چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۲

مرگ ببر

او مرد ، این خبر بسیار کوتاه وساده بگوش چند نفر رسید نمیدانم نامه های اورا کجا گذاشته ام ، وچرا اینهمه برایش دلتنگی میکنم ، ما درآ ن زمان زیاد بهم نامه مینوشتیم  امروز برای نا امیدی های او میگریم برای مردی که درنومیدی  ودرمیان سرمای یک زمستان بخ بسته بی آنکه بازوی گرمی اورا درا؛وش گرفته باشد ، جان داد ، چه میتوان نوشت ؟ او دیگر قادر نبود نامه بنویسد تنها شاید روزها وهفته ها وماهها به مرگ میانیشید ودر انتظار مرگی که همیشه به دنبالش روان بود ، گاهی خشمگین از بدنیا آمدن خود وزمانی مغروز از اینکه زیر سایه " برارد بزرگ ومادر توانا ی" خویش بسر میبرد دلم میخواست درکنارش میبودم واز او میپرسیدم چگونه خودت را دلداری میدهی ؟ واین بیرحمی هارا چگونه تحمل میکنی ؟  وآیا درصدد نجات خویش هستی ؟ تو همیشه درپی آن بودی که سخت درآغوشت بگیرند وعشق ومحبت نثارت کنند اما تو چی ؟  کی وچه وقت اجازه داشتی که به دیگران هم فکر کنی ؟  بیشتر اوقات درمیان زنان که ترا به طلاطم وا میداشتند بسر میبردی از چهره سرد وبی خطوط تو نمیشد چیزی را فهمید همیشه چند زن ودختر به دنبالت روان بودند وبعضی ها را بخاطر ترحم قبول میکردی اما این یکی ؟ این آخری بود که ترا آرام ساخت.

امروز بیاد انگشتری ازدوجمان افتادم که درون آنرا با نام وتاریخ ازدواجمان پر کرده بودی وحلقه انگشتری دردست تو نام من حک شده بود ظاهرا این پیوند میبایست ابدی میبود اما خیلی زود شکست زودتر از آنچه که هردوی ما گمانش را میبردیم .

بعد دیگر چشمانت به روی من نمیخندیدند ودیگر لبریز از عشق ومهربانی نبودند ، چشمانی مانند یک شیشه خالی وعدسی میان آن به همه جا میچرخید

آیا هیچگاه آن روزهارا بخاطر میاوردی ؟ آن روزها که من برایت آوازهای عاشقانه میخواندم ، " سحر که از کوه بلند جام طلا سر میزنه " روی یک بلم یا قایق میان امواج دریا ی خزر بالا وپایین میشدیم آنهم دریک شب تاریک صدای من اوج میگرفت وکسانی درساحل برایم کف میزدند !

خبر مرگ ترا پسرمان بمن اطلاع داد درمیان گریه های شدید وبغض ومنهم با او گریستم امروز دوباره به عکسهایی که از مراسم خاکستر سپاری ! تو برایم فرستاده بود نگاهی انداختم وتنها همان قوطی وآن چهار دیواری را که تو درآنجا نشسته ای درفایل نگاه داشتم ، نمیدانم چرا اینکاررا کردم ؟ اما خوب همیشه همین است هنگامی که کسی را ازدست میدهی تازه برایش دلتنگ میشوی .

تو یک انسان نبودی ، بلکه نوری بود که خود بخود خاموش شدی ........

نمیدانم این جمله ازکجا به مغز من هجوم آورد ؟ .

--------------------------------------------------------------------

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه یازدهم دسامبر دوهزارو سیزده میلادی برابر با 20 آذرماه 92

بادکاشتیم وطوفان درو میکنیم

چهل وهشت ساعت است که طوفان غوغا میکند درجنوب غربی همه جارا طی کرده وبسرعت میتازد تمام شب از ترس سرم زیر لحاف بود ونمیتوانستم خودمرا بیرون بکشم ا ین تنها موردی است که من از آن واهمه دارم از طوفان وباد میترسم ، نه گربه های سیاه شب رو که آهسته آهسته میایند ومیروند تا کسی را به دام بکشند  با پنجولهای وناخن های نتیزشان ونه ازخودفروشان حرفه ای وپادوهای پیاده وسواره .

من تنها از باد وطوفان میترسم چند بار نزدیک بود گوشی را بردارم وبخانه دخترم زنگ بزنم وبگویم بیا باهم حرف بزنیم تا من باد را فراموش کنم اما دیر بود باد مانند یک دیو تنوره میکشید وپشت در وکرکره ها بیدادمیکرد الان کمی آرام گرفته اما همه درها بسته وکر کره ها پایین ومن درانتهای یک اطاق کوچک زیر یک لامپ کوچکتر دارم مزخرفاتم را مینویسم آنهم برای خودم میلی ندارم کسی آنهارا بخواند و تایید کند ویا ......برایم دیگر هیچ چیز مهم نیست روزی آنچنان باین زبان وخط وشعر وموسیقی آن دلبسته بودم که گمان میکردم جدایی از آنها با مرگ من برابراست امروز دیگر فرقی نمیکند موسیقی عربی را بشنوم یا فلامنکوی اسپانیای یا آوازهای سیاه پوستان را همه بگوشم مانند وز وز مگسان است  هیچ احساسی درمن برانگیخته نمیشود گاهی سری به خوانندگان  ونوازندگان قدیمی میزنم آنهاییکه روزی برایم خاطره انگیز بودند صدایشان مرا از خود بیخود میساخت ویا سازشان مرا به گریه وا میداشت دیگر آنها هم نیستند همه رفته اند ویا خودرا بازنشسته کرده اند چون میدانند دراین بازار عطاران نمیشود پی هر دکانی رفت دیگر صاحبدلی نیست حال بجای شمع کافوری چراغ نفت وپیه سوز روشن است . با افکار ومغزهای معیوب وبیمار ، دنیا تبدیل به یک تیمارستان شده قبلا بیمارستان بود ومیشد بیمارانرا مداوا کرد امروز دیوانگان از بند گریخته که تحت تاثیر مواد مخدر زنجیر پاره میکنند وخون میطلبند نمیشود با آنها کلنجار رفت باید بحال خودشان آنهارا رها ساخت ماهم زنده بگورانیم که از یک منفذ کوچک نفس میکشیم  اگر ....باد و.طوفان بگذارد.

ثریا / دسامبر 2013 / آذرماه 92 /

لفافه!

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ورنه درمحفل رندان خبری نیست ... که نیست !

در یک جایی خواندم استاد بی نظیر وصاحب سبک ونوازنده تار جناب فرهنگ شریف در اندیشه کاری بزرگ وسترگ میباشند وآن اینکه خاطرات دوران نوازندگی خودرا بصورت کتابی مصور! برای علاقمندان ودوستداران  وعاشقان خود به چا پ برسانند ، بطور قطع ویقین کتابی خواندنی ودیدنی خواهد بود چرا که ایشان  هم مانند حضرت عیسا درچهار سالگی مضراب به دست گرفتند ودررادیو به تکنوازی مشغول شدند ؟! .

خوب مبارک است ، ایشان گاهی در چهار سالگی ، زمانی درهشت سالگی وسپس دردوازده سالگی دررادیو تکنوازی داشتند!!!؟ چنین وچنان .......و  ! .

ایشان درجایی ابراز داشنته اندکه حتی جد ایشان نوازنده تار بوده اند؟!

خوب بقول معروف دروغ که حناق نیست تا راه گلو را بگیرد تیر مفت کنجشک مفت ودرتاریکی تیری رها میکنیم اگر به هدف خورد که "باز" ما برنده ایم .

مثلی است معروف که میگویند : آب که سر بالا برود قورباغه ابوعطا میخواند  درسرزمینی که برای [ سلامتی ] حضرت امام زمان عج الله فرجح کمیته صدقه وجمع آوری اعانه تشکیل شده است  امامی که قرن هاست درون  چاه پنهان شده ودنیا درانتظار ظهور ایشان بیتابی میکند وصاحب بسیاری از کرامات ومعجزات میباشند چگونه ناگهان بیمار شدند وباید با صدقه وجمع آوری ته کاسه گرسنگان ودرماندگان بهبود یابند ؟ اله والعلم ... این سرزمین باستانی وسر زمین گل وبلبل وغیره.... باید هم صاحب چنین هنرمند بزرگ وشایسته ای   باشد  تا بتواند تاریخ موسیقی را از نو بنویسد وذهن خوابیده وله شده ملتی را بیدار نماید ! .

