پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۱

او که رفت

تمام شب خواب " پاپ "  ژوزف  ویا بندیکت شانزدهم را دیدم ، با آنکه صحنه  خداحافظی اورا با صدها هزار مردمی که به راستی باو وایمانش اعتقاد داشتند ، ندیدم ، اماشب پیش تمام مدت اورا در آمد ورفت رویاها یم میدیدم.

حافظ در هشتصد سال پیش سرود :

بیا به میکده چهره ارغوانی کن . مرو به صومعه ، کانجا سیاهکارنند

حافظ از کجا درون صومعه را دیده بود ؟ وچگونه میدانست که سیاهکاران با لباده های بلند وکوتاه سفید وقرمز بر روح وجسم وپیکر هر آدمی حاکمند ؟

تمام شب خواب اورا میدیدم که آیا حال  امشب سر راحت بر بالش سفید خود میگذارد ؟ درکدام نقطه زنده بگور شد ؟ .چگونه شد که ناگهان خودرا از قید وبند این رشته های طلایی رهایی بخشید ؟ هنوز هم کنترل میشود " البته بااحترامات فائقه " وهر حرکت اورا در زیر نظر دارند .

رشته ای بر گردنم افکنده دوست / میکشد آنرا هرجا که خاطرخواه اوست / واین رشته را دوست بر گردن نیافکنده ، بلکه دشمنانی نامریی در پشت سر ایستاده اند که این رشته دردست آنهاست.

پاپ ژان پل دوم در کتاب خاطراتش که اینک کمیاب شده ! نوشته بود :

بعدا زمن دو پاپ دیگر بر دربار واتیکان حکومت میکنند ، اماننوشته بود که پس از آن دو پاپ چه کسانی وچه گروههایی بر روح انسانها حاکمند؟

روز گذشته شاهد بستن یک خانه سالمندان در یکی از شهر های اینجا بودم کارمندان بدون حقوق وپیر زنان وپیر مردان رها شده زیر برف در کوچه وخیابانها ، آنهاییکه کسی را داشتند به خانه اقوام رفتند وآنهایی که نه کسی را داشتند ونه پولی به ناچار به یک خانه سالمندان دیگری " موقتی " رفتند ، در روزگارهای خیلی قدیم ، درکتابها میخواندیم که کلیسا مرکز پناهندگی وکمک به افتادگان است ، امروز اهل ایمان میگویند :

آنهاییکه فقیرند ، گناهکارند !!! چرا که خداوند گناه آنهارا دیده وشناخته وحال آنهارا به فقر وفلاکت افکنده است !؟ .

خدایی که رحمان وبخشنده است دراین زمینه بسیار سختگیر وبیرحم است درعوض قصابان وآدمکشان وزورگویان وچپاوول گران ودزدان دروغگویان را حرمت میبخشد وبه آنها ثروت اهدا میکند  ، حال مردم پیوندهای خودرا با زندگان  بریده وبا مردگان پیوند بسته اند وروشنفکران و انقلابیون ما در سر تاسر دنیا مشغول ویران کردن روح بقیه انسانها میباشند ، لازم نیست راه دوری برویم ، زندانها پرشده باید جا خالی کرد " اعدام"  ، کمبود غذاست پیرمردان وپیرزنان دیگر مشکل اساسی سر راهند ، باید آنهارا بنوعی از سر باز کرد !

دنیا دنیای آریستو کراتهاست وآنها همیشه دراصطبل خانه شان چند تن از این انقلابیون را دارند که به موقع آنهارا رها میکنند ، عده ای مانند مرغان پر وبال ریخته وخسته روی شاخه های درختان چرت میزنند وعده ای بفکر پرکردن جیب خود وتامین آتیه برای باز ماندگانشان هستند.

وشما هستید که از جانب خداوند برگزیده شده اید تا قالب هارا درهم بشکنید وترتیب طبقاتی را منظم بدهید . اقایان سری به کوچه ها وخیابانهای شهر خودتان بزنید ، کودکانی که گرسنه درکوچه ها خوابیده اند زنان ومردانی که دیگر قدرت مالی ندارند و به نان شب محتاجند وبهره کشی از کودکان خردسال زیرهر نامی  وشما مشغول بالا بردن برجها ، قصرها وساختمانهای عظیم خود میباشید که روزی با تکان دادن زمین همه بر سر خود شما فرو میریزد .

