چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۲

لفافه!

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ورنه درمحفل رندان خبری نیست ... که نیست !

در یک جایی خواندم استاد بی نظیر وصاحب سبک ونوازنده تار جناب فرهنگ شریف در اندیشه کاری بزرگ وسترگ میباشند وآن اینکه خاطرات دوران نوازندگی خودرا بصورت کتابی مصور! برای علاقمندان ودوستداران  وعاشقان خود به چا پ برسانند ، بطور قطع ویقین کتابی خواندنی ودیدنی خواهد بود چرا که ایشان  هم مانند حضرت عیسا درچهار سالگی مضراب به دست گرفتند ودررادیو به تکنوازی مشغول شدند ؟! .

خوب مبارک است ، ایشان گاهی در چهار سالگی ، زمانی درهشت سالگی وسپس دردوازده سالگی دررادیو تکنوازی داشتند!!!؟ چنین وچنان .......و  ! .

ایشان درجایی ابراز داشنته اندکه حتی جد ایشان نوازنده تار بوده اند؟!

خوب بقول معروف دروغ که حناق نیست تا راه گلو را بگیرد تیر مفت کنجشک مفت ودرتاریکی تیری رها میکنیم اگر به هدف خورد که "باز" ما برنده ایم .

مثلی است معروف که میگویند : آب که سر بالا برود قورباغه ابوعطا میخواند  درسرزمینی که برای [ سلامتی ] حضرت امام زمان عج الله فرجح کمیته صدقه وجمع آوری اعانه تشکیل شده است  امامی که قرن هاست درون  چاه پنهان شده ودنیا درانتظار ظهور ایشان بیتابی میکند وصاحب بسیاری از کرامات ومعجزات میباشند چگونه ناگهان بیمار شدند وباید با صدقه وجمع آوری ته کاسه گرسنگان ودرماندگان بهبود یابند ؟ اله والعلم ... این سرزمین باستانی وسر زمین گل وبلبل وغیره.... باید هم صاحب چنین هنرمند بزرگ وشایسته ای   باشد  تا بتواند تاریخ موسیقی را از نو بنویسد وذهن خوابیده وله شده ملتی را بیدار نماید ! .

چنان زند ره سلام غمزه ساقی / که اجتناب زصهبا مگر صهیب کند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که دراین دایره سر گردانند

لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ /عشقبازان چنین مستحق هجرانند

بیخود نیست که گاهی از صمیم قلب آرزو میکنم که ایکاش میشد که پای ازاین ورطه میکشیدم واین دنیارا به دوستدارانش وا میگذاشتم .

حیف وصد حیف که چگونه دنیای ما ویران شد وهمه آروزهایمان نقش بر آب .

------------------------------------------------------------------

اشعار " محمد خواجه حافظ شیرازی.

ثریا / 10 دسامبر 2013 میلادی /20 آذر 1392 شمسی/

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۲

برگه خروج

دلم آشوب میشود ، حالم از این مردم واین دنیا بهم میخورد ، دیگر چیزی نمانده تا به آن دلخوش باشی ، همه جا سیاه ، تیره  وکثیف ، نه ! شیشه عینک بدبینی ام را پاک کرده ام آنرا خوب تمیز کردم ! با زهم هرجا نگاه میکنم کثافت موج میزند ، از طبیعت خبری نیست درعوض بوی تعفن ادرار سگ وتراوشات کثیف مردم اهم از ذهنی و.... درخیابانها همه جارا اشباه کرده  است با آنکه شهردار مهربان است وهرروز خیابانهارا میشوید وضد عفونی میکند ؟! اتومبیلهای زباله کشی هرروز بکار مشغولندونعش کشها .

دلم از مردم بهم میخورد ، از میان یک کتاب قدیمی بیرون آمده ام ، هنوز خاک و گرد وبرگ آنجا برتنم نشسته نمیتوانم با آب این زمانه خودرا شستشو دهم آبهایشان  آلوده وکثیف است ، آلوده به انواع واقسام ادیان واحزاب  و-------ایده ولوژیهای مسخره وبیماریها، هر روز یک قهرمان میسازند سپس اورا به دست فراموشی میسپارند ، نه حالم بهم میخورد ، امروز صبح با طبیعت همان که مرا درست کرده سر جدال داشتم : خیر ، هیچ میل ندارم درمیان این گوساله ها واین کره خران واین آدم های مضحک که هروز با کمک تکنولوژی  های نوین خودرا به شکل یک مجسمه درمیاورندویا یاوه هایشانرا مانند آب دهان بسوی دیگران پرتاب میکنند ، زندگی کنم ، نه هیچ میل ندارم میان مانکن ها ومجسمه های گچی راه بروم ودنیارا با درختان مصنوعی وکاجهای مصنوعی وجشن های مصنوعی ودروغین ببینم وخودرا فریب بدهم دیگر خود فریبی بس است باندازه کافی از دست این مردم زجر کشیده ام باندازه کافی این مردم ونوه ونتیجه هایشان مارا رنج داده ومیدهند ، نه هیچ میل ندارم اگر ممکن است بدین وسیله تقاضا دارم برگ حروج مرا ازاین دنیای کثافت صادر فرمایید .

