سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۱

آلت تناسلی

عادت دارم هر صبح زود بیدار شوم ، درست زمانیکه اعیان واشراف ! شهر درخواب ناز فرو رفته اند .این عادت از زمان کارمندی درمن بوده وهست وخواهد بود .

روی بالکن خانه میروم سکوت وآرامش صبگاهی توام با نفس های عمیق مرا سر حال میاورد ، امروز صبح بلبلی در گوشه باغچه داشت پیام به آن بلبل دیگر در آنسوی درختان میفرستاد ، گویی دو عاشق باهم راز ونیاز دارند آهسته باو نزدیک شدم اومشغول کار خود بود ودرانتظار پاسخ آن دیگری .

سری به اخبار روزانه زدم به آشغالهایی که هرروز برایم میرسد دربین آنها چند یوتیوپ هم پیدا میکنم که آنهارا درکنار بقیه قرار میدهم ونگاهی به اخبار تلویزونهای مختلف ، از این کانال به آن کانال ، همه یکی هستند ، همه درانتظار انتخابات داخلی وخارجی نشسته اند گویی تنها چیزی که مهم است باید دید کدام کله خری بر مسند وزارت یا رهبری ، می نشیند ، صدای اشنایی بگوشم خورد ، صدای یک زن برگشتم به روی کانال اول ، خانمی بسیار متین روی یک صندلی راحتی لم داده وداشت درباره اندازه | آلت تناسلی مردان درمواقع مختلف | سخن میگفت ؟! دیگر بهتر است بقیه آنرا درز بگیرم که بیشتر به حال تهوع نیفتم .

دردنیایی که اینهمه رنج وبدبختی وگرسنگی وبه تازگی آدمخواری هم اضافه شده مهمترین مسئله بشر این است که آلت تناسلی درموقع هر عملی ! به چه شکلی درمیاید.

برگشتم به سکوت صبگاهی  ، سحر خیز باش تا کامروا باشی ، ظاهرا آنهاییکه به کامروایی میرسند خیلی زودترا زمن بیدار میشوند شاید نیمه شب باشد ! رهزنان شبانه و.......

همیشه این آلت بوده که کار میکرده ، تمام جنایتها ، دزدی ها وبدبختیها زیر سر همین آلت بی شرم وحیا ست که هردقیقه به شکلی میخواهد وارد آلت محزن دیگر شود ، همه چیز زیر سراوست بقیه افسانه وشعر است ، برای سرگرمی وخوابیدن ، دوچیز مهم است اول طلا وسپس این دودول طلایی .

واین آخرین کشف ادبی وفیزیکی وهندسی وریاضی درس روزانه ماست است ،

ثریا ایرانمنش / سه شنبه 26/2/2013 میلادی / اسپانیا

 

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۱

رم ، فرش قرمز

این دستگاه مفنگی من دیگر قدرت کشش ندارد ، پر بار بر او گذاشته ام ، از دفترچه های روزانه ، تا خاطرات ، وچند کتاب که اینجا محفوظ میباشند بی آنکه خاک بخورند !.

یک حال سر گیجه .پرا زرخوت مردم را فرا گرفته ودیگر هیچ راهی به |رم| ختم نمیشود بلکه بیشتر راهها به آنسوی دریاها واقیانوسها میرسند

میلی ندارم از شرح جزییات وخواسته های مردم این دنیا حرفی بمیان آورم خودشان بهتر میتوانند حرف بزنند تنها مردم را وحشت فرا گرفته است وحشتی درقالب تعبیرهای مختلف بیشتر مردم درحال حاضر از سیاست مداران میترسند تا از گناه ،  دیگر  کسی به آن صورتهای نقاشان تصور پرداز از صحنه های شهادت وولادت اولیا باکی ندارند واز آنها بعنوان دکور اطاق خود استفاده میکنند ، امروز هیچ نقاشی به مفهموم واقعی از دردی که بر پیکر جامعه وزندگی مردم نقش بسته چیزی را به قلم  تصویرنمیاورد ، همه چیز سیاسی ، اقتصادی شده است ، دیگر کسی بفکر آن مرد مصلوب که با متانت وشهامت تمام سخن میگفت  نیست واز اوحرفی بیمان نمیاورد درحال حاضر یک بچه نگهدار زمین وآسمان شده است ؟! یک طفل تازه به دنیا آمده ، ببین تا به حدم کنند تحمیق !

آخ ، این فریاد های نا امیدی را دیگر مردم درکدام سو رها کنند ؟ بلی مسیح در بالای صلیب خود فریاد برداشت که : خد ای من از من روی برگردانده ومرا رها ساخته است : بیچاره مرد ، نیمدانست خدا درآستین سکه های طلا خفته درآن روزها کشیشان وسایر مردان خدا آنچنان از رنج سخن میراندند واز عشق ونماز عشا ومردم را ازگناهان کبیره وصغیره میترساندند که هرآدمی  دچار خوف ووحشت میشد ،  وخود درخلوت بکار دیگری مشغول بودند از شهوات خیالی خود قهرمانی میساختند واز نا امیدی مردم بی خبر.

