امروز که این نوشته هارا مینویسم ، خاطره آن روزهارا که درخیابان لاله زار با او بطرف مغازه بزرگ پارچه فروشی » گیو« میرفتیم جلوی چشمانم زنده است او یک قواره پارچه پالتوی آنگورای کرم رنگ برایم خرید ومن آنرا بخیاط دادم تا با مدل کت مردانه برایم بدوزد با یک شال آنگورای قرمز آنرا تزیین میکردم .
امروز هیچ چیز دراین دنیا ندارم اما از نظر دیگران خوشبختر از من کسی نیست ، این واقعیت زندگی من نیست ، من زنی سر گردانم همیشه هم سرگردان بودم هیچ جا آرامش وقرار ندارم وبه هیچ جا دل نمیبندم تمام تفریحات دنیا برایم رنج آورند ایکاش مانند اکثر زنان ومادران ابله به دنیا میامدم ومانند آنها سرم را درون یک آخور میکردم ودر سنین بالای عمر سجاده ای پهن کرده ویا مجاور یک مکان مذهبی میشدم . من هیچکس وهیچ چیزرا باور ندارم همه قدیسین برای من مانند دهنرپیشگان تاتر وسینما هستند عده ای آنهارا باور دارند ویا به آنها عشق میورزند پیامبران من نویسندگان بزرگی مانند تولستوی ، داستایوسکی . رومن رولان وماکسیم گورگی وگوته وسایرن میباشند رونوشتی هم ندارند .
هر انسانی در درون خودد تضادهایی دارد اما چگونه میتواند با این تضادها روبرو شود ؟ چگونه میتواند به آنها پی ببرد ؟ در وجود هر انسانی نقص هایی دیده میشود هیچ بچه ای شیطان شرور به دنیا نمی آید مگر آنکه نیمی از ساختار خون او متعلق به یک آدم شرور وشیطانی باشد ، آدمهای کوهستان وآدمهایی که در سر زمین های سر سبز ودرکنار رودخانه های پر خروش زیسته اند میتوانند بفهمند که من چه میگویم من فرزند کوهستان هستم کهساری که زیر پاهایم دشت بی آب وعلف کویر پهن شده بود دروجود من تضاد ها زیاد بچشم میخورند جمع اضداد هستم ( امروز دیگر آرامم ) گاهی مانند یک آبشار خروشان از بالای صخره ها خیر بر میداشتم وهر چه سر راهم بود ویران میساختم ، گاهی مانند یک برکه آرام ویک جنگل وسیع وپر بارواسرتاسر سبزخرم سرم را پایین میانداختم.
بیخود نبود که آن ( مطرب) وآن هنرمند !!!! برایم دوآهنگ ساخت بنام : دوقطره اشک وطوفان ! او خوب روح مرا شناخته بود وامروز این زلال آب وصاف در مرداب گیر کرده است میل دارم رها شوم وبه زمین فرو روم تا دوباره به سرچشمه خود باز گردم . بقیه دارد
ثریا ایرانمنش . جمعه 27 مارس دوهزار و پانزده میلادی . اسپانیا