یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۱

دریا

پرده افتاد ، صحنه خاموش ، آسمان وزمین مانده مدهوش ،

نقش ها ، رنگها چون مه ودود

رفته بر باد ، مانده در پرده گوش

رقص خاموش-----------------هوشنگ ابتهاج " سایه "

بیاد گفته  های او افتادم که هرکجا آزادی است فریاد من است وبیاد گفته های شاه  سابق ،  محمد رضا شاه افتادم که میگفت :

حکومت بر ملتی که یکروز با یک تومان میگوید مرگ برتو وفردا با دوتومان میگوید زنده باد تو ، چندان افتخاری ندارد . این ملت ناسپاس است

خوب ، آیا بنظر شما عادلانه می آید ، اول خودم ، دوم خودم ، سوم خودم ، واین است شعار امروزی زنان ومردان پدران ومادران وهمه ، هوشنگ ابتهاج برای دیگران آرزوی شادی وسر فرازی وآزادی دارد وخودش درانتهای صحنه است او برای آزادی ارزشی بیش از حد قائل است .

آه ، من دراینجا پنجره هایم بسته است وبه قدرکافی هوا ندارم نه پنجره حتی درب را نیز نمیتوانم کمی باز بگذارم ، قلمرو کوچکی دراین اطاق برای خود دارم وکالاها ومصالح فکریم را درهمین نقطه کوچک زیر بنای خود قرار داده ام وکاری به دیگران ندارم ، نمیتوانم افق دیگری را بیابم ویا نهایت آنکه گفته هایم را گسترش بدهم تنها میتوانم آزاد نفس بکشم " آزادم که آزاد باشم " حتی اگر نتوانم این هدیه دست نیافتی را بکار بندم ، گاهی از افکار کودکانه واحمقانه همسن وسالهایم حال تهوع بمن دست میدهد ، آری بدجوری پیرشدند اجباری ندارم با آنها درگیری پیدا کنم ویا تماسی داشته باشم همان فکر مجبور بودن مرا میکشد ، بعضی بلهوسی های زنانه که هنوز در گوشت وپوستشان ریشه دارد با آن وسکه هایشان زنده اند  ومن عشقی نیرومند سر تاپایم را دربرگرفته است ، عشق به آزادی بشر .

زندگی من بین اطاق خواب وآشپزخانه واطاق نشیمن میگذرد از آنجا بیشتر نمیتوانم بیرون بروم میلی هم ندارم سری به فروشگاههای فروش بنجل ها وته مانده های کارخانه داران بزنم ، از چیز های سطحی وچیزهایی که در نظر دیگران ارزش دارد بنظر من حقیر جلوه میکنند.

شاید خود خواهی باشد ، اما من درتمام سختی های زندگی تنها بودم ودر پناه همین افکارم به زندگی ام ادامه دادم ترسی هم از قضاوت مردم ندارم شرافتمندانه زیستم وبرای مردمانی که شرافتمندانه زندگی میکند بی نهایت ارزش قائلم آنها همیشه درسینه من جای دارند ، مصاحب درکنار دریا موجب عذاب من است نفس دریا شیفتگی های مخصوص خودرا دارد میشود آنرا تحسین کرد اما نفس کشیدن وبوییدنش نفس مرا میگیرد وچه بسا دل آشوبهای نهفته را درمن بیدار میسازد ، ترجیح میدهم  دریک منطقه کوهستانی ودرکنار یک رودخانه نیرومند باشم تا درکنار یک دریای مرده وآرام .

از " سایه " به آفتاب کشیده شدم ، ایکاش آنها هنوز درکنارم بودند.

                                                ثریا ایرانمنش . یکشنبه 24/2/2013 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: