دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۲

ای عشق

صوفیان واستند همه از گرو می ، رخت / خرقه ماست که درخانه خمار بماند

خرقه پوشان همگی مست گذ شتند وگذشت/قصه ماست که درسرهربازار بماند.

رویدادهای وحشتناکی که این روزها همه جارا فرا گرفته است واینکه میبینی حتی شب درتختخواب خود تنها نیستی وارواح خبیثی ترا احاطه کرده حتی نفسهایترا میشمارند ، دیگر خواب ازچشمان تو میگریزد .غذا که نیست و مردم بدبختی که هرروز با سوپ نخود ونانی که باجوش شیرین باد کرده ودرونش پوک است شکم خودرا سیر میکنند درعوض پولهای کلانی را به جیب مدرسین مدارس میریزند تا شاید فرزندانشان درآتیه مانند آنها " گرسنه " نباشند بی آنکه بدانند دیگر زمینی برای کشت  گندم وجود ندارد وگاوی دردشتها نمیچرد مگر درمزرعه خصوصی آقایان .

علاقمندی به گذ شته ها ونا پدید بودن وتاریکی آینده همه را دچار نگرانی ووحشت کرده است، مردم درخیابانها ریخته اند برای هیچ ، سیاستمداران کهنه کار ودست نشانده مشغول چپاوول واندوخته  میباشند تا صندوقهای بانکها خالی نماند ، ایجاد موسسات کمکهای نوع دوستی برای فرار ازپرداخت مالیات یعنی بردن پولها ازاین جیب به آن جیب سرپوشی برای همه جنایات است .

درعوض جشن های مسخره کاغذهای رنگی وپولک ولباسهای " ریسایکل " شده وپودر های طلای ونقره ای لوازم آرایش وعطرهای بو گندو همه جارا فرا گرفته " شب هلویین از راه رسیده !" وجوانان ونو جوانان حتی کودکان خردسال را به نا امنیها وفساد میکشانند ، کلیساها با کوشش زیادی هرروز بر تعداد نمازهای روزانه وهفتگی خود میافزایند اما هر روز ازتعداد مومنین کاسته میشود ! عده ای تنها درسکوت لبهای خودرا میجنبانند ودیگران ابدا باین کلمات قلمبه اهمیتی نمیدهند کسی به آن دستهایی که درهوا تکه نان وشراب خیالی را نمایش میدهد نگاهی نمی افکند واگر نگاهی بکند نگاهش درفراسوی زندگی است .

آخ ...برادر بزرگ همه جا ترا میپاید وترا کنترل میکند حتی تعداد دفعاتی که برای قضای حاجت به دستشویی میروی ، مگر چقدر خورده ای که اینهمه پس میدهی ؟!! 

سیاهی بر آرامش سایه افکنده است گلها وسبزه ها زیر علف های هرزه گم شده وکم کم نابود میشوند وما نا باورانه بر زمینی که از سرب داغ ساخته شده خاموش به نظاره ایستاده ایم وبه باد ترسناکی که از آنسوی اقیانوسها میوزد با پریشانی مینگریم .

خدای خدایان اخطار میکند : نفس کشیدن ممنوع . 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا وزیر نظر! / دوشنبه 2013/10/28 میلادی .

جوابیه !

جواب نامه های همشهری زاده ..........

خانم همشهری ما !

مرتب نامه های شمارا میخوانم البته خودم نه ، بلکه مترجم مخصوص رسمی من ! چون من زبان فارسی بخصوص زبان شمارا به درستی نمیدانم ، این نامه را هم مترجم ما که سخت مورد توجه وسپس بازرسی قرار گرفته برای شما از طرف من مینوسد ( با پست الکترونیکی)!

دراینجا همه چیز خوب وبر وفق مراد است اینجا ، همه چیز بزرگ است اندازه معمولی وسایز همه چیز دوبرابر سایز اروپاست به همین دلیل هم نامه های شما درموقع ترجمه شدن کلمات ومتن آن خیلی خیلی بزرگ میشود وبعضی از اوقات معنای آنها برای من که بکلی از ریشه کنده  شده ام نامفهوم است درعوض کتاب | مولای رومی | دراینجا خیلی طرفدار دارد وترجمه شده آن دردسترش همه هست.

دراینجا همه یا طب میخوانند ویا وکالت چون هرآدمی دراینجا به این دواحتیاج دارد وهردو رشته هم خیلی آسان است تنها باید مقداری کتب را حفظ نمود گاهی هم باکمک ( گوگول) میتوانیم هرچه را که بخواهیم بیابیم .

حال ما دراینجا بسیار  خوب است ومادرجان وپدرجانم ابدا یادشان نمی آید که درکجا به دنیا آمده اند ما دریک عمارت بزرگ وبا شکوه زندگی میکنیم که دراطراف ما همیشه پراز ماموران محافظ است همه جا دوربین وهمه جا زیر نظر است که مبادا بما آسیبی برسد همه چیز زیر کنترل است حتی مواد غذایی  شنیده ام در سرزمین شما وضع خراب است یعنی همه جا وضع مردم واجتماع خراب است اما اینجا همه چیز روبرا ست ، میهمانیها ، پارتی های شبانه ، فروشگاههای بزرگ ، البته فروشگاه ما مخصوص است وخیاط مخصوص برایمان لباس میدوزد غذایمان همیشه قبل از آنکه به روی میز بیاید مورد آزمایش قرار میگیرد آشپز مخصوص برایما ن غذا میپیزد حا ل میخواهم یک قطعه از اشعار همان مولای رومی را برایت بنویسم ونامه راتمام کنم وترا به خدای خودت میسپارم چون دراینجا خدای ما درپنهانی ترین زوایای شهر جای دارد ود سترسی باو غیر ممکن است در یک آپارتمان مجلل وبزرگ وچند صد طبقه ورود به آن هم برای همه ممنوع است  غیراز اطرافیان خودش که گاهی بصورت سخن گو  در برابر بعضی از مردم دیده میشوند ،  بما دستور داده شده که ازتمام مردم آن سوی اقیانوس خودرا کنار بکشیم ، ما تافته جدا بافته هستیم همه آرزو دارند دراینجا زندگی کنند اینجا پراز معادن طلا ونفت واورانیوم وغیره هست  اما آنها همه دست نخورده اند وخدای ما فعلا ازمال بنده هایش تغذیه میکند از همه مهمتر دراینجا همه مردم آزادند همه میتوانند حرفهایشانرا بزنند اماکسی به حرف آنها گوش نمیکند . خوب " اینهم قطعه شهری از مولای رومی :

چه تدبیری ای مسلمانان که من خودرا نمیدانم/ نه ترسا ونه یهودم نه گبرم نه مسلمانم / نه شرقیم نه غربیم نه بریم ونه بحریم/ نه ازکان طبییم نه از افلاک گردانم /نه ازدنیا نه ازعقبی نه ازجنت نه ازدوزخ/ نه از آدم نه ازحواونه ازفردوس برینم /مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد/نه تن باشد نه جان باشد که من ازجان جانانم /..... مولانا شمس تبریزی |رومی|

با تقدیم عشق وآرزو ، همشهری زاده شما .

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۲

گاو گمشده

آن گاو هارا بیابید ، آن گاو های گمشده ویا مرده را ،

روزی میل داشتم نام یکی یکی را بازر بنویسم  امروز با آب کاه برباد

آن " بامدادی" که درمه شگفت  وبسان باتلاقی به زمین فرو رفت

اینبار میخواهم با آب کاه بنویسم ، نام آن گاو هارا

آن گاوی که درما ه دیده شد

وآن جوینده  وجونده وخورنده گوشتهای بریان شده برپیکر شاخه های

نورسیده

آن گاوهایی که برگمشده خویش با فریادی دلخراش

شکوه میکند از تلاتم حلقه پاک آن ماه ازلی

آن گاوها که کتاب دردست دارند وزهدان خشک وپژمرده جهانرا

از ریشه بر میکنند.

آن گاوهارا بیابید ، بی آنکه دیده شوید ،

آنها باغ پر برگ وگل مارا خواهند بلعید

در یک طرح نو وپچ پچ مخالفت در یک لباس موقر

بی شتاب برخاک مینشینند و آهسته ارخواب برمیخیزند

بیابید آن گاو هارا

آن چند صد هزار گاو گمشده را/

ثریا ایرانمنش . یکشنبه .2013/10/27 میلادی . اسپانیا .

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۲

4 ابانماه

آنچه را که ما امروز بعنوان پایان یک تمدن از دست داده ایم با  آنچه را تو از دست دادی درمقام مفایسه با دردهای تو نیست .