نه ! باور کنید دچار دیپرشن هم نشده ام ، خوشبختانه دربهشت مافیا زندگی میکنم ، اینجا نمیگذارند به کسی بد بگذرد همه مهربان هستند مغازه ها لبریز از مواد خوراکی انبار شده کارخانه های بزرگ ولباسهای ریساکل شده + بازسازی+ اما مهربانیشان تنها به گرد خودشان میگردد اگر درحلقه آنها نباشی کارت زار است باید مانند من درکنج خانه ات بنشینی ودنیای آنهارا از پشت شیشه های کدر تلویزوینها نگاه کنی ویا شاهد رفتار نامناسب آنها درخیابان وکوچه ها باشی خوشبختانه تعداد زیادی از هم وطنان توانسته اند درحلقه آنها به زورهم شده وارد شوند حتی اگر بشکل یک پادو ویا یک پا انداز حرفه ای باشد با این حساب میتوانند بگویند :

ابرو بمن کج مکن /کج کلاخان یارمه /

آری امروز صبح با تمام وجودم آرزو کردم ای کاش میشد کلید زندگی را برای خاموشی میزدم .

ثریا ایرانمنش / 2013/12/9 میلادی / 18 آذرماه 1392 شمسی /

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۲

و..دیگر هیچ

مشتی خاکستر درون یک قوطی حلبی با چند شاخه گل سرخ وزرد ، زندگیش به پایان رسید آنهمه جنگ وجدال با هستی ومبارزه برای هیچ بقول خودش هیاهوی بسیار برای هیچ .

مردی دیگر درگوشه ای از این دنیا بسرای باقی شتافت او هم طول وهم عرض زندگی را داشت دنیا برایش عزا داری میکند او همه مبارزات خودرا دریک بشقاب تحویل داد جایزه نوبل ، لباس فاخر فراماسونری  وسایر جوایز را برای همین روزها گذ اشته اند تا خدمه ها را ساکت کنند .

آیا کسی از پاتریس لومومبا یاد میکند؟ مردی به معنای واقعی آزادیخواه  بود وجلوی چشم همسر باردارش اورا تکه تکه کردند وهمان مانده بود که قلب اورا ازسینه  اش بیرون بیاورند وبخورند ، درهمان حال مردم برای جان اف کندی میگریستند !           

                               **********************

هفته گذشته مراسم خاکسپاری ( او) در آلمان بود !

درمراسم خاکستر سپاری ( او) بیشترا چند نفر نبودند  نه از دوستان خبری بود ونه از آنهمه یاران مبارز .آنهاییکه سنگ آزدای را به سینه میزدند وهمه بخوبی میدانیم که دردنیا آزادی به معنای واقعی وجود ندارد همه اسیریم وهمه در یک اسارت وگاهی حقارت بسر میبریم .

امروز دنیا عزا دار بزرگترین خدمتگذارش میباشد (یک گاندی) دیگرکه توانست مردمش را ساکت کند . همین دیگر هیچ .