تما م شب خواب اورا میدیدم ، خواب " پاپ بندیکت شانزدهم را "

ثریا ایرانمنش / اسپانیا . جمعه 27/2/2013 میلادی

 

چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۱

بزرگی

ای صبح / ای بشارت فردا / امشب خروس را درآستانه آمدنت سر بریدند.

"""""""""""""""""""""""""" ه.لف . سایه

نمیدانم چه خاصیتی دراین ملت هست دیده را نادیده میگیرد ووریاهارا بزرگ مینماید وهمه چیز را بزرگ جلوه میدهد ، از بزرگان میگریزد واز سایه  آنها وحشت دارد وشاید خود بخواهد سایه دیگران باشد /

خوشحالم که هنوز چند تنی از گذشتگاه باقیمانده اند وقدر هنرمندان واقعی رادانسته  به آنها ارج میدهند  وهنوز آن شهبانوی شعر ایران بانو سیمین بهبهانی که عمرش جاودانه باد ، گویی سالهای عمرا را نمیشمرد وجوانی ابدی را در سینه دارد وبا بیماری وکهولت دست وپنجه نرم کرده همچنان صنوبری بلند میدرخشد وتندیس " قمر" را برای دیگران دردستهای پر مهرش نگاه میدارد

ودر جاهایی دیگری میخوانم که : بزرگ بانوی آواز ایران ، بانو هایده ، آنگاه میخواهم با دشنه ای سینه ام را سوراخ کنم ، بانو هایده زمانی بزرگ بود که درکنار بزرگانی چون تجویدی وخرم گام بر میداشت ، درآن زمان خوشحال شدیم که خورشیدی بینظیر در آسمان کدر وتاریک هنرما طلوع کرده ومیتوانیم زیر اوج صدای دلپذیر او وآهنگسازان جاودان دلخوش کنیم .

ناگهان او دروسط سن کاباره ها بشکن وبالا بیانداز را شروع کرد وهر چرندی را باو میخوراندند بالا میاورد وروی مردم میپاشید ، او درهمان روزها سقوط کرد ومرد ، زمانی که روح آدمی بمیرد پیکرش دیگر بی ارزش است او دیگر نمیتوانست جایی دردل شیفتگان واقعی هنر پیدا کند ، درکنار منقل ومحفل نشینان جای خوش کرد وبا کوزه جواهراتش انسانرا بیاد خوانندگان قدیمی عرب میانداخت که با تنبک باسن خودرا میچرخاندند ، هنوز عده ای بیاد خواننده های قدیمی کوچه وبازار( نامش باخودش هست ) مانند مرحومه مهوش وآفت وشهپر میباشند ، آنها کارشان معلوم بود برای عده خاصی میخواندند نه آنکه یکه تاز صحنه هنر شده وخودرا بزرگتر نمایند ، نمیدانم شاید هنوز آثاری از آن خوی وخصلت عرب پسند ما دربعضی ها جای داشته باشد ، زمانی مرحوم قاسم جبلی ومنوچهر شفیعیی ، با خواندن آهنگهای عربی آنچنان رخنه دردل و دین جوانان آن زمانه کردند که هردختر بچه ای عکسهای آنهارا درون کیف کوچکش پنهان داشت ( من یکی نه ! ) شاید این دوهنر مند برای مردان خوزستانی وجنوب ایران بهترین بودند چون هم مرز با کشورهای عربی وبا آنها مهربانتر میبودند تا شمال ایران وشهرهای مرکزی .

مرحومه هایده هم برای همانها میخواند ودردربار شاه سابق هم برای عده ای خوشگذران که میل داشتند قری بریزند وبشکنی بیاندازند وبقول خود " غمها!! را فراموش کنند ، ایشان محفل آرایی میکردند، آن روزها مانند قارچ هنرمند وخواننده از زیر زمین سر میزد عده ای با ته صدایی که داشتند با کمک - اهل فن - خودرا به روی صحنه کاباره ها وصفحه تلویزیونها میانداختند با خواندن یک آهنگ مشهور ونامی میشدند وراهی کشورهای عرب زبان ،

نه ! نمیتوان به هر کسی نسبت بزرگی وهنرمند داد .

نه هرکه چهر بر افروخت دلبری داند/ نه هرکه آیینه سازد سکندری داند

هزار نکته باریکتراز موی اینجاست /نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

ثریا ایرانمنش / چهارشنبه  27/2/2013/ اسپانیا

سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۱

خدایا

خدایا ، شرم تو کو ؟

خانه خاطرات کودکیم سیاه است ، وخانه عشق تو سبز ،

من با نفس گرم تو درخاطره ها ، آن شبهای تاریک را دنبال میکنم

به دنبال نوری هستم ، چراغی ، شمعی ،

تنهایم ، مادر  ، آه مادر بی صبرانه درانتظار است

خانه خاطرات کودکیم تلخ است ، ناله های مادر را میشنوم

گوشهایم را میگیرم تا لذتها تمام شوند ، خدایا شرم تو کو ؟

مادر ناله اش تمام شده

آن دیو خون آشام پر شهوت از روزنه ها وشکاف در

نگاه کثیفش را بر پیکرم دوخته است

مادر خودرا میپوشاند ، او هر روز صبح درحوض خانه

غسل میکند ، تا نمازش قضا نشود

میترسم ، من میترسم  ، نا امیدی بامن است

درپس زانوان نحیفم ، تنها میگریم ، نهانی واز درد ،

خدایا شرم تو کو؟

خیال پرواز در سردارم ، باید بگریزم  ، به نقطه ای دور

باید از قفس فرار کنم

درقفس خواب ترا میبینم ، با رنگ وروغن یک باغ

یک دروغ ،  میدانم زندگی یعنی فریب

میدانم باغ سبز یعنی دروغ

خیال پرواز دارم ، دزدان شبانه ، افسوس

آن دامن پر مهررا ازمن ربودند ، آن چشمان گریانرا

آیننه زندگی من تهی شد ، من ماندم وتنهایی

من ماندم شب سیاه  ، من ماندم وشوق پرواز

بیزار از بهار ودرانتظار خزان وریزش برگها

شاید درمیان آن برگها خشک شده ، مرغکی هم نوا بامن

خوابیده باشد .

از دفترچه های روزانه ، ثریا / اسپانیا/

آلت تناسلی

عادت دارم هر صبح زود بیدار شوم ، درست زمانیکه اعیان واشراف ! شهر درخواب ناز فرو رفته اند .این عادت از زمان کارمندی درمن بوده وهست وخواهد بود .

روی بالکن خانه میروم سکوت وآرامش صبگاهی توام با نفس های عمیق مرا سر حال میاورد ، امروز صبح بلبلی در گوشه باغچه داشت پیام به آن بلبل دیگر در آنسوی درختان میفرستاد ، گویی دو عاشق باهم راز ونیاز دارند آهسته باو نزدیک شدم اومشغول کار خود بود ودرانتظار پاسخ آن دیگری .

سری به اخبار روزانه زدم به آشغالهایی که هرروز برایم میرسد دربین آنها چند یوتیوپ هم پیدا میکنم که آنهارا درکنار بقیه قرار میدهم ونگاهی به اخبار تلویزونهای مختلف ، از این کانال به آن کانال ، همه یکی هستند ، همه درانتظار انتخابات داخلی وخارجی نشسته اند گویی تنها چیزی که مهم است باید دید کدام کله خری بر مسند وزارت یا رهبری ، می نشیند ، صدای اشنایی بگوشم خورد ، صدای یک زن برگشتم به روی کانال اول ، خانمی بسیار متین روی یک صندلی راحتی لم داده وداشت درباره اندازه | آلت تناسلی مردان درمواقع مختلف | سخن میگفت ؟! دیگر بهتر است بقیه آنرا درز بگیرم که بیشتر به حال تهوع نیفتم .

دردنیایی که اینهمه رنج وبدبختی وگرسنگی وبه تازگی آدمخواری هم اضافه شده مهمترین مسئله بشر این است که آلت تناسلی درموقع هر عملی ! به چه شکلی درمیاید.

برگشتم به سکوت صبگاهی  ، سحر خیز باش تا کامروا باشی ، ظاهرا آنهاییکه به کامروایی میرسند خیلی زودترا زمن بیدار میشوند شاید نیمه شب باشد ! رهزنان شبانه و.......

همیشه این آلت بوده که کار میکرده ، تمام جنایتها ، دزدی ها وبدبختیها زیر سر همین آلت بی شرم وحیا ست که هردقیقه به شکلی میخواهد وارد آلت محزن دیگر شود ، همه چیز زیر سراوست بقیه افسانه وشعر است ، برای سرگرمی وخوابیدن ، دوچیز مهم است اول طلا وسپس این دودول طلایی .

واین آخرین کشف ادبی وفیزیکی وهندسی وریاضی درس روزانه ماست است ،

ثریا ایرانمنش / سه شنبه 26/2/2013 میلادی / اسپانیا

 

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۱

رم ، فرش قرمز

این دستگاه مفنگی من دیگر قدرت کشش ندارد ، پر بار بر او گذاشته ام ، از دفترچه های روزانه ، تا خاطرات ، وچند کتاب که اینجا محفوظ میباشند بی آنکه خاک بخورند !.

یک حال سر گیجه .پرا زرخوت مردم را فرا گرفته ودیگر هیچ راهی به |رم| ختم نمیشود بلکه بیشتر راهها به آنسوی دریاها واقیانوسها میرسند

میلی ندارم از شرح جزییات وخواسته های مردم این دنیا حرفی بمیان آورم خودشان بهتر میتوانند حرف بزنند تنها مردم را وحشت فرا گرفته است وحشتی درقالب تعبیرهای مختلف بیشتر مردم درحال حاضر از سیاست مداران میترسند تا از گناه ،  دیگر  کسی به آن صورتهای نقاشان تصور پرداز از صحنه های شهادت وولادت اولیا باکی ندارند واز آنها بعنوان دکور اطاق خود استفاده میکنند ، امروز هیچ نقاشی به مفهموم واقعی از دردی که بر پیکر جامعه وزندگی مردم نقش بسته چیزی را به قلم  تصویرنمیاورد ، همه چیز سیاسی ، اقتصادی شده است ، دیگر کسی بفکر آن مرد مصلوب که با متانت وشهامت تمام سخن میگفت  نیست واز اوحرفی بیمان نمیاورد درحال حاضر یک بچه نگهدار زمین وآسمان شده است ؟! یک طفل تازه به دنیا آمده ، ببین تا به حدم کنند تحمیق !

آخ ، این فریاد های نا امیدی را دیگر مردم درکدام سو رها کنند ؟ بلی مسیح در بالای صلیب خود فریاد برداشت که : خد ای من از من روی برگردانده ومرا رها ساخته است : بیچاره مرد ، نیمدانست خدا درآستین سکه های طلا خفته درآن روزها کشیشان وسایر مردان خدا آنچنان از رنج سخن میراندند واز عشق ونماز عشا ومردم را ازگناهان کبیره وصغیره میترساندند که هرآدمی  دچار خوف ووحشت میشد ،  وخود درخلوت بکار دیگری مشغول بودند از شهوات خیالی خود قهرمانی میساختند واز نا امیدی مردم بی خبر.

امروز تنها سیاست است که بر همه جا سایه انداخته اگرعضو یک گروه خاصی باشی قدمت روی چشم ، درغیر اینصورت  | از ما نیستی |

دردناکتر از همه نبردهای درونی انسانهایی است که یا باخبر ویا بیخبردر جاده ای قدم نهادند که پایانش نا پیداست .

جسم آدمی پر از حیله ونیرنگ است وبا ارداه وحشیانه خود ، میخواهد زنده بماند وتنها راه زنده ماندن  در سرکشی واز بین بردن خارها سر راهش میباشد گاه میکوشند تا افکار مردم را متوجه جنگهایی که درگیرند بکنند وفاجعه زندگی خودرا در دورنمای تاریخ ببیند قدرت مالی زیادی دارند که پشتوانه هوسهای آنهاست .

امروز دیگر هیچکس نمیداند قبله درکدام سو قرار دارد ، فرش قرمز نهایت آمال وآروزی هر آدمی شده است این فرش که نماد خون را درخود دارد آمال وآرزوی بیشتر مردم دنیاست .

روز گذشته | پاپا | ی بزرگ آخرین نماز وآخرین دعای خودرا نثار مردمی کرد که رو به قبله او داشتند ، حال باید دید از کدام سو دوباره یک پدر یتمیان وشوهر بیوه زنان بر میخیزد وروح گناهکارانرا جلا داده وآنان را مورد بخشش قرار میدهد .

                                          ثریا ایرانمنش . دوشنبه 25/2/2013 میلادی

یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۱

دریا

پرده افتاد ، صحنه خاموش ، آسمان وزمین مانده مدهوش ،

نقش ها ، رنگها چون مه ودود

رفته بر باد ، مانده در پرده گوش

رقص خاموش-----------------هوشنگ ابتهاج " سایه "

بیاد گفته  های او افتادم که هرکجا آزادی است فریاد من است وبیاد گفته های شاه  سابق ،  محمد رضا شاه افتادم که میگفت :

حکومت بر ملتی که یکروز با یک تومان میگوید مرگ برتو وفردا با دوتومان میگوید زنده باد تو ، چندان افتخاری ندارد . این ملت ناسپاس است

خوب ، آیا بنظر شما عادلانه می آید ، اول خودم ، دوم خودم ، سوم خودم ، واین است شعار امروزی زنان ومردان پدران ومادران وهمه ، هوشنگ ابتهاج برای دیگران آرزوی شادی وسر فرازی وآزادی دارد وخودش درانتهای صحنه است او برای آزادی ارزشی بیش از حد قائل است .

آه ، من دراینجا پنجره هایم بسته است وبه قدرکافی هوا ندارم نه پنجره حتی درب را نیز نمیتوانم کمی باز بگذارم ، قلمرو کوچکی دراین اطاق برای خود دارم وکالاها ومصالح فکریم را درهمین نقطه کوچک زیر بنای خود قرار داده ام وکاری به دیگران ندارم ، نمیتوانم افق دیگری را بیابم ویا نهایت آنکه گفته هایم را گسترش بدهم تنها میتوانم آزاد نفس بکشم " آزادم که آزاد باشم " حتی اگر نتوانم این هدیه دست نیافتی را بکار بندم ، گاهی از افکار کودکانه واحمقانه همسن وسالهایم حال تهوع بمن دست میدهد ، آری بدجوری پیرشدند اجباری ندارم با آنها درگیری پیدا کنم ویا تماسی داشته باشم همان فکر مجبور بودن مرا میکشد ، بعضی بلهوسی های زنانه که هنوز در گوشت وپوستشان ریشه دارد با آن وسکه هایشان زنده اند  ومن عشقی نیرومند سر تاپایم را دربرگرفته است ، عشق به آزادی بشر .

زندگی من بین اطاق خواب وآشپزخانه واطاق نشیمن میگذرد از آنجا بیشتر نمیتوانم بیرون بروم میلی هم ندارم سری به فروشگاههای فروش بنجل ها وته مانده های کارخانه داران بزنم ، از چیز های سطحی وچیزهایی که در نظر دیگران ارزش دارد بنظر من حقیر جلوه میکنند.

شاید خود خواهی باشد ، اما من درتمام سختی های زندگی تنها بودم ودر پناه همین افکارم به زندگی ام ادامه دادم ترسی هم از قضاوت مردم ندارم شرافتمندانه زیستم وبرای مردمانی که شرافتمندانه زندگی میکند بی نهایت ارزش قائلم آنها همیشه درسینه من جای دارند ، مصاحب درکنار دریا موجب عذاب من است نفس دریا شیفتگی های مخصوص خودرا دارد میشود آنرا تحسین کرد اما نفس کشیدن وبوییدنش نفس مرا میگیرد وچه بسا دل آشوبهای نهفته را درمن بیدار میسازد ، ترجیح میدهم  دریک منطقه کوهستانی ودرکنار یک رودخانه نیرومند باشم تا درکنار یک دریای مرده وآرام .

از " سایه " به آفتاب کشیده شدم ، ایکاش آنها هنوز درکنارم بودند.

                                                ثریا ایرانمنش . یکشنبه 24/2/2013 میلادی