همه انتخابات ، بفاصله چند روز شروع شده ، همه به دور هم ميگردند ،همه جا منتخبين !!! يعنى انتخاب شده ها ميدانند كه خودشانند ، اما مردم همه در يك شوريدگى بسر ميبرند ، " آيا اين يكى راست ميگويد ؟ " بيخبر از آنچه كه در سر آن انتخاب شد ميگذرد ، او يك عروسكى بيش نيست ، يك رباط ويك دلقك روى صحنه كه بايد مردم را سر گرم كند ،حال هر كس ميخواهد باشد ! فردا پس فردا ارباب بزرگ باين ديار سفر ميكنند تا مرام خودرا تقديم اين ملت بيچاره كه زير دست وپاهاى مافيا ودزدان دارد جان ميكند ، ابراز دارند ،
بيست وششم براى دومين بار بايد ما بسوى صندوق أراء برويم !!! آيا بايد. زير سايه گيسوان بلتد آن جوان كه ناگهان از كيسه مارگيرى بيرون جست به زندگى گياهى خودمان ادامه دهيم ؟ ويا به همان پير مرد اكتفا كنيم كه با لكنت زبان وچهره مهربانش خالى از ذخيره هاى سياسى. دوباره به زير چتر حكومت بانكداران خواهيم رفت ؟ أن پسر مامانى و تازه از حمام در أمده كه رياست حزب سوسياليستهار ا دارد نيز ، نقش خودرا با ضعف تمام بازى ميكند ،
وما ؟! ما بيچارگان جان بركف ، بايد در صف بايستيم وهرچه ارباب گفت بگوييم : اطاعت !!
حكومت در دست كا رخانه داران مواد غذايى ،برق ، آب، و مالكيت زمينها و كارخانجات اسلحه سازى كه مرتب بايد تغذيه شوند ، مرزها در هم كوبيده ميشوند ، مردم سر گردان ، بايد جنگى بر پا كرد و جمعيت را كاهش داد ، زمينها را لازم داريم ، براى كشت ، مين ها و ساير مواد ! ترك بجان كرد ميافتد ، مسلمان بجان يهود ميافتد ، مسيحى بجان مسلمان ميافتد ، مسلمانان اما ذره ذره جلو ميروند تا جاييكه موزه بزرگ ( ايا صوفيه) را دوباره تبديل به مسجد كرده اند ودر أن قاريان مشغول قار قار كردن ميباشند ؟!
اثاثيه موزه ها در حراجيها به قيمتهاى سر سام إور بفروش ميرسد ، ومنافع دوباره به جيب ( آقايان ) ميرود ، از تنكه مرحومه ما رلين مونرو تا نامه هاى جعلى ونسبت داده به فلان رييس جمهور، رياست جمهور محترم تركيه دوباره ميل دارد دربار سلطان عثماني را بر قرار سازد ، اول سريالهارا ساخت وشيفتگى مردم را ديد حال در تدارك ساختار أن است ،
در سر زمين بلال خيز ايران خوب زندانها تبديل به دانشگاه شده اند ؟ همانكه آقايان انقلابيون چند أتشه ميل داشتند انجام دهند : ما زندانهارا تبديل به دانشگاه ميكنيم !!!! اما نگفتند با چه طرح وأيده اى ! شلاقها به صدا در آمده اند ، براى هر نفسى كه ميكشي بجاى ممات حيات ، چهل شلاق ببالا سهميه دارى ، هر روز اميدم براى ساختن يك دنياى ساكت وأرام كمتر ميشود وهر صبح كه سر از خواب بر ميدارم تنها سيل جنازه هاى خون ألود را ميبينم كه از شيشه تلويزيون جا ريدند ، صبحانه ات را بخور ؟ چى را بخورم ، نان روز گذشته امروز تبديل به تكه سنگ شده ، چاى طبيعى وپاك گم شده ودر برنامه هاى باصطلح سلامتى ميگويند : چاى اخ است ، بد است ، ، قهوه؟! مخلوط با جو و نخود وآرد ؟ گوشت ؟! نميدانم. گوشتخوار نيستم ، أب نوشيدنى صاف وگوارا درون شيشه هاى پلاستيكى هزار بار ( ريسايكل ) شده بد بو وبد مزه ، آب جارى در لوله ها ، مزه گچ و سولفات دوسود ميدهد ، در عوض اوراق ماركدار پرداخت ماليات را بايد پر كنى ودر أن سوگند ياد كنى كه از هيچ منبع ديگرى در أمد ندارى وبا همين چندرغاز ى كه از خودمان گرفته ايد داريد پس ميدهيد ، ما نانر ا با آب تر ميكنيم وميخوريم واز خود ميرسيم چرا زنده ام؟ آهان شمع اميد را بايد روشن نگاه داشت ! كدام اميد ؟ اميد به چى ؟ به كى؟ به كجا؟ ......... از ترس بمبهاى پنهانى سالنهاى تاتر وموسيقى كم كم بسته ميشوند ، سينماها اما هنوز بكار خود مشغولند وطرز أدمكشى را به شيو هاى مختلف ياد ميدهند ، رستورانهاى فست فود پشت سر هم رديفند و مانكنهاى استخوانى با مدلهاى عجيب و غريب دور ترا احاطه ميكنند ، ميان هربرنامه تلويزيونى هجوم سنگهاى تبليغات بر سر ومغز تو كوبيده ميشود ، فلان كرم ، فلان ، فلان فلان ، تا برنامه صبحگاهى مشتى خاله زنگ و اوا خواهر نشسته اند و تكه تكه رختخوابهاى سكس ديگرانرا بتو نشان ميدهند ، اوف حالم بهم ميخورد ، خواب را دريابم ، خواب دتياى فراموشيهاست ، پايان ........./.
8/6/2016 ميلادى/.