ثریا/شنبه 7 دسامبر 2013 میلادی

پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۲

دریای نا آرام

الهی ، سینه ی بی کینه ام ده /دلی روشن ترا زآیینه ام ده

الهی بر دل من بخش ، نوری /کرم فرما ذوق حضوری

که بیزارم ایز این افسردگیها /از این دمسردی ودلمردگیها

نه از چشم سیه مستی نگاهی / به این دلخسته با شد گاه گاهی

نه با تا ب سر زلفی قراری / نه درکوی دل آرامی گذاری

نه غمگینم ز جور نازنینی/ نه شاد از دلبر مهر آفرینی

پریشان نیستم ز آشفته مویی/نه درچوگان غم سرگشته گویی

چه گویم ؟ من چه گویم من چه گویم / به بزم می کشان خالیست سبویم

دراین ویرانسرای آشیان سوز / که از شب تیره تر باشد مرا روز

کسی را پرسشی از حال ما نیست /نمیدانم که باما ، آشنا کیست ؟

همه نایم ، نوای بی نوایی/ غریبم دردیار آشنایی

نمیخواهم از تو نام ونشان را / طریق آشکارا ونهان را

مرا ازجام عشقی ساغری ده / دلی آشفته پر سودا سری ده

بسوزانم درون آتش عشق /فروزان شعله های سرکش عشق

چنان کزمن نماند خود نشانه / دراین دریای ناپیدا کرانه

که دریا دریا همه آب است آب است /عبث این خودنمایی از حباب است

دراین دریای بی پاین حبابم /ولی غافل زاصل خود که آبم

خوشا آنان که از خود دیده بستند / حباب خودرا پرستی را شکستند

آدینه 5/12/ 45/ از دفتر چه های روزانه .

----------------------------------------------------------

ثریا ایرانمنش .پنجشنبه 14 آذرماه 1392/ 5 دسامبر 2013 میلادی / اسپانیا

 

 

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۲

دخت من

امروز ، " چهارشنبه روز"  آسمان ما پاک وروشن است

خورشید میدرخشد ودریای آرام ، آفتاب دلپذیر مهرتو بامن است

من این خطوط شکسته را با نقش پیشانیم

حکایتی است که ازگردش ایام دارم

دخت من ،

من دراطاق ساکت وخاموش خود با هزاران برگ کاغذ های سیاه شده دربرای این صفحه براق نشسته ام تا برای تو چیزی بنویسم ، نیمه شب است همه جا تاریک وهمه جا آرام وساکت وصدایی غیراز صدای این دکمه های قدیمی که برروی صفحه وزیر انگشتان من میدوند ، صدای دیگری این سکوت را بهم نمیزند.

تمام شب بیدار بودم واگر خوابیدم رویاهایم ترسناک بودند ، ما هردو درکنار هم دوران وحشتناکی را طی کردیم ، تو زیر بار فشار اربابان کار ومن زیر فشار سر زنش همسایه !زیرا که سرمایه برباد رفته بود ، بیاد روزهای دردناکی که باهم داشتیم ، بی هیچ کمکی ، همه چشم بما دوختند تا سقوط مارا بییند ، قدرت روحی تو تلاش بی امان من همهگان را نا امید ساخت .

ما هردو دراین تلاش بودیم که آن مرد کوچکمان را بزرگ کنیم او نیر به نوبه خود به کمک ما برخاست او جوانی نکرد از کودکی به پیری رسید وتو نیز ، گویا جوانی وجوانی کردن در خانواده ما یکنوع گناه است همچنانکه راه افتادیم باید به جدال بازندگی برخیزیم ، تنها افتخارمان همین است .

امید اینکه دیگر ابر سیاهی زندگی روشن ترا تاریک نکند وامید اینکه خورشید همچنان بدرخشد وغم وزنگ را ازدل پاک ونازک تو دورسازد ، دردل این تاریکی به دعا نشسته ام .

دخترم ، نازنینم ، تولدت مبارک .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 13 آذرماه 1392 /برابر با 4 دسامبر 2013 میلادی /ساعت 4/50 دقیقه صبح !

 

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۲

تصویر ماه

ساحل شب در سکوتی وهم خیز / تکیه درآغوش دریا داده بود

چون تنی همگونه یک یاس سپید/ عکس مه بر روی آب افتاده بود

ساحل آنشب با تنی سوزان وخشک / خفته بود آرام درآغوش شب

مرغ طوفان میسرود آهنگ عشق / بوسه میزد بر لب خاموش شب

اختران آسمان ، چشمک زنان / رنگها بر روی دریا میزدند

هر طرف مرغان به آهنگ نسیم / مست ورقصان تن به دریامیزدند

                         *******************

دور ، آنجا دردل دریای ژرف/ دیدم آن ماه شناگر را درآب

تا ببینم پیکر عریان وی / سوی دریا رونهادم باشتاب

بر لب ساحل دوچشمم خیره ماند / برتنی روشنتراز سنگ بلور

گشت از آن پیکر چون ماهتاب / پهنه دریا مرا دریا ی نور

ناگهان موجی زدو درهم شکست / نقش مه بر سینه ی بحر کبود

عاقبت دیدم درآن دریای ژررف

بود عکس ماه وماه من نبود !

                    ********************

شعر : عبلداله الفت

ثریا ایرانمش /اسپانیا / مالاگا / سه شنبه 2013/12/13 میلادی