پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۳

پوپه

بخش چهارم از یادداشتهای روزانه

آن روزها  من مجذوب مردی شده بودم که نبوغ فوق العاده ای داشت  قدرت روحی که درهمه عمر آرزویش را داشتم ، همه 
چیز در آن موجود یافت میشد او بادیگران خیلی فرق داشت  گویی میل داشت که دیگران را هم بشکل وشمایل خودش بسازد ،همه قدرت خداوندی دروجودش او دیده میشد  گویی یکی از خدایان به زمین آمده است ، شکل وهیکل ظاهری او نیز با همه متفاووت بود حتی لباس پوشیدنش ، من برحسب تصادف در دفتر کار دوستم اورا دیدم ، مغرور بی اعتنا از میان مردمی که آنجا نشسته بودند گذشت .
او از من خیلی بزرگتر بود  در آن زمان من دچار یک نا امیدی کشنده وبیزاری از همه کس وهمه چیز بودم  ، به سرای بیکسی پای گذاشته بودم سرایی گه ابدا جای من نبود  جاییکه لقمه هارا از دهان یکدیگر می دزدیند  ، جاییکه رحم ومروت  وانسانیت  جایش را به شیشه های مشروب ، تریاک وسجاده  وآدامس داده بود  ، سرگشته  ، بیچاره  درمیان مشتی احساسات دروغین  میچرخیدم کسانیکه من برایشان یک طعمه لذیذ بودم  همه گوشت واستخوان مرا میطلبیدند  ، حال باو فکر میکردم واو سر راهم قرار گرفته بود ، میدانستم کلاس دارد وشاگردانی را تربیت میکند ، ارزود اشتم  همه چیز خودرا فدای او سازم ، عاشقش نبودم اما اورا ستایش میکردم ،  آرزویداشتم  روحم را باو ببخشم تا شاید درآن بدمد  ، چگونه او اینهمه دردل من رخنه کرده بود  ، نمیدانم  ، چند بار دیگر بر حسب تصادف اورا دیدم اما احساس میکردم او مرا به صو.رت یک عروسک ملوس مینگرد نه بیشتر .
روزی به عمد سر راهش ایستادم ، بهم خوردیم  ،برگشت نگاهی بمن انداخت لبخندی زد وپوزش خواست  ورفت ، به دنبالش رفتم  باو گفتم  که از ستایشگران اویم  اگر اجازه دهد منهم هفته ای یکبار  به کلاسهای او بروم ودر زمزه شاگردانش قرار بگیرم  ، نگاهی به سر تا پای من انداخت ، گوشوارهای مروارید در لاله های گوشم میرقصیدند ؛ برق انگشتری الماسم چشم اورا خیره کرد نگاهی به گلویم انداخت  یک مدال زمرد با یاقوت والماس روی سینه ام جای گرفته بود ، پوزخندی زد وگفت شما بهتراست به کارهای خودتان که درپیش دارید وسر شمارا گرم میکند ، بپردازید واز من دور شد ، از این بی اعتنای وسردی او بیزار شده بودم مدتی ایستادم  به پشت سراو نگاه کردم همه چیز در نظرم تیره وتارشد گویی خورشید هم درآسمان داشت میمرد  .
برایش نامه ای نوشتم وشرح زندگی اسف بارم را برایش توضیح دادم جوابی نیامد ………بقیه دارد

قریا ایرانمنش . اسپانیا . پنجشنبه 19  مارس 2015 میلادی.