چنان زند ره سلام غمزه ساقی / که اجتناب زصهبا مگر صهیب کند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که دراین دایره سر گردانند

لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ /عشقبازان چنین مستحق هجرانند

بیخود نیست که گاهی از صمیم قلب آرزو میکنم که ایکاش میشد که پای ازاین ورطه میکشیدم واین دنیارا به دوستدارانش وا میگذاشتم .

حیف وصد حیف که چگونه دنیای ما ویران شد وهمه آروزهایمان نقش بر آب .

------------------------------------------------------------------

اشعار " محمد خواجه حافظ شیرازی.

ثریا / 10 دسامبر 2013 میلادی /20 آذر 1392 شمسی/

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۲

برگه خروج

دلم آشوب میشود ، حالم از این مردم واین دنیا بهم میخورد ، دیگر چیزی نمانده تا به آن دلخوش باشی ، همه جا سیاه ، تیره  وکثیف ، نه ! شیشه عینک بدبینی ام را پاک کرده ام آنرا خوب تمیز کردم ! با زهم هرجا نگاه میکنم کثافت موج میزند ، از طبیعت خبری نیست درعوض بوی تعفن ادرار سگ وتراوشات کثیف مردم اهم از ذهنی و.... درخیابانها همه جارا اشباه کرده  است با آنکه شهردار مهربان است وهرروز خیابانهارا میشوید وضد عفونی میکند ؟! اتومبیلهای زباله کشی هرروز بکار مشغولندونعش کشها .

دلم از مردم بهم میخورد ، از میان یک کتاب قدیمی بیرون آمده ام ، هنوز خاک و گرد وبرگ آنجا برتنم نشسته نمیتوانم با آب این زمانه خودرا شستشو دهم آبهایشان  آلوده وکثیف است ، آلوده به انواع واقسام ادیان واحزاب  و-------ایده ولوژیهای مسخره وبیماریها، هر روز یک قهرمان میسازند سپس اورا به دست فراموشی میسپارند ، نه حالم بهم میخورد ، امروز صبح با طبیعت همان که مرا درست کرده سر جدال داشتم : خیر ، هیچ میل ندارم درمیان این گوساله ها واین کره خران واین آدم های مضحک که هروز با کمک تکنولوژی  های نوین خودرا به شکل یک مجسمه درمیاورندویا یاوه هایشانرا مانند آب دهان بسوی دیگران پرتاب میکنند ، زندگی کنم ، نه هیچ میل ندارم میان مانکن ها ومجسمه های گچی راه بروم ودنیارا با درختان مصنوعی وکاجهای مصنوعی وجشن های مصنوعی ودروغین ببینم وخودرا فریب بدهم دیگر خود فریبی بس است باندازه کافی از دست این مردم زجر کشیده ام باندازه کافی این مردم ونوه ونتیجه هایشان مارا رنج داده ومیدهند ، نه هیچ میل ندارم اگر ممکن است بدین وسیله تقاضا دارم برگ حروج مرا ازاین دنیای کثافت صادر فرمایید .

نه ! باور کنید دچار دیپرشن هم نشده ام ، خوشبختانه دربهشت مافیا زندگی میکنم ، اینجا نمیگذارند به کسی بد بگذرد همه مهربان هستند مغازه ها لبریز از مواد خوراکی انبار شده کارخانه های بزرگ ولباسهای ریساکل شده + بازسازی+ اما مهربانیشان تنها به گرد خودشان میگردد اگر درحلقه آنها نباشی کارت زار است باید مانند من درکنج خانه ات بنشینی ودنیای آنهارا از پشت شیشه های کدر تلویزوینها نگاه کنی ویا شاهد رفتار نامناسب آنها درخیابان وکوچه ها باشی خوشبختانه تعداد زیادی از هم وطنان توانسته اند درحلقه آنها به زورهم شده وارد شوند حتی اگر بشکل یک پادو ویا یک پا انداز حرفه ای باشد با این حساب میتوانند بگویند :

ابرو بمن کج مکن /کج کلاخان یارمه /

آری امروز صبح با تمام وجودم آرزو کردم ای کاش میشد کلید زندگی را برای خاموشی میزدم .