قرن بیست ویکم با هیاهوی بسیار بر فراز سر ما طنین افکند وآواز قوی ما سالها بود که درفضا گم شده ودیگر کسی یادی ازاو نمی کرد ،

آنچه را که او میل داشت بسازد نیمه کاره رها ساخت ودیگران آنرا تمام کرده وبنام خود ثبت نمودند ، امروز غیراز آوای مسخره وخنده آور درپس دیوار آن جادوگران قرن وآفرینندگان این زمانه ، هیچ  چیزنیست .

کسانی هنوز هستند که درپنهانی اورا دوست میدارند وکسانی هنوز هستند که ناسزا گویی ازدهانشان پاک نشده است.

نجابت همیشه طبیعی وذاتی است مردم نجیب نمیشوند این حرف بیجایی است همه نجابت را ازبدو تولد باخود میاورند این نجابت مربوط بخون وگوشت وپوست آنان است ، او نجیب بود وخجالتی همین دیگران وقیح هستند وریاکار

امروز چهارم آبانماه وزاد روز تولد اوست ، درسالهای اول همه این روزرا جشن میگرفتند شاید دردورنشان امیدی سو سو میزد امروز همه این روزرا فراموش کرده اند ، غیرازعاشقان او.

اعلیخضرت ، تولدتان مبارک باد.

فرزند گم شده شما ، ثریا ایرانمنش . 4/8/1992 برابر با 26/10 /2013 میلادی . اسپانیا .

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۲

قانون جنگل

دیگر نمیشود داستان نوشت ، کسی حوصله خواندن داستان را ندارد خوشبختانه صفحه " فیس بوک " جای همه نوشتن ها وگفته واعمال انسانی وغیر انسانی را گرفته است ، حتی سربریدن یک زن جلوی دوربین وکسی حق ندارد حرفی درباره اش بزند آزادی بیان دربعضی از جاها عمل کرد دارد .

درب زندانها باز میشوند قاتلان وآدمکشان بیرون میریزند آنهاییکه به زنان ودختران جوان تجاوز کرده وسپس  آنهارا کشته اند همه آزاد میشوند درعوض کسانی با لب دوخته در سلول ها نشسته اند همچنان میمانند تا ازگرسنگی وتشنگی جان بدهند.

امروز آنچه که برای نیازهای بشر موجود است همه دروغی مهلک وطرز فکری که  به آن هیچ نمیتوان شکل واقعیت داد ، ابزاری دردست همه گان است  که کاربرد آن تنها به نفع آن بزرگانی است که ما نمیشناسیم، دیگر پیام آن عشق صادقانه ومحکم در لابلای زباله ها گم شده نا آرامی وترس همه را احاطه کرده است ، دیگی کسی نمیتواندحرف بزند ویا حتی آواز بخواند ! بایدحرکت کرد آنهم حرکات بدنی و| گنده | شد دیگر چیزی بنام شخصیت ذاتی وجود ندارد همه در عضلات بدنی جای گرفته اند  با سرهای تراشیده .

من نمیتوانم دراینجا چیزی به غیرا زآنچه را که احساس میکنم بنویسم وهمه چیز راهم نمیتوانم بنویسم هنوز دربعضی ازنوشته های من هوای سالهای گذشته وجود دارد وآن دانشی که از هرگونه کوته اندیشی وریا به دوراست تنها  مفهوم بخشیدن به زندگی است درنوشته هایم به یک عامل روحی احتیاج دارم یک حقیقت بسیار واضح  که وجود بشررا بامنطقی ساده روشن سازد ، گاهی افسرده ام وزمانی سر حال درهمه زمینه ها به دنبال یک منطق انسانی هستم بخاطر آن موجودی که در ماوراء وهستی من موج میزندبخاطر حقیقت وکمال ودر دریای حمساسه ها سرگردانم چون هیچ رایحه خوشی به مشامم نمیرسد درانتظار آن هستم که سینه ها از هوای خوب وزندگی بخش مالامال شوند اما این انتظار بیهوده است .

ما به قانون جنگل برگشته ایم ، قانونی که هرکس با نیزه ودندانهای تیز وپنجه های بزرگ برای بردن وخوردن آماده است .

ثریا ایرانمنش . پنجشنبه 2013/10/24/ میلادی. اسپانیا.