امروز تنها سیاست است که بر همه جا سایه انداخته اگرعضو یک گروه خاصی باشی قدمت روی چشم ، درغیر اینصورت  | از ما نیستی |

دردناکتر از همه نبردهای درونی انسانهایی است که یا باخبر ویا بیخبردر جاده ای قدم نهادند که پایانش نا پیداست .

جسم آدمی پر از حیله ونیرنگ است وبا ارداه وحشیانه خود ، میخواهد زنده بماند وتنها راه زنده ماندن  در سرکشی واز بین بردن خارها سر راهش میباشد گاه میکوشند تا افکار مردم را متوجه جنگهایی که درگیرند بکنند وفاجعه زندگی خودرا در دورنمای تاریخ ببیند قدرت مالی زیادی دارند که پشتوانه هوسهای آنهاست .

امروز دیگر هیچکس نمیداند قبله درکدام سو قرار دارد ، فرش قرمز نهایت آمال وآروزی هر آدمی شده است این فرش که نماد خون را درخود دارد آمال وآرزوی بیشتر مردم دنیاست .

روز گذشته | پاپا | ی بزرگ آخرین نماز وآخرین دعای خودرا نثار مردمی کرد که رو به قبله او داشتند ، حال باید دید از کدام سو دوباره یک پدر یتمیان وشوهر بیوه زنان بر میخیزد وروح گناهکارانرا جلا داده وآنان را مورد بخشش قرار میدهد .

                                          ثریا ایرانمنش . دوشنبه 25/2/2013 میلادی

یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۱

دریا

پرده افتاد ، صحنه خاموش ، آسمان وزمین مانده مدهوش ،

نقش ها ، رنگها چون مه ودود

رفته بر باد ، مانده در پرده گوش

رقص خاموش-----------------هوشنگ ابتهاج " سایه "

بیاد گفته  های او افتادم که هرکجا آزادی است فریاد من است وبیاد گفته های شاه  سابق ،  محمد رضا شاه افتادم که میگفت :

حکومت بر ملتی که یکروز با یک تومان میگوید مرگ برتو وفردا با دوتومان میگوید زنده باد تو ، چندان افتخاری ندارد . این ملت ناسپاس است

خوب ، آیا بنظر شما عادلانه می آید ، اول خودم ، دوم خودم ، سوم خودم ، واین است شعار امروزی زنان ومردان پدران ومادران وهمه ، هوشنگ ابتهاج برای دیگران آرزوی شادی وسر فرازی وآزادی دارد وخودش درانتهای صحنه است او برای آزادی ارزشی بیش از حد قائل است .

آه ، من دراینجا پنجره هایم بسته است وبه قدرکافی هوا ندارم نه پنجره حتی درب را نیز نمیتوانم کمی باز بگذارم ، قلمرو کوچکی دراین اطاق برای خود دارم وکالاها ومصالح فکریم را درهمین نقطه کوچک زیر بنای خود قرار داده ام وکاری به دیگران ندارم ، نمیتوانم افق دیگری را بیابم ویا نهایت آنکه گفته هایم را گسترش بدهم تنها میتوانم آزاد نفس بکشم " آزادم که آزاد باشم " حتی اگر نتوانم این هدیه دست نیافتی را بکار بندم ، گاهی از افکار کودکانه واحمقانه همسن وسالهایم حال تهوع بمن دست میدهد ، آری بدجوری پیرشدند اجباری ندارم با آنها درگیری پیدا کنم ویا تماسی داشته باشم همان فکر مجبور بودن مرا میکشد ، بعضی بلهوسی های زنانه که هنوز در گوشت وپوستشان ریشه دارد با آن وسکه هایشان زنده اند  ومن عشقی نیرومند سر تاپایم را دربرگرفته است ، عشق به آزادی بشر .

زندگی من بین اطاق خواب وآشپزخانه واطاق نشیمن میگذرد از آنجا بیشتر نمیتوانم بیرون بروم میلی هم ندارم سری به فروشگاههای فروش بنجل ها وته مانده های کارخانه داران بزنم ، از چیز های سطحی وچیزهایی که در نظر دیگران ارزش دارد بنظر من حقیر جلوه میکنند.