ثریا ایرانمنش / 2013/12/9 میلادی / 18 آذرماه 1392 شمسی /

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۲

و..دیگر هیچ

مشتی خاکستر درون یک قوطی حلبی با چند شاخه گل سرخ وزرد ، زندگیش به پایان رسید آنهمه جنگ وجدال با هستی ومبارزه برای هیچ بقول خودش هیاهوی بسیار برای هیچ .

مردی دیگر درگوشه ای از این دنیا بسرای باقی شتافت او هم طول وهم عرض زندگی را داشت دنیا برایش عزا داری میکند او همه مبارزات خودرا دریک بشقاب تحویل داد جایزه نوبل ، لباس فاخر فراماسونری  وسایر جوایز را برای همین روزها گذ اشته اند تا خدمه ها را ساکت کنند .

آیا کسی از پاتریس لومومبا یاد میکند؟ مردی به معنای واقعی آزادیخواه  بود وجلوی چشم همسر باردارش اورا تکه تکه کردند وهمان مانده بود که قلب اورا ازسینه  اش بیرون بیاورند وبخورند ، درهمان حال مردم برای جان اف کندی میگریستند !           

                               **********************

هفته گذشته مراسم خاکسپاری ( او) در آلمان بود !

درمراسم خاکستر سپاری ( او) بیشترا چند نفر نبودند  نه از دوستان خبری بود ونه از آنهمه یاران مبارز .آنهاییکه سنگ آزدای را به سینه میزدند وهمه بخوبی میدانیم که دردنیا آزادی به معنای واقعی وجود ندارد همه اسیریم وهمه در یک اسارت وگاهی حقارت بسر میبریم .

امروز دنیا عزا دار بزرگترین خدمتگذارش میباشد (یک گاندی) دیگرکه توانست مردمش را ساکت کند . همین دیگر هیچ .

ثریا/شنبه 7 دسامبر 2013 میلادی

پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۲

دریای نا آرام

الهی ، سینه ی بی کینه ام ده /دلی روشن ترا زآیینه ام ده

الهی بر دل من بخش ، نوری /کرم فرما ذوق حضوری

که بیزارم ایز این افسردگیها /از این دمسردی ودلمردگیها

نه از چشم سیه مستی نگاهی / به این دلخسته با شد گاه گاهی

نه با تا ب سر زلفی قراری / نه درکوی دل آرامی گذاری

نه غمگینم ز جور نازنینی/ نه شاد از دلبر مهر آفرینی

پریشان نیستم ز آشفته مویی/نه درچوگان غم سرگشته گویی

چه گویم ؟ من چه گویم من چه گویم / به بزم می کشان خالیست سبویم

دراین ویرانسرای آشیان سوز / که از شب تیره تر باشد مرا روز

کسی را پرسشی از حال ما نیست /نمیدانم که باما ، آشنا کیست ؟

همه نایم ، نوای بی نوایی/ غریبم دردیار آشنایی

نمیخواهم از تو نام ونشان را / طریق آشکارا ونهان را

مرا ازجام عشقی ساغری ده / دلی آشفته پر سودا سری ده

بسوزانم درون آتش عشق /فروزان شعله های سرکش عشق

چنان کزمن نماند خود نشانه / دراین دریای ناپیدا کرانه

که دریا دریا همه آب است آب است /عبث این خودنمایی از حباب است

دراین دریای بی پاین حبابم /ولی غافل زاصل خود که آبم

خوشا آنان که از خود دیده بستند / حباب خودرا پرستی را شکستند

آدینه 5/12/ 45/ از دفتر چه های روزانه .

----------------------------------------------------------

ثریا ایرانمنش .پنجشنبه 14 آذرماه 1392/ 5 دسامبر 2013 میلادی / اسپانیا