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۲

نم نم باران

شب گذشته کمی باران آمد وآن دمای کشنده را کمتر کرد درانتظار باران بیشتری بودم سراسیمه بلند شدم ورفتم روی بالکن وخودمرا درباران خیس کردم باران برای ما دراینجا یک نعمت بزرگ است مانند همان کویر پهناور که تشنه وبی آب در گوشه ای افتاده شاید روزی اقتصاددانان بزرگ توجهی به آن بکنند ویک بازار بزرگ هم درآن جا بسازنددواشغالها وپس مانده را درآنجا بفروش برسانند ؟!

امروز دیگر نمیتوان درکنار دریا نشست و.افتاب را تماشا کرد امواج بالا میایند ودر کرانه باریک دریا  ستاره های دریایی وحبابها و ماهیان ریز وکوچک را که فرزندان غیر طبیعی اوست بجای میگذارد تا براثر تابش نور آفتاب خشک شوند وبمیرند این بازی بزرگی را که طبیعت انجام میدهد دردرون من جدالی تولید میکند ومرا دچار تشویش وناراحتی مینماید.

بیاد سر زمین بزرگ خودمان میافتم که چگونه فرزندان خودرا درساحل آفتابی رها کرد وهمه آنها درانتظار جزر دریای خود بودند تا دوباره بر امواج سوارشده بخانه برگردند . خانه دیگر خانه من نیست اگر چه هزاران بار زیباتر شده باشد .

درزیر نم این باران ساحل خلوت شده است وخبری از نجات غریقان  با جلیقه های چوب پبنه ای شان نیست دراین فصل این شهر آرامترست گاهی از روزها به بالکن خانه میروم وبه افق روشن که زمانی تیره رنگ میشود وهزار رنگ مینگرم وصدای امواج دریارا ازدوردستها میشنوم که درطلاطم است ومیدانم که درآنسوی شهر دریا دچار همهمه شده است درآنجا امواج خروشان خودرا به ساحل میکوبند وتا دیواره بزرگ | پوئرتو| بالا میایند متوقف میشوند ودوباره برمیگردند با غرشی سهمگین امواج خرد میشوند وبصورت کف برجای مانده ودریا پس میرود واین خرد شدن مرتب تکرار میگردد ویک آهنگ گنگ از آن برمیخیزد صدایی اصلی او گم میشود ، آه ...چشم هیچگاه ازدیدن وشنیدن این موسیقی طبیعت خسته نمیشود .

برای من اینجا بهترین جاست ومن میتوانم درآرامش کامل بنشینم وهرچه میل دارم بنویسم ، اگر کابوسهای شبانه که به صورت ( آن شیطان رجیم ) مرا دچار بدخوابی نکند وصبح پشیمان ازاینکه چرا زندگیم را با او ادامه دادم ، خودرا دچار سرزنش نکنم وبا یک قهوه تلخ روزرا آغاز نمایم درحالیکه اشک از چشمانم جاری است .

طبیعت هیچگاه نتوانست از او انتقام بگیرد آرام درگوشه ای خفته بی آنکه وجدانش اورا عذاب داده باشد او بطور کلی دچار عذاب وجدان نمیشد هرشب وهرروز با آن شیطان کوچکتری که دربطریها خوابیده بودند همراه شده وبه زجر دیگران میپرداخت او خدا را هم با تسخره گرفته بود .

امروز هنگامیکه به آسمان مینگرم وبه بازی طبیعت ومحو این گنبد گردون میشوم وزمانی چشمانم را فشار میدهم ودیدگانم را میمالم تا ماورای آنرا ببینم ...آیا این ایمان است ؟ حال چه ایمان باشد وچه رویا مسلما این روحیه درقرن بیست و یکم نمیتواند خودرا جای بدهد باید با این زمان جلو رفت .

به فیلم کوچکی که از نوه یکساله ونیمه ام برایم فرستاده اند نگاه میکنم او جلوی یک تابلت یا آ یپد نشسته ، دستش را زیر گونه اش گذاشته دکمه را فشار میدهد دوباره دستش را به زیر گونه اش میبرد ودکمه بعدی را ودکمه سوم بازی مورد علاقه اش پیدا میشود خوشحال دستهایش را بهم میکوبد وازجای برمیخیزد تا به دیگران بگوید که.....یافتم .... حال من چگونه میتوانم برای او از بازی طبیعت سخنی بگویم ویا قصه بی بی طوطی را برایش بازگو کنم ؟.......

ثریا ایرانمنش . چهارشنبه .2013/10/23/میلادی . اسپانیا.