چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۱

لیلاس

روزیکه لیلاس وارد جرگه  ( بوژواهای ) شهرستانی شد ، دوسه سالی بود که من دربین آنها لانه کرده بودم ، مرکز حرکت ومیانداری به دست دوزن بود یکی کوتاه با پای چوبین ودیگری نسبتا بلند  ، پر غرور وپر افاده با دستهای سفید وانگشتری های الوان سبز وآبی وسنگهای سفید ، ورود لیلاس باین خانه شور وشوقی دیگر آورد او با یکی از برادران تازه از فرنگ برگشته ، نه چندان جوان بی تجربه نیمه تحصیل کرده دریک کالج فرنگ ودرکمین ساعتی بود که خودرا به یک کارخانه دار معروف صاحب ونماینده اتوموبیلهای گرانقیمت برساند وسپس بنگاهی برای خود علم کند ، عروسی بی حضور من سر گرفت !.

دراین میان پدر لیلاس به کمکش آمد او مردی نسبتا پا بسن گذاشته زیبا رو ، باچشمانی روشن خطوط چهره اش منظم ، خندان ومهربان وخوش برخورد بود وسخت مورد پسند زنها .

لیلاس چندان زیبا نبود پیکری لاغر واستخوانی  با یک بینی عقابی که به دست جراحان صاف وتمیز از آب درآمد با پدر ثروتمندش توانست همه را بسوی خود جذب کند.

او میدانست چگونه آرایش کند وچگونه لباس بپوشد تا با سلیقه روز جلوه کند البته دست ودلبازی پدر ومادر دراین میان نیز به کمکش آمدند.

من ، آه من فراموش شده بودم همان زن لاغر ، باشانه های کوچک باسنی اندک فربه کمر باریک وهمچنان خزنده وار درمیان آنها راه میرفتم .

او ، آن زن تازه وارد با لبان خندان ودندانهای ردیف شده وموهای ابریشم وارش زیر قشری از رنگهای سرخ وخاکستر ی وآبی وسیاه راه میرفت درچشمانش هیچ هیجانی دیده نمیشد ، آرام ومانند یک رودخانه جاری درهمه جا روان بود وبی تشویش میدانست چگونه باید باغچه اش را بیل بزند وچه بذری درآن بکارد ، اول با فرماندهان حسابی دوست شد وآنچه را که آنها دوست میداشتند انجام میداد جای سر فرازی بود این قوم بودکه او درمیانشان جای گرفته است .

ومن گم شدم ، شوهر او منطقی سالم وخوش صحبت وخندان بود همسر من ، بز دل ترسو دروغگو وهرگز جرئت نکرده بود روح خودرا برهنه در برابر آیینه ببیند اما خوب میدانست چگونه درون دیگران را بخواند وبشناسد ناتوانی وکمبودهایشانرا درک کند وازآنها بره کشی نماید .

او دردهای دیگرانرا دوست نداشت هرگز هم دوست نداشت او دردی را نمی شناخت مگر آنکه سودی درآن میدید وگاهی بنحو مطلوبی میتوانست خودرا مهربان ورحیم جلوه دهد درحالیکه خشونت فطری او بسیار بیرحمانه وگاهی خونخوار میشد .

خوب اینها نمونه آدمهای آبرو مندی بوندن که آن روزها به اندازه کافی درهمه جا دیده میشد نمونه بارز بورژوای میانه حال .

امروز دیگر همه چیز را ازیاد برده ام هم خشم  آن جانور  را وهم زیباییهای لیلاس را.

از : دفتر چه های روزانه / ثریا. اسپانیا /چهارشنبه

هیچ نظری موجود نیست: