دلا خو كن به تنهايى كه از تنها بلا خيزد 
سعادت أن كسى دارد كه از تن ها بپرهيز

اگر ميل  داشتى ،خانه خانه توست  كرم نما وفرود أيى ، من در خدمتم ، ثريا ، ٧ ژوئن  016

ماه روزه

ای لباس اقتباس  از دوش خویش انداخته 
وی ز بهر دام ودانه  دین ودل باخته
درآتش  سودای  دل درآتش  حرص امل 
همچو سیم وزر ، زبهر سیم وزر بگداخته 

کلام دلنشین  پیرهرات خواجه عبداله  انصاری  را در آن روزگاران  ایام افطار وسحرکاهان با صدای خوش شادروان ذبیحی  وبانک زیبای موذن زاده اردبیلی میشنیدم :
الهی خواندی تاخیر کردم  ، فرموی تقصیر کردم ، 
الهی عمر خود برباد کردم وبر تن خود بیداد کردم 
الهی اگر گویم ثنای تو گویم واگر جویم  رضای تو جویم 

ومادر را با یک خرما ویک استکان آبجوش در کنار رادیو ایستاده میدیدم ، که گونه اش از اشک خیس میشدند ، سکوت خانه را فرا میگرفت ، همه به احترام روزه مادر  درسکوت فرو میرفتیم ، وانکه ( اعتیاد داشت ) در این ساعات خودش را نگاه میداشت تا بعد از افطاری مادر لیوانش را لاجرعه سر بکشد 
این سخنان  دلا آویز با آن نوای آسمانی برجان ودل من نشست  ودر این پندار بودم که این موذن  به ربان خود  دردل شب با خدای خویش رازو نیازها داشت .
ما چندان کتابهای مذهبی درخانه نداشتیم  غیرا ز چند قران وکتاب مفاتیح الجنان مادر که هزار بار آنهارا دوره میکرد .
امروز روز اول ماه رمضان واول ماه پاکیزگی روح و بدن است اما نه برای مردمان امروزی که برسر خوان یغما نشسته اند حتی مرغ را هم از سفرشان بیرون اندخته  کبوتر > تیهو بلدرچین وصد البته بره تودلی را نوش جان میکنند بی آنکه دو وعده غذای ناخورده  شانرا به فقرا وگرسنگان بدهند .
امروز آنقدر در صفحات گوناگون گشتم تا ( شادروان ذبیحیئ وموذن زاده ) را یافتم وبه روح مادرم تقدیم کردم وآنرا به اشتراک گذاشتم .
این ماه باید برا ی او نذرها بکنم چرا که پولهایی را که به برادزاده اش داده بود تا برای او نماز وروزه های باطل شده را بخرد ، اوآنهارا بالا کشید ، البته روزه هم میگیرد .نماز هم میخواند ، در سیستم اطلاعاتی دولت هم خدمت میکند !!.
امشب حالی دگر دارم ، روحی دگر ، کتابهایم رویهم انباشته به دنبال کتاب ( هفت نای مولانا) میگشتم ، ناگهان عکسی از لابلای کتابی جلوی پاهایم افتاد آنرا برداشتم .......
بله ، میدانم ،! !!! چشم ، اطاعت شما واجب است !!!

چنان به حسرت پرواز خو گرفته ام ، چنان دلم گرفته  ، که سرنوشت خودرا از از دیگران جدا میبینم ، چنان به شوق پریدن  واز خود رها شدن رسیده ام ، که عکس خود را درهوا میبینم ، 
من انسانم ، انسانی از گوشت واستخوان ورگ وریشه ، ودستهایی نامریی از بیرون ودرون شب مرا به روزم دوختند ،  من درپی آسمانی هستم که ستاره های  درشت را در خود  جای داده وبمن چشمک میزنند ، 
دلم پر است ودیده ام پر تر.

بسکه برما غالب آمد نفسک بیداد ما 
گشت شیطان  همنشین  تا شود  شداد ما 
رخصت تلبیس خود را میزند  بر فرق سر
فرصت تقدیس  حق را میبرد از یاد ما ........پایان .
سه شنبه 7/6/2016 میلادی/. روز اول ( رمضان )
.

اندیشه و نادانی

در اندیشه  بیخردان مباش
وخودرا میازار
که امروز دنائت   قویتراست 
بگذار هرچه میخواهند بگویند ............

من از رفتار وگفتار وکردا ر آنسانها بخصوص شهر وندان خودم هیچ متاثر نیستم ، اما متاسف میشوم که تا چه حد رو به نادانی سقوط کرده اند ومیکنند ، کم کم این نسل نیز عمرش تمام میشود ونسلی جدید به دنیا خواهد آمد باز همان گره کور وهمان چشمان بسته وهمان شعور پایین ، نباید از آنها متوقع بود ویا متاثر شد  بباید همین میزان شعوررا قبول کنیم  بین من واین نسل ونسل آینده سازشی وجود ندارد ، امید خودرا برای باز گرداندن یک سر زمین آباد وپر برکت وبا مردان وزنان سالم وقوی از دست داده ام  تنها گاهی بخاطر رقت قلبی که دارم  اندکی متاثر میشوم ، عشق ومهربانی درآن سر زمین یک گفتار وکردار مسخره وبی معناست اکثرا خودرا زده اند به بیعاری وبیقیدی چرا که شعورشان از حدود لباسهای تنشان بیشتر نیست .
روز گذشت روی یک صفحه عکسی از مردمان غار نشین در یکی از کوههای میمند چا پ شده که ، رقت آوار بود البته آنها راه ورسم زندگی آوارگی و ییلاق وقشلاق را میدانند اما برای من غیر قایل تصور بود که انسانهای ویا کودکانی دراین مخروبه ها زندگی کنند واین مخروبه درآثار باستانی نیز ثبت شود .
نوشتم "  عکسهایی زیبایی هستند ، ما مبینیم وخوشمان میاید آیا آنهاییکه دراین بیغوله ها سر میکنند راضیند؟  اوف ، نزدیک بود کارم را بسازند ، خانم یا آقایی  با نام وشماره همه عصبانیتهای خودرا بسوی من پرتاب کرد که :
باید برای زندگی دیگران ارزش قائل بود !!! ابدا ربطی به سئوال من نداشت ، من خود نیز دریک غار مدرن زندگی میکنم هوس سبزه ودشت وهامون دارم ، هوس پیاده روی درمیان خیابانها تمیز وپاک با بوی عطر طبیعت را دارم اما اعتراضی نمیکنم خود این زندگی را انتخاب کرده ام منظور من بی احترامی به ساکنین  آن غارها نبود بلکه بفکر زمستان  ونابستان وسیل وباران یخبندان  بخصوص برای بچه های کوچک آنها بودم .بعد ها فهمیدم که آنها ییلاق  وقشلاق دارند وباین نوع زندگی عادت  کرده اند ، بنی آدم بنی عادت است .
دیدم فایده ندارد با این آدمها بحث کرد اینها تنها با عکسها بزرگ میشوند ونمیدانند که چهرها  وزندگی ها ( برعکس) نقش بسته است .
من همیشه درفکر عشق وهنر وموسیقی بوده ام اما کم کم میبینم این سه عامل از میان ما دارد رخت بر میبندد وچه آرام همه چیز جای خورد بخشونت وآدمکشی داده است حتی رادیودهای محلی موسیقیشان دردآور واکثرا مذهبی است ، روح مذهب دنیارا احاطه کرده بعد از دویست سال تازه  در سر زمین مقدس بیادشان افتاده که باید آرامگاه عیسی را تعمیر کنند درحالیکه در نوشته هایشان گفته هایشان وجود جسمانی ندارد روحی است که به آسمان پرواز کرده وجسمش نیز ناپدید شده  ! در آسمان کنار پدر نشسته است ، 
نمیدانم شاید با چشم همچشمی آرامگاه آن (مرحول )در ایران بفکر تعمیر آرامگاه مسیح افتادند حال چندین گروهند  هریک با عقاید مختلف ، 
در قرن دوازدهم تاریخ مسیحی  ( برنارد شاتری)  درکتابش نوشت :
اهمیت این توده غول پیکر  از مردان مشهور  وپدرانمان  که باعث شدند ما به دنیا بیاییم  تنها از نظر علم توارث  وجنبه های احساساتی  نبود بلکه ما  نه تنها از اجداد بسیار دور خود  چهرها ، رنگها ،  وکمان ابروان  وحالت خاص شکلها  وشباهتمانرا به ارث برده ایم ، حتی روش تفکرمانرا نیز  با شعارها واستعمال گفته های آنان  به همراه کلماتیکه بما تلقین میشود  از آنها میگیریم ......
حال این توده بزرگ تشکیل شده که نامش بشر است امروز در میان هیاهو گم شده است  ونوعی بیماری جدید گربیانگیر انسان شده است  ، نوعی بیماری مسری از اقوام یهود وامپراطوری روم قدیم  که با آزار وشکنجه آنرا بهمه همه تزرریق میکنند .در تاریخ گذشته ایران اگر چیزی بجای مانده باشد ، زندگی ( مانی) بنیان گذارد مانویت است که میگفت "
که من طریقه ورسم خویش را مستقیم از عیسی مسیح دریافت کرده ام ، وتعالیم کاتولیک شکل منحرف آن است .
حال چرا کارمن به گودال وخاک برداری رسید نمیدانم ، اما در همین سر زمین بلا زده ما بودند مردانی که یگانکی را برهمیه چیز ترجیح میدادند اما با جبر وزور وتهدید وسرانجام به مرگ تسلیم شدند . این رشته سر درار دارد واز حوصه من بیرون است
امروز به دنبال یک انسان میگردم ، نه باچراع ، نا با شمع بلکه با یک نورافکن قوی .....تا بتوانم بنویسم وبگویم که هنر از عشق سرچشمه میگیرد .متاسفم  هنر هم گم شد..پایان
7/6/.2016 میلادی /.