شاید خود خواهی باشد ، اما من درتمام سختی های زندگی تنها بودم ودر پناه همین افکارم به زندگی ام ادامه دادم ترسی هم از قضاوت مردم ندارم شرافتمندانه زیستم وبرای مردمانی که شرافتمندانه زندگی میکند بی نهایت ارزش قائلم آنها همیشه درسینه من جای دارند ، مصاحب درکنار دریا موجب عذاب من است نفس دریا شیفتگی های مخصوص خودرا دارد میشود آنرا تحسین کرد اما نفس کشیدن وبوییدنش نفس مرا میگیرد وچه بسا دل آشوبهای نهفته را درمن بیدار میسازد ، ترجیح میدهم  دریک منطقه کوهستانی ودرکنار یک رودخانه نیرومند باشم تا درکنار یک دریای مرده وآرام .

از " سایه " به آفتاب کشیده شدم ، ایکاش آنها هنوز درکنارم بودند.

                                                ثریا ایرانمنش . یکشنبه 24/2/2013 میلادی

جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۱

همه چیز

در متنی از یک روزنامه الکترونیکی ، خواندم که : درایران همه چیز پیدا میشود !!! اگر پول داشته باشی ، این نهایت حماقت یک نویسنده ویا یک آدمی است ، همه چیز  درهمه جا پیدا میشود ، اگر پول داشته باشی ، اما آزادی را با هیچ قیمتی نمی توانی بخری ، نفس کشیدن ممنوع ،

دنیا با جان ود ل به اکتشاف پرداخته تا هرروز اسباب بازی جدیدی را به دست ما بدهد مبادا دستها وپاها وروحمان آزاد باشد و مزاحم خدایان شویم .

عده ای با لحنی شاد ونیشخند باین اسباب بازیهای مدرن که همه اندیشه های خودرا بدان سپرده اند  میخندند ومیگذرند ، در چهاردیواری خانه خود زندگی میکنند واحتیاجی به شکار کردن ندارند آنها تماس خودرا با زمین وآسمان وپیوندشان با احساس وخوی بشری است. اما نفس بلند کشیدن ممنوع !

آه ، نباید زود به قضاوت نشست  ، بخوریم ، یا خورده شویم ، نه نمیگذاریم خورده شویم ، خدایان پر ثروتمندی در اطرافمان بو میکشند وآدم های دم دستیشانرا به دنبال یکدیگر میفرستند به دنبال شکار ، روزو روزگای حیوانات وانسانها درکنار هم به راحتی میزیستند وبهم نزدیک بودند بی آنکه تلاشی برای شناسایی یکدیگر داشته باشند ، مردم آنچنان کنجکاو نبودند تنها برای آنکه خودشانرا بالاتر احساس کنند حیوانات را فاقد شعور فرض کردند اما امروز این آدمها هستند که گم شده اند وحیوانات وغول ها رژه میرودندوآدمها شعورشانرا گم کردند، امروز هر کسی بفکر خود  است ودرغم تو نیست  همسایه من اگر آهنگ راه رفتنش با من یکی بود ، خیلی خوب با او بیگانه نیستم ودمساز وهمنوع او محسوب میشوم ، وای به وقتی که من سخاوتمندانه افکار وکردارم ر ا درمعرض نمایش بگذارم ، آنگاه تیر جانسوزی به قلبم فرو میرود، دیگر حقی برای زندگی ندارم ، روزی مردم زندگیشان در معابد ومساجد ومحرابها میگذشت ، امروز هه چیز زیر خرواری از گرد وغبار ریا ودروغ جای گرفته عده ی دروغگو وشیاد بر سر مردم سوارند وهمه درحال فروش کالا های نوین خود، امروز یک خستگی خشم آلودی بر آنهاییکه روزی جانب وحرمت انسانهارا داشتند ، سنگینی میکند عادی ترین گفتگو ها تولید رنجش وتولید سوء تفاوهم مینماید اگر هم کسی با لحنی مودبانه با تو گفتگو کند ، باز در او یک خشم پنهانی که خبراز یک رنج بزرگ وگله ها وسر خوردگیها ست ، دیده میشود.

همه تلخکامند ، این اسباب بازیهای مدرن ، مانند لباسهای مارکدار ، لوازم آرایش گرانقیمتی که همه ساخت چین وتایلند وترکیه میباشند، عطرهایی که هرکدام نام یک فاحشه ویا پا انداز را درپشتوانه دارند ، بازیهای جدیدی که روی گوشی ها وتابلت ها سر همهرا گرم کرده وهیچکس نمیتواند از درداین اعتیاد خلاص شود ،درکنارش مواد دیگری که آدمی را بسوی ابدیت میبرد ، وخدایان هرروز پیامبر جدیدیرا به دنیا ارائه میدهند ، تکنولوژی نوین حتی دراطاق خواب تنهای تو ناظر بر اعمال توست، با یک افسار مزین به یک دوربین ومیکروفون ریز غیر قابل رویت ، که مواظب سلامتی ونگران حال تو میباشد !!!! این افسار باید همیشه برگردنت آویزان باشد ، اگر آنرا فراموش کنی تلفن به صدا درمیاید "

عزیزم ، ارتباط ما با تو قطع شده ، حالت خوب است ، دکمه را فشار بده ببینم خوب کار میکند ، بلی این افسار تا زیر دوش حمام هم باتوست و پس تصدیق کنید که من راست میگویم ، نفس کشیدن ممنوع .

ثریا ایرانمنش / جمعه بارانی وسرد22

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱

بی نیاز

در این سر زمین ، هر بوته ای وحشی است

هر بوته ای راز مرگ را پنهان دارد

هر بوته ای بی گل است وراز قلب مردمانی را پنهان میکند

که ، روزی درآبها روان بودند

بوته های های این سر زمین ، بی گل

اما خار فراوان دارند

چند گل سرخ آتشی رنگ

وچهرهای بی تفاوت ، آماده پاره کردند

روح ترا میدزدند

نیازی نیست که درجنگ باشیم

جنگ همه جا هست

درهر شهری ، هردیاری وهرسرزمینی

باید بفکر نان کودکم باشم

نیازی نیست که من سیر شوم

چیزهایی هست که مرا سیر میکنند

تنها ، پاهایم از تنهایی غربت

یخ بسته اند و...دستهایم سردند.

----------------- ثریا ایرانمنش / پنیجشبه

 

 

چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۱

لیلاس

روزیکه لیلاس وارد جرگه  ( بوژواهای ) شهرستانی شد ، دوسه سالی بود که من دربین آنها لانه کرده بودم ، مرکز حرکت ومیانداری به دست دوزن بود یکی کوتاه با پای چوبین ودیگری نسبتا بلند  ، پر غرور وپر افاده با دستهای سفید وانگشتری های الوان سبز وآبی وسنگهای سفید ، ورود لیلاس باین خانه شور وشوقی دیگر آورد او با یکی از برادران تازه از فرنگ برگشته ، نه چندان جوان بی تجربه نیمه تحصیل کرده دریک کالج فرنگ ودرکمین ساعتی بود که خودرا به یک کارخانه دار معروف صاحب ونماینده اتوموبیلهای گرانقیمت برساند وسپس بنگاهی برای خود علم کند ، عروسی بی حضور من سر گرفت !.

دراین میان پدر لیلاس به کمکش آمد او مردی نسبتا پا بسن گذاشته زیبا رو ، باچشمانی روشن خطوط چهره اش منظم ، خندان ومهربان وخوش برخورد بود وسخت مورد پسند زنها .

لیلاس چندان زیبا نبود پیکری لاغر واستخوانی  با یک بینی عقابی که به دست جراحان صاف وتمیز از آب درآمد با پدر ثروتمندش توانست همه را بسوی خود جذب کند.

او میدانست چگونه آرایش کند وچگونه لباس بپوشد تا با سلیقه روز جلوه کند البته دست ودلبازی پدر ومادر دراین میان نیز به کمکش آمدند.

من ، آه من فراموش شده بودم همان زن لاغر ، باشانه های کوچک باسنی اندک فربه کمر باریک وهمچنان خزنده وار درمیان آنها راه میرفتم .

او ، آن زن تازه وارد با لبان خندان ودندانهای ردیف شده وموهای ابریشم وارش زیر قشری از رنگهای سرخ وخاکستر ی وآبی وسیاه راه میرفت درچشمانش هیچ هیجانی دیده نمیشد ، آرام ومانند یک رودخانه جاری درهمه جا روان بود وبی تشویش میدانست چگونه باید باغچه اش را بیل بزند وچه بذری درآن بکارد ، اول با فرماندهان حسابی دوست شد وآنچه را که آنها دوست میداشتند انجام میداد جای سر فرازی بود این قوم بودکه او درمیانشان جای گرفته است .

ومن گم شدم ، شوهر او منطقی سالم وخوش صحبت وخندان بود همسر من ، بز دل ترسو دروغگو وهرگز جرئت نکرده بود روح خودرا برهنه در برابر آیینه ببیند اما خوب میدانست چگونه درون دیگران را بخواند وبشناسد ناتوانی وکمبودهایشانرا درک کند وازآنها بره کشی نماید .

او دردهای دیگرانرا دوست نداشت هرگز هم دوست نداشت او دردی را نمی شناخت مگر آنکه سودی درآن میدید وگاهی بنحو مطلوبی میتوانست خودرا مهربان ورحیم جلوه دهد درحالیکه خشونت فطری او بسیار بیرحمانه وگاهی خونخوار میشد .

خوب اینها نمونه آدمهای آبرو مندی بوندن که آن روزها به اندازه کافی درهمه جا دیده میشد نمونه بارز بورژوای میانه حال .

امروز دیگر همه چیز را ازیاد برده ام هم خشم  آن جانور  را وهم زیباییهای لیلاس را.

از : دفتر چه های روزانه / ثریا. اسپانیا /چهارشنبه