پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۴

پوپه -4

 

من میل ندارم از خودم ورازهای زندگیم چیزی بنویسم  درواقع سر تا سر زندگی من هیچ چیز تازه ای نداشته که از سایر مردم جدا باشد ، چیزهایی نیست که علاقه مردم را برانگیزد  ، غیر از دوسه مورد کوتاه که بعنوان یک استراحت  یک نشست کوتاه بین دو زد وخورد  وروی صحنه زندگی وپاک کردن عرق ونوشیدن قطره ای آب  گمان نکنم  که این داستان علاقه کسی را بر انگیزد ، گذشت آن زمان که قهرمانان کتابها تا صبح خواب را از چشمان خواننده میگرفتند ، امروز خود زندگی یک داستان پرهیجان است که هرروز اتفاق تازه ای درآن میافتد دیگر کسی دل به قصه وافسانه ها نمیسپارد .

آنچه را که امروز مینویسم شاید صحنه هایی باشد از زدگی یک انسان در یک اجتماع بی سرو سامان یک جامعه شکل نگرفته  ومردمی که هنوز به سختی میتوانند به شخصیت ناشناخته خود پی ببرند امثال وحکم وشعار و وافعال زیاد است اما  درعمل همه وامانده اند یک تربیت خوب ، یک فهمیدگی ، یک راستی  دروجود هیچ یک از آن مردم جامعه وجود ندارد .

من تنها زیر نام اشخاص زندگی کرده ام .که

یک در نوع خود  ودز زندگی ومیان اطرافیانشان «نامی« داشته اند ، مراحل زندگی را هیچگاه نمیشود از هم جدا کرد یک خط ممتد وادامه دار  که شکستن آن کار درستی نیست  تصور دیگران وقضاوتشان در باره خودم ابدا برایم مهم نیست  ظاهرا من یک زن تند خود ، وبطور وحشتناکی حمله گرم وخودخواه !! شاید گاهی این اعمال از من سر بزند  درآن هنگام خودرا گناهکار میدانم .

اگر امروز بدون همسر ، بدون پدر ، بدون یار ویاور ودوست هستم  مقداری ازآن را برگردن  خود میگیرم .

تنها مردانی را که دوست داشتم ، پدرم و( آن دیگر) که برایم قابل احترام وستایش درواقع همه چیز من بودند ، ترک کردم اولی خیلی زود مرد ، ودومی مرا به سفر تشویق کرد  ، هیچ میل ندارم خاطره آن دورا در ذهن وخیال دیگران خوار کنم ویا از صافی وشفافی آنهارا مانند دوالماس درخشان جلوه دهم

ویا یک رودخانه صاف وآرام با آب پاک وزلال ، آنها هم آلودگیهای خودرا داشتند .

آنکه امروز از او میگویم میخواست یک دنیای تازه وانسانهای تازه ای بسازد ومن بخاطر خود او همه فرصت های خوب زندگیم را از دست دادم .

در نوجوانی مردی را دوست میداشتم که به سراشیبی آلودیگها سقوط میکرد  ومن یک پا در هوا ویک پا در راه او معلق میان زمین وآسمان  وآویزان بین دو قدرت بودم نه میل داشتم جان ودل وآینده ام را فدای او وفریبهایش بکنم ونه قدرت داشتم از او دست بکشم

امروز این کامپیوتر بد جوری مرا خسته کرده است . بقیه برای آینده .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا . پنجشنبه 26 مارس 2015 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: