پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۳

شام آخر

همانطوریکه میدانید ودرانجیل های چهار گانه آمده است ، عیسی مسیح در آخرین شب حیات خود ،که شب عید فصح یهودیان هم میباشد  باتفاق شاگردانش  وبه سنت  کتاب مقدس شام دسته جمعی صرف میکنند ، دراین عید مهم  گه بیاد بود  خروج یهودیان از مصر وعهد پیمان با قوم یهود بر گزار میشد ، اسراییان بره های نوزادی را از رمه جدا کرده  وقربانی میکردند وگوشت آنرا با تشریفات خاصی میخوردند .

تطبیق مصلوب ساختن مسیح  با روز صبح  فصح  یهودیان  ریشه عقیده ای دارد ، اما انجیل چیز دیگر ی میگوید در دو انجیل حوادث زندگی مسیح بگونه  دیگر تحریف شده است .

شب عید فصح  که مهمترین مرحله حیات اسراییلیان و آغاز رهایی آنان از اسارت وبردگی است  در این روز  خداوند یهوه با قوم خود میثاقی منعقد میکند ؟! وخون آن بره های قربانی نشان همین میثاق است . عیسی نیز درهمین روز قربانی میشود وبا خون خویش میثاق وپیوندی تازه را ارائه میدهد ومومنینی را ازگناه رهایی میبخشد ؟! .

در واقع این شام نشان همبستگی عیسی با شاگردانش میباشد او نانی که درسفره بوده پاره میکند وبه شاگردان میدهد ومیگوید :

این پیکر منست که برای شما تقسیم وآنرا تسلیم مینمایم وپیاله ای ازشراب نیز به آنان میدهد ومیگوید باخون خود که برای شما ریخته میشود پیمان تازه ای میبندم واین نشانه آن است  " انجیل لوکاس " 20/19/22 / " درسایر انجیل ها این گفته ها باز گو نمیشود .

کلیساس کاتولیک بعد ها مدعی شد که این دستور الهی واز شعائر مقدس میباشد که طی آن عیسویان باید خون وگوشت اورا بنوشند وبخورند !!

درحال حاضر این خون وگوشت وتکه های آن پیکر مقدس به همراه انبوه طلا ونقره روی شانه بندگان وپیروان حمل میشود . وفردا اورا به صلیب میکشند ، او میمیرد بیخبر از آنکه تعالیم او دچار تحول شده وگروهی را به نوا میرساند .

بهر روی هرچه بود از امروز همه سر به دشت وبیابان وصحرا گذاشته وبا نوشیدن بطریهای شراب وگوشت بره ونان های بزرگ در این سه روز به عزا  مینشینند ، منهم در گوشه مطبخ کوچک خود شمعی برای او روشن کردم.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ پنجشبنه 17 آپریل 2014 میلادی.

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۳

بازار روز

# مولانا

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/

بسایه آن درختی رو که او گلهای تر دارد /

دراین بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/

به دکان کسی بنشین که دردکان شکر دارد /

ترازو گر نداری ، ترا زو ره زند هرکس/

یکی قلبی بیاراید  تو پنداری که زر دارد/

بهر دیگی که میجوشد میاور کاسه ومنشین/

که هر دیگی که میجوشد در او چیز دگر دارد...............

این شاهکارئ از شاهکارهای مولانا شمس تبریزی ا ست که ما بی خبر از کناراو گذشتیم ورفتیم به دنبال قوال کلمات ، اشعاری که میسرود مانند یک نثری که با مداد پاک کن وسط آنرا پاک کرده باشند ، سواد چندانی نداشت تنها چند کتاب قدیمی را خوانده وکمی زبان بلد بود ترجمه هایش از روی دیکشنری بود ، های هوی او بیشتر از آن چیزی بود که دردکان داشت ، عده ای جوان از خود بیخبر را دور خود جمع کرد وامروز مشتی لات  که سر بار جامعه شدند.

اگر در آن زمان کسی شعری از مولانا ویا خانلری ویا سایر شعرا را میخواند | امل| وعقب مانده واینکه درزمان خودش قفل شده بود ، اما اگر چرندی را که حضرت والای احمد خان میسرودند میخواند روشنفکر ودانا نامیده میشد .

امروز هم به همین گونه است ، فرهنگ پر بار وقوی وپر قدرت خودرا رها کرده ایم به دنبال فلان نویسنده امریکای جنوبی میرویم که نوشته ها واشعارش در همان محدوده سر زمین خودش میباشد و» آقایان » برای آنکه دهانش را ببندند باو جایزه ادبی نوبل میدهند ، و فلان شرق شناس امریکایی یا انگلیسی ویا روسی ویا فرانسوی باید برای ما ترجمه های بی ربط خیام یا مولانارا تحویل دهد وجایزه ادبی | پولیترز | را بگیرد.

حافظ را که بکلی فراموش کردیم او جن گیر ، فال گیر ومرتد بود ، خیام که می خواره ، همیشه مست والوات بود ، مولانا که بنام مولا نا نصیب ترکها شد بهترین خوانندگانمان را خانه نشین کردیم وفلان مطرب را استاد نامیدیم چون در خدمت اربابان خوش میر قصید و خوش میزد، فرهنگ ما آلوده شد ، به زبان پر رازو رمز عربی  ( چون پشتوانه مالی او قوی است ) وادبیاتمان مخلوطی از اراجیف وچرندیات واشعار مستهجن وسکس وراک اندرول شد . حال اگر کسی دراین میان پیدا شود وبخواهد فریاد بکشد . گلویش را پاره خواهند کرد

خمش کردم زگفتن من شدم مشغول حال خود

که باد ا ست این سخنها بباطن کی اثر دارد

من درمیان مردان بزرگی رشد کردم دردوره دبیرستان استادان بزرگی مانند دکتر آدمیت ودکتر خزایلی ودکتر آهی دبیر واستادان ما بودند ، دوستان  با فرهنگ وادیبی داشتم  که از جنجال وهیاهو به دور بوده وعاشقانه به فرهنگ سر زمینمان عشق میورزیدند ، پس از آن همه وقتم صرف کتاب خواندن شد در تختخواب ، در دفتر کارم ودرکنار گهواره بچه هایم واولین اسباب بازی که به دست فرزندم دادم ، یک کتاب بود ، امروز همه آنها قفسه های خانه هایشان لبریز از کتب مختلف است با زبانها مختلف .

شاید اشتباه کردم میبایست به دست آنها تفنگ میدادم ، یا اسکناس تا مانند مردان وزنان امروزی آدمکش وهرزه وخود فروش بار بیایند. قصه تمام شد .تا بعد

ثریا ایرانمنش ( حریری) . اسپانیا. 16 آپریل 2014 میلادی .

سه‌شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۳

عزا. عزاست !

عقربه ساعت روی پنج ایستاده بود که ناگهان از خواب پریدم ، کجا بودم؟ آه در هلند  روی آب ،هر دری را باز میکردم آب روان بود در یک رستوران نشستم ، او برایم یک کیک بزرگ خرید نمیدانستم از کجای کیک شروع کنم او رفت تا به شخصی تلفن بکند ، تنها ماندم  هوا دم دار بود داشتم خفه میشدم ، وهمین احساس خفگی بیدارم کرد . بلی درست ساعت پنج صبح بود !

من معمولا اخبار را نمیبینم آنرا میشنوم تلویزیون روشن است برای آنکه احساس کنم کسی هست ومن تنها نیستم ! بچه شش ماهه ای را درپاکستان به دادگاه فرا خواندند!؟ ومردی شیک پوش درحالیکه قلاده درگردن داشت وهمسرش اورا میکشید مانند یک سگ چهاردست و پا درخیابانهای لندن میرفت ، ارتیست اول ، رهبر وبقول معروف " کوچ" تیم فوتبال با آن چشمان تا بتا یقه باز سینه بدون مو احساس زیبایی وسکسی بودن اورا سخت دچار خود گنده بینی کرده داشت مصاحبه میکرد ، خوشبختانه  صدای تلویزیون کم بود اصلا شنیده نمیشد ، نفسم به سختی بالا میامد ، رفتم زیر دوش آب سرد بلکه کمی اکسیژن به درون ریه هایم بفرستم ، بیاد پدر افتادم هرصبح قبل از صبحانه یک استکان آبجوش خالی مینوشید ، منهم امروز کار اورا کردم اما بیفایده بود ، خودم را به کارهای احمقانه سرگرم میکنم شاید این ترس از خفه شده مرا رها کند . بارها فریاد کشیدم  <از بهار بیزارم از بهار بیزارم> ، بهار غیر از مرگ ونیستی وبیماری چیزی برای ما به ارمغان نمیاورد ، با گلها وشکوفه ها مارا فریب میدهد ،بهار فصل مرگ ونیستی ونابودی است نه فصل شکوفایی .

صبح زود روی پست  "جی میل" شخصی آهنگی برایم فرستاده بود با تصاویر بسیار زیبا ، کنسرتوی ارگ از باخ ، همان که همیشه دوست داشته ام  به همراه مناظری از شهر پراک ، متاسفع مدت آن کم بود ، چند دقیقه ای احساس خفگی را از یاد بردم اما باز دوباره شروع شد وهنوز ادامه دارد ، همه درها وپنجره هارا باز کرده ام بیفایده است ، هوا ساکن است و بی هیچ نسیمی ،

شهر خوشحال است برای نمایش مراسم عزا داری ، هتلها با دم شان گردو میشکنند توریست ها فروانی برای تماشای این مراسم هفتگی که همه چیز درآن هست غیراز احساس غم واندوه  ، درد ورنجی که او کشید  و خودرا فنا کرد برای هیچ  برای نمایش و برای جلب توریست ، عده ای درگوشه دیگر خیابان  درکنار عزا دارن به رقص وپایکوبی مشغولند ، میخانه ها جای سوزن انداختن نیست ، یکهفته خوشی ! زیر لوای مخلملی وزردوزی شده مجسمه عیسی

بیاد گفته های " ژان کریستف" قهرمان رویایی رومن رولان همان نویسنده ای که بقول خودش از روی شانه غولهای قرن نوزدهم به قرن بیستم پرتا ب شده بود ، افتادم ( از این زندگی بمن حال دتهوع دست میدهد ، این شهر با این بازهای مسخره ورویاهای دروغین ، این رژه های مسخره این سیاست واین هوا داری بیهوده ، آه به راستی حال تهوع دارم ) . منهم مانند او به همین حال دچار شده ام .

ثریا / اسپانیا/ 15 آپریل 2014

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳

عنصر آهنی

آن داروی تلخ وش را ،آن شرنگ مهربانی را

بیرون  ریختم ، اگر چه پرده اعتماد مرا موشها

جویدند

من ایستاده ام  ؛ برهمان برج که از آهن گداخته

ساخته شده

نه! هر گز بسوی تو باز نخواهم گشت

روزی آواز میخواندم ، ترانه ها سر دادم

" برخیز نازنینم "

امروز روی آن شهر خفه وخفته

بین جهالت ها جلالی نیست

تنها جدال است

آن روزهای خوب ، آن روزهای آرام

با همه تلخی ها ، میشد درکوچه ها آواز خواند

آواز شبانه دلداگان بیداد میکرد

سیماب صبحگاهی ، چهره اش درخشنده بود

تنها هوای خانه " پر دود بود "

وآن مرد کوچک ، رنج دیده

در نفیر نی لبک خود میدمید

دیگران آواز میخواندند

امروز؟! در کنار شما مومنان ، نا امیدم

در برزخ شما  آونگ لحظ ها

فرمان انهدام میدهد

پنجره هارا بستم ، وپلک چشمانم را نیز

راهی نبود ، غیر اندوه

ایدوست ، بیا ودردشت سپید خاطره ها

آوازتنهاییت را رها کن

------------------------------- .

 ثریا ایرانمنش ( حریری) . اسپانیا . 14 آپریل 2014 میلادی .

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۳

روزهای تلخ

خود نمایی شیوه من نیست گه چون دیوار باغ

گل به دامن دارم اما خار بر سر میزنم

از امروز ، عزداریها شروع شدنذ با یک نظم ونزاکت درست . زنی بالا بلند همانند یک سرو سیاه روی سن برای مریم وعیسی آواز میخواند ، آنچنان سوزناک که اشک مرا جاری ساخت ،

خدا عشق است ،  ستون اصلی این مومنین وپیروان دین مسیح تنها به همین کلام اکتفا میکنند ، این روزها کمتر به مقامات روحانیت وکلیسا روی نشان میدهند کلیسا به انحراف کشیده شده مانند هر دین ومذهی که تبدیل به یک بیزنس بزرگ شده است . از هر سوراخی یک خانقاه یک میکده یک درگاه  ویک امام زاده زاییده میشود . مردم ستمدیده ورنج کشیده نیز به دنبال این خرافات میروند باج میدهند پول نذر میکنند . سر میتراشند ، زنجیر میزنند وغیره ، درحالیکه اصل مطلب گم شده است . شیخ عطار چه خوش گفته :

زو نشان جز بی نشانی کس نیافت / چاره ای چز جانفشانی کس نیافت

ذره ذره در دو گیتی فهم توست /  هرچه را گویی خدا آن وهم توست

عشق مایه حیاط انسانی است ، بدون عشق زندگی بی معنی وخالی از همه زیباییهاست  عشق از بدو تولد بین فرزند ومادر شکل میگیرد تا زمان مرگ ذرات عشق در سراسر عالم  وهستی نفوذ دارد عشق خود آگاه به انسانها وجامعه انسانی ، که درعشق به آن کائنات اوج میگیرد ، عشق به حقیقت نوعی کشش خداوندی است . متاسفانه امروز همه چیز به زیر زروزور رفته است  تعصب وفشار بنوعی مردم را سرگشته کرده وحاصل آن هیچ شده است .

مولانا تعصب را  ظاهر بینی وعطار تعصب را مانع درک حقیقت میداند .

بهر روی تا یکشنبه آینده ما شاهد مراسم بزرگ وپرشکوه عزا دارانی هستیم که یا از روی حقیقت ویا از روی تعصب ویا از روی اعتقاد کامل زیر علم سنگین طلاها ونقره هارا میگیرند ومجسمه هارا دورشهر ها میگردانند وانسانرا بیاد زمان جهالت وبت پرستی میاندازند . درحالیکه عیسی خود عشق بود .

ثریا ایرانمنش ( حریری) اسپانیا . شنبه 15 آپریل 2014 میلادی.

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۳

ده ساله شدم

بمناسب دهمین سال ( پرچین ) !

دستهای نا توانم ، هم اکنون سدی شده در سیل حوادث

در آنسوی ( پرچین ) ،

سسیلی سهمناک جاری است

دراین روزهای ملال انگیز ، که هرسو

حادثه ای درکمین است

نفس من در اضطراب  خود ، ایستاده

افسانه آغاز  تمام شد

وقصه پایان ، اینک جاریست

در رودخانه  عمر

اینک بنگر  به جاده

جاده انتهای نا پیداست

امشب آواز میخوانم ، برای آنکه رفت وآنچه رفت

وآنکه میرود وآنچه نابود میشود

با صدای چلچله ها هم آوازم

زمین دیگر مارا بخود نمیخواند

دیگر نسلی از نسلهایمان

ریشه نخواهد کرد

رستگاری مردان ، در طول بازار خودفروشان

به حراج گذاشته شده

شرف آنها ، به اطاعت چند هزار ساله

فروخته شد

نسل من، نسل قدیمی

سر کشیده از کهنسالترین وتنومندتیرین درختان

امشب آواز میخوانم وصدایم را در نی لبک

چوبی نی زن پنهان میدارم

بر ای آنکه رفت وآنچه رفت

برای آنکه میرود وآنچه میرود

--------------------------------------------

ثریا ایرانمنش / جمعه 11 مارس 2014 میلادی

و22 فروردین 1393 